مهاجرسرا
تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - نسخه قابل چاپ

+- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum)
+-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html)
+--- انجمن: زندگی در آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-27.html)
+---- انجمن: گفتگوی آزاد غیر مهاجرتی (https://www.mohajersara.org/forum/forum-45.html)
+---- موضوع: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ (/thread-3699.html)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43


RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - mahbube - 2013-12-15

]چ عجیب این همه سختی به جون بخری بری بعدش یهو ی حسی بت میگه نباید جایی که هستی باشی واقن چرا؟چ حسیه؟ امیدوارم بعد برگشت از تصمیمتون راضی باشید
منم یکیو میشناختم هر تصمیم مهمشو مینوشت رو برگه تا چن سال نگه میداشت که هدفش و تصمیمش یادش نره کاره خوبیه



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - yami - 2013-12-16

(2013-12-15 ساعت 23:31)mahbube نوشته:  ]چ عجیب این همه سختی به جون بخری بری بعدش یهو ی حسی بت میگه نباید جایی که هستی باشی واقن چرا؟چ حسیه؟ امیدوارم بعد برگشت از تصمیمتون راضی باشید
منم یکیو میشناختم هر تصمیم مهمشو مینوشت رو برگه تا چن سال نگه میداشت که هدفش و تصمیمش یادش نره کاره خوبیه

به نظر من متاسفانه همه این مشکلات ریشه در عدم خودشناسی ما دارد. جسارت نشه، من خودم کتک خورده این عدم خودشناسی هستم.
مسئله دوم و به نظر من بدتر، ترس ما از خودشناسی هست!
...
به خیلی ها که میگفتن میان اینجا سواد کاری دارن میگفتم یک (مثلا برای رشته کامیپوتر) تست سیسکو یا مایکروسافت بدین، نمیدادن! چون میترسیدن بدونن که بلد نیستن.
به خیلی ها که میگفتن بیان هر کاری رو هر کاری رو تا آخر عمرشون اینجا انجام میدن، میگفتم یک هفته برین کارگری ساختمان کار کنین، نمیرفتن! میترسیدن که بدونن که نمیتونن حتی همان یک هفته اش رو.
به خیلی ها که میگفتن زبانشون در حد «متوسط به بالا (خیلی معروفه این حد زبان!)» میگفتم که برین یک تست تافلی آیلتسی بدین، نمیرفتن! میترسیدن که بدونن وضع زبانشون بی نهایت خرابه.
به خیلی ها که میگفتن بیان تو پارک هم میخوابن 5 سال تا پاس بگیرن! میگفتم یک هفته برین کوهنوردی در کوه و جنگل بخوابین، ببینین میتونین؟ نمیرفتن...
و ده ها مشابه این مثال...

نمیدونم این چه منطقی هست در ما انسانها که فکر میکنیم با در مقابل عمل انجام شده قرار دادن خودمون و چشم بستن به توانایی ها و عدم توانایی هامون میتونیم مشکلات رو حل کنیم.

بازم تاکید میکنم که من خودم هم خیلی از این اشتباهات رو مرتکب شدم ولی سالهاست که تصمیم گرفتم دیگه تا خودم رو در یک زمینه ای واقعا و عملا نشناختم واردش نشم.
نمونه اش الان که در کالج هستم برای چهارمین بار معدلم الف شد و به هر دانشگاه خوب تقاضای ترانسفر بدم به احتمال قوی قبول میکنن ولی عمرا!! من خودم رو شناختم و دیگه حاضر نیستم خودم رو در مهلکه بندازم. در همین کالج معمولی متوسط به بالا!! ادامه میدم، با دردسر کمتر. نزدیکتر به خانه و ارزانتر. اسم و رسم دانشگاههای بزرگ هم مال خودشون! ما نخواستیم Smile
...
برای این دوستمون هم از صمیم دل آرزوی قدرت و موفقیت میکنم. یک جورایی خودم رو به راحتی جای اون میبینم و درکش میکنم. امیدوارم که به چشم سختی سربازی به این چند سال اولش نگاه کنه و با قدرت ادامه بده مسیری رو که قسمت بوده شروع کنه.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - آرتا - 2013-12-16

