مهاجرسرا
تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - نسخه قابل چاپ

+- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum)
+-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html)
+--- انجمن: زندگی در آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-27.html)
+---- انجمن: گفتگوی آزاد غیر مهاجرتی (https://www.mohajersara.org/forum/forum-45.html)
+---- موضوع: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ (/thread-3699.html)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43


تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - amj7 - 2015-09-04

سلام دوستان،
من تازه ويزام رو گرفتم، مجردم و يه كار نسبتا خوب دارم.
من آدم ظاهرن كم احساس اما در باطن فوق العاده احساساتى هستم!
تا يك ماه ديگه بايد بيام.
اما هميشه با اومدن مخالف بودم...
به خودم ميگم مگه من از زندگى چى ميخوام كه اينهمه دوستان و خونواده و همه رو بذارى كنار كه به چى برسى؟!؟
نهايتن ميخواي بشى "شهروند امريكا"؟!
بعدش چى؟!
چى از دست دادى كه به اين لقب نايل شى؟!
خلاصه خيلى ذهنم درگيره دارم ديوونه ميشم!
لطفن كمكم كنين



 



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - Iaccept - 2015-09-04




تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - amj7 - 2015-09-04




RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - zhila1393 - 2015-09-04




RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - Iaccept - 2015-09-04




RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - tabim4 - 2015-09-06

پستهای بالا رو خوندم تصور من اینه که چون ثبت نام لاتاری مفتی یه , متاسفانه اکثریت مردم همینطور عشقی و الکی یا از روی کنجکاوی و تفریح یا سرگرمی و امثالهم ثبت نام می کنند بدون اینکه هدف و انگیزه قوی و نیرومند و خلل ناپذیر در ذهن داشته باشند یا حتی توانایی مهاجرت داشته باشند..... نهایتاً وقتی اسمشون جزو برنده ها در اومد....... همان مثل معروف میشه....... که عشق آسان نمود اول.......ولی افتاد مشکلها!!


RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - RezaTX - 2015-09-14

(2011-01-24 ساعت 18:47)Classic نوشته:  جدا تا حالا پشیمون شدید یا نه از وقتی که رفتین آمریکا ؟

با دلتنگی چیکار میکنید ؟

تنها چیزی که ممکنه من رو توی آمریکا اذیت کنه تنهایست. قبل از اولین سفر به ایران فکر می کردم که همه دوستان دور هم جمعند و من دارم این لحظات با هم بودن رو از دست میدم اما وقتی دیدمشون اول از همه اینکه با دوستان صمیمی که عمری رو سپری کرده بودیم حرفی برای گفتن نداشتم و شوخی و خنده هاشون برای من دیگه خنده دار نبود دوم اینکه اینقدر همه گرفتار بودند که کسی از کسی خبر نداشت. نتیجه اینکه عاشق تنهایم شدم. Wink



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - elima1980 - 2015-09-14

عالیه همه چی


RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - vahidbaq - 2015-09-15

(2015-09-14 ساعت 21:19)RezaTX نوشته:  تنها چیزی که ممکنه من رو توی آمریکا اذیت کنه تنهایست. قبل از اولین سفر به ایران فکر می کردم که همه دوستان دور هم جمعند و من دارم این لحظات با هم بودن رو از دست میدم اما وقتی دیدمشون اول از همه اینکه با دوستان صمیمی که عمری رو سپری کرده بودیم حرفی برای گفتن نداشتم و شوخی و خنده هاشون برای من دیگه خنده دار نبود دوم اینکه اینقدر همه گرفتار بودند که کسی از کسی خبر نداشت. نتیجه اینکه عاشق تنهایم شدم. Wink

این وضعیت تو خود ایران هم وجود داره و گرفتاری ها اونقدر زیاد شده که کسی وقت نمیکنه احول کسی رو بپرسه.



