مهاجرسرا
بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - نسخه قابل چاپ

+- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum)
+-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html)
+--- انجمن: ویزاهای مهاجرتی آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-29.html)
+---- انجمن: ویزای نامزدی و ازدواج (https://www.mohajersara.org/forum/forum-32.html)
+---- موضوع: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ (/thread-5388.html)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429 430 431 432 433 434 435 436 437 438 439 440 441 442 443 444 445 446 447 448 449 450 451 452 453 454 455 456 457 458 459 460 461 462 463 464 465 466 467 468 469 470 471 472 473 474 475 476 477 478 479 480 481 482 483 484 485 486 487 488 489 490 491 492 493 494 495 496 497 498 499 500 501 502 503 504 505 506 507 508 509 510 511 512 513 514 515 516 517 518 519 520 521 522 523 524 525 526 527 528 529 530 531 532 533 534 535 536 537 538 539 540 541 542 543 544 545 546 547 548 549 550 551 552 553 554 555 556 557 558 559 560 561 562 563 564 565 566 567 568 569 570 571 572 573 574 575 576 577 578 579 580 581 582 583 584 585 586 587 588 589 590 591 592 593 594 595 596 597 598 599 600 601 602 603 604 605 606 607 608 609 610 611 612 613 614 615 616 617 618 619 620 621 622 623 624 625 626 627 628 629 630 631 632 633 634 635 636 637 638 639 640 641 642 643 644 645 646 647 648 649 650 651 652 653 654 655 656 657 658 659 660 661 662 663 664 665 666 667 668 669 670 671 672 673 674 675 676 677 678 679 680 681 682 683 684 685 686 687 688 689 690 691 692 693 694 695 696 697 698 699 700 701 702 703 704 705 706 707 708 709 710 711 712 713 714 715 716 717 718 719 720 721 722 723 724 725 726 727 728 729 730 731 732


RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03

دوستای خوبم به نظرم اومد از هم دلخور شدید.البته این رو هم از دوستی نمیشه جدا کرد.
ولی من هم احساس کردم rs232 مخاطب مشخصی نداشت و منظورشون به سمت سویی نمی رفت.
همه ما نظرمون رو گفتیم ایشون هم گفتن.فقط با دیدگاه ما متفاوت بود.شاید بین همه کسایی که مثل ما ازدواج یا نامزد کردن یک نفر پیدا بشه که نیم نگاهی به پاسپورت همسرش داشته باشه.
خب ابراز همین نظر متفاوت هم جرات می خواد. فکر می کنم این اختلاف نظرها و تضاد آرا واقعا عالیه.چون در غیر این صورت هیچ چیز جدیدی به وجود نمیاد.فقط با یک اختلاف از هم دلخور نشیم و خوبی های هم دیگه رو همچنان به یاد داشته باشیم.
اسم rs232 آرش هست؟ منم یاد گرفتم.



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-03

(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته:  بله فردا جون معلومه که خوشحال شدم.
خوب پس خدا رو شکر. راستی من اونجا نگران تنهایی خودم نیستم. ماشاالله این خونواده ی نامزدم اونقدررررررررررررررررررررررررر پر جمیعت هست که نگو. من نمیخوام مامان و بابام اینجا تنها باشن. چون فقط منو دارن. از همون بچگی حالم از تک فرزندی به هم میخورد آخرشم اینجوری شد الان بیشتر از همیشه مخالف تک فرزندی شدم.
مخالف تک فرزندی نباش، ما یه پسر 14 ساله داریم و اصلا پشیمون نیستیم و از وقتی بچه بود بهش گفتیم که تو تا 18 سالگی میتونی با ما زندگی کنی و بعدش باید بری دنبال زندگی خودت، میتونی روی کمک ما حساب کنی و زن و شریک زندگیت انتخابش با خودته اما از تجربه و نظر ما هم میتونی استفاده کنی.
برناممون کاملا این بود که توی ایران 18 سالش که شد 6 ماه مجردی زندگی کنه که خوشبختاته داریم میریم از ایران.
خوشبختانه کاملا مستقله، البته احساس همدردی و دلسوزیشم داره و خیلی پیش اومده که پولمون کم بوده پیشنهاد داده که از پولش به ما بده یا میره بیرون و میاد مثلا مرغ میخره و پولشو با کارت خودش میده.
بنابراین بنظر من تک فرزندی یه هیچ عنوان بد نیست