سلام دوست عزيزم كه ما را قابل دونستي و با ما دردو دل كردي

دوست خوبم اول از همه بايد بگم كه من بهت حق مي دم به دليل اينكه هر تغييري كه در زندگي آدم ايجاد ميشه تا تبديل به عادت و تسلط به شرايط جديد بشه قدري طول ميكشه ياد دوستي افتادم كه مي گفت بعد از 25 سال زندگي در تهران به كرج رفته بود و مي گفت تا 3 ماه فقط گريه مي كردم !!! .. فك كن يك فاصله 45 دقيقه اي با مردمي همزبان حالا همين دوستمان بعد از 5 سال زندگي در كرج حاضر نيست كه حتي براي يك شب بياد تهران و خونه اقوام بمونه... معمولا در انجام هر تغييري ما ابتدا جنبه هاي تاريك و سخت اون رو مي بينيم اما اگر به خودمون فرصت بديم و بگذاريم زمان كار خودش رو انجام بده كم كم زيبايي هاي اون برامون جلوه گر ميشه و ما رو غرق خودش ميكنه و وقتي هم كه با گذر زمان اون تغيير تبديل به عادت و روزمرگي ما بشه نه تنها غمگين و دلزده نميشي بلكه خودت هم از اون لذت مي بري ، اما دوست عزيزم بهتره اين نكته رو بدوني كه شما خودت هم بايد به خودت كمك كني و تلاش كني كه با تغييرات جديد كنار بيايي ، خودت را تنها نبين چون تنها نيستي خداوند همواره با تو و در كنار تو هست و هر لحظه كه با حضور قلب و صميمانه از او كمك بخواهي بلافاصله معجزه رخ خواهد داد ، همواره به اين فكر كن كه جايگاهي كه الان داري ( با همون حس غربتت هم بزاريم روش ) آرزوي خيلي از جواناني هست كه هر روز با هزار اميد و آرزو دست به هر كار و تلاشي مي زنن تا بلكه بتونن با هزار مشقتي گليمشون رو از آب بيرون بكشن و دست آخر هم با سيلي صورتشون رو سرخ نگه مي دارند ... اگر فرصت داشتي در همين سايت يك سري بزن به تاپيك هاي لحظه شماري تا اعلام نتايج و دلنوشته هاي دوستانت رو بخون ..
دوست عزيزم اي كسي كه خداوند بهت اين فرصت رو داده تا توانايي هاي بي پايان و قدرتي رو كه داري رو به خودت اثبات كني اين فرصت رو غنيمت بشمار و از همين الان با همه وجودت ببين گفتم با همه وجودت يك يا علي بگو و بلند شو دست از گله و شكايت بردار به توانمندي هات ايمان داشته باش حضور خداوند رو در لحظه لحظه هاي زندگيت حس كن و از زندگيت يك شاهكار بساز و بدون كه مي توني باور كن كه مي توني فقط كافيه كه بخواهي .. همين
از اين به بعد هر روز صبح كه از خواب بيدار شدي قبل از هر چيز خداوند رو شكر كن كه اين توان رو داري كه مي توني از جات بلند بشي و سلامت هستي بعد به خاطر اينكه با طلوع آفتاب يك فرصت ديگه به تو داده شده كه مي توني خودت رو به خداوند و به خودت نشون بدي و به خودت افتخار كني

هر روز صبح با خودت تكرار كن كه با ياري خداوند امروز بهترين و زيبا ترين موقعيت ها و فرصت هاي شغلي و دوستان مهرباني كه همچون خانواده ام مرا دوست دارند سر راهم قرار مي گيرند و به من كمك مي كنند تا بتوانم در سرزمين جديد با سرعت بيشتري به سمت موفقيت و پيروزي حركت كنم .

همواره به اين فكر كن كه همه تو را دوست دارند و عاشقت هستند و آماده اند تا به تو كمك كنند و تو هم همانگونه همه را از صميم قلب دوست داشته باش و اگر هر كاري از دستت ساخته بود بي دريغ و بدون انتظار و با روي گشاده و در حد كمال براي همه انجام بده ...

در آخر از صميم قلب برات آرزوي موفقيت مي كنم و از خداوند مهربون آرزوي بهترين ها رو برات دارم و به موفقيتت ايمان دارم. اميدوارم روزي فرا برسه كه من و ساير دوستان از شنيدن موفقيت ها و پيشرفت هايي كه داشتي مشعوف بشيم و به خودمون افتخار كنيم كه دوست مهاجر سرايي مون به جايگاهي رسيده كه هميشه آرزوش رو داشته ...