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - hedyhoney - 2015-09-17

کلماتی که بعد از مهاجرت برامون شاید خیلی معنی پیدا کنه ایناست:فرش قرمز - در باغ سبز - کار - غربت - غرب وحشی - وطن - ایران - خانواده - مهاجـــرت - تنهایی


RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - free_free - 2015-09-19

اگر از زندگيتون ايران راضي هستين نياين امريكا. غير ممكنه كه ادم هم اينور راضي باشه هم اونور!! بهر حال ايران يا زندگي خوبي داريد يا بد! اگه خوبه كه ارزو ميكنم اينجوري باشه اينجا از دستش ميدي. يا اينكه كمرنگتر ميشه.


RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - Arashslm - 2015-09-19

(2015-09-19 ساعت 06:08)free_free نوشته:  اگر از زندگيتون ايران راضي هستين نياين امريكا. غير ممكنه كه ادم هم اينور راضي باشه هم اونور!! بهر حال ايران يا زندگي خوبي داريد يا بد! اگه خوبه كه ارزو ميكنم اينجوري باشه اينجا از دستش ميدي. يا اينكه كمرنگتر ميشه.

من در مورد خودم بگم من از زندگیم تو ایران راضی بودم دو تا کار داشتم و زندگیم خوب بود از نظر مالی تامین بودم الان هم یک ماه دیگه میشه یک سال که اومدم آمریکا الان هم از زندگیم راضی هستم بستگی داره که چه جوری بهش نگاه کنید مسلماً در مهاجرت یک چیزایی رو از دست میدین و یک چیزایی رو بدست میارین کاری که من کردم اینه که اینها رو با هم مقایسه نکردم و نگاهمم این جوری نبوده که آیا ارزش رو داره این چیزهایی که بدست آوردم به نسبت چیزهایی که از دست دادم چون اونها اصلاً قابل مقایسه نیستن این کارو گذاشتم چند سال دیگه انجام بدم داشته های اون موقع خودم رو با داشته های قبلم مقایسه کنم الان نمیشه این کارو کرد و منطقی نیست چون همیشه در این سطح باقی نمیمونم که همین طور هم بوده روز اولی که پا تو خاک آمریکا گذاشتم یک کلمه نمی تونستم صحبت کنم با وجودی که زبان هم خونده بودم با هیچکس نمی تونستم ارتباط برقرار کنم برای هر کاری باید از بقیه کمک می گرفتم ولی الان با همه ارتباط برقرار میکنم به سادگی همه کارامو خودم انجام میدم به راحتی به بقیه که مثل روزهای اول خودم بودن کمک می کنم که یک زمانی فکرش رو نمی کردم بتونم این کارو انجام بدم دو ماه اول همه چی برام جدید بود و جذاب و مثل یک توریست نگاه می کردم به همه چی از ماه سوم دیگه اون جذابیت از بین رفت و شروع کردم به غر زدن و پشیمانی و مقایسه تا ماه ششم از ماه ششم به خودم اومدم و دست و پام رو جمع کردم شروع کردم به زندگی بدون مقایسه و اگرم مقایسه می کنم چیزهای درست رو مقایسه می کنم کار الانم رو با کار قبلم مقایسه میکنم زندگی الانم رو با قبلم مقایسه میکنم خوب مسلماً کار قبلم بهتر بوده ولی قرار نیست من همیشه این کارو بکنم که با تلاش دارم سطحم رو میبرم بالا مثلاً کالج میرم زبانم در حد معقولی شده و باید بد از رزیدنت ایالت شدن برم سرتیفیکیت مربوط به کار اصلیم رو بگیرم بعد سعی کنم برم سر کار خودم الانم تو کارم شرایطم بهتر شده و کارم با روز اول متفاوت که این فقط به دید مثبتت بستگی داره و تلاشت شرایط زندگی قبلم رو با حالا مقایسه می کنم میبینم تقریباً برابره از نظر مسکن خانه ای که توی ایران داشتم بهتر بود