بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - نسخه قابل چاپ +- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum) +-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html) +--- انجمن: ویزاهای مهاجرتی آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-29.html) +---- انجمن: ویزای نامزدی و ازدواج (https://www.mohajersara.org/forum/forum-32.html) +---- موضوع: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ (/thread-5388.html) صفحات
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
192
193
194
195
196
197
198
199
200
201
202
203
204
205
206
207
208
209
210
211
212
213
214
215
216
217
218
219
220
221
222
223
224
225
226
227
228
229
230
231
232
233
234
235
236
237
238
239
240
241
242
243
244
245
246
247
248
249
250
251
252
253
254
255
256
257
258
259
260
261
262
263
264
265
266
267
268
269
270
271
272
273
274
275
276
277
278
279
280
281
282
283
284
285
286
287
288
289
290
291
292
293
294
295
296
297
298
299
300
301
302
303
304
305
306
307
308
309
310
311
312
313
314
315
316
317
318
319
320
321
322
323
324
325
326
327
328
329
330
331
332
333
334
335
336
337
338
339
340
341
342
343
344
345
346
347
348
349
350
351
352
353
354
355
356
357
358
359
360
361
362
363
364
365
366
367
368
369
370
371
372
373
374
375
376
377
378
379
380
381
382
383
384
385
386
387
388
389
390
391
392
393
394
395
396
397
398
399
400
401
402
403
404
405
406
407
408
409
410
411
412
413
414
415
416
417
418
419
420
421
422
423
424
425
426
427
428
429
430
431
432
433
434
435
436
437
438
439
440
441
442
443
444
445
446
447
448
449
450
451
452
453
454
455
456
457
458
459
460
461
462
463
464
465
466
467
468
469
470
471
472
473
474
475
476
477
478
479
480
481
482
483
484
485
486
487
488
489
490
491
492
493
494
495
496
497
498
499
500
501
502
503
504
505
506
507
508
509
510
511
512
513
514
515
516
517
518
519
520
521
522
523
524
525
526
527
528
529
530
531
532
533
534
535
536
537
538
539
540
541
542
543
544
545
546
547
548
549
550
551
552
553
554
555
556
557
558
559
560
561
562
563
564
565
566
567
568
569
570
571
572
573
574
575
576
577
578
579
580
581
582
583
584
585
586
587
588
589
590
591
592
593
594
595
596
597
598
599
600
601
602
603
604
605
606
607
608
609
610
611
612
613
614
615
616
617
618
619
620
621
622
623
624
625
626
627
628
629
630
631
632
633
634
635
636
637
638
639
640
641
642
643
644
645
646
647
648
649
650
651
652
653
654
655
656
657
658
659
660
661
662
663
664
665
666
667
668
669
670
671
672
673
674
675
676
677
678
679
680
681
682
683
684
685
686
687
688
689
690
691
692
693
694
695
696
697
698
699
700
701
702
703
704
705
706
707
708
709
710
711
712
713
714
715
716
717
718
719
720
721
722
723
724
725
726
727
728
729
730
731
732
|
RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03 دوستای خوبم به نظرم اومد از هم دلخور شدید.البته این رو هم از دوستی نمیشه جدا کرد. ولی من هم احساس کردم rs232 مخاطب مشخصی نداشت و منظورشون به سمت سویی نمی رفت. همه ما نظرمون رو گفتیم ایشون هم گفتن.فقط با دیدگاه ما متفاوت بود.شاید بین همه کسایی که مثل ما ازدواج یا نامزد کردن یک نفر پیدا بشه که نیم نگاهی به پاسپورت همسرش داشته باشه. خب ابراز همین نظر متفاوت هم جرات می خواد. فکر می کنم این اختلاف نظرها و تضاد آرا واقعا عالیه.چون در غیر این صورت هیچ چیز جدیدی به وجود نمیاد.فقط با یک اختلاف از هم دلخور نشیم و خوبی های هم دیگه رو همچنان به یاد داشته باشیم. اسم rs232 آرش هست؟ منم یاد گرفتم. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-03 (2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته: بله فردا جون معلومه که خوشحال شدم.مخالف تک فرزندی نباش، ما یه پسر 14 ساله داریم و اصلا پشیمون نیستیم و از وقتی بچه بود بهش گفتیم که تو تا 18 سالگی میتونی با ما زندگی کنی و بعدش باید بری دنبال زندگی خودت، میتونی روی کمک ما حساب کنی و زن و شریک زندگیت انتخابش با خودته اما از تجربه و نظر ما هم میتونی استفاده کنی. برناممون کاملا این بود که توی ایران 18 سالش که شد 6 ماه مجردی زندگی کنه که خوشبختاته داریم میریم از ایران. خوشبختانه کاملا مستقله، البته احساس همدردی و دلسوزیشم داره و خیلی پیش اومده که پولمون کم بوده پیشنهاد داده که از پولش به ما بده یا میره بیرون و میاد مثلا مرغ میخره و پولشو با کارت خودش میده. بنابراین بنظر من تک فرزندی یه هیچ عنوان بد نیست RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 01:46)rs232 نوشته: من هنوز فکر می کنم که خیلی از ما داریم خودمان را گول می زنیم. اگر خود من از امریکا رفتن بدم می آمد مگر ابله بودم که با یک نفر که پاسپورت امریکایی دارد ازدواج کنم؟ مگر چند نفر دختر و پسر مجرد در ایران پاسپورت امریکایی دارند که این واقعه کاملا شانسی بوده باشد. البته بعدا عشق هم به وجود می آید ولی هر کسی که خربزه می خورد باید پای لرز آن هم بنشیند و عواقب آن را هم بپذیرد. به فرض این که من از امریکا بدم می آمده است می بایست از همان روز اول به خانم سابق خودم می گفتم که من با تو ازدواج می کنم به شرط این که هرگز به امریکا رفتن فکر نکنی. به نظر من بیشتر ما فقط فیلم هندی بازی می کنیم اگرنه باید در درون خودمان قبول کنیم که تا حدودی به خاطر پاسپورت امریکایی با آنها ازدواج کردیم و یا نامزد شدیم. اگر این را قبول کنیم پیامدهای بعدی آن را راحت تر می پذیریم و از کنار آنها به سادگی می گذریم ولی اگر خودمان را گول بزنیم و خیال کنیم که در جریان یک عشق آتشین با آنها ازدواج کردیم و بعد یکهو همسرمان پس از چند سال گفت که من پاسپورت امریکایی دارم و می خواهم بروم امریکا آیا تو هم با من می آیی و بعد ما هم به ناچار و از روی عشق او قبول کردیم که به امریکا برویم به نظر من یک مقداری تلقین چیزهای غیر واقعی به خود است.راستش من نه از آمریکا و نه از هیچ کشور پیشرفته دیگه ای بدم نمیاد .توی هر کدومش هم که بهم اجازه بدن ، دوست دارم یه مدتی زندگی کنم.ولی مساله اینه،که وقتی داری با دل کندن و رفتن و مسایل اینچنینی کنار میای و کلی هم حالت خرابه ، حتی اگه یه گوشه چشمی هم به پاسپورت همسرت داشتی، خیلی آزار دهندست که یکی بیاد همچین منتی سرت بذاره.دست کم بهتره توی شرایط مناسبتری این کار انجام بشه ! از این هم که بگذریم ، کلن منت گذاشتن کار بدیه به نظرم.اگه رابطه بخواد اینجوری پیش بره اونوقتِ که قاعده بازی بهم می خوره و منت گذاشتن ها شروع میشه.یکی خوشگله،یکی پول دار ،یکی تحصیلات بالا داره ... حالا یکی من بگو یکی تو بگو ....