از دور روي ماهت رو مي بوسم.

خدانگهدارت.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - مرآت74 - 2013-12-16

از این که می بینم دوستان چگونه امیدوارانه راهنمائی میکنند بسیار خوشحال میشوم . شاید من یک مرحله جلوتر از این دوستمون باشم چون چهار ماه پیش نیویورک بودم و با تموم علاقه ای که به موندن داشتم نتونستم تصمیم قاطعانه ای بگیرم و به ایران برگشتم . من و همسر و دختر ده سالم به دلایل متعددی برگشتیم و در شب قبل از برگشت باور کنید می دانستم که پشمون میشم ولی می خواستم خودم رو از اون وضع نجات بدم چون در ایران شغل خوب و زندگی مناسبی داشتم و حالا در جائی بودم که باید از صفر شروع میکردم اونم تو سن بالای چهل .
این رو بگم که اگر آدم مجرد باشه خیلی راحت تر با خودش کنار میاد ولی خانواده همیشه با شما هم عقیده نیستند و آرامشی رو که از دست دادند طلب میکنند . الحق بگم که خانواده من تصمیم رو بامن گذاشتند و این بود که بار رو رو دوشم سنگین تر کرد و بلیط برگشت رو دو روزه گرفتم . البته بعد از دو ماه موندن . حالا که چهار ماهه ایرانم پشیمونم که چرا برگشتم . و شاید اگر مونده بودم حالا وضعیت بهتری داشتم . یک دوستی می گفت زمان مواجهه با مشکل رو عقب انداختم و این درسته اما باور کنید الان با یک مشکل بزرگ تر مواجه شدم و اونم برگشته به امریکاست چون شرایط چند ماه پیش رو ندارم و پولم خرج شده و هزینه ای که کردم برای شروع مجدد خیلی زیاد شد . خلاصه دوستان تصمیم درست گرفتن خیلی سخته و من خیلی متاسفم...



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - rs232 - 2013-12-17

(2013-12-16 ساعت 21:33)مرآت74 نوشته:  از این که می بینم دوستان چگونه امیدوارانه راهنمائی میکنند بسیار خوشحال میشوم . شاید من یک مرحله جلوتر از این دوستمون باشم چون چهار ماه پیش نیویورک بودم و با تموم علاقه ای که به موندن داشتم نتونستم تصمیم قاطعانه ای بگیرم و به ایران برگشتم . من و همسر و دختر ده سالم به دلایل متعددی برگشتیم و در شب قبل از برگشت باور کنید می دانستم که پشمون میشم ولی می خواستم خودم رو از اون وضع نجات بدم چون در ایران شغل خوب و زندگی مناسبی داشتم و حالا در جائی بودم که باید از صفر شروع میکردم اونم تو سن بالای چهل .
این رو بگم که اگر آدم مجرد باشه خیلی راحت تر با خودش کنار میاد ولی خانواده همیشه با شما هم عقیده نیستند و آرامشی رو که از دست دادند طلب میکنند . الحق بگم که خانواده من تصمیم رو بامن گذاشتند و این بود که بار رو رو دوشم سنگین تر کرد و بلیط برگشت رو دو روزه گرفتم . البته بعد از دو ماه موندن . حالا که چهار ماهه ایرانم پشیمونم که چرا برگشتم . و شاید اگر مونده بودم حالا وضعیت بهتری داشتم . یک دوستی می گفت زمان مواجهه با مشکل رو عقب انداختم و این درسته اما باور کنید الان با یک مشکل بزرگ تر مواجه شدم و اونم برگشته به آمریکاست چون شرایط چند ماه پیش رو ندارم و پولم خرج شده و هزینه ای که کردم برای شروع مجدد خیلی زیاد شد . خلاصه دوستان تصمیم درست گرفتن خیلی سخته و من خیلی متاسفم...