ولی ماشینی که الان اینجا دارم قابل مقایسه با اونی که تو ایران دارم نیست حالا اگر بخوام با دید منفی به اون نگاه کنم مثل خیلی از آدم ها بله باید بگم این ماشین مال خودم نیست و لیس هست و بعد سه سال باید پسش بدم ولی اگه با دید مثبت بهش نگاه کنم می بینم خیلی فرقی نمی کنه و من یکی از مدل های خوب ساله دنیا رو سوارم پس به دیده من بستگی داره بعد به موقعیت اجتماعیم نگاه می کنم می بینم اصلاً قابل مقایسه نیست به آرامشم نگاه می کنم می بینم قابل مقایسه نیست چیزهای دیگر هم خیلی فرقی نمی کنه اینجا زیاد کار میکنم ایران هم عادت داشتم زیاد کار کنم و ازش لذت می برم ولی اینجا بیشتر مطالعه می کنم که در ایران اصلاً این کارو نمی کردم و الان ازش حسابی لذت می برم تفریحم به نسبت کمتر شده و فقط ورزش کردن هست که روزی که داشتم قدم توی این راه میگذاشتم این رو برای خودم جا انداختم تا سه سال اول خبری از تفریح نیست ولی اونجوری که فکر می کردم نبوده که اصلاً خبری نباشه تمام اینها رو گفتم که بگم همه چیز به دید ما بستگی داره مثلاً دوستی دارم که مثل من هست با این تفاوت که دو سال از من زودتر اومده و من اینجا باهاش آشنا شدم الان هم هر شش ماه یکبار برای باطل نشدن گرین کارت سفر می کنه و رفته ایران وقتی شروع می کنه به شکایت واقعاً خنده ام می گیره از آسفالت کف خیابان هم شکایت می کنه از رانندگی اینجا هم شکایت می کنه که همه جا تابلو هست و باید به همه اونها توجه کنی و دیدش کلاً منفی هست در صورتی که من از همین هایی که اون شکایت می کنه لذت می برم خلاصه کلام دیدت به زندگی هر جوری باشه همونطور خواهی بود از نظر من هم این که میگن شرایط آدم ها با هم فرق می کنه رو من اصلاً قبول ندارم آدم ها سه دسته هستن در مهاجرت یک شرایط مالی خوب که هر جا باشن خوشحالن شرایط مالی متوسط (مثل خودم)که این گروه هم اگه نگاهشون درست باشه خوشحال خواهند بود و اینجوری فکر نکنن که یک شبه به همه چی میرسن مثل بعضی ها در ایران ، کما اینکه خودشونم طی سال ها به این جایگاه در ایران رسیدن با این تفاوت که تجربه ای که از ایران دارن کمکشون می کنه و طی سه چهار پنج سال بسته به تلاششون به جایگاه قابل قبولشون میرسن اگرم تلاش نکنن مثل خیلی از دوستان که در اینجا می بینم دچار روزمرگی میشن و سال ها توی همون شغل های پایین میمونن دسته سوم هم کسانی هستن که از نظر مالی ضعیفن که به عقیده من اونها از همه موفق تر هستند خودم دوتا مورد سراغ دارم که بدون هیچی اومدن و بعد از پانزده سال میلیون دلار ثروت دارن چون اینجا با فرصتی مواجه شدن که از دستش ندادن که تو ایران به خواب هم نمی دیدن باز هم میگم نگاهت به زندگی خیلی خیلی مهمه تو روزهای سخت یک وقت آدم دچار پریشانی و پشیمانی میشه که این دید مثبت خیلی به آدم کمک میکنه در ضمن خیلی ها میگن سن هم عامل مهمی هست درست هست ولی صد در صد نیست مسلماً یک نفر که در دهه بیسته زندگی هست با من که در دهه چهل زندگی هستم فرق داره ولی بازم نسبی هست آدم های زیادی رو می بینم که در دهه بیست زندگی هستن قدر زمان رو نمیدونن در کنارشون هم آدم هایی رو میبینم که در دهه چهل و پنجاه زندگین و تازه مهاجر قدر ثانیه ها رو می دونن و نمیگذارن هدر بره