کار بالا میگیره و همون پاسپورت قشنگه میشه بلای جون صاحبانش ! امان از دست امریکا.راست میگن شیطان بزرگِ. ولی تا باشه ازین شیطونا باشه RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته:(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته: بله فردا جون معلومه که خوشحال شدم.مخالف تک فرزندی نباش، ما یه پسر 14 ساله داریم و اصلا پشیمون نیستیم و از وقتی بچه بود بهش گفتیم که تو تا 18 سالگی میتونی با ما زندگی کنی و بعدش باید بری دنبال زندگی خودت، میتونی روی کمک ما حساب کنی و زن و شریک زندگیت انتخابش با خودته اما از تجربه و نظر ما هم میتونی استفاده کنی. شما هم آدمای فوق العاده قوی هستین و هم بچتون رو خخیلی خوب بزرگ کردین. مشکل من اینه که من دارم میرم از پیش پدر و مادرم. نه یه خیابون اون ورتر. دارم میرم اون سر دنیا. اون هم با این همه اما و اگری که میگن. این که بهشون ویزیت ویزا نمیدن و مسافرت گرین کارتی ها خیلی اما و اگر داره وگرنه دیر سیتیزن میشن و اینجور چیزا. من برا خودم نگران نیستم. برا مامانم نگرانم. (اگه دقت کرده باشین همیشه میگم مامان چون بابام قوی هست اما مامانم نه. مامانم حساسه. زود افسرده میشه. زود حسرت میخوره. مثلا فردا من بچه دار میشم میدوتم میشینه غصه میخوره که نمیتونه نوه اش رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. و این چیزا). من اگه مطمئن باشم که مثلا 5 سال بعد اینکه رسیدم امریکا میتونم واسه اونا هم اقدام کنم مشکلی ندارم. اما میترسم مامانم دق کنه اگه بیشتر بشه. واقعا نگران سلامتیش هستم. اینا رو یه بار به یکی گفتم پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 13:19)فردا نوشته: راستش من نه از آمریکا و نه از هیچ کشور پیشرفته دیگه ای بدم نمیاد .توی هر کدومش هم که بهم اجازه بدن ، دوست دارم یه مدتی زندگی کنم.ولی مساله اینه،که وقتی داری با دل کندن و رفتن و مسایل اینچنینی کنار میای و کلی هم حالت خرابه ، حتی اگه یه گوشه چشمی هم به پاسپورت همسرت داشتی، خیلی آزار دهندست که یکی بیاد همچین منتی سرت بذاره.دست کم بهتره توی شرایط مناسبتری این کار انجام بشه !من وضعیت شما رو ندارم و واقعا نمیتونم درک کنم، شاید به این خاطر که کلا روشم فرق میکنه. اگه کسی واسه من بخواد کاری کنه و منتی بذاره قطع به یقین ایگنورش میکنم، خواه این فرد خانواده باشه، خواه دوست یا همسر! بهمین خاطر اگه کاری بکنم بهیچ عنوان منت نمیذارم و اگه کسی بگه کاری واسه من انجام میده فقط ازش تشکر میکنم. واسه همین راستش خیلی عالم منت گذاری رو نمیفهمم و به نظرم کسی که منت میذاره آدم کوچیکیه. اگه شما خیلی با منت مشکل داری بنظرم خیلی صریح و مستقیم این موضوع رو بگو و ببین آیا اون طرفی که شما باهاش ازدواج میکنی این جربزه و همیت رو داره که نذاره خونوادش اینکارو باهات بکنن یا نه و فقط طفلیه که به لحاظ فیزیکی بزرگ شده و هنوز حرف پدر، مادر، خواهر و برادر واسش وحی منزله (2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته: شما هم آدمای فوق العاده قوی هستین و هم بچتون رو خخیلی خوب بزرگ کردین. مشکل من اینه که من دارم میرم از پیش پدر و مادرم. نه یه خیابون اون ورتر. دارم میرم اون سر دنیا. اون هم با این همه اما و اگری که میگن. این که بهشون ویزیت ویزا نمیدن و مسافرت گرین کارتی ها خیلی اما و اگر داره وگرنه دیر سیتیزن میشن و اینجور چیزا. من برا خودم نگران نیستم. برا مامانم نگرانم. (اگه دقت کرده باشین همیشه میگم مامان چون بابام قوی هست اما مامانم نه. مامانم حساسه. زود افسرده میشه. زود حسرت میخوره. مثلا فردا من بچه دار میشم میدوتم میشینه غصه میخوره که نمیتونه نوه اش رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. و این چیزا). من اگه مطمئن باشم که مثلا 5 سال بعد اینکه رسیدم امریکا میتونم واسه اونا هم اقدام کنم مشکلی ندارم. اما میترسم مامانم دق کنه اگه بیشتر بشه. واقعا نگران سلامتیش هستم.