متاسفانه برای یک مهاجر هیچ انتخابی به غیر از ماندن و یا برگشتن وجود ندارد که هر کدام از آنها هم می تواند پشیمانی را به همراه خود داشته باشد. من پس از دو ماه و نیم ماندن در امریکا حتی چمدانم را هم برای برگشتن به ایران بسته بودم. ولی علت اصلی آن این بود که برنامه سفر من فقط برای سه ماه ماندن در امریکا بود و پول کمی هم با خودم آورده بودم. در ایران سه ماه مرخصی بدون حقوق گرفته بودم و به هیچ کدام از اموالم هم دست نزده بودم. خیالم از بابت برگشتن راحت بود بنابراین با آرامش همه کارهایم را انجام می دادم و مثل کسی که به مسافرت تفریحی رفته باشد اصلا افسرده و دلتنگ نشده بودم. اگر به قصد ماندن به امریکا آمده بودم حتما خیلی زودتر از سه ماه بساطم را جمع می کردم و به ایران بر می گشتم چون در آن زمان اصلا از امریکا و محیط آن و مخصوصا افرادی که با آنها سر و کار داشتم خوشم نیامده بود. ولی همیشه به خودم می گفتم که من که پس از چند ماه بر می گردم پس بهتر است کارهایم را درست انجام دهم و چیزهای جدیدی یاد بگیرم. حتی وقتی که کار پیدا کردم به خودم گفتم که بد نیست چند ماه بیشتر بمانم تا لااقل پول سفرم را در بیاورم و همچنین زبانم هم بهتر شود بنابراین به مدیر شرکتمان در ایران زنگ زدم و سه ماه دیگر هم مرخصی بدون حقوق خودم را تمدید کردم.

در آن زمان اگر فقط لحظه ای می خواستم فکر کنم که من در امریکا می مانم حتما از غصه دق می کردم و حتی پس از این که کار بهتری پیدا کردم هم به خودم گفتم که حالا تا زمانی که کار خوب دارم می مانم تا بلکه پس از پنج سال سیتیزن بشوم و بعد از آن به ایران برگردم.

سیتیزن هم که شدم به خودم گفتم حالا تا زمانی که کار دارم می مانم تا کمی سرمایه جمع کنم و بعد به ایران می روم ولی بدون این که حتی خودم متوجه شوم به مرور زمان انگیزه برگشتن به ایران در من ضعیف تر و ضعیف تر می شد. حتی اگر یک هفته به مسافرت می رفتم دلم برای خانه و زندگی خودم تنگ می شد. بعد هم که خانه خریدم و ازدواج کردم و باقی ماجرا که خودتان می دانید.

مقصودم از تکرار این داستان این بود که به نظر من بهتر است آدم در هنگام مهاجرت شرایط را طوری مهیا کند که در ماه های اول خیالش از بابت برگشتن راحت باشد و لااقل از نظر روحی تحت فشار شدید قرار نگیرد. البته به قول یکی از دوستان آن قدر مخارج مهاجرت و تهیه بلیط با دلار گران بالا رفته است که کمتر کسی می تواند با دست نزدن به اموالش مهاجرت کند ولی تا جایی که امکان دارد بهتر است که آدم موقعیت خودش را در ایران به خطر نیندازد چون خراب کردن پل های پشت سر به پشیمان شدن از مهاجرت و احساسات منفی در مورد امریکا کمک زیادی می کند. ولی اگر خیالتان در مورد برگشت به ایران راحت باشد حتی ممکن است در مدتی که در امریکا هستید به خودتان و خانواده تان خوش بگذرد و فرض کنید که فوقش به یک مسافرت تفریحی آمده اید و در ضمن هم برای ماندن خود تلاش کنید.

ولی اگر شما بدون تلاش کافی و تنها از روی احساسات از مهاجرت خودتان پشیمان شوید و به ایران برگردید دیر یا زود از پشیمان شدن خودتان پشیمان می شوید چون پیش خودتان فکر می کنید که تمام سعی خودتان را برای ماندن نکرده اید. و اگر دوباره به امریکا برگردید باز در مورد پشیمانی از پشیمان شدنتان هم پشیمان می شوید چون این بار شروع دوباره در امریکا حتی سخت تر از دفعه اول خواهد بود و توان مالی و روحی شما هم کمتر از گذشته است. و همین طور الی آخر هی از پشیمانی خودتان پشیمان می شوید. ولی نکته اصلی اینجا است که ما آن قدر در زندگی خودمان انرژی و زمان و امکانات نداریم که بخواهیم تصمیمات اساسی زندگی خودمان را نقض کنیم و تصمیم دیگری بگیریم بنابراین مجبوریم به خودمان اعتماد کنیم که در شرایط و امکانات موجود در حد توان خودمان تصمیم درستی گرفته ایم و بر آن هم راسخ باشیم حتی اگر بعدا متوجه شویم که شاید آن تصمیم در آن زمان بهترین نبوده است.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - yami - 2013-12-17