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 01:46)rs232 نوشته:  من هنوز فکر می کنم که خیلی از ما داریم خودمان را گول می زنیم. اگر خود من از امریکا رفتن بدم می آمد مگر ابله بودم که با یک نفر که پاسپورت امریکایی دارد ازدواج کنم؟ مگر چند نفر دختر و پسر مجرد در ایران پاسپورت امریکایی دارند که این واقعه کاملا شانسی بوده باشد. البته بعدا عشق هم به وجود می آید ولی هر کسی که خربزه می خورد باید پای لرز آن هم بنشیند و عواقب آن را هم بپذیرد. به فرض این که من از امریکا بدم می آمده است می بایست از همان روز اول به خانم سابق خودم می گفتم که من با تو ازدواج می کنم به شرط این که هرگز به امریکا رفتن فکر نکنی. به نظر من بیشتر ما فقط فیلم هندی بازی می کنیم اگرنه باید در درون خودمان قبول کنیم که تا حدودی به خاطر پاسپورت امریکایی با آنها ازدواج کردیم و یا نامزد شدیم. اگر این را قبول کنیم پیامدهای بعدی آن را راحت تر می پذیریم و از کنار آنها به سادگی می گذریم ولی اگر خودمان را گول بزنیم و خیال کنیم که در جریان یک عشق آتشین با آنها ازدواج کردیم و بعد یکهو همسرمان پس از چند سال گفت که من پاسپورت امریکایی دارم و می خواهم بروم امریکا آیا تو هم با من می آیی و بعد ما هم به ناچار و از روی عشق او قبول کردیم که به امریکا برویم به نظر من یک مقداری تلقین چیزهای غیر واقعی به خود است.
البته شنیدن متلک ها و زخم زبان ها بسیار سخت است و شاید حتی در نهایت به جدایی بکشد ولی خودکرده را تدبیر نیست.
این چیزهایی که نوشتم فقط مربوط به ازدواج و شخص خودم است و امیدوارم که دیگران طور دیگری باشند.
راستش من نه از آمریکا و نه از هیچ کشور پیشرفته دیگه ای بدم نمیاد .توی هر کدومش هم که بهم اجازه بدن ، دوست دارم یه مدتی زندگی کنم.ولی مساله اینه،که وقتی داری با دل کندن و رفتن و مسایل اینچنینی کنار میای و کلی هم حالت خرابه ، حتی اگه یه گوشه چشمی هم به پاسپورت همسرت داشتی، خیلی آزار دهندست که یکی بیاد همچین منتی سرت بذاره.دست کم بهتره توی شرایط مناسبتری این کار انجام بشه !
از این هم که بگذریم ، کلن منت گذاشتن کار بدیه به نظرم.اگه رابطه بخواد اینجوری پیش بره اونوقتِ که قاعده بازی بهم می خوره و منت گذاشتن ها شروع میشه.یکی خوشگله،یکی پول دار ،یکی تحصیلات بالا داره ... حالا یکی من بگو یکی تو بگو ....کار بالا میگیره و همون پاسپورت قشنگه میشه بلای جون صاحبانش ! Cool
امان از دست امریکا.راست میگن شیطان بزرگِ.
ولی تا باشه ازین شیطونا باشهBig Grin