نگران نباش، مامانت دق نمیکنه و تو هم تلاشتو بکن ببریشون آمریکا. میبخشی اینو میگم، اما اونا اگه واقعا دوست داشته باشن و بدونن خوشحالی و راضی میشی میتونن تحمل کنن اما اگه متاسفانه منظور از دوست داشتن در اختیار داشتنه که کاریش نمیشه کرد. اینو میگم چون خیلی از دوست داشتنا متاسفانه روال معکوس رو رفته و طرف رو بخاطر خودش میخواد نه بخاطر طرف و اونقد از اینجور دوس داشتنا دیدم که مادر عمدا کاری میکرد که مجلس خواستگاری دخترش بهم بخوره تا دخترش عروس نشه!!! باور کنید هست و من چندین بار دیدم. من نه روانشناسم، نه بلدم، نه تحصیلاتی دارم تو این زمینه. فقط چیزی که تجربه کردم رو میگم و اونم اینه که کاری رو انجام نده و اگه خواستی انجام بدی حتما انجامش بده. اگه بخاطر پدر و مادرت این ازدواج رو بیخیال شی، مطمئن باش چند سال دیگه متاسف میشی و میگی کاش اینکار رو کرده بودم (البته عکسشم صادقه) مهمترین چیز تصمیم گرفتن منطقی و بدور از احساسات زیاده و هر دو طرفشم امکان برد یا باخت هست. یه نکته واسه من محرزه و اون اینه که شما هنوز اونقدر طرفتو نمیخای یا بهش اعتماد نداری که بخوای بیخیال یک سری مسائل شی. برای یک زن و شوهر هیچ کس یا چیزی موندگار نیس الا خودشون (پدر و مادرت خودشون رو دارن) اضافه: اتفاقا دوست حرف خوبی زده که گفته بیخیال نامزدت شو. شما نمیتونی هم تو رختخوابت استراحت کنی هم بری ماهیگیری و لذت ببری. یا باید ایستاد یا باید رفت و هر کدومش معایب و مزایای خودشو داره. اگه فکر میکنی زندگیت اونوره پس برو و الا بمون و کنار مادرت بمون. میبخشی بابت لحنم، اما معتقدم این موضوعات جدیه و با الهی بمیرم برات هیچ مشکلی حل نمیشه. امیدوارم بتونین تصمیم درست رو بگیرین RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 13:32)j1970 نوشته:(2012-08-03 ساعت 13:19)فردا نوشته: ولی تا باشه ازین شیطونا باشهاگه شما خیلی با منت مشکل داری بنظرم خیلی صریح و مستقیم این موضوع رو بگو و ببین آیا اون طرفی که شما باهاش ازدواج میکنی این جربزه و همیت رو داره که نذاره خونوادش اینکارو باهات بکنن یا نه و فقط طفلیه که به لحاظ فیزیکی بزرگ شده و هنوز حرف پدر، مادر، خواهر و برادر واسش وحی منزله من طرفم رو میخوام اما دروغ چرا بس که لاکپشت وار حرکت میکنه منم یه جوریم میشه. الان دوساله ما رابطه داریم و هنوز داره زور میزنه بیاد! کلا برخلاف من که آدم عجله ای هستم این خیلی آسته آسته اس. مامان من میگه تو برو و من بدونم تو خوشحالی برام کافیه و این حرفا اما گاهی وسط حرفاشم میگه که حالا نمیشد تو مثل بقیه ازدواج میکردی؟! (به حالت گله که یعنی چرا اونجوری نشده. وگرنه کاری با من نداره.) من سال پیش این مراحل رو میگذروندم برام آسونتر بود فکر کنم از فکر و خیال زیاد کمی هنگ کردم. البته همچین یه کم بیشتر از کمی. (2012-08-03 ساعت 13:32)j1970 نوشته:نه بابا. من با این حرفا ناراحت نمیشم. مرسی از راهنمایی هاتون. برم باز فکر کنم.