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - mohssen - 2015-09-20

به نظر من عوامل زیر در پشیمون شدن نقش مهمی دارند:
1) سن ، هرچه سن بالاتر باشه احتمال پشیمون شدن بیشتره. فکر کنم مهاجرت بالای سی سال زیاد مناسب نیست و بالای چهل سال اصلا توصیه نمیشود!
2) تنهایی ، اگر تنها به آمریکا بیایید به خصوص اگر اهل جوشیدن با غریبه ها نیستید یا درون گرا و افسرده هستین اینجا مشکلات شما را چند برابر میکند
3) زبان انگلیسی، اگر نتوانید خوب زبان یاد بگیرید به احتمال زیاد کار مناسب پیدا نمیکنید و ناچار خواهید شد با شغلهای با درآمد پایین زندگی را بگذرانید که برای ایرانیها معمولا سخت است!
4) اگر در ایران زندگی متوسطی دارید (خانه + ماشین + کار و درآمد خوب) بعد از مهاجرت به آمریکا کیفیت زندگیتان تا مدتی پایین می آید و بعد از یکی دو سال به همان کیفیت زندگی ایران خواهید رسید و در همان حدود باقی خواهید ماند! تنها چیزی که برای طبقه متوسط می تواند متفاوت باشد آزادی های اجتماعی و تا حدی کیفیت هوا و اینترنت بدون فیلتر است!
توصیه میکنم قبل از آمدن چیزهایی که برایتان در ایران مهم هستند (مثل خانواده، دوستان، کار، خاطرات و ...) را در یک کفه ترازو بگذارید و درکفه دیگر چیزهایی را که بعد از مهاجرت به دست می آورید ( مثل امنیت روانی ، رفاه ، آزادی ، اینترنت پرسرعت بدون فیلتر و ...) را قرار دهید و ببینید کدام کفه سنگینتر میشود و چه چیزهایی برای شما مهم تر میشود در زندگی آینده... اینطوری شاید بهتر بتوانید تصمیم بگیرید که مهاجرت کنید یا نکنید
مهاجرت مثل جاده یکطرفه است...وقتی مهاجرت کردین برگشتن بسیار سخت خواهد شد و پر هزینه
موفق باشید



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - lighthouse - 2015-09-20

(2015-09-19 ساعت 06:08)free_free نوشته:  اگر از زندگيتون ايران راضي هستين نياين امريكا. غير ممكنه كه ادم هم اينور راضي باشه هم اونور!! بهر حال ايران يا زندگي خوبي داريد يا بد! اگه خوبه كه ارزو ميكنم اينجوري باشه اينجا از دستش ميدي. يا اينكه كمرنگتر ميشه.

یعنی انتخابی بین خوب وخوبتر درزندگی وجودنداره؟؟؟؟؟؟



RE: تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟ - Arashslm - 2015-09-20

