مهاجرسرا
جملات و قصه های پند آموز روز - نسخه قابل چاپ

+- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum)
+-- انجمن: مهاجرت (https://www.mohajersara.org/forum/forum-49.html)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (https://www.mohajersara.org/forum/forum-59.html)
+--- موضوع: جملات و قصه های پند آموز روز (/thread-774.html)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24


RE: جملات و قصه های پند آموز روز - farzad24 - 2010-02-28

زندگی همچون رودخانه است ، همیشه جریان دارد . اگر مسیر خود را آگاهانه و از روی قصد معین نکنید ، دستخوش امواج آن خواهید شد.
گاهی وقت ها لازم است خیلی از راه ها را برویم تا متوجه شویم خیلی از درخشش ها کاذب است .
بادها می وزند ، عده ای در مقابل آن دیوار می سازند و عده ای آسیاب به پا میکنند.
افراد هدفمند برای خود کار می کنند ولی افراد بی هدف برای دیگران
بین حرف و عمل یک فاصله کوتاه است که تنبلی پر اش می کنه.



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - farzad24 - 2010-02-28

5 تا "ت" مهم و کارساز در زندگی :

1) توکل به خدا
2) تغذیه و تنفس خوب
3) تحرک و ورزش
4) تو بدون وابستگی مخرب و زیان آور
5) تماس و ارتباط با افراد مثبت اندیش و سالم



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - سارا کوچولو - 2010-03-01

به آرامی آغاز به مردن مي كنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی

به آرامی آغاز به مردن مي كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند

به آرامي آغاز به مردن مي كنی
اگر برده ی عادات خود شوی
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی

تو به آرامی آغاز به مردن مي كنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سركش
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی دارند
و ضربان قلبت را تندتر مي كنند
دوری كنی

تو به آرامی آغاز به مردن مي كنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
اگر ورای روياها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي ات
ورای مصلحت انديشی بروی

امروز زندگی را آغاز كن
امروز مخاطره كن
امروز كاری كن
نگذار كه به آرامی بميری
شادی را فراموش نكن

"پابلو نرودا ،ترجمه از احمد شاملو"
Smile



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - سارا کوچولو - 2010-03-01

من دلم مي خواهد
خانه اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي مي خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد ديگر
"خانه دوست کجاست؟ "

* فريدون مشيري *



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - espahbod - 2010-03-04

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:

- غمگینی؟

- نه.

- مطمئنی؟

- نه.

- چرا گریه می کنی؟

- دوستام منو دوست ندارن.

- چرا؟

- چون قشنگ نیستم

- قبلا اینو به تو گفتن؟

- نه.

- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.

- راست می گی؟

- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...
همين چند روز پيش، «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اِونا» پرستار بچه‌‌‌هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم. به او گفتم: بنشينيد«يوليا واسيلي ‌‌‌‌‌اِونا»! مي‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن را به زبان نمي‌‌‌آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي‌‌‌روبل به شما بدهم اين طور نيست؟

- چهل روبل.

- نه من يادداشت كرده‌‌‌‌ام، من هميشه به پرستار بچه‌‌هايم سي روبل مي‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد.

- دو ماه و پنج روز

- دقيقاً دو ماه، من يادداشت كرده‌‌‌ام. كه مي‌‌شود شصت روبل. البته بايد نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد. همان‌طور كه مي‌‌‌‌‌دانيد يكشنبه‌‌‌ها مواظب «كوليا» نبوديد و براي قدم زدن بيرون مي‌‌رفتيد. سه تعطيلي .

. . «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چين‌‌هاي لباسش بازي مي‌‌‌كرد ولي صدايش درنمي‌‌‌آمد.

- سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را مي‌‌‌گذاريم كنار. «كوليا» چهار روز مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب «وانيا» بوديد فقط «وانيا» و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشيد.

دوازده و هفت مي‌‌شود نوزده. تفريق كنيد. آن مرخصي‌‌‌ها؛ آهان، چهل و يك‌ ‌روبل، درسته؟

چشم چپ «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش مي‌‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌هاي عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي نگفت.

- و بعد، نزديك سال نو شما يك فنجان و نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد .فنجان قديمي‌‌‌تر از اين حرف‌‌‌ها بود، ارثيه بود، امّا كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسيدگي كنيم.