به قول rs232 «در آن زمان اگر فقط لحظه ای می خواستم فکر کنم که من در آمریکا می مانم حتما از غصه دق می کردم»

دقیقا!! حتی ممل آمریکایی ترین ممل آمریکایی هم همین احساس رو داره اول کار، مگر اینکه با پـــــــــــــــــــــــــولی کت و کلفت اومده باشه که دیگه برای خیلی ها با این قیمت دولار مقدور نیست.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - mohssen - 2013-12-17

دوستان خوبم...
ممنونم از همدلی صمیمانتان...
من همه کامنتهایی رو که به یادداشت من اشاره داشت رو خوندم و از همتون ممنونم ...به راستی حال بهتری پیدا کردم و خوشحالم که دوستان نامریی زیادی هستند که میتوانم بدون اینکه ببینم یا از قبل بشناسم از دور دوستی و خونگرمیشون رو حس کنم...درود بر تک تک شما
صحبت از درد مشترک همه ما ایرانیهاست...من حتی وقتی میبینم هموطنهایی که سالها اینجا زندگی کردن دیگر حتی فکر برگشتن به ایران رو هم نمیکنن و حتی ابرو در هم میکشن وقتی اسم ایران و برگشتن به ایران میاد، به راستی دلم میگیره...
من از این استحاله شدن هم میترسم...تهران دود زده و شلوغ ...هنوزم باور نمیکنم ازش دور شدم و میخوام که دیگه اونجا برنگردم..
همه ما میدونیم چرا با دست خود به مهاجرت ( تبعید خود خواسته) میریم ...
"کار و درآمد و ماشین و خانه داشتیم و در آسایش لازم بودیم در ایران اما دریغ از " X " که نداشتم. و اینک در راه غربتم برای یافتن " X " .... من قصد پرحرفی ندارم و توضیح واضحات... اما این x حالا به شکل دیگری در آمده است برای من ...خیلی خنده دار به نظر میرسه ولی این یه حس واقعیه که دارم...
زندگی، شوخی تلخی است!



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - hedyhoney - 2013-12-17

امان از مهاجرت امان از درد دوریی


RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - shatsi - 2013-12-17

(2013-12-17 ساعت 00:52)rs232 نوشته:  [quote='مرآت74' pid='450677' dateline='1387213423']