(2015-09-20 ساعت 01:01)mohssen نوشته:  به نظر من عوامل زیر در پشیمون شدن نقش مهمی دارند:
۱) سن ، هرچه سن بالاتر باشه احتمال پشیمون شدن بیشتره. فکر کنم مهاجرت بالای سی سال زیاد مناسب نیست و بالای چهل سال اصلا توصیه نمیشود!
۲) تنهایی ، اگر تنها به آمریکا بیایید به خصوص اگر اهل جوشیدن با غریبه ها نیستید یا درون گرا و افسرده هستین اینجا مشکلات شما را چند برابر میکند
۳) زبان انگلیسی، اگر نتوانید خوب زبان یاد بگیرید به احتمال زیاد کار مناسب پیدا نمیکنید و ناچار خواهید شد با شغلهای با درآمد پایین زندگی را بگذرانید که برای ایرانیها معمولا سخت است!
۴) اگر در ایران زندگی متوسطی دارید (خانه + ماشین + کار و درآمد خوب) بعد از مهاجرت به آمریکا کیفیت زندگیتان تا مدتی پایین می آید و بعد از یکی دو سال به همان کیفیت زندگی ایران خواهید رسید و در همان حدود باقی خواهید ماند! تنها چیزی که برای طبقه متوسط می تواند متفاوت باشد آزادی های اجتماعی و تا حدی کیفیت هوا و اینترنت بدون سد غیرقابل عبور است!
توصیه میکنم قبل از آمدن چیزهایی که برایتان در ایران مهم هستند (مثل خانواده، دوستان، کار، خاطرات و ...) را در یک کفه ترازو بگذارید و درکفه دیگر چیزهایی را که بعد از مهاجرت به دست می آورید ( مثل امنیت روانی ، رفاه ، آزادی ، اینترنت پرسرعت بدون سد غیرقابل عبور و ...) را قرار دهید و ببینید کدام کفه سنگینتر میشود و چه چیزهایی برای شما مهم تر میشود در زندگی آینده... اینطوری شاید بهتر بتوانید تصمیم بگیرید که مهاجرت کنید یا نکنید
مهاجرت مثل جاده یکطرفه است...وقتی مهاجرت کردین برگشتن بسیار سخت خواهد شد و پر هزینه
موفق باشید
دوست عزیز متن زیباتون رو خواندم کلی استفاده کردم تشکر می کنم که سعی می کنید دوستان عزیز رو با واقعیت آشنا کنید ولی در مورد گفته هاتون اگر اشکالی نداشته باشه می خواهم نظر خودم رو بگم با پوزش فراوان قصد من بحث با شما نیست فقط نظر شخصی است که میتونه مورد تأیید شما و دوستان هم نباشه
مورد اول که فرمودین در کلیت کاملاً صحیح است ولی بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم ۹۵% مهاجران در مملکت ما در دهه سی و چهل رو تشکیل می دهند چون مهاجرت خودتان می دانید به این سادگی نیست و پول لازم دارد که اکثراً قشر متوسط در دهه بیست پولی برای مهاجرت ندارند و همینطور تجربه کافی و از آنجایی که قشر متوسط در بیشتر موارد البته بازم میگم این صد در صد نیست ولی از طرف خانواده حمایت میشن وخانواده هم راضی به مهاجرت در اون سن بچه ها نیستن و حمایتی از این طریق صورت نمی گیره و از طرفی پدر ومادر ایرانی در اکثر موارد دوست دارن فرزند در کنارشون باشه کما اینکه فرد حتی در دهه سی وچهل هم که مهاجرت می کنه پدر و مادر رضایت از ته دل نداره و رضایت ظاهری هست و من دوستی اینجا دارم که از روز مصاحبه با هم آشنا شدیم و شانسی ایشون هم به همون شهری که من می رفتم می آمدن چون دایی گرامیشون اینجا تشریف دارن از اونجایی که من آدم برونگرایی هستم ایشون و دوستانشون از دوستان دهه بیستی من هستن که از بیست وشش تا بیست و هشت سال هستن که باهم میریم جیم و ورزش می کنیم این دوست عزیز معیارشون برای انتخاب کالج دخترهایی هست که توی اون کالج درس می خونن و کلاً کالجی که من میرم یک هفته اومدن و دیگر پاشون رو اینجا نگذاشتن تا حالا هم یک مدت از طرف دایی سر کار یک آشنایی رفتن بعد خوششون نیومد و کارو ول کردن الان هم مشغول خوشگذرانی و زندگی در خانه دایی جان هستن تا یک سال رو پر کنن و بروند اون کالجی که نزدیکی خانه ما هست و دخترهاش معروفن و تو رنکینگ خوشگلی دخترها رتبه اول رو داره و هر سال چند تاشون برای مجله ها انتخاب میشن دوست ایشون هم لیسانس بیزنس هستن اینجا واینجا بزرگ شدن ولی توی یک فروشگاه لوازم خانگی فروشنده هستن البته کارشون بد نیست ولی سن ملاک صد در صد موفقیت نیست