موارد ديگر: بخاطر بي‌‌‌‌مبالاتي شما «كوليا» از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين بي‌‌‌‌توجهيتان باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌هاي «وانيا» فرار كند شما مي‌‌بايست چشم‌‌هايتان را خوب باز مي‌‌‌‌كرديد.. براي اين كار مواجب خوبي مي‌‌‌گيريد. پس پنج تا ديگر كم مي‌‌كنيم.

در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد...

"يوليا واسيلي ‌‌‌‌‌‌اِونا" نجواكنان گفت: من نگرفتم.

- امّا من يادداشت كرده‌‌‌ام.
- خيلي خوب شما، شايد …
- از چهل ويك بيست و هفت تا برداريم، چهارده تا باقي مي‌‌‌ماند.

چشم‌‌‌هايش پر از اشك شده بود و بيني ظريف و زيبايش از عرق مي‌‌‌درخشيد. طفلك بيچاره!

- من فقط مقدار كمي گرفتم .

در حالي‌كه صدايش مي‌‌‌لرزيد ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بيشتر.

- ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، مي‌‌‌كنه به عبارتي يازده تا، اين هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . يكي و يكي..

- يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توي جيبش ريخت .

- به آهستگي گفت: متشكّرم!

- جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

- پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟

- به خاطر پول.

- يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه مي‌‌گذارم؟ دارم پولت را مي‌‌‌خورم؟ تنها چيزي مي‌‌‌تواني بگويي اين است كه متشكّرم؟

- در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند.

- آن‌‌ها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب هم ندارد.. من داشتم به شما حقه مي‌‌زدم، يك حقه‌‌‌ي كثيف حالا من به شما هشتاد روبل مي‌‌‌‌دهم. همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده شده. ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟ چرا صدايتان در نيامد؟ ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟

لبخند تلخي به من زد كه يعني بله، ممكن است.

بخاطر بازي بي‌‌رحمانه‌‌‌اي كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم.

براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس، گفت: متشكرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:

در چنين دنيايي چقدر راحت مي‌‌شود زورگو بود...



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - espahbod - 2010-03-04

يك شركت بزرگ قصد استخدام تنها يك نفر را داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه تنها يك پرسش داشت. پرسش اين بود :

شما در يك شب طوفاني سرد در حال رانندگي از خياباني هستيد. از جلوي يك ايستگاه اتوبوس در حال عبور كردن هستيد. سه نفر داخل ايستگاه منتظر اتوبوس هستند.

يك پيرزن كه در حال مرگ است. يك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است. يك خانم/آقا كه در روياهايتان خيال ازدواج با او را داريد. شما مي‌توانيد تنها يكي از اين سه نفر را براي سوار نمودن بر گزينيد. كداميك را انتخاب خواهيد كرد؟ دليل خود را بطور كامل شرح دهيد :

پيش از اينكه ادامه حكايت را بخوانيد شما نيز كمي فكر كنيد ....

...........

..........

........

.......

......

.....

.....

...

..

.

قاعدتاً اين آزمون نمي‌تواند نوعي تست شخصيت باشد زيرا هر پاسخي دليل خاص خودش را دارد.
پيرزن در حال مرگ است، شما بايد ابتدا او را نجات دهيد. هر چند او خيلي پير است و به هر حال خواهد مرد.
شما بايد پزشك را سوار كنيد. زيرا قبلاً او جان شما را نجات داده و اين فرصتي است كه مي‌توانيد جبران كنيد. اما شايد هم بتوانيد بعداً جبران كنيد.
شما بايد شخص مورد علاقه‌تان را سوار كنيد زيرا اگر اين فرصت را از دست دهيد ممكن است هرگز قادر نباشيد مثل او را پيدا كنيد.

از دويست نفري كه در اين آزمون شركت كردند، تنها شخصي كه استخدام شد دليلي براي پاسخ خود نداد. او نوشته بود :
سوئيچ ماشين را به پزشك مي‌دهم تا پيرزن را به بيمارستان برساند و خودم به همراه همسر روياهايم متحمل طوفان شده و منتظر اتوبوس مي‌مانيم.

