مهاجرسرا
تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - نسخه قابل چاپ

+- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum)
+-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html)
+--- انجمن: زندگی در آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-27.html)
+---- انجمن: گفتگوی آزاد غیر مهاجرتی (https://www.mohajersara.org/forum/forum-45.html)
+---- موضوع: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ (/thread-3699.html)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43


RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - rs232 - 2014-01-14

(2014-01-14 ساعت 03:42)yami نوشته:  من قبلا هم گفته ام که مهاجرت برای دوستانی با شرایط immigrant2us مانند سم هست.
حتی اگه در اینجا هم به مرور زمان ارتقا شغلی پیدا کنند، در ذهنشان آن را با ارتقایی که اگر در ایران بودند پیدا میکردند مقایسه خواهند کرد و نتیجتا همیشه به عنوان بازنده به خود نگاه خواهند کرد، در حالیکه ممکن است اینگونه نباشد.
همین که این دوستمان صادقانه میگویند که یک سفر دو روزه به شمال برای ایشان و خانواده شان لذتی وصف ناشدنی در مقایسه با زندگی در اینجا دارد، فکر میکنم که برای ایشان فصل الخطاب (یا یک همچین چیزی که جدیدا مد شده میگویند) هست.
این دوستمان احتمالا در ایران از درامد مالی و رتبه اجتماعی و آسایش زندگی و مسافرت خارج هر چند وقت یکبار و مسائل دیگر چیزی کم نداشتند. طبیعتا اینها در این کشور برایشان به عنوان یک مهاجر تازه وارد و در آینده حتی به عنوان یک مهاجر کار کشته!! هم با هم مهیا نخواهد بود.
در بهترین شرایط نگاه کنید به شرایط کار و زندگی مدیران عالی رتبه اینجا. همه چیز دارند اما وقت لذت بردن از زندگی را ندارند!! برای یک مرخصی یک ماهه باید یک سال زودتر هماهنگ شوند و نصف وقت همان مرخصی هم احتمالا پشت موبایل و تبلت و لپ تاپ به رتق و فتق امور خواهند پرداخت. بعید میدانم این دوست ما تمایلی به سازگار شدن با این شرایط داشته باشند.

ولی برای من کاملا برعکس بود یامی جان. یعنی در ایران شش روز هفته را کار می کردم و تازه جمعه هم همیشه فکرم درگیر کار بود. هر زمانی هم که می خواستم دو روز مرخصی بگیرم با این که حقم بود ولی رئیسم غرغر می کرد و خیلی وقت ها هم منصرف می شدم. در حالی که در اینجا خیلی راحت از مرخصی استفاده می کنم بدون این که هیچ کسی مزاحم من بشود.

در ایران مدیر ارشد بودم و اخلاقم مثل سگ بود و کارمندها از من می ترسیدند که پاچه شان را نگیرم ولی بعد که به امریکا آمدم تازه فهمیدم که همه آن اهن و تلپ ها پوشالی بود و من با احتساب تمام تجارب و علوم جدیدی که در امریکا فراگرفتم تازه لایق همین سطح از مدیریت هستم که از سرم هم زیاد است. اگر مقام مدیریت در ایران درست ارزیابی شده بود که وضعمان به مراتب بهتر از اینها می بود یامی جان بنابراین هرگز حسرت آن مدیریت پوشالی در ایران را نمی خورم چون به نظرم به پشیزی نمی ارزد.
.
در ایران تنها انتخاب من برای تفریح و مسافرت رفتن به شمال بود که آن هم مجبور بودم ساعت ها آن ترافیک ناتمام و بی سامان را تحمل کنم و ببینم که ماشین ها چگونه از سمت چپ و راست من جلو می روند و من همچنان در صف ترافیک ایستاده ام. ولی در اینجا انتخاب برای مسافرت و تفریح بسیار بیشتر است و برای هر سطحی از جامعه هم وجود دارد و البته اعصاب خردکنی هم ندارد. البته من هم دلم برای شمال تنگ شده است ولی این دل تنگی آنقدر نیست که سختی های آن را فراموش کنم و تفاوت کیفیت آن با امریکا به چشمم نیاید.

به هر حال رسیدن به همه اینها مستلزم این است که آدم چند سال سختی بکشد تا بتواند دوران انتقالی خود را به خوبی طی کند. اگر فوق لیسانس این دوست عزیزمان فنی باشد و مثلا بانک داری و مدیریت و بازرگانی و حسابداری نباشد مطمئن هستم که موفق می شوند ولی اگر فوق لیسانس های ایشان مربوط به امور مالی و یا انسانی است من هم با یامی در مورد اشتباه کردن در انتخاب مهاجرت موافق هستم.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - yami - 2014-01-14