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته:  
(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته:  بله فردا جون معلومه که خوشحال شدم.
خوب پس خدا رو شکر. راستی من اونجا نگران تنهایی خودم نیستم. ماشاالله این خونواده ی نامزدم اونقدررررررررررررررررررررررررر پر جمیعت هست که نگو. من نمیخوام مامان و بابام اینجا تنها باشن. چون فقط منو دارن. از همون بچگی حالم از تک فرزندی به هم میخورد آخرشم اینجوری شد الان بیشتر از همیشه مخالف تک فرزندی شدم.
مخالف تک فرزندی نباش، ما یه پسر 14 ساله داریم و اصلا پشیمون نیستیم و از وقتی بچه بود بهش گفتیم که تو تا 18 سالگی میتونی با ما زندگی کنی و بعدش باید بری دنبال زندگی خودت، میتونی روی کمک ما حساب کنی و زن و شریک زندگیت انتخابش با خودته اما از تجربه و نظر ما هم میتونی استفاده کنی.
برناممون کاملا این بود که توی ایران 18 سالش که شد 6 ماه مجردی زندگی کنه که خوشبختاته داریم میریم از ایران.
خوشبختانه کاملا مستقله، البته احساس همدردی و دلسوزیشم داره و خیلی پیش اومده که پولمون کم بوده پیشنهاد داده که از پولش به ما بده یا میره بیرون و میاد مثلا مرغ میخره و پولشو با کارت خودش میده.
بنابراین بنظر من تک فرزندی یه هیچ عنوان بد نیست

شما هم آدمای فوق العاده قوی هستین و هم بچتون رو خخیلی خوب بزرگ کردین. مشکل من اینه که من دارم میرم از پیش پدر و مادرم. نه یه خیابون اون ورتر. دارم میرم اون سر دنیا. اون هم با این همه اما و اگری که میگن. این که بهشون ویزیت ویزا نمیدن و مسافرت گرین کارتی ها خیلی اما و اگر داره وگرنه دیر سیتیزن میشن و اینجور چیزا. من برا خودم نگران نیستم. برا مامانم نگرانم. (اگه دقت کرده باشین همیشه میگم مامان چون بابام قوی هست اما مامانم نه. مامانم حساسه. زود افسرده میشه. زود حسرت میخوره. مثلا فردا من بچه دار میشم میدوتم میشینه غصه میخوره که نمیتونه نوه اش رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. و این چیزا). من اگه مطمئن باشم که مثلا 5 سال بعد اینکه رسیدم امریکا میتونم واسه اونا هم اقدام کنم مشکلی ندارم. اما میترسم مامانم دق کنه اگه بیشتر بشه. واقعا نگران سلامتیش هستم.
اینا رو یه بار به یکی گفتم پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی.