پاسخي زيبا و سرشار از متانتي كه ارائه شد گوياي بهترين پاسخ است و مسلما همه مي‌پذيرند كه پاسخ فوق بهترين پاسخ است، اما هيچكس در ابتدا به اين پاسخ فكر نمي‌كند. چرا؟

زيرا ما هرگز نمي‌خواهيم داشته‌ها و مزيت‌هاي خودمان را (ماشين) (قدرت) (موقعيت) از دست بدهيم. اگر قادر باشيم خودخواهي‌ها، محدوديت ها و مزيت‌هاي خود را از خود دور كرده يا ببخشيم گاهي اوقات مي‌توانيم چيزهاي بهتري بدست بياوريم.

تحليل فوق را مي‌توانيم در يك چارچوب علمي‌تر نيز شرح دهيم: در انواع رويكردهاي تفكر، يكي از انواع تفكر خلاق، تفكر جانبي است كه در مقابل تفكر عمودي يا سنتي قرار مي‌گيرد.

در تفكر سنتي، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدوديت‌هاي محيطي خود، استفاده مي‌كند و قادر نمي‌گردد از زواياي ديگر محيط و اوضاع اطراف خود را تحليل كند.

تفكر جانبي سعي مي‌كند به افراد ياد دهد كه در تفكر و حل مسائل، سنت شكني كرده، مفروضات و محدوديت ها را كنار گذاشته، و از زواياي ديگري و با ابزاري به غير از منطق عددي و حسابي به مسائل نگاه كنند.

در تحليل فوق اشاره شد اگر قادر باشيم مزيت‌هاي خود را ببخشيم مي‌توانيم چيزهاي بهتري بدست بياوريم.

شايد خيلي از پاسخ‌دهندگان به اين پرسش، قلباً رضايت داشته باشند كه ماشين خود را ببخشند تا همسر روياهاي خود را به دست آورند. بنابراين چه چيزي باعث مي‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه كنند.

دليل آن اين است كه به صورت جانبي تفكر نمي‌كنند. يعني محدوديت ها و مفروضات معمول را كنار نمي‌گذارند. اكثريت شركت‌كنندگان خود را در اين چارچوب مي‌بينند كه بايد يك نفر را سوار كنند و از اين زاويه كه مي‌توانند خود راننده نبوده و بيرون ماشين باشند، درباره پاسخ فكر نكرده‌اند



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - سارا کوچولو - 2010-03-07

رابطه روز تولد و شخصیت شما
===================
روان شناسان شخصيتي براين عقيده اند که شماره تولد، شما را از آن
چيزي که مي خواهيد باشيد دور نمي کند ، بلکه مانند رنگي است که
نوع آن و زيبايي اش براي افراد مختلف متفاوت است . به مثال زير توجه کنيد :

برای مثال: من متولد 23 دی 1356 هستم . دی ماه دهم (10)
سال است پس :

1356+10+23 = 1389 = 1+3+8
+9 = 21 = 2+1 = 3
شماره تولد من 3 است و اکنون مي توانم آنچه راکه مربوط به اين
شماره است با خود مطابقت دهم .

تفسير اعداد
1- خالق و مبتکر :
" يک " ها پايه و اساس زندگي هستند . هميشه عقايد جديد و بديع
دارند و اين حالت در آنها طبيعي است . هميشه دوست دارند تمامي
کارها و مسائل بر حول محوري که آنها مي گويند و تعيين مي کنند در
گردش باشد و چون مبتکر هستند ، گاهي خود خواه مي شوند . با اين
حال " يک " ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبي مهارتهاي
سياسي را ياد ميگيرند . هميشه دوست دارند حرف اول را بزنند و
غالبا رهبر و فرمانده هستند ، چون عاشق اين هستند که " بهترين "
باشند . در استخدام خود بودن و براي خود کار کردن بزرگترين کمک
به آنهاست ولي بايد ياد بگيرند عقايد ديگران ممکن است بهتر باشد و
بايد با رويي باز آنها را نيز بشنوند .


2- پيام آور صلح :
" دو " ها سياستمدار به دنيا مي آيند ! از نياز ديگران خبر دارند و
غالبا پيش از ديگران به آنها فکر مي کنند . اصلا تنهايي را دوست
ندارند . دوستي و همراهي با ديگران برايشان بسيار مهم است و مي
تواند آنها را به موفقيت در زندگي رهنمون سازد . اما از طرف ديگر
، چنانچه در دوستي با کسي احساس ناراحتي کنند ترجيح مي دهند
تنها باشند . از آنجايي که ذاتا خجالتي هستند بايد در تقويت اعتماد به
نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از
دست ندهند .