همه مطالب شما کاملا درست است آرش جان، اما نکته اینجاست که این دوست ما شخصا به این مسئله نرسیده اند، یا هنوز نرسیده اند وگرنه همانطور که خودشان گفتند دنبال همان مسیری که ایران طی کرده اند در اینجا نبودند.
البته جسارت نشود و من عددی نیستم که بگویم که مسیر علمی و کاری ایشان در ایران خوب بوده یا بد یا اینکه ایشان باید همان مسیر را در اینجا پیگیر باشند یا مثل شما در خودشان انقلابی ایجاد کنند و از صفر یا حتی زیر صفر شروع کنند. این مسئله کاملا شخصی است.
عجالتا خودم اعتراف میکنم که در زندگی برای من مهمتر از همه چیز آرامش و آسایش و راحتی جسم و روان است. حالا این آرامش و آسایش جسم و روان از یک مقام و شغل پوشالی و الکی به من برسد یا با عرق جبین!! چندان فرقی نمیکند... البته بازم اجازه دهید اعتراف کنم که با عرق جبین برسد آدم کوفتش میشود!! همان براحتی برسد بهتر است. مگر چند سال میخواهیم عمر کنیم ؟؟ Smile



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - immigrant2us - 2014-01-15

(2014-01-14 ساعت 04:19)rs232 نوشته:  
(2014-01-14 ساعت 03:42)yami نوشته:  من قبلا هم گفته ام که مهاجرت برای دوستانی با شرایط immigrant2us مانند سم هست.
حتی اگه در اینجا هم به مرور زمان ارتقا شغلی پیدا کنند، در ذهنشان آن را با ارتقایی که اگر در ایران بودند پیدا میکردند مقایسه خواهند کرد و نتیجتا همیشه به عنوان بازنده به خود نگاه خواهند کرد، در حالیکه ممکن است اینگونه نباشد.
همین که این دوستمان صادقانه میگویند که یک سفر دو روزه به شمال برای ایشان و خانواده شان لذتی وصف ناشدنی در مقایسه با زندگی در اینجا دارد، فکر میکنم که برای ایشان فصل الخطاب (یا یک همچین چیزی که جدیدا مد شده میگویند) هست.
این دوستمان احتمالا در ایران از درامد مالی و رتبه اجتماعی و آسایش زندگی و مسافرت خارج هر چند وقت یکبار و مسائل دیگر چیزی کم نداشتند. طبیعتا اینها در این کشور برایشان به عنوان یک مهاجر تازه وارد و در آینده حتی به عنوان یک مهاجر کار کشته!! هم با هم مهیا نخواهد بود.
در بهترین شرایط نگاه کنید به شرایط کار و زندگی مدیران عالی رتبه اینجا. همه چیز دارند اما وقت لذت بردن از زندگی را ندارند!! برای یک مرخصی یک ماهه باید یک سال زودتر هماهنگ شوند و نصف وقت همان مرخصی هم احتمالا پشت موبایل و تبلت و لپ تاپ به رتق و فتق امور خواهند پرداخت. بعید میدانم این دوست ما تمایلی به سازگار شدن با این شرایط داشته باشند.

ولی برای من کاملا برعکس بود یامی جان. یعنی در ایران شش روز هفته را کار می کردم و تازه جمعه هم همیشه فکرم درگیر کار بود. هر زمانی هم که می خواستم دو روز مرخصی بگیرم با این که حقم بود ولی رئیسم غرغر می کرد و خیلی وقت ها هم منصرف می شدم. در حالی که در اینجا خیلی راحت از مرخصی استفاده می کنم بدون این که هیچ کسی مزاحم من بشود.

در ایران مدیر ارشد بودم و اخلاقم مثل سگ بود و کارمندها از من می ترسیدند که پاچه شان را نگیرم ولی بعد که به آمریکا آمدم تازه فهمیدم که همه آن اهن و تلپ ها پوشالی بود و من با احتساب تمام تجارب و علوم جدیدی که در آمریکا فراگرفتم تازه لایق همین سطح از مدیریت هستم که از سرم هم زیاد است. اگر مقام مدیریت در ایران درست ارزیابی شده بود که وضعمان به مراتب بهتر از اینها می بود یامی جان بنابراین هرگز حسرت آن مدیریت پوشالی در ایران را نمی خورم چون به نظرم به پشیزی نمی ارزد.
.
در ایران تنها انتخاب من برای تفریح و مسافرت رفتن به شمال بود که آن هم مجبور بودم ساعت ها آن ترافیک ناتمام و بی سامان را تحمل کنم و ببینم که ماشین ها چگونه از سمت چپ و راست من جلو می روند و من همچنان در صف ترافیک ایستاده ام. ولی در اینجا انتخاب برای مسافرت و تفریح بسیار بیشتر است و برای هر سطحی از جامعه هم وجود دارد و البته اعصاب خردکنی هم ندارد. البته من هم دلم برای شمال تنگ شده است ولی این دل تنگی آنقدر نیست که سختی های آن را فراموش کنم و تفاوت کیفیت آن با آمریکا به چشمم نیاید.

به هر حال رسیدن به همه اینها مستلزم این است که آدم چند سال سختی بکشد تا بتواند دوران انتقالی خود را به خوبی طی کند. اگر فوق لیسانس این دوست عزیزمان فنی باشد و مثلا بانک داری و مدیریت و بازرگانی و حسابداری نباشد مطمئن هستم که موفق می شوند ولی اگر فوق لیسانس های ایشان مربوط به امور مالی و یا انسانی است من هم با یامی در مورد اشتباه کردن در انتخاب مهاجرت موافق هستم.