در این خصوص به نظر من افراد با موقعیتهای مختلف و اخلاقیات گوناگون و همچنین توقعات و انگیزه های مختلف از ایران مهاجرت میکنند برای عده ای در ایران که هستند روشن است که رفتن به امریکا بهترین تصمیم است این عده معمولاً در ایران چیز زیادی ندارند از مال و اموال و یا کار خوب و یا حتی کار خوب دارند ولی درآمد آنچنانی ندارند که بتوانند هزینه های خود را با آن پوشش دهند این عده از نظر من بیشترین افرادند در برندگان لاتاری ، این عده نگاهی به پیش و پس خود میکنند و میگویند ما با عمری جون کندن از فلان اداره دولتی یا فلان شرکت ماهی 1 ملیون یا 2 ملیون میگیریم بعد چقدرشو باید اجاره خونه بدیم، چقدرشو هزینه خورد و خوراک و درمان بدیم ، چقدرشو اگر بچه داریم برای اونا هزینه کنیم بعد آخرشم میبینن معجزه شد و کلی هم کم داشتن اما بالاخره یه جوری کارا راست و ریست شد و شایدم نشد و بالاخره همین هست که هست این عده آینده ای نمیبینن و میگن خوب یک عمر دیگه جون بکنیم و به شرط سلامت بریم و بیاییم 30 متر خونمونو تو تهران بخواییم بزرگتر کنیم باید 150 ملیون مثلا هزینه کنیم اگه هم خونه بخواییم بخریم که دیگه واویلا ،اونم توی تهران یا هر شهر بزرگ دیگه ای ....بله 30 ملیونم وام میگیریم بعد برای بقیه اش چند سال باید کار کنیم؟؟ .....برای ماشین باید چند سال کار کرد پرایدو بکنیم پژو رو بکنیم ماشین بهتر ، یا اگر بخوایم بخریم چی؟؟؟میشه؟؟؟، بعد میبینی خوب اینا که خواب و خیالن پس کم کم دچار روزمرگی و صد البته یاس و نامیدی میشی که خود این نا امیدی بزرگترین بلای جان انسان است
این عده اگر برگردند ایران هم فقط به نظر من بخاطر روابط خانوادگی و غیر خانوادگیشون توی ایران است که خوب پدر و مادر رو مثلاً نمیشه هیچ وقت کنار گذاشت و جایگزین کرد ولیکن آیا همین پدر و مادر راضی میشن که این فرد مهاجر با این احوال ادامه بدهد؟.....بگذریم......عده دیگر اقلیت ها هستند مثل کسایی که کار خوب دارند مثلاً پزشک هستند و در جای خوبی مطب دارند و یا کار میکنند با حقوق خوب که بعضی از پزشک ها هم توی ایران آمارشونم کم نیست کارهای متفرقه غیر از کار اصلیشون مجبورن انجام بدن ، اما روی ما با کسایی هست که موقعیت مناسب دارند و یا پول دارند ولی سرمایه دار کلان نیستند مثلا شرکت دارند با درآمد مناسب و یا ساختمون میسازند و میفروشند ، اینها عده ای هستند که نمیتونن از ایران تصمیمشونو بگیرن ، باید بیان امریکا و واقعیت هایی رو ببینن بعد اقدام به تصمیم گیری کنن این عده به نظر من میتونن توی این دوره به قول آرش خان فکر کنن اومدن تفریح امریکا ، بیان ببینند و بعد با توجه به مسائل و مشکلات و بدیها و خوبیهاش تصمیم بگیرن، عده دیگرن مرفهین بی درد هستند که اینها کلاً زندگی براشون متفاوت از بقیه آدمهای عادی هست اینها اگر میخواستند بیان امریکا احتیاج به لاتاری شرکت کردن نداشتن و تا حالا اومده بودن، حالا هم اگر لاتاری برنده شدن خوب میگن اینم یه حال اساسی که خدا به ما داد روی حالایی دیگه ای که کم و زیادشو به بنده گانش میدهد اینها میان اینجا و یکم حال و هواشون عوض میشه....خلاصه کلام در مورد گروه اکثریت اول به نظر من تصمیم اصلی در ایران گرفته شده و اینجا باید مقاومت صورت بگیره و مشخص است که در برخی مسائل بسیار سخت است مثلا اونجا برای خودشون آقای مهندسی بودن ، صبح آبدارچی براشون جایی می آورده ، بقال محل جلو پاش بلند میشدن ، یه زنگ میزده 20 تا آدم تو کارای مختلف دم دستش حاضر بودن میاد اینجا میبینه ای بابا برای مک دونالد و نمیدونم فلان بیسار باید فرم پر کنه ، کسی رو نمیشناسه، انگار تازه بدنیا اومده ...بله سخته ....خیلی ها هم نمیتونن تحمل کنن شاید حقم دارند اما واقعیت زندگی توی ایران واقعیت دلهره آوری است .....



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - bigjust - 2013-12-17

میدونید من فکر میکنم یعنی نظر شخصیمه که مهاجرت خود کلمه ی مهاجرت رو کسی که میخواد این کار رو بکنه باید کاملا مفهموشه تو ذهنش پیاده کنه
یعنی باید ملکه ی ذهنش بشه که مهاجرت یعنی دل کندن یعنی یک زندگی رو شروع کردن با شرایط دیگه و در جای دیگه مثل کسی که تازه به دنیا اومده
البته قبول دارم که به حرف آسونه به پای عمل که میرسه معادلات عوض میشه
امان از روزی که هموطن مهاجرت میکنه براش سخته و دلتنگ و میخواد برگرده ولی تصمیم میگیره بمونه و مبارزه کنه با نفس و دلتنگیش و اینکا رو هم میکنه
امان از اون روزی که بعد از چند سال دیگه یادش بره اگه تونسته بمونه یه روز قلبش برا همینجا برا کشورش با وجود تمام سختی ها میطپیده
امان از اون روز تمام ترس من هم از مهاجرت همینه و الا با بقیش مشکل ندارم
موفق باشید همگی



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - raihaneh.az90 - 2013-12-17