3- قلب تپنده زندگي :
" سه " ها ايده آليست هستند ، بسيار فعال ، اجتماعي ، جذاب ،
رمانتيک وبسيار بردبار و پر تحمل . خيلي کارها را با هم شروع مي
کنند اما همه آنها را پيگيري نمي کنند . دوست دارند که ديگران شاد
باشند و براي اين کار تمام تلاش خود رابه کار مي گيرند . بسيار
محبوب اجتماعي و ايده آليست هستند اما بايد ياد بگيرند که دنيا را از
ديد واقعگرايايه تري هم ببينند .


4- محافظه کار :
" چهار " ها بسيار حساس و سنتي هستند . آنها عاشق کارهاي
روزمره ، روتين و پيرو نظم و انضباط هستند و تنها زماني وارد عمل
مي شوند که دقيقا بدانند چه کاري بايد انجام دهند . به سختي کار و
تلاش مي کنند . عاشق طبيعت و محيط خارج از خانه هستند . بسيار
مقاوم و با پشتکار هستند . اما بايد ياد بگيرند که انعطاف پذيري
بيشتري داشته و با خود مهربانتر باشند .


5- ناهماهنگ با جماعت :

" پنج " ها جهانگرد هستند و کنجکاوي ذاتي ، خطر پذيري و اشتياق
سيري ناپذير آنها به جهان هستي و ديدن محيط اطراف خود ، غالبا
برايشان درد سر ساز مي شود . آنها عاشق تنوع هستند ودوست
ندارند مانند درخت در يک جا ثابت بمانند . تمام دنيا مدرسه آنهاست
و در هر موقعيتي به دنبال يادگيري هستند . سوالات آنها هرگز تمام
نمي شود . آنها به خوبي ياد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل ،
تمامي جوانب کار را سنجيده و مطمئن شوند که پيش از نتيجه گيري ،
تمامي حقايق را مد نظر قرار داده اند .


6- رمانتيک و احساساتي :
" شش " ها ايده آليست هستند و زماني خوشحال مي شوند که
احساس مفيد بودن کنند . يک رابطه خانوادگي بسيار محکم براي آنها
از اهميت ويژه اي برخوردار است . اعمالشان بر تصميم گيري
هايشان موثر است و آنها حس غريب براي مراقبت از ديگران و کمک
به آنها دارند . بسيار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگي مي
شوند . عاشق هنرو موسيقي هستند . دوستاني صادق و در دوستي
ثابت قدم هستند . "شش" ها بايد بين چيزهايي که مي توانند آنها را
تغيير دهند و چيزهايي که نمي توانند ، تفاوت قائل شوند .

7- عاقل و خردمند :
"هفت " ها جستجو گر هستند . آنها هميشه به دنبال اطلاعات پنهان و
مخفي بوده و به سختي اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقيقي آن
مي پذيرند . احساسات هيچ ارتباطي با تصميم گيري هاي آنها ندارد .
با اينکه در مورد همه چيز در زندگي سوال مي کنند اما دوست ندارند
مورد پرسش واقع شوند و هيچگاه کاري را ابتدا به ساکن با سرعت
شروع نمي کنند و شعارآنها اين است که به آرامي مي توان مسابقه را
برد . آنها فيلسوفهاي آينده هستند ؛ طالبان علم که به هر چه مي
خواهند مي رسند و سوال بي جوابي ندارند . مرموز هستند و در
دنياي خودشان زندگي مي کنند و بايد ياد بگيرند در اين دنيا چه چيزي
قابل قبول است و چه چيزي نه !


8- آدم کله گنده :
" هشت " ها حلال مشکلات هستند . اساسي و حرفه اي سراغ
مشکل رفته و آن را حل مي کنند . قضاوتي درست دارند و بسيار
مصمم هستند و طرحها و نقشه هاي بزرگي دارند و دوست دارند
زندگي خوبي داشته باشند . مسووليت افراد را بر عهده مي گيرند و
مردم را با هدف خاص خود مي بينند . با شرايط ويژه اي اين امکان
رابه وجود مي آورند که ديگران هميشه آنها را رئيس ببينند .