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 13:19)فردا نوشته:  راستش من نه از آمریکا و نه از هیچ کشور پیشرفته دیگه ای بدم نمیاد .توی هر کدومش هم که بهم اجازه بدن ، دوست دارم یه مدتی زندگی کنم.ولی مساله اینه،که وقتی داری با دل کندن و رفتن و مسایل اینچنینی کنار میای و کلی هم حالت خرابه ، حتی اگه یه گوشه چشمی هم به پاسپورت همسرت داشتی، خیلی آزار دهندست که یکی بیاد همچین منتی سرت بذاره.دست کم بهتره توی شرایط مناسبتری این کار انجام بشه !
از این هم که بگذریم ، کلن منت گذاشتن کار بدیه به نظرم.اگه رابطه بخواد اینجوری پیش بره اونوقتِ که قاعده بازی بهم می خوره و منت گذاشتن ها شروع میشه.یکی خوشگله،یکی پول دار ،یکی تحصیلات بالا داره ... حالا یکی من بگو یکی تو بگو ....کار بالا میگیره و همون پاسپورت قشنگه میشه بلای جون صاحبانش ! Cool
امان از دست امریکا.راست میگن شیطان بزرگِ.
ولی تا باشه ازین شیطونا باشهBig Grin
من وضعیت شما رو ندارم و واقعا نمیتونم درک کنم، شاید به این خاطر که کلا روشم فرق میکنه. اگه کسی واسه من بخواد کاری کنه و منتی بذاره قطع به یقین ایگنورش میکنم، خواه این فرد خانواده باشه، خواه دوست یا همسر!
بهمین خاطر اگه کاری بکنم بهیچ عنوان منت نمیذارم و اگه کسی بگه کاری واسه من انجام میده فقط ازش تشکر میکنم.
واسه همین راستش خیلی عالم منت گذاری رو نمیفهمم و به نظرم کسی که منت میذاره آدم کوچیکیه.
اگه شما خیلی با منت مشکل داری بنظرم خیلی صریح و مستقیم این موضوع رو بگو و ببین آیا اون طرفی که شما باهاش ازدواج میکنی این جربزه و همیت رو داره که نذاره خونوادش اینکارو باهات بکنن یا نه و فقط طفلیه که به لحاظ فیزیکی بزرگ شده و هنوز حرف پدر، مادر، خواهر و برادر واسش وحی منزله
(2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:  شما هم آدمای فوق العاده قوی هستین و هم بچتون رو خخیلی خوب بزرگ کردین. مشکل من اینه که من دارم میرم از پیش پدر و مادرم. نه یه خیابون اون ورتر. دارم میرم اون سر دنیا. اون هم با این همه اما و اگری که میگن. این که بهشون ویزیت ویزا نمیدن و مسافرت گرین کارتی ها خیلی اما و اگر داره وگرنه دیر سیتیزن میشن و اینجور چیزا. من برا خودم نگران نیستم. برا مامانم نگرانم. (اگه دقت کرده باشین همیشه میگم مامان چون بابام قوی هست اما مامانم نه. مامانم حساسه. زود افسرده میشه. زود حسرت میخوره. مثلا فردا من بچه دار میشم میدوتم میشینه غصه میخوره که نمیتونه نوه اش رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. و این چیزا). من اگه مطمئن باشم که مثلا 5 سال بعد اینکه رسیدم امریکا میتونم واسه اونا هم اقدام کنم مشکلی ندارم. اما میترسم مامانم دق کنه اگه بیشتر بشه. واقعا نگران سلامتیش هستم.
اینا رو یه بار به یکی گفتم پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی.
نگران نباش، مامانت دق نمیکنه و تو هم تلاشتو بکن ببریشون آمریکا. میبخشی اینو میگم، اما اونا اگه واقعا دوست داشته باشن و بدونن خوشحالی و راضی میشی میتونن تحمل کنن اما اگه متاسفانه منظور از دوست داشتن در اختیار داشتنه که کاریش نمیشه کرد. اینو میگم چون خیلی از دوست داشتنا متاسفانه روال معکوس رو رفته و طرف رو بخاطر خودش میخواد نه بخاطر طرف و اونقد از اینجور دوس داشتنا دیدم که مادر عمدا کاری میکرد که مجلس خواستگاری دخترش بهم بخوره تا دخترش عروس نشه!!! باور کنید هست و من چندین بار دیدم.
من نه روانشناسم، نه بلدم، نه تحصیلاتی دارم تو این زمینه. فقط چیزی که تجربه کردم رو میگم و اونم اینه که کاری رو انجام نده و اگه خواستی انجام بدی حتما انجامش بده.
اگه بخاطر پدر و مادرت این ازدواج رو بیخیال شی، مطمئن باش چند سال دیگه متاسف میشی و میگی کاش اینکار رو کرده بودم (البته عکسشم صادقه)
مهمترین چیز تصمیم گرفتن منطقی و بدور از احساسات زیاده و هر دو طرفشم امکان برد یا باخت هست.
یه نکته واسه من محرزه و اون اینه که شما هنوز اونقدر طرفتو نمیخای یا بهش اعتماد نداری که بخوای بیخیال یک سری مسائل شی.
برای یک زن و شوهر هیچ کس یا چیزی موندگار نیس الا خودشون (پدر و مادرت خودشون رو دارن)