(2012-08-03 ساعت 13:19)فردا نوشته: ولی تا باشه ازین شیطونا باشهواسش وحی منزله RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - الهه سابق - 2012-08-03 آره فردا جان. اسم rs232، آرش هستش و توی این سایت مخاطب خیلی بالایی دارن. یه تاپیک هست به نام دیدگاههای آرش در مورد آمریکا، حتما بخونش. من بیشتر وقتا پست های آرشو میخونم و خیلی هم نوشته هاشو دوست دارم. و همیشه هم دیدم که واقعا یکی از خصلتهای آرش اینه که دیگرانو قضاوت نمیکنه. واسه همین خیلی جا خوردم وقتی دیدم اون پستو دادن. به هر حال، به قول شما نظرا متفاوته RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 16:49)elahenadafy2 نوشته: آره فردا جان. اسم rs232، آرش هستش و توی این سایت مخاطب خیلی بالایی دارن. یه تاپیک هست به نام دیدگاههای آرش در مورد آمریکا، حتما بخونش.بنظر من آرش بیطرف حرف زد و کلی، اما آدما تو موقعیتهای مختلف ممکنه رنجور باشناز چیزی (گوینده یا شنونده) و حتی گاهی آدما دنبال راهحل هم ممکنه نباشن و فقط بخوان کمی درددل کنن، واسه همین حرف کلی رو ممکنه رو خودشون بسط بدن. این قضیه برای همه پیش میاد، برای منم پیش اومده و بعد از گذشتن اون حالت دیدم که موضوع زیاد هم مستقیم به سمت من اشاره نداشته و کلیت داره. برای همه آرزوی موفقیت دارم RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - girl - 2012-08-03 بی طرف یا با طرف. خوبه که حرفامونو مزه مزه کنیم بعد بگیم... اینجوری سوءتفاهمات هم کمتر میشن. اگه 1 بار دیگه پستشونو بخونید متوجه میشید که به همه ما گفتن دارید فیلم بازی میکنید که میگید پاس همسرمون مهم نیست. من بحث رو نمی خوام کش بدم ولی همه دوستانی که اینجا هستن نباید به خاطر اینکه قدیمی تر هستن به خودشون این اجازرو بدن که به بقیه توهین کنن و بقیه هم بیان به همون دلیل قدیمی بودن طرفداری کنن ازشون!!! بهتره که همینجا این بحثو تمومش کنیم که کمتر از همدیگه دلخور شیم. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 18:44)girl نوشته: بی طرف یا با طرف. خوبه که حرفامونو مزه مزه کنیم بعد بگیم... اینجوری سوءتفاهمات هم کمتر میشن. اگه 1 بار دیگه پستشونو بخونید متوجه میشید که به همه ما گفتن دارید فیلم بازی میکنید که میگید پاس همسرمون مهم نیست. من بحث رو نمی خوام کش بدم ولی همه دوستانی که اینجا هستن نباید به خاطر اینکه قدیمی تر هستن به خودشون این اجازرو بدن که به بقیه توهین کنن و بقیه هم بیان به همون دلیل قدیمی بودن طرفداری کنن ازشون!!! بهتره که همینجا این بحثو تمومش کنیم که کمتر از همدیگه دلخور شیم. خیلی خوبه.منم موافقم که همینجا تمومش کنیم.مررررسی (2012-08-03 ساعت 16:49)elahenadafy2 نوشته: آره فردا جان. اسم rs232، آرش هستش و توی این سایت مخاطب خیلی بالایی دارن. یه تاپیک هست به نام دیدگاههای آرش در مورد آمریکا، حتما بخونش. مرسی از راهنمایی تون حتمن می خونم. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - mehrannn - 2012-08-03 سلام دوستان ما با ویزای نامزدی اقدام کردیم. نامزدم آمریکاست و 6ساله که اونجا زندگی می کنه. اخلاق خودش با خانوادش خیلی فرق می کنه. بعضی وقتها با خودم میگم تو اگر قرار بود با این خانم تو ایران و کنار خانوادش زندگی کنی آیا حاضر به این ازدواج می شدی؟ جوابم منفیه، یعنی من از اخلاق خانوادش خوشم نمیاد و خوشحالم که اونها ساکن ایرانند. به نظر شما طرز فکرم درسته؟ یک سوال جانبی: ممنون میشم اگه کسی اطلاع داره کمکم کنه: من 3ماه دیگه وقت مصاحبه دارم در آنکارا، زبان انگیلیسیم متوسطه، میخواستم ببینم اونجا مصاحبه فارسی هم داره؟ و اینکه اگر مصاحبه فارسی انتخاب کنم از نظر آفیسر یک امتیاز منفی نیست برای منی که میخوام برم تو کشور انگلیسی زبان زندگی کنم؟؟؟؟ مرسی از همه دوستان RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:دوست عزیزم همه مون همیشه تجربه کردیم که برای داشتن چیزی ، باید از یه چیز دیگه ای بگذریم.که به احتمال زیاد مقیاس عزیز بودن هردوشون برامون برابره.انگار این شده یک قانون نانوشته در زندگی مون.(2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته:(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته: بله فردا جون معلومه که خوشحال شدم.مخالف تک فرزندی نباش، ما یه پسر 14 ساله داریم و اصلا پشیمون نیستیم و از وقتی بچه بود بهش گفتیم که تو تا 18 سالگی میتونی با ما زندگی کنی و بعدش باید بری دنبال زندگی خودت، میتونی روی کمک ما حساب کنی و زن و شریک زندگیت انتخابش با خودته اما از تجربه و نظر ما هم میتونی استفاده کنی. اگر اجازه بدی می خوام بگم ،من اگه جای شما باشم سعی می کنم یکی یکی به مسایل رسیدگی کنم که کمتر اذیت بشم.به ترتیب اولویت زمانی ،مشکلی رو در حد توانم حل کنم و بعد برم سر بعدی. البته وقتی آدم داره به مساله اول رسیدگی میکنه هیچ تضمینی نیست که تا مدتی بعد هم راه حل هایی که برای مشکل دوم وجود داشته ، مثل گذشته باقی بمونه.ولی چاره ای هم نیست.اینجوری دست کم میشه از حل شدن یکی از مشکلات مطمئن شد.در غیر اینصورت آدم می مونه با کلی اضطراب و افکار گره خورده که رو سرش آوار میشن و جز خستگی و پیش نرفتن هیچ کاری ، چیزی باقی نمی مونه. البته واقعیت اینکه من جای شما نیستم و فقط می تونم سختی های شما رو فرض کنم.ولی اگر درصدی هم دیدگاه من به کارتون بیاد باز هم به هردو مون کمک شده راستی یه چیز دیگه.فکر نکن چون پدرت منطقی هستن کمتر از مامانت نگران احوالت هستن،نه. مطمئن باش پدرت اگر بیشتر ار مامانت نگران نباشن کمتر نیستن.فقط خانم ها در مورد احساس شون صحبت می کنن ولی مردها بر عکس،اون رو میپوشونن.اتفاقا به حال پدرت زیاد توجه کن. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03 (2012-08-03 ساعت 19:56)mehrannn نوشته: سلام دوستان ما با ویزای نامزدی اقدام کردیم. نامزدم آمریکاست و 6ساله که اونجا زندگی می کنه. اخلاق خودش با خانوادش خیلی فرق می کنه. بعضی وقتها با خودم میگم تو اگر قرار بود با این خانم تو ایران و کنار خانوادش زندگی کنی آیا حاضر به این ازدواج می شدی؟ جوابم منفیه، یعنی من از اخلاق خانوادش خوشم نمیاد و خوشحالم که اونها ساکن ایرانند. به نظر شما طرز فکرم درسته؟ سلام mehrannn اگر نظر من رو بخواین میزان درست یا اشتباه بودن رفتاری ، اول از همه به احساس خودمون برمی گرده. و چیزی که مهم هست اینکه در مورد احساسمون با خودمون رو راست باشیم و خودمون رو توجیه نکنیم.که ظاهرا شما با خودت رودربایستی نداری.ما ادم ها حق داریم از بعضی چیزها خوشمون بیاد و از بعضی چیزها نه و بر مبنای همین ها هم فکر کنیم،انتخاب کنیم و رفتار کنیم.(البته تا مرزی که موجب لطمه زدن به کسی نشیم) اما در مورد سوال دوم.شما می تونید فارسی رو انتخاب کنید و مشکلی هم نیست چون کیس تون نامزدیه.از متقاضیان ویزای دانشجویی انتظار دارن که انگلیسی مصاحبه بشن یا کسانی که نامزد /همسرشون امریکایی هست. توی یک تاپیک دیگه هم دیدم که شما سوالی در مورد آنکارا رفتن و مصاحبه داشتید و اونجا هم بهتون پیشنهاد دادم سفرنامه هایی رو که نوشتیم بخونید.