9- اجرا کننده و بازيگر :
" نه " ها ذاتا هنرمند هستند . بسيار دلسوز ديگران و بخشنده بوده
و آخرين پول جيب خود را نيز براي کمک به ديگران خرج ميکنند . با
جذابيت ذاتي شان اصلا در دوست يابي مشکلي ندارند و هيچ كـس
براي آنها فرد غريبه اي به حساب نمي آيد . در حالات مختلف
شخصيت هاي متفاوتي از خود بروز مي دهند و براي افرادي که
اطرافشان هستند شناخت اين افراد کمي دشوار به نظر مي رسد . آنها
شبيه بازيگراني هستند که در موقعيت هاي مختلف رفتارهاي متفاوتي
نشان مي دهند . افرادي خوش شانس هستند اما خيلي وقتها از آينده
خود بيمناک و نسبت به آن هراسان هستند . آنها براي موفقيت بايد به
يک دوستي و عشق دو جانبه که مي تواند مکملشان در زندگي باشد
دست يابند .

Big Grin



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - ChairMan - 2010-03-07

بچه ها یک زنگ بزنید نیرو ا=ن_نظامی یه مامور زن بفرستند این سارا کوچولو رو بگیره .


RE: جملات و قصه های پند آموز روز - سارا کوچولو - 2010-03-07

باتشکراز لطفی که بمن دارین ،ممکنه در مورد امضاتون توضیح بیشتری بدین تا من هم فهمم بره بالا ؟
Big Grin



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - ChairMan - 2010-03-07

عجیبه تمام خانمهای مهاجرسرا نمیدونن امضای من یعنی چی؟
خوب من نوشتم :
آمریکای جهانخوار= یعنی یه کشوری که کشورهای دیگرو میخوره :d
ای استکبار=اینوخودمم نمیدونم.
ای شیطان خبیث= ای (یک نوع موجود که آدمهارو گول میزنه و آدمها وقتی اشتباه میکنن اصلا تقصیر خودشون نیست و تقصیر شیطونه) و خبیث هم یعنی مارمور.
درو بزار روهم دارم میام = یعنی اینکه در یه نوع وسیله هست که از داخلش رد میشن و گاهی قفل داره رو نبندش یعنی نیمه باز بزار .
رجوع شود به لغت نامه ده نوید .



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - espahbod - 2010-03-07

**شکست وجود ندارد**
جك از يک مزرعه‌دار در تکزاس يک الاغ خريد به قيمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحويل

بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ جك

آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدي برات دارم. الاغه مرد.»

جك جواب داد: «ايرادي نداره. همون پولم رو پس بده.»

مزرعه‌دار گفت: «نمي‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم..»

جك گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»

مزرعه‌دار گفت: «مي‌خواي باهاش چي کار کني؟»

جك گفت: «مي‌خوام باهاش قرعه‌کشي برگزار کنم.»

مزرعه‌دار گفت: «نمي‌شه که يه الاغ مرده رو به قرعه‌کشي گذاشت!»

جك گفت: «معلومه که مي‌تونم. حالا ببين. فقط به کسي نمي‌گم که الاغ مرده است.»

يک ماه بعد مزرعه‌دار جك رو ديد و پرسيد: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»

جك گفت: «به قرعه‌کشي گذاشتمش. ۵۰۰ تا بليت ۲ دلاري فروختم و 998 دلار سود کردم.»

مزرعه‌دار پرسيد: «هيچ کس هم شکايتي نکرد؟»

جك گفت: «فقط هموني که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»
روزي ابوريحان درس به شاگردان مي گفت که خونريز و قاتلي پاي به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او مي نگريستند و در دل هزار دشنام به او مي دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روي به حکيم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت .

فرداي آن روز، شاعري مديحه سراي دربار، پاي به محل درس گذارده تا سئوالي از حکيم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشايعت نموده تا به پاي صندلي استاد برسد.
که ديدند از استاد خبري نيست هر طرف را نظر کردند اثري از استاد نبود .

يکي از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال مي نمود در ميانه کوچه جلوي استاد را گرفته و پرسيد: چگونه است ديروز آدمکشي به ديدارتان آمد پاسخ پرسش هايش را گفتيد و امروز شاعر و نويسنده ايي سرشناس آمده ، محل درس را رها نموديد ؟!

ابوريحان گفت: يک بزهکار تنها به خودش و معدودي لطمه ميزند ، اما يک نويسنده و شاعر خود فروخته کشوري را به آتش مي کشد.

شاگرد متحير به چشمان استاد مي نگريست که ابوريحان بيروني از او دور شد .