مورد دوم رو من کلاً باهاش مخالفم البته نظر شخصی هست و می تونه غلط باشه ولی به نظر من افراد درونگرا راحتتر میتونن دوام بیارن چون اگر شما برونگرا و اهل معاشرت باشی عملاً کارت سخته چون انقدر همه گرفتارن و ساعت های کاری متفاوت و همچنین روزهای تعطیل مخصوصاً در اوایل مهاجرت تا سه چهار سال که نمی تونی کسی رو ببینی این اتفاق برای خود من افتاده و روزهایی که من آف هستم پنجشنبه جمعه هست دوست دیگرم دوشنبه سه شنبه و یکی دیگه از دوستانمون شنبه یکشنبه که فاصله خانه هامون هم از خیلی کمه ولی یک ماهه همدیگر رو ندیدیم و این برونگراها رو اذیت میکنه چون به تنهاییی عادت ندارن ولی درونگراها از تنهایی خودشون هم لذت میبرن وخیلی اذیت نمیشن و با تنهاییی راحتر هستن
مورد سوم این نتوانستن کلاً مانع بزرگی سر راه ما هست اگر نتونین زبان یاد بگیرین اصلاً وجود نداره این به خود من ثابت شد من در بدو ورود زبان با اینکه خونده بودم و کلاس رفته بودم زبانم در حد صفر بود از نظر خودم تو کتاب بلد بودم ولی نمی تونستم به کار ببرم و دایره لغاتم هم کم بود ولی گرامر رو خوب می دونستم هر چه تلاش می کردم نمیشد که نمیشد به همین دلیل نا امید شدم و می گفتم من سنم بالاست و دیگه یاد نمی گیرم و چیزی تو مخ من نمیمونه ولی اتفاقی تو زندگی من افتاد که همه چیز من تغییر کرد و آن این بود که من به دلیل نقل مکان به جای دیگری کلاس زبانم که در بدو ورود ادالت اسکول می رفتم تغییر کرد و در یکی از کالج های نزدیک ثبتنام کردم و امتحان تعیین سطح دادم از آنجایی که گرامر من تا حدودی روی کاغذ از سطح کلی زبانم بهتر بود سطحی که قبول شدم با زبان واقعی من فرق داشت وبالاتر بود رفتم سر کلاس و دیدم هیچ چیز نمی فهمم همون اول به معلم گفتم من می خواهم کلاسم رو به پایین تر تغییر بدم که گفت باید دو هفته سر کلاس بشینی بعد من هم مجبور شدم تو همون سطح بمونم بعد از دو جلسه خانمی به کلاس آمد اسم ایشون طاهره هست که من الان هر چه دارم مدیون ایشون هستم و از دوستان خوب من هستن ایشون سه سال پیش از طریق فرزندشون اومدن آمریکا هیچ زبان هم نمی دونستن و بالای هفتاد سال هستن و با عصا به سختی راه می روند ایشون زبانشون در حد ادونس هست و روزی که اومدن آمریکا از پری بیگینر شروع کردن و خودشون میگن وقتی اومدن آمریکا یک سلام بلد بودن و یک یس و نو راستی ها آر یو هم بلد بودن و ایشون به من گفت من خواستم یاد بگیرم و یاد گرفتم البته میگن خیلی چیزها یادشون میره ولی همین الان زبانشون از من بهتر هست منم دیدم اگر من بخواهم برم لوول پایینتر خیلی آبروریزی هست موندم و با آشنایی با ایشون همه چیز من عوض شد و یادگیری من ده برابر شد چون می گفتم اگه اون میتونه من هم می تونم ایشون فکر کنم همسن و سال مادربزرگ من باشن
مورد چهارم هم که خیلی عالی هست اگر همه اینها در کنار هم باشه که امیدوارم تمام دوستان و خودم این دوران رو زودتر شاهدش باشیم که قطعاً با تلاش خواهیم دید
ولی مطلب آخر رو باز باهاش مشکل دارم خانواده و خاطرات و دوستان رو نمیشه گذاشت رو صفحه ترازو و به هیچ چیز نمیشه ترجیحش داد اونها قطعاً برای همه در کفه ترازو سنگین تر هستن ولی برای پیشرفت و زندگی بهتر باید از یک چیزهایی گذشت که در پروسه مهاجرت اینها هستن که باید ازشون گذشت همونطور یک پزشک برای موفق شدن در دوران تحصیلش در بهترین دهه زندگیش که ده بیست هست از تفریحش میزنه و هشت تا ده سال از بهترین دوران زندگیش رو که هیچ وقت بر نمی گردد رو سرش تو کتاب هست در صورتی که هیچ کسی از تفریح بدش نمیاد
اگر جسارت کرد مرا ببخشيد