(2013-12-17 ساعت 12:17)mohssen نوشته:  دوستان خوبم...
ممنونم از همدلی صمیمانتان...
من همه کامنتهایی رو که به یادداشت من اشاره داشت رو خوندم و از همتون ممنونم ...به راستی حال بهتری پیدا کردم و خوشحالم که دوستان نامریی زیادی هستند که میتوانم بدون اینکه ببینم یا از قبل بشناسم از دور دوستی و خونگرمیشون رو حس کنم...درود بر تک تک شما
صحبت از درد مشترک همه ما ایرانیهاست...من حتی وقتی میبینم هموطنهایی که سالها اینجا زندگی کردن دیگر حتی فکر برگشتن به ایران رو هم نمیکنن و حتی ابرو در هم میکشن وقتی اسم ایران و برگشتن به ایران میاد، به راستی دلم میگیره...
من از این استحاله شدن هم میترسم...تهران دود زده و شلوغ ...هنوزم باور نمیکنم ازش دور شدم و میخوام که دیگه اونجا برنگردم..
همه ما میدونیم چرا با دست خود به مهاجرت ( تبعید خود خواسته) میریم ...
"کار و درآمد و ماشین و خانه داشتیم و در آسایش لازم بودیم در ایران اما دریغ از " X " که نداشتم. و اینک در راه غربتم برای یافتن " X " .... من قصد پرحرفی ندارم و توضیح واضحات... اما این x حالا به شکل دیگری در آمده است برای من ...خیلی خنده دار به نظر میرسه ولی این یه حس واقعیه که دارم...
زندگی، شوخی تلخی است!
گر مرد رهی غم مخور از دیری و دوری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

دوست من! به عنوان یک پیشنهاد اینو دوست دارم بهتون بگم که شاید اگر یه مقدار تو فاکتورهایی که انتخاب کردین، تجدید نظر کنید شاید تغییرات مثبتی پیش بیاد براتون.. مثلا شاید محل زندگی یا شهری که انتخاب کردید با روحیات شما همخوان نیست و ....
به نظرم تلاشتون رو بکنید تا بعدا پشیمون نشید و سال ها بعد خودتون رو سرزنش نکنید.
براتون بهترین ها رو آرزو دارم



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - mori - 2013-12-18

همیشه آخرین لحظه یا بعد از گذشتن از یه برهه ی زندگی همه ی اتفاق های برهه ی گذشته شیرین به نظر میاد... همه چی رنگی میشه... ولی تجربه میگه همه ی این حس واهی ست...
یادمه دانشجوی شمال بودم و ... خیلی توی اون زمان اذیت میشدم، دانشگاه، محیطی که توش بودم... هفته ی آخر و حتی یک ماه بعد از اون فکر میکردم شیرینترین برهه ی زندگیم تموم شد و ... بعد از یک ماه که رفتم برای کارهای اداری دانشگاه، دیدم کوچکترین حسی نسبت به اونجا ندارم همه ی اذیت ها یادم اومد و چه خوب که تموم شد...
یا وقتی شمال بودم... دلم لک میزد واسه چهارراه ولیعصر(همه ی زندگیم قبل شمال، ولیعصر بود... دیدن آدما که بدو بدو دنبال زندگین شادابم میکرد...) ولی وقتی برگشتم دیدم کوچکترین حسی به این خیابون ندارم و تمام اون حس ها ساخته ی ذهن چند سال پیشم بود...
هر جای جدید و هر اتفاق جدیدی توی زندگی سختی های اولیه خودش رو داره که اگه بازتر به قضیه نگاه کنیم، همین تغییرها و اتفاق های جدید انسان رو زنده نگه میداره... وقتی آمادگی و توانایی مواجهه با جریان های جدید رو نداشته باشیم یعنی پیر شدیم یا شاید مُردیم... پناه بردن به گذشته بزرگترین ظلمیه که انسان میتونه به خودش بکنه... من سعی میکنم تا یکنواختی توی زندگیم حس شد، سریع چالشهای جدید و هدف های کوتاه مدت توی زندگیم درست کنم تا درگیر کنم خودمو که دچار رکود نشم... در حدی نیستم که بخوام راه و چاه جلوی پاتون بذارم ولی جسارتا فکر میکنم اگر به آینده امیدوار باشید و از چالش ها استقبال کنید خیلی موفق تر خواهید بود تا اینکه به گذشته پناه ببرید...
ببخشید پرحرفی کردم... موفق باشید...