ارد بزرگ مي گويد : هنرمند و نويسنده مزدور ، از هر کشنده اي زيانبارتر است .
ابوريحان بيروني دانشمند آزاده ايي بود که هيچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خويش را وقف ساختن ابوريحان هاي ديگر کرد



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - espahbod - 2010-03-07

يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد.

پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به شما ارث رسيده است .

زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد !

مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت 10 صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت 10 صبح برنامه اي برايش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .
پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .
وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد .
پيرزن پاسخ داد من با اين مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند !
استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم.

استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟ آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله مي‌گيرد. آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يکديگر نگاه مي‌کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.
عاقبت درس نخواندن...!






ما يك رفيقي داشتيم كه از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود(ديگر حسابش را بكنيد كه او كي بود) اين بنده خدا به خاطر مشكلات زيادي كه داشت نتوانست درس بخواند و در دبيرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگيش. زده بود توي كار بنائي و عملگي ساختمان (از همين كارگرهائي كه كنار خيابان مي ايستند تا كسي براي بنائي بيايد دنبالشان)

از اينجاي داستان به بعد را خود اين بنده خدا تعريف مي كند:

يه روز صبح زود زدم بيرون خيلي سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن كار ميكنم. حالا ببين! اگه كار نكردم! نشونت ميدم! (اين گفتگو ها را دقيقا با خودش بود!!) خلاصه كنار خيابون مثل هميشه منتظر بوديم تا يه ماشين نگه داره و مثل مور و ملخ بريزيم سرش كه ما رو انتخاب كنه. يه دفعه ديديم يه خانم سانتال مانتال با يه پرشياي نقره اي نگه داشت اولش همه فكر كرديم ميخواد آدرس بپرسه واسه همينم كسي به طرف ماشينش حمله نكرد. ولي يهو ديدم از ماشين پياده شد و يه نگاه عاقل اندر سفيهي به كارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره كرد گفت شما! بيايد لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد عنايت قرار مي دادم. رسيدم نزديكش كه بهم گفت: ميخواستم يه كار كوچيكي برام انجام بديد. من كه حسابي جا خورده بود گفتم خواهش مي كنم در خدمتم.

سوار شديم رفتيم به سمت خونه ش. تو راه هي با خودم مي گفتم با قيافه اي كه اين خانم داره هيچي بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم ميده! آخ جون عجب نوني امروز گيرم اومد. ديدي گفتم امروز كارم مي گيره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مكالمت دروني ايشان است اينها!)

وقتي رسيديم خونه بهم گفت آقا يه چند لحظه منتظر بمونيد لطفا.

بعد با صداي بلند بچه هاشو صدا كرد: رامتين! پسرم! عسل! دختر عزيزم! بيايد بچه ها كارتون دارم!

پيش خودم مي گفتم با بچه هاش چي كار دار ديگه؟ البته از حق نگذريم بچه هاش هم مودب بودن هم هلو!!

بچه هاش كه اومدن با دست به من اشاره كرد و به بچه هاش گفت: بچه هاي گلم اين آقا رو مي بينيد؟ ببينيد چه وضعي داره! دوست داريد مثل اين آقا باشيد؟ شما هم اگر درس نخونيد اينطوري مي شيدا! فهميديد؟! آفرين بچه هاي گلم حالا بريد سر درستون!

بچه هاش هم يه نگاه عاقل اندر احمقي! به من انداختن و گفتن چشم مامي جون! و بعد رفتند.

بعد زنه بهم گفت آقا خيلي ممنون لطف كرديد! چقدر بدم خدمتتون؟

منم كه حسابي كف و خون قاطي كرده بودم گفتم:

- همين؟

گفت:

- بله

گفتم:

- ميخوايد يه عكس از خودم بهتون بدم اگر شبا خوابشون نبرد بهشون نشون بديد تا بترسن و بخوابن؟

گفت:

- نه ممنونم نيازي نيست! فقط شما معمولا همون اطراف هستيد ديگه؟!!

گفتم:

- خانم شما آخر ديگه آخرشي ها!