اضافه:
اتفاقا دوست حرف خوبی زده که گفته بیخیال نامزدت شو.
شما نمیتونی هم تو رختخوابت استراحت کنی هم بری ماهیگیری و لذت ببری. یا باید ایستاد یا باید رفت و هر کدومش معایب و مزایای خودشو داره. اگه فکر میکنی زندگیت اونوره پس برو و الا بمون و کنار مادرت بمون.
میبخشی بابت لحنم، اما معتقدم این موضوعات جدیه و با الهی بمیرم برات هیچ مشکلی حل نمیشه.
امیدوارم بتونین تصمیم درست رو بگیرین



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 13:32)j1970 نوشته:  
(2012-08-03 ساعت 13:19)فردا نوشته:  ولی تا باشه ازین شیطونا باشهBig Grin
اگه شما خیلی با منت مشکل داری بنظرم خیلی صریح و مستقیم این موضوع رو بگو و ببین آیا اون طرفی که شما باهاش ازدواج میکنی این جربزه و همیت رو داره که نذاره خونوادش اینکارو باهات بکنن یا نه و فقط طفلیه که به لحاظ فیزیکی بزرگ شده و هنوز حرف پدر، مادر، خواهر و برادر واسش وحی منزله
(2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:  شما هم آدمای فوق العاده قوی هستین و هم بچتون رو خخیلی خوب بزرگ کردین. مشکل من اینه که من دارم میرم از پیش پدر و مادرم. نه یه خیابون اون ورتر. دارم میرم اون سر دنیا. اون هم با این همه اما و اگری که میگن. این که بهشون ویزیت ویزا نمیدن و مسافرت گرین کارتی ها خیلی اما و اگر داره وگرنه دیر سیتیزن میشن و اینجور چیزا. من برا خودم نگران نیستم. برا مامانم نگرانم. (اگه دقت کرده باشین همیشه میگم مامان چون بابام قوی هست اما مامانم نه. مامانم حساسه. زود افسرده میشه. زود حسرت میخوره. مثلا فردا من بچه دار میشم میدوتم میشینه غصه میخوره که نمیتونه نوه اش رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. و این چیزا). من اگه مطمئن باشم که مثلا 5 سال بعد اینکه رسیدم امریکا میتونم واسه اونا هم اقدام کنم مشکلی ندارم. اما میترسم مامانم دق کنه اگه بیشتر بشه. واقعا نگران سلامتیش هستم.
اینا رو یه بار به یکی گفتم پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی.
نگران نباش، مامانت دق نمیکنه و تو هم تلاشتو بکن ببریشون آمریکا. میبخشی اینو میگم، اما اونا اگه واقعا دوست داشته باشن و بدونن خوشحالی و راضی میشی میتونن تحمل کنن اما اگه متاسفانه منظور از دوست داشتن در اختیار داشتنه که کاریش نمیشه کرد. اینو میگم چون خیلی از دوست داشتنا متاسفانه روال معکوس رو رفته و طرف رو بخاطر خودش میخواد نه بخاطر طرف و اونقد از اینجور دوس داشتنا دیدم که مادر عمدا کاری میکرد که مجلس خواستگاری دخترش بهم بخوره تا دخترش عروس نشه!!! باور کنید هست و من چندین بار دیدم.
من نه روانشناسم، نه بلدم، نه تحصیلاتی دارم تو این زمینه. فقط چیزی که تجربه کردم رو میگم و اونم اینه که کاری رو انجام نده و اگه خواستی انجام بدی حتما انجامش بده.
اگه بخاطر پدر و مادرت این ازدواج رو بیخیال شی، مطمئن باش چند سال دیگه متاسف میشی و میگی کاش اینکار رو کرده بودم (البته عکسشم صادقه)
مهمترین چیز تصمیم گرفتن منطقی و بدور از احساسات زیاده و هر دو طرفشم امکان برد یا باخت هست.
یه نکته واسه من محرزه و اون اینه که شما هنوز اونقدر طرفتو نمیخای یا بهش اعتماد نداری که بخوای بیخیال یک سری مسائل شی.
برای یک زن و شوهر هیچ کس یا چیزی موندگار نیس الا خودشون (پدر و مادرت خودشون رو دارن)