هنوزهم همین پیشنهاد رو براتون دارم.مطمئنم بی فایده نیست.من با همین سفر نامه ها از سردر گمی بیرون اومدم و اطلاعاتش توی آنکارا خیلی بدردم خورد. موفق باشید. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - rs232 - 2012-08-03 دوستان خوبم. می دانم که به خاطر نوشته ام از من ناراحت شدید. ولی واقعیت این است که من دلم نمی خواهد که شما چیزهایی که من تجربه کرده ام را تجربه کنید حتی اگر نوشته ام ناراحت کننده و آزاردهنده باشد. من آخر این راه هستم و شما هنور اول راه هستید. ازدواج کردن با یک فردی که پاسپورت امریکایی دارد مشکلات خاص خودش را دارد. ازدواج من پس از ده سال به شکست خورد ولی لااقل مهاجرت کردم. من هم اصلا دلم نمی خواست جدا شوم و حتی می خواستم برگردم ولی این دیوار از اول کج بود و هر چه زمان می گذشت کج بودن آن بیشتر نمایان می شد. من هم یادم رفته بود که اصلا پاسپورت امریکایی در میان است و فقط برای عشق و علاقه زندگی می کردم و تا هفت سال هم در ایران زندگی کردیم. ولی بعدها که خودم و زندگی خودم را تجزیه و تحلیل کردم متوجه شدم که این طورها هم که من فکر می کردم نبوده است. اگر نطفه و ذهنیت آمدن به امریکا از بچگی در من شکل نگرفته بود اصلا مسیر زندگی من از اول می توانست متفاوت باشد. به هر حال من از اینکه نوشتید مورد شما متفاوت است و فرق می کند نه تنها ناراحت نیستم بلکه خیلی هم خوشحال هستم که آمدن به امریکا هیچ تاثیری در انتخاب شما نداشته است. متاسفانه من به غیر از خودم موارد بسیار زیادی دیده ام که از این طریق به امریکا آمده اند و به مشکل خانوادگی برخورده اند. آنها به خاطر این که من این تجربه را گذرانده ام با من تماس می گیرند و راهنمایی می خواهند. دیگر نمی دانند که خودم هم در این ماجرا وا مانده ام و کمکی از دست من بر نمی آید. بیشتر آنها یا کاربران همین سایت بوده اند که نوشته های پرشور آنها در پست های قدیمی موجود است و یا خواننده وبلاگ من بوده اند. متاسفانه حجب و حیا و یا ترس از آبرو هم اجازه نمی دهد که آنها بیایند و ماجراهای خودشان در چند سال گذشته که پایشان به امریکا رسیده است را به طور شفاف بنویسند. برای همین من اصولا نسبت به این نوع ازدواج بدبین شده ام مگر این که آمدن به امریکا مد نظر باشد. ولی شاید بسیار آدم های زیادی هم باشند که به مشکل بر نمی خورند و کاری هم با من ندارند! به هر حال آرزو می کنم که همه شما هم از همان دسته از کسانی باشید که با آگاهی از مشکلات و با چشمان باز تمام این سختی ها را پشت سر بگذارید و پس از مدتی به یک زندگی شیرین و دلخواه خودتان دست پیدا کنید. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-04 (2012-08-03 ساعت 19:56)فردا نوشته:شما درست می فرمایید. سعی میکنم به حرفاتون گوش بدم. حالا چند درصد موفق خواهم شد نمیدونم. در مورد پدرم هم حق با شماست و من از این موضوع آگاهم. منتها بنده خودم مامانی تشریف دارم!(2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:دوست عزیزم همه مون همیشه تجربه کردیم که برای داشتن چیزی ، باید از یه چیز دیگه ای بگذریم.که به احتمال زیاد مقیاس عزیز بودن هردوشون برامون برابره.انگار این شده یک قانون نانوشته در زندگی مون.(2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته:(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته: |