از rs232 (اگه اشتباه نکنم آرش عزیز که همه نوشته های زیباش رو قبل از اومدن به امریکا با دل و جون خوندم) و Yami عزیز خیلی خیلی ممنونم. از سایر دوستان هم عذرخواهی میکنم که در این تاپیک این موضوع رو نوشتم چون ظاهرا تاپیک مناسب برای تبادل نظر دوستان 2013 ای که الان در امریکا هستند وجود نداره و خیلی خوب میشه که مدیران محترم به این موضوع فکر کنن و پیشنهاد بنده رو برای ایجاد تاپیکی مخصوص دوستان 2013 با مضمون تبادل نظر و تجربه در خصوص زندگی و کار در امریکا بررسی و در صورت صلاحدید اقدام کنند. هر چی باشه اغلب این عزیزان حدودا یک سال و نیمی هست که کم و بیش این راه رو از ابتدا با هم بودن.
و اما در مورد خودم باید بگم که حدس Yami عزیز درسته و من در ایران از درآمد مالی و موقعیت اجتماعی خیلی خوبی برخوردار بودم و سالی چند مسافرت خارج از کشور و ارتباط کاری با شرکت های بزرگ دنیا داشتم. هر چند با نظر آرش عزیز در مورد اغلب تجربه های پوشالی مدیریتی در ایران موافقم ولی در مورد خودم به هیچ وجه صدق نمیکنه و با تلاش و داشتن به قول امریکایی ها تلنت در جایگاه مدیریتی خودم خیلی موفق بودم. آرش عزیز من هم فوق لیسانس فنی دارم هم MBA ولی بیشتر تجربه مدیریتیم فنی نبوده و بیزینسی اون هم از نوع اینترنشنال بود که خیلی به اینکه تجربه کاریم در ایران بوده ارتباط پیدا نمیکنه. نمیدونم چرا گفتی که فنی ها موفق ترند. شخصا با همه احترامی که برای همه عزیزان قائل هستم ولی برای من شروع از کار تکنسینی و حتی کارشناسی نوعی برگشت به عقب محسوب میشه و اگه قرار باشه بعد از چند سال به همون جایگاهی که در ایران در چند سال قبلش داشتم برسم، هدف از اینجا بودن و مهاجرت رو نمیتونم درک کنم. نمیدونم شاید توقعم از بازار کار امریکا بالاست و به نظرم باید هم باشه. شرکتی که دوستم در شهر ما کار میکنه پر از ملیتهای مختلف که اغلب میبینی تجربه و تحصیلاتشون خیلی کمتر از من هستش ولی به قول دوستم امریکایی ها خودشون مدیر هستن و به دنبال نیروهای کارشناسی ارزون هستند که تا میتونن ازشون کار بکشن و حقوق کمتری بپردازن و این به نظر من یک دور باطله که اسیر عمری کار در امریکا با جیره و مواجبیب نامناسب بشی و مثل این دوست من هی از دست رییس و سیستم بنالی که حقش رو میخورن.
خواهش میکنم دوستانی که تجربه بیش از یکسال کار و زندگی در امریکا رو دارن راهنمایی کنند که دستاوردهای موندن و کار کردن در امریکا براشون چی بوده که من هم روشن بشم. به عنوان یک مهاجر تازه وارد کاملا میدونم که چه چیزهایی رو در ایران از دست دادم ولی نمیدونم با موندن در امریکا واقعا چه امتیازهایی نسبت به ایران میتونه نصیبم بشه. لطفا حقیقت رو بفرمایید. ببینید مثلا اگر دوستی میگه اینجا آرامش دارم، آرامش بله. اینجا خیلی آروم و زیباست ولی وقتی کار یا کار مناسبی نداری در کنار مشکلات تازه واردها همین میشه مسبب عدم آرامش فکری و روحی.
ممنونم



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - rs232 - 2014-01-15

امیگرنت عزیز, از این که به من لطف دارید بسیار سپاسگزارم. شما از دید من مثل کسی می مانید که صبح زود از خواب بیدار شده اید تا مثلا به قله توچال بروید. الآن در میانه راه مدام دارید فکر می کنید که چرا من رختخواب گرم و نرم خودم را ول کردم و مجبورم سختی راه را تحمل کنم. اصلا مگر آن بالا چه خبر است که من دارم سختی می کشم. بعد منتظر هستید که نظرات دیگران را هم با این ایده خود تطبیق دهید که آیا به راستی بهتر نیست که برگردم و به رختخواب راحت بروم و بخوابم. به نظرم دوست شما مشاور خوبی برای شما در مورد سیستم کاری امریکا نیست چون در امریکا به خاطر سیستم سرمایه داری محض فقط شایسته سالاری در مورد بالا بردن بهره وری کاری برایشان مهم است و نه تنها به امریکایی بودن بلکه حتی به فامیل نزدیک خودشان هم در این مورد بهای خاصی نمی دهند.