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - mahbube - 2013-12-19

واقعیت زندگی توی ایران واقعیت دلهره آوری است .
همین یک جمله بسه برای ی ادم که خبواد تصمیم به مهاجرت بگیره حتی به قیمت دور شدن از خانواده و دوستان و سختی کشیدن در 1/2سال اول ورود به امریکا



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - بازگشت - 2013-12-21

(2013-12-14 ساعت 05:21)mohssen نوشته:  با سلام به دوستان خوب هم قطار...

من الان حدود 40 روزه که اومدم به LA ...
هرچند که یک ماه اول رو خونه اقوام بودم و بعدش هم یک اتاق اجاره کردم در منزل یک مرد 65 ساله هستم ...ولی دچار یه مشکل اساسی دارم میشم...

واقعیت اینه که من هم مثل اکثر بچه های مهاجر، به خاطر مشکلاتی که در ایران داشتم تصمیم به مهاجرت گرفتم و تمام سختی ها رو تحمل کردم...
ولی الان در این موقعیت زمانی و مکانی شبیه مسخ شده ها هستم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره...

نمیخوام فاز منفی بدم یا انرژی منفی منتشر کنم...فقط میخواستم کمی از این حال خودم گفته باشم....
واقعیت اینه که میخوام برگردم ایران...هرچند قبل از اومدنم به اینجا هرچه ساخته بودم رو خراب کردم و الان هم اگه برگردم باید اونجا هم از صفر شروع کنم...
دچار حالت بدی شدم...فقط میدونم که خیلی هوای رفتن دارم...
لطفا اگر کسی در مورد شرایط و نحوه گرفتن پاس سفید اطلاعاتی داره با من به اشتراک بذاره...
ممنون میشم از کمک و همراهیتون...

از دوستان آمریکا نشین تقاضا دارم پیش این دوستمون برید یا بیارید پیش خودتون تا تنها نباشه دق کنه.یه مدت همدمش باشید تا به محیط اونجا عادت کنه وفکر رفتن از سرش بیرون بیاد.فکر کنید داداشتونه.من اگه US بودم تنهاش نمیزاشتم.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - mohssen - 2013-12-21

(2013-12-21 ساعت 13:39)بازگشت نوشته:  
(2013-12-14 ساعت 05:21)mohssen نوشته:  با سلام به دوستان خوب هم قطار...

من الان حدود 40 روزه که اومدم به LA ...
هرچند که یک ماه اول رو خونه اقوام بودم و بعدش هم یک اتاق اجاره کردم در منزل یک مرد 65 ساله هستم ...ولی دچار یه مشکل اساسی دارم میشم...

واقعیت اینه که من هم مثل اکثر بچه های مهاجر، به خاطر مشکلاتی که در ایران داشتم تصمیم به مهاجرت گرفتم و تمام سختی ها رو تحمل کردم...
ولی الان در این موقعیت زمانی و مکانی شبیه مسخ شده ها هستم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره...

نمیخوام فاز منفی بدم یا انرژی منفی منتشر کنم...فقط میخواستم کمی از این حال خودم گفته باشم....
واقعیت اینه که میخوام برگردم ایران...هرچند قبل از اومدنم به اینجا هرچه ساخته بودم رو خراب کردم و الان هم اگه برگردم باید اونجا هم از صفر شروع کنم...
دچار حالت بدی شدم...فقط میدونم که خیلی هوای رفتن دارم...
لطفا اگر کسی در مورد شرایط و نحوه گرفتن پاس سفید اطلاعاتی داره با من به اشتراک بذاره...
ممنون میشم از کمک و همراهیتون...

از دوستان آمریکا نشین تقاضا دارم پیش این دوستمون برید یا بیارید پیش خودتون تا تنها نباشه دق کنه.یه مدت همدمش باشید تا به محیط اونجا عادت کنه وفکر رفتن از سرش بیرون بیاد.فکر کنید داداشتونه.من اگه US بودم تنهاش نمیزاشتم.
ممنونم دوست با مرام Smile
با بعضی از دوستان اینجا در ارتباط هستم ...
ما در بعضی از شرایط در زندگیمان بی آنکه خودمان متوجه باشیم، تصمیم های سرنوشت ساز میگیریم...
نمیدانم ما خودمان انتخاب میکنیم یا آنکه انتخاب میشویم!