گفت: خواهش مي كنم لطف داريد آقا!! اگر ممكنه بگيد چقدر تقديمتون كنم؟

منم كه انگار با پتك زده باشن تو سرم گيج گيج شده بودم و گفتم: شما كه با ما همه كار كرديد خب يه قيمت هم رومون بذاريد و همون رو بديد ديگه! زنه هم پنج هزار تومن داد و گفت نياز نيست بقيه ش رو بدي بذار تو جيبت لازمت ميشه!
نتيجه گيري اخلاقي: اگه درس نخونيد مثل رفيق ما ميشيدا
در بازگشت از كليسا، جك از دوستش ماكس مي پرسد: «فكر مي كني آيا مي شود هنگام دعا كردن سيگار كشيد؟»
ماكس جواب مي دهد: «چرا از كشيش نمي پرسي؟»

جك نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «جناب كشيش، مي توانم وقتي در حال دعا كردن هستم، سيگار بكشم.»
كشيش پاسخ مي دهد: «نه، پسرم، نمي شود. اين بي ادبي به مذهب است.»
جك نتيجه را براي دوستش ماكس بازگو مي كند.

ماكس مي گويد: «تعجبي نداره. تو سئوال را درست مطرح نكردي. بگذار من بپرسم.»
ماكس نزد كشيش مي رود و مي پرسد: «آيا وقتي در حال سيگار كشيدنم مي توانم دعا كنم ؟»
كشيش مشتاقانه پاسخ مي دهد: «مطمئناًً، پسرم. مطمئناً.»



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - espahbod - 2010-03-07

آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰ سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.

ـ آیا میدانید : کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود

ـ آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد

ـ آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت

ـ آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد

ـ آیا میدانید : کوروش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد

ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت
ـ آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید

ـ آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند

ـ آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است

ـ آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است

ـ آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند

ـ آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد

ـ آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد

ـ آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد

ـ آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد

ـ آیا میدانید : در طول سلطنت داریوش کبیر ۲۴۲ حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با ۲۴۲ مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه ۱۰ میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت

ـ آیا میدانید : داریوش در سال ۵۲۱ قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - espahbod - 2010-03-08

جهنم و شیمی
جواب يك دانشجوي دانشگاه واشنگتن به يك سوال امتحان شيمي، آنچنان جامع و كامل بوده كه توسط پرفسورش در شبكه جهاني اينترنت پخش شده و دست به دست گشته و حالا جلوي روي شماست. گمان مي كنم خواندنش خالي از لطف نباشد.
پرسش:آيا جهنم اگزوترم(دفع كننده گرما) است يا اندوترم(جذب كننده گرما)؟
اكثر دانشجويان براي پاسخ، به قانون بويل-ماريوت استناد كردند كه بر اساس آن حجم مقدار معيني گاز در دماي ثابت، به طور معكوس با فشار وارده بر آن گاز متناسب است. اما يكي از دانشجويان چنين نوشت:
نخست بايد بفهميم كه حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغيير مي كند. به اين منظور نياز به دانستن تعداد ارواح فرستاده شده به جهنم داريم. تصور مي كنم همگي قبول دارند كه يك روح اگر وارد جهنم شد، آن را ترك نخواهد كرد. پس واضح است كه تعداد ارواحي كه جهنم را ترك مي كنند برابر است با صفر.
همچنين براي آگاهي از تعداد ارواحي كه به جهنم فرستاده مي شوند نگاهي به اديان متداول در دنيا مي اندازيم. برخي اديان مي گويند اگر كسي از پيروان آنها نباشد به جهنم مي رود. ازآنجا كه بيش از يك مذهب چنين باوري را ترويج مي كند و هيچكس به بيش از يك مذهب اعتقاد ندارد، مي توان چنين برداشت نمود كه همه ارواح به جهنم فرستاده مي شوند!
با در نظر گرفتن آمار مرگ و مير و زاد و ولد، تعداد ارواح در جهنم پيوسته افزايش مي يابد. بنابراين تغيير حجم جهنم به اين صورت خواهد بود:
طبق قانون بويل-ماريوت با ورود هر روح به جهنم، حجم آن تحت فشار و دماي ثابت افزايش مي يابد و دو موقعيت ممكن است پديد آيد:
1)اگر جهنم آهسته تر از ورود ارواح به آن منبسط گردد، دما و فشار به تدريج بالا خواهد رفت تا جهنم منفجر شود.
2) اگر جهنم سريع تر از ورود ارواح به آن منبسط گردد، دما و فشار به تدريج پايين خواهد آمد تا جهنم يخ بزند.
اما راه حل نهايي را مي توان در گفته همكلاسي ام "ترزا" يافت كه مي گويد: مگه جهنم يخ بزنه كه با تو ازدواج كنم! با توجه به اين كه تا امروز اين افتخار نصيب من نشده (و احتمالاً هيچگاه نخواهد شد!)، لذا نظريه شماره 2 اشتباه بوده ، جهنم هرگز يخ نخواهد زد و اگزوترم است.
در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بي كاري خسته و كسل شده بودند.
ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت بياييد يك بازي بكنيم مثل قايم باشك.
همگي از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد، من چشم مي گذارم و از آنجايي كه کسي نمي خواست دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند او چشم بگذارد.
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشم هايش را بست و شروع كرد به شمردن .. يك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جايي پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد، خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد، اصالت در ميان ابرها مخفي شد، هوس به مركز زمين رفت، دروغ گفت زير سنگ پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت، طمع داخل كيسه اي كه خودش دوخته بود مخفي شد و ديوانگي مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق كه همواره مردد بود نمي توانست تصميم بگيريد و جاي تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است، در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد نود و پنج ... نود و شش. هنگامي كه ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و بين يك بوته گل رز پنهان شد.