من طرفم رو میخوام اما دروغ چرا بس که لاکپشت وار حرکت میکنه منم یه جوریم میشه. الان دوساله ما رابطه داریم و هنوز داره زور میزنه بیاد! کلا برخلاف من که آدم عجله ای هستم این خیلی آسته آسته اس. مامان من میگه تو برو و من بدونم تو خوشحالی برام کافیه و این حرفا اما گاهی وسط حرفاشم میگه که حالا نمیشد تو مثل بقیه ازدواج میکردی؟! (به حالت گله که یعنی چرا اونجوری نشده. وگرنه کاری با من نداره.) من سال پیش این مراحل رو میگذروندم برام آسونتر بود فکر کنم از فکر و خیال زیاد کمی هنگ کردم. البته همچین یه کم بیشتر از کمی.
(2012-08-03 ساعت 13:32)j1970 نوشته:  
(2012-08-03 ساعت 13:19)فردا نوشته:  ولی تا باشه ازین شیطونا باشهBig Grin
واسش وحی منزله
(2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:  پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی.
نگران نباش، مامانت دق نمیکنه و تو هم تلاشتو بکن ببریشون آمریکا. میبخشی اینو میگم، اما اونا اگه واقعا دوست داشته باشن و بدونن خوشحالی و راضی میشی میتونن تحمل کنن اما اگه متاسفانه منظور از دوست داشتن در اختیار داشتنه که کاریش نمیشه کرد. اینو میگم چون خیلی از دوست داشتنا متاسفانه روال معکوس رو رفته و طرف رو بخاطر خودش میخواد نه بخاطر طرف و اونقد از اینجور دوس داشتنا دیدم که مادر عمدا کاری میکرد که مجلس خواستگاری دخترش بهم بخوره تا دخترش عروس نشه!!! باور کنید هست و من چندین بار دیدم.
من نه روانشناسم، نه بلدم، نه تحصیلاتی دارم تو این زمینه. فقط چیزی که تجربه کردم رو میگم و اونم اینه که کاری رو انجام نده و اگه خواستی انجام بدی حتما انجامش بده.
اگه بخاطر پدر و مادرت این ازدواج رو بیخیال شی، مطمئن باش چند سال دیگه متاسف میشی و میگی کاش اینکار رو کرده بودم (البته عکسشم صادقه)
مهمترین چیز تصمیم گرفتن منطقی و بدور از احساسات زیاده و هر دو طرفشم امکان برد یا باخت هست.
یه نکته واسه من محرزه و اون اینه که شما هنوز اونقدر طرفتو نمیخای یا بهش اعتماد نداری که بخوای بیخیال یک سری مسائل شی.
برای یک زن و شوهر هیچ کس یا چیزی موندگار نیس الا خودشون (پدر و مادرت خودشون رو دارن)

اضافه:
اتفاقا دوست حرف خوبی زده که گفته بیخیال نامزدت شو.
شما نمیتونی هم تو رختخوابت استراحت کنی هم بری ماهیگیری و لذت ببری. یا باید ایستاد یا باید رفت و هر کدومش معایب و مزایای خودشو داره. اگه فکر میکنی زندگیت اونوره پس برو و الا بمون و کنار مادرت بمون.
میبخشی بابت لحنم، اما معتقدم این موضوعات جدیه و با الهی بمیرم برات هیچ مشکلی حل نمیشه.
امیدوارم بتونین تصمیم درست رو بگیرین
نه بابا. من با این حرفا ناراحت نمیشم. مرسی از راهنمایی هاتون. برم باز فکر کنم.