حالا سوال اصلی من از شما این است که آیا واقعا شما قبل از مهاجرت گمان می کردید که در عرض چهار ماه در امریکا به شما کار مدیریتی می دهند؟ اگر چنین است من واقعا خودم و دیگر کسانی را که زودتر به امریکا آمده اند مقصر می دانم که تاکنون نتوانستیم این مسئله را به خوبی به شما منتقل کنیم که چنین چیزی نشدنی است و باعث شدیم که شما پول و وقت فراوانی را برای آمدن به امریکا به هدر دهید.

به هرحال در هر کجایی که هستید و خواهید ماند برای شما و خانواده تان آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم.

(2014-01-14 ساعت 04:23)yami نوشته:  !! همان براحتی برسد بهتر است. مگر چند سال میخواهیم عمر کنیم ؟؟ Smile

یامی جان, به هرحال جنس سختی مهاجرت یک مقداری سخت است و اگر نرم بود می گفتند نرمی مهاجرت. من اعتقاد دارم کسی را که پا به مهاجرت گذاشته است و البته مثل امیگرنت عزیز استعداد و توانایی موفق شدن را هم دارد باید تشویق کرد که به راهش ادامه دهد و سختی ها را پشت سر بگذارد. اگر ما به کسی که یک وزنه را بلند کرده است هی بگوییم سنگین است ولش کن او خیلی زودتر آن را رها می کند و تمام تلاشش را برای بلند کردن آن نمی کند.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - Zahra13134 - 2014-01-15

سلام به همه دوستان عزيز بنده كل مطالب نوشته شده توسط دوستان عزيز را مطالعه كردم و به نظر تك تك شما احترام ميگذارم و فكر مي كنم هر كس با توجه به تجربيات خودش ديدي متفاوت نسبت به مهاجرت دارد ،به نظر بنده كسي مثل اميگرنت در مثال ارش عزيز نمي گنجدچون ايشون در ايران با توجه بهگفته هاي خودشان در بالاي قله موفقيت بودند و سختي رسيدن به قله را هم كشيده بودند نه اينكه در خواب باشند و حالا مهاجرت براي اون پايين اومدن از قله ايست كه بالاي ان بوده به اميد اينكه قله اي بالاتر را فتح كند كه هيچ ديدي نسب به قله جديد ندارد و شايد هم سرابي باشد چون تضميني براي ان وجود ندارد


RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - sayeh_m - 2014-01-15

ايميگرانت عزيز

اينكه شما بتوانيد در بدو ورود و بدون هيچ گونه سابقه كاري در امريكا ، مدير قسمتي در اينجا بشويد تقريباً محال است . يعني اگر براي همچين چيزي برنامه ريزي كردين به نظر من تا بيشتر هزينه نكردين برگردين . اصلاً مسىله اين نيست كه شما چه سوابقي داشتين كه مسلماً در ايران بسيار موفق بوده ايد ولي قانون كار در امريكا اينطوره كه بايد از صفر شروع كنيد ، اين رو من از خودم نميگم ، از چندين نفر كه الان پست هاي خيلي بالا دارن و يا حتي اونر يك كارخانه هستن شنيدم و الان هم در محيط هاي كاري دارم ميبينم كه امريكايي و غير امريكايي هم نداره و همه مثل هم هستن .
اين در فرهنگ اينا جا افتاده ، همونطور كه در فرهنگ ما ، يك نفر يك شبه رييس ميشود Wink
در اينجا هم خيلي از مهاجران به شغل مطلوب خود نميرسند ولي در جمع بندي كلي به اين نتيجه ميرسند كه زندگي براي خود و خانواده شان در اينجا بهتر است ، پس نميتوان ميزان رضايت افراد رو از روي شغلي كه پيدا كرده اند سنجيد . مثلاً ما از نظر مالي يك دهم چيزي كه در ايران داشتيم رو الان نداريم ولي وقتي همه جوانب را ميسنجيم هنوز نان خالي خوردن در اينجا را به چلوكباب انجا ترجيح ميدهيم . Wink



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - yami - 2014-01-15

(2014-01-15 ساعت 00:59)immigrant2us نوشته:  
(2014-01-14 ساعت 04:19)rs232 نوشته:  
(2014-01-14 ساعت 03:42)yami نوشته:  من قبلا هم گفته ام که ...

ولی برای من کاملا برعکس بود یامی جان...

از rs232 (اگه اشتباه نکنم آرش عزیز که همه نوشته های زیباش رو قبل از اومدن به آمریکا با دل و جون خوندم) و Yami عزیز خیلی خیلی ممنونم .... به عنوان یک مهاجر تازه وارد کاملا میدونم که چه چیزهایی رو در ایران از دست دادم ولی نمیدونم با موندن در آمریکا واقعا چه امتیازهایی نسبت به ایران میتونه نصیبم بشه. لطفا حقیقت رو بفرمایید. ...

خوشبختانه شما الان آمریکا هستی. تازه خیلی کشورهای دیگه رو هم دیدی. خیلی راحت میتونی روی یک برگ کاغذ بنویسی که با اومدن اینجا چی بدست آوردی و چه از دست دادی. سابقه مدیریتی هم داری پس خیلی ساده میتونی اون چیزهایی که بدست آوردی و از دست دادی رو هم ارزش گذاری کنی و در آخر ببینی که کدام کفه ترازو سنگین تره.