ديوانگي فرياد زد دارم ميام. و اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود زيرا تنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و بعد لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود، دروغ ته درياچه، هوس در مركز زمين، يكي يكي همه را پيدا كرد به جز عشق و از يافتن عشق نا اميد شده بود. حسادت در گوش هايش زمزمه كرد تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
ديوانگي شاخه چنگك مانندي از درخت چيد و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي دست كشيد عشق از پشت بوته بيرون آمد درحالي که با دستهايش صورتش را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند او كور شده بود! ديوانگي گفت من چه كردم؟ من چه كردم؟ چگونه مي توانم تو را درمان كنم؟ عشق پاسخ داد تو نمي تواني مرا درمان كني اما اگر مي خواهي كمكم كني مي تواني راهنماي من شوي.
و اينگونه است كه از آنروز به بعد عشق كور است و ديوانگي همواره همراه اوست! و از همانروز تا هميشه عشق و ديوانگي به همراه يکديگر به احساس تمام آدم هاي عاشق سرک مي کشند ...
مسئولين يک مؤسسه خيريه متوجه شدند که وکيل پولداري در شهرشان زندگي مي‌کند و تا کنون حتي يک ريال هم به خيريه کمک نکرده است. پس يکي از افرادشان را نزد او فرستادند.

مسئول خيريه: آقاي وکيل ما در مورد شما تحقيق کرديم و متوجه شديم که الحمدالله از درآمد بسيار خوبي برخورداريد ولي تا کنون هيچ کمکي به خيريه نکرده‌ايد. نمي‌خواهيد در اين امر خير شرکت کنيد؟

وکيل: آيا شما در تحقيقاتي که در مورد من کرديد متوجه شديد که مادرم بعد از يک بيماري طولاني سه ساله، هفته پيش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگي‌اش کفاف مخارج سنگين درمانش را نمي‌کرد؟

مسئول خيريه: (با کمي شرمندگي) نه، نمي‌دانستم. خيلي تسليت مي‌گويم.

وکيل: آيا در تحقيقاتي که در مورد من کرديد فهميديد که برادرم در جنگ هر دو پايش را از دست داده و ديگر نمي‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشين است و نمي‌تواند از پس مخارج زندگيش برآيد؟

مسئول خيريه: (با شرمندگي بيشتر) نه . نمي‌دانستم. چه گرفتاري بزرگي ...

وکيل: آيا در تحقيقاتتان متوجه شديد که خواهرم سالهاست که در يک بيمارستان رواني است و چون بيمه نيست در تنگناي شديدي براي تأمين هزينه‌هاي درمانش قرار دارد؟

مسئول خيريه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشيد. نمي‌دانستم اينهمه گرفتاري داريد ...

وکيل: خوب. حالا وقتي من به اينها يک ريال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار داريد به خيريه شما کمک کنم؟



RE: جملات و قصه های پند آموز روز - سارا کوچولو - 2010-03-09

پرسیدم...
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

با كمی مكث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،
آخر .... ،

و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به .... ،

كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد :
زلال باش ..... ،‌ زلال باش ...... ،
فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ، زلال كه باشی ، آسمان در توست.
Smile