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - الهه سابق - 2012-08-03

آره فردا جان. اسم rs232، آرش هستش و توی این سایت مخاطب خیلی بالایی دارن. یه تاپیک هست به نام دیدگاههای آرش در مورد آمریکا، حتما بخونش.
من بیشتر وقتا پست های آرشو میخونم و خیلی هم نوشته هاشو دوست دارم. و همیشه هم دیدم که واقعا یکی از خصلتهای آرش اینه که دیگرانو قضاوت نمیکنه.
واسه همین خیلی جا خوردم وقتی دیدم اون پستو دادن.
به هر حال، به قول شما نظرا متفاوته Smile



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 16:49)elahenadafy2 نوشته:  آره فردا جان. اسم rs232، آرش هستش و توی این سایت مخاطب خیلی بالایی دارن. یه تاپیک هست به نام دیدگاههای آرش در مورد آمریکا، حتما بخونش.
من بیشتر وقتا پست های آرشو میخونم و خیلی هم نوشته هاشو دوست دارم. و همیشه هم دیدم که واقعا یکی از خصلتهای آرش اینه که دیگرانو قضاوت نمیکنه.
واسه همین خیلی جا خوردم وقتی دیدم اون پستو دادن.
به هر حال، به قول شما نظرا متفاوته Smile
بنظر من آرش بیطرف حرف زد و کلی، اما آدما تو موقعیت‌های مختلف ممکنه رنجور باشناز چیزی (گوینده یا شنونده) و حتی گاهی آدما دنبال راه‌حل هم ممکنه نباشن و فقط بخوان کمی درددل کنن، واسه همین حرف کلی رو ممکنه رو خودشون بسط بدن. این قضیه برای همه پیش میاد، برای منم پیش اومده و بعد از گذشتن اون حالت دیدم که موضوع زیاد هم مستقیم به سمت من اشاره نداشته و کلیت داره.
برای همه آرزوی موفقیت دارم



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - girl - 2012-08-03

بی طرف یا با طرف. خوبه که حرفامونو مزه مزه کنیم بعد بگیم... اینجوری سوءتفاهمات هم کمتر میشن. اگه 1 بار دیگه پستشونو بخونید متوجه میشید که به همه ما گفتن دارید فیلم بازی میکنید که میگید پاس همسرمون مهم نیست. من بحث رو نمی خوام کش بدم ولی همه دوستانی که اینجا هستن نباید به خاطر اینکه قدیمی تر هستن به خودشون این اجازرو بدن که به بقیه توهین کنن و بقیه هم بیان به همون دلیل قدیمی بودن طرفداری کنن ازشون!!! بهتره که همینجا این بحثو تمومش کنیم که کمتر از همدیگه دلخور شیم.


RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 18:44)girl نوشته:  بی طرف یا با طرف. خوبه که حرفامونو مزه مزه کنیم بعد بگیم... اینجوری سوءتفاهمات هم کمتر میشن. اگه 1 بار دیگه پستشونو بخونید متوجه میشید که به همه ما گفتن دارید فیلم بازی میکنید که میگید پاس همسرمون مهم نیست. من بحث رو نمی خوام کش بدم ولی همه دوستانی که اینجا هستن نباید به خاطر اینکه قدیمی تر هستن به خودشون این اجازرو بدن که به بقیه توهین کنن و بقیه هم بیان به همون دلیل قدیمی بودن طرفداری کنن ازشون!!! بهتره که همینجا این بحثو تمومش کنیم که کمتر از همدیگه دلخور شیم.

خیلی خوبه.منم موافقم که همینجا تمومش کنیم.مررررسی Smile


(2012-08-03 ساعت 16:49)elahenadafy2 نوشته:  آره فردا جان. اسم rs232، آرش هستش و توی این سایت مخاطب خیلی بالایی دارن. یه تاپیک هست به نام دیدگاههای آرش در مورد آمریکا، حتما بخونش.
من بیشتر وقتا پست های آرشو میخونم و خیلی هم نوشته هاشو دوست دارم. و همیشه هم دیدم که واقعا یکی از خصلتهای آرش اینه که دیگرانو قضاوت نمیکنه.
واسه همین خیلی جا خوردم وقتی دیدم اون پستو دادن.
به هر حال، به قول شما نظرا متفاوته Smile

مرسی از راهنمایی تون حتمن می خونم.Wink



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - mehrannn - 2012-08-03

سلام دوستان ما با ویزای نامزدی اقدام کردیم. نامزدم آمریکاست و