به عنوان یک مدیر با سابقه این محک خوبی برای شما هست که خودتون رو و قدرت تصمیم گیری صحیحتون رو تست کنید.



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - rs232 - 2014-01-15

(2014-01-15 ساعت 19:40)Zahra13134 نوشته:  سلام به همه دوستان عزيز بنده كل مطالب نوشته شده توسط دوستان عزيز را مطالعه كردم و به نظر تك تك شما احترام ميگذارم و فكر مي كنم هر كس با توجه به تجربيات خودش ديدي متفاوت نسبت به مهاجرت دارد ،به نظر بنده كسي مثل اميگرنت در مثال ارش عزيز نمي گنجدچون ايشون در ايران با توجه بهگفته هاي خودشان در بالاي قله موفقيت بودند و سختي رسيدن به قله را هم كشيده بودند نه اينكه در خواب باشند و حالا مهاجرت براي اون پايين اومدن از قله ايست كه بالاي ان بوده به اميد اينكه قله اي بالاتر را فتح كند كه هيچ ديدي نسب به قله جديد ندارد و شايد هم سرابي باشد چون تضميني براي ان وجود ندارد

زهرای عزیز. منظور من از آن مثال خواب غفلت نبود بلکه منظورم از عبارت ماندن در بستر گرم, بودن در کنار خانواده و فامیل و پدر و مادر و جامعه و محیط کاری است که در آن بزرگ شده ایم و زیر و بم آن را می شناسیم. به هرحال امیگرنت عزیز با یک هدف مشخصی پا به مهاجرت گذاشتند و باید برای رسیدن به آن هدف ها به اندازه کافی تلاش کنند.

برخلاف آن چیزی که بیشتر ما تصور می کنیم معیارها و ارزش های تصمیم گیری ما در قبل از مهاجرت به مراتب دقیق تر و قابل اعتماد تر از زمانی است که ما پا به مهاجرت می گذاریم. مثلا من به تصمیم اخذ شده توسط امیگرنت عزیز برای مهاجرت در زمانی که ایشان در ایران زندگی می کردند به مراتب بیشتر ایمان دارم زیرا ایشان در آن شرایط تحت فشار روحی شدید نبودند و در شرایط روحی عادی تمام زوایا را بررسی کردند و به یک نتیجه رسیدند و بر اساس آن تصمیم گرفتند.

ولی وقتی که یک فرد مهاجر پا به مهاجرت می گذارد فشارهای روانی زیادی بر او وارد می شود که مانع از تصمیم گیری درست او می شوند. خود من در چند سال اول مهاجرت در وضع روانی عادی نبودم و الآن بسیار خوشحالم که در آن شرایط به خودم اجازه ندادم که برای زندگی خودم تصمیم گیری کنم. دلتنگی, نداشتن مهارت اجتماعی, احساس سرخوردگی اجتماعی, نداشتن شغل مطلوب و بسیاری از عوامل دیگر به یک مهاجر هجوم می آورند و سیستم فکری و منطقی او را به هم می ریزند.

یک فرد مهاجر در چند ماه و یا حتی یک سال اول مهاجرت خود هیچ شناخت جدیدی نسبت به جامعه جدید پیدا نمی کند و تمام چیزهایی که می بیند و می شنود همان چیزهایی است که از قبل می دانسته است. ولی شرایط روحی و روانی او بسیار تغییر کرده است و برای همین با پارامترهای یکسان به نتایج بسیار متفاوتی از قبل از مهاجرت می رسد. اگر در قبل از مهاجرت دو بعلاوه دو به طور منطقی می شود چهار در کشاکش فشارهای مهاجرت و تلاطم روحی وارد به یک مهاجر ممکن است بگوید گور پدر چهار و با جمع کردن دو بعلاوه دو به عدد پنج و یا شش برسد زیرا انسان به طور ذاتی متمایل به کاهش فشار و رساندن خودش به یک نقطه امن است حتی اگر نقض کننده منطق او باشد.

بنابراین وقتی که یک نفر به امریکا می آید و می گوید که امریکا آن طوری نبود که من فکر می کردم این حرف او حاصل روند منطقی و عادی فکر او نیست و نشانه این نیست که او آمد و دید و متوجه شد که امریکا چگونه است. بلکه این حرف او نشانه فشارهای روحی است که در این مدت به او وارد شده است. من مطمئن هستم که امیگرنت عزیز قبل از مهاجرت هم حرف های آن دوست عزیزشان را در مورد سیستم کاری امریکا شنیده بود ولی نتیجه و تاثیری که حرف او و یا افراد دیگر در ایشان داشته است در قبل و بعد از مهاجرت قابل مقایسه نیست. زیرا قبل از مهاجرت ایشان منطقی و علمی حرف های او را تفسیر کرده است و گفته است که این حرف ها نمی تواند درست باشد ولی در بعد از مهاجرت تحت تاثیر فشار احساسات نامطلوب وارده حرف های او را پذیرفته است.

بعد از این همه روده درازی بنده که در آن ید طولایی هم دارم تازه می رسیم به قله های موفقیت. حتی اگر قله های موفقیت را در ایران و امریکا همسان فرض کنیم کسانی مثل من و یا امیگرنت عزیز که کارشان در ایران به نوعی در رابطه با کشورهای دیگر بود به خوبی می دانند که داشتن پاسپورت امریکایی و حتی سابقه کار در یک شرکت امریکایی چه تاثیر عطیمی می تواند در پیشرفت یک فرد در همان ایران داشته باشد. من در برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت خودم توضیح داده بودم که هدف پنج ساله اول من این بود که سیتیزن شوم و پس از گرفتن پاسپورت امریکایی به ایران برگردم. البته برنامه پنج ساله اول و حتی پنج ساله دوم من بسیار بهتر از آن چیزی شد که من پیش بینی می کردم و برای همین هم من هنوزدر امریکا هستم ولی اگر هم پس از برنامه پنج ساله اول به ایران باز می گشتم شرایط کاری و زندگی من نسبت به قبل از مهاجرتم بسیار بهتر می بود.

برای همه شما آرزوی پیروزی و موفقیت دارم



RE: سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا - aram7x - 2014-01-15

سلام به همه عزیزان
من ادبیاتم و نگارشم مثل شما دوستان خوب و عالی نیست ،اما بطور خلاصه بعد از گذشت 1 سال و 9 ماه من از مهاجرتم راضی هستم ، با اینکه در ایران برای خودم کار میکردم و به قول اینها own business داشتم .
من از ایران برنامه داشتم شرکت خودم رو در اینجا تاسیس کنم ولی الان میبینم فعلاً زوده باید بیشتر با سیستم اینجا و محیط آشنا شم.
5 ماه اول دنبال کار نبونم اما گواهینامه گرفتم ،ماشین خریدم ، محیط رو گشتم و خونه مناسب پیدا کردم.
بعد از اون حسابی دنبال کار بودم اما به علت نداشتن سابقه کار در آمریکا و زبان عالی تو رشته تخصصی خودم کامپیوتر کار پیدا نکردم و به مدت 5 ماه در یک کارخانه مشغول کار شدم بعدش تا اینکه با این شرکت که توش کار میکنم آشنا شدم و الان 6 ماه که اینجا کار میکنم و از کارم راضی هستم ولی دارم تلاش میکنم که از اینم هم بهتر بشه....

در کل به نظر من لذت زندگی در هر اجتماعی بستگی به خود انسان، نیازهاش و تفکراتش داره ،پس سعی کنین با شرایط خودتون جلو برین
موفق باشین



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - miladbarizade - 2014-01-16

با سلام خدمت دوستان عزیز، من نیتم اینه که از طریق لاتاری انشالله به امید یه زندگی بهتر به آمریکا برم ولی هنوز در حد حرفه !! ولی میخوام واسه اون دوستانی که هنوز احساس ناامیدی میکنن یه مثال بزنم !!! من توی شهر اهواز زندگی میکنم ! ماه محرم که میشه عده زیادی از مردم شهرمون واسه زیارت امام حسین به عراق میرن !! باور نمیکنین عراق نزدیک 20 درصد امکانات ما رو که باید توی یه زیارتگاه امام زاده باشه رو نداره ولی مردمی که به اونجا رفتن تا میتونن از اونجا تعریف میکنن و از مهمان نوازی عراقی ها میگن و از این حرفا!! توی عراق برق و آب لوله کشی و اینترنت و گاز و از این حرفا وجود نداره از نظر بهداشتی امکانات اونجا در حد زیر صفره !!!!!! در حالی که خود عراقی ها وقتی به اهواز میان انگار اینجا واسشون یه بهشته !!! در حالی که ما توی اهواز تقریبا امکانات داریم ولی باز برامون مناسب نیست !!!!!برای من یه سوال بود چرا مردم شهر اهواز وقتی به عراق میرن باوجود نبود امکانات از عراق تعریف میکنن؟؟؟ ودلیل تعریف عراقی ها از اهواز ما چیه؟ تعریف عراقی ها خب مشخصه !!! چون همچین امکاناتی رو توی کشورشون تجربه نکردن!!! ولی مردم ما چی؟ اونهم مشخصه به خاطر اینکه عشق به امام حسین باعث شده که اونا همه سختی ها رو به جون بخرن حتی با وجود بمب گذاری و حملات انتحاری!!!خب اینجا یه وجه مشترک وجود داره و اونهم عشقه یکی عشق با داشتن زندگی راحت و امکانات و یکی عشق به معنویات و امام حسین !!طبق اکثر چیزایی که من توی مهاجر سرا خوندم همه به دنبال یه زندگی بدون دغدغه فردا هستن !!! چیزی که توی ایران بعد از انقلاب خصوصا شهر ما ندیده !! جنگ و گرما !! گرد و خاک !! دود کارخونه ها و هزار تا مصیبت دیگه!!!! و بدتر از همه اینا بیکاری و گرونی !! چه برسه به تفریح و خوش گذرونی !!! باور کنید من خودم الان نزدیکه به چهار ، پنج ساله یه مسافرت نرفتم و نتونستم حتی خانواده رو واسه یه پارک ساده ببرم بیرون !!! خب مسلما زندگی کسی که تفریحاتش فقط شماله و نه گرد و خاک دیده و نه گرما و نه جنگ !! و حقوقش به موقع بوده بهشت خدا هم بره واسش سخته بمونه !!! البته با همه این حرفا باز میگم هر کس با تفکر اینکه چی از مهاجرت میخواد میتونه نوع زندگیشو انتخاب کنه !!خب یه همچین آدمی که همه این معضل ها رو درک کرده زندگی واسش توی آمریکا مثل بهشته ولی کسی که توی ایران راحت بوده اونجا موندن براش یه خورده سخت میشه ولی باز دست خودشه که میخواد چیکار کنه!!! البته من معذرت خواهی میکنم از کسایی که ممکنه این حرف بهشون بر بخوره ولی با این حال حرف حقیقته!! کوچیک شما رضا


RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - soheilbadami - 2014-01-17

چقدر پست جدید ؟! اینها رو کی نوشتید ؟ Smile به هر شکل تشکر بسیار از این همه مطلب اموزنده همه بزرگان.
میبخشین وقت تنگه و من نتونستم هنوز همه پستها رو ببینم فقط به اون دوست محترم ایمیگرنت خواستم عرض کنم که احساس شما و ایضا حرف ان دوستت کمی تا قسمتهایی ! درسته و چاره شما اینه که بیزنس خودت رو داشته باشی و الا به قول خودت وقت تلف خواهی کرد. اگر دانش کافی و البته سرمایه داری باید شروع کنی ولی یک نکته را حتما متوجه میشی یا خواهی شد که امریکا کلا تافته جدا بافته ای است خصوصا در باب مارکت و بیزنس و اگر تجربه اخص در بازار امریکا و ذائقه افرادش و چارچوبهاب مصرفیشون نداشته باشی امکان موفقیت نیست و بالاخره باید مدتی باشی و کار کنید در سیستمتا به اون اشنایی برسید حتی اگر بخواید سهام خرید و فروش کنین ! که البته این نظر شخصی هست. ضمن اینکه بحث مدیریت کلان و بیزنسی بهتر میدونین که از بحث مدیریت فنی جداست و هر چه جماعت امریکایی در این مدیریت کلان (یعنی نقطه ای که تولید یا خدمات میخواد ارزش مالی بگیره و به پول تبدیل شه) دارای تبحر و ذوق هستن در بخش فنی و مدیریت فنی ضعیف هستن و نیازمند غیر و این رو میشه از تعداد فارغ التحصیلان فنی شان فهمید و بحثی که همیشه دارن در مورد لنگی اموزش در دبیرستانها و دروس پایه.



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - شهلا 1346 - 2014-01-18

( براي رفع اون 50 % باقي مانده هم تكنيك هاي زيادي وجود داره اما به دليل اينكه موضوع تاپيك چيز ديگري هست و صحبت هاي من بيشتر جنبه روانشناسي داره اگر دوستان مايل بودند ادامه مي دهم )

-----------------------------------
سلام ما در این تایپیک واقعا به بحث های روانشناسی نیاز داریم شاید بهتر باشه اگر کسی روانشناسی میدونه همکاری کنه و همینطور شما خوشحال میشیم بشنویم .
در ضمن اون دوستمون که با پیرمرد 65 ساله هم خونه شده و بعد 40 روز هوای رفتن به سرش زده : نصیحت منو گوش کن و با دو تا جون همسن و سال خودت هم خونه شو . پسر من یکماه کامل از اتاق بیرون نیامد و روزا می خوابید و شبها با دوستاش تو ایران صحبت میکرد و میخواست برگرده من بهش گفتم فرض کن امدی مسافرت حداقل برو بگرد که اگر برگشتی دلت نسوزه که جایی را ندیدی و میگفت اینجا همه جاش مثل همه . بالاخره تو دانشگاه با یک نفر آشنا شد و شروع کرد به کشتن و دیدن و تفریح کردن و بعد هم هم خونه گرفت و از ما جدا شد و حالا بعد هشت ماه میگه اینجا یک حسن داره اگر کارگر هم باشی حداقل زندگی را میتونی داشته باشه اگر نتونی مارک را از فروشگاه خودش بخری میتونی از تو rass با قیمت پایین تهیه کنی ولی تو ایران یک کارگر ساده باید حسرت پوشیدن لباس مارک را همیشه داشته باشه . دیگه اینکه اگر 5 روز کار کنی دو روز میتونی پیش خانواده ات باشی در حالی که تو ایران زمان کمتری میتونی با خانواده باشی .
بقول یکی از دوستان درسته آمریکا بهشت نیست ولی چرا ما در اوایل ورودمون برای خودمون جهنم میسازیم . ( این جمله دوست ما به من خیلی کمک کرد و وقتی بهش فکر کردم دیدم واقعا خودم از آمریکا جهنم ساختم ) و الان کمی بهترم .



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - شهلا 1346 - 2014-01-18

به نظر من متاسفانه همه این مشکلات ریشه در عدم خودشناسی ما دارد.
---------------------------------------------
شاید بخاطر اینه که انساها دوست دارن تجربه کنند و کاهی اوقات تا تجربه نکنی خودتو نمی شناسی .
برای مثال یکبار من به شوهرم پیشنهاد دادم تو سفر حتما باید تو طبیعت بخوابیم چون من عاشق طبیعت هستم علی الرغم مخالفت بجه ها جون تو طبیعت شارژ موبایل نبود کنار آبشار بحنورد چادر زدیم و خوابیدم چون من از صدای آب لذت میبرم . نیمی ساعتی نگذشت تو گوشامو پنبه کردم صدای آب را نشنوم بعد متکا رو سرم گذاشتم و یک قرض خواب آور خوردم ولی بازم نتونستم بخوابم انگار آب رو یک گوشم می ریخت و از تو گوش دیگه ام در میامد . همه را بیدار کردم گفتم بریم یک جای دیگه ولی اونا منو تنبیه کردن و گفتن امشب اینجا هستیم تا دیگه هوس طبیعت نکنی . من واقعا فکرشو نمیکردم کنار آبشار خوابیدن اینقدر بد باشه .فردا شب گفتم تو چنگل بخوابیم چند دقیقی نگذشته بود که دیدم صدای برخورد چیزی به چادر می اید و همینطور تکرار میشد رفتم بیرون ببینم چیه دیدم کلاغها وو... چادر کثیف شده بود و نمیشد جمعش کنیم مجبور شدیم تا صبح این وضع تحمل کنیم و ساعت چهار صبح هم غار غار کلاغها و.... خلاصه میخواستم بگم من خودمو میشناختم طبیعت و آبشار را خیلی دوست دارم ولی تجربه خوابیدن تو طبیعت را نداشتم . شما هر چی اینجا بگید تا کسی نیامده باشه و تجربه نکرده باشه احساس شما را درک نمیکنه هیچ وقت هم نمیتونی فرضی خودت را جای شخص دیگری بزاری چون واقعا تجربه و احساس اون شخص را نمی تونی درک کنی .



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - mohammadg846 - 2014-01-20

(2014-01-17 ساعت 12:51)soheilbadami نوشته:  چقدر پست جدید ؟! اینها رو کی نوشتید ؟ Smile

سلام
47 پست از تاپیک سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا حاوی نکات آموزنده در خصوص دلایل پشیمانی مهاجران به این تاپیک منتقل شدند



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - rs232 - 2014-01-21

با تشکر از شهلای عزیز بابت ورود به مباحث روانشناسی در جهت پربار شدن مباحث مهاجرتی در زمینه پشیمانی.

صحبت شهلا خانم بسیار متین است ولی بد ندیدم که به یک نکته ظریف در رابطه با نگاشته ایشان اشارتی بکنم و آن نکته در مبحث روانشناسی همان دوران گذر و یا به قول اجنبی ها ترنزیشن تایم نامیده می شود. در واقع شهلا خانم در مثال بسیار جالبی که عنوان نمودند زندگی در طبیعت را تجربه نکردند بلکه فقط اولین شب از دوران انتقالی زندگی در طبیعت را تجربه کردند. دوران انتقالی بستگی به روحیه افراد و شرایط و محل انتقال متغیر است بنابراین تنها کسی تجربه زندگی در طبیعت را دارد که مثلا سه ماه را در طبیعت گذرانده باشد و پس از گذراندن دوران انتقالی زندگی در طبیعت را تجربه کرده باشد.

دوران گذر همیشه سخت است زیرا روح و جسم انسان تمایل به سکون دارد و در مقابل هر گونه تغییری از خودش واکنش نشان می دهد و مقاومت می کند. سختی مهاجرت هم بیشتر به همین دوران گذر مربوط می شود و شما مجبور هستید در شرایطی زندگی کنید که به آن عادت ندارید. مثلا وقتی که من به امریکا آمدم بیشتر مواقع به یکی از بدمنظره ترین و زشت ترین مکان این منطقه که لنگر بارگیری کانتینر در اوکلند است می رفتم زیرا زمین خاکی و منظره نخراشیده آنجا تا حدودی من را به یاد بندر شهید رجایی در بندرعباس می انداخت و نه تنها به چشم من زیبا بود بلکه به من آرامش می داد.

در مورد مهاجرت به امریکا دوران گذر طولانی تر است و تازه شما باید زمان شروع دوران گذر را از وقتی محاسبه کنید که کار پیدا کرده اید, وارد دانشگاه شده اید و یا به هر نوعی زندگی شما در امریکا تثبیت شده باشد. تا قبل از آن زمان شما فقط یک مسافر هستید که خانه و زندگی خودتان را ترک کرده اید و فقط قصد تشکیل یک زندگی جدید را دارید.

بنابراین نباید تجربه دوران گذر را با تجربه زندگی در جایی اشتباه کنیم زیرا مقاومت روحی و جسمی ما مانع از آن می شود که ما بتوانیم شرایط واقعی محیط جدید را به درستی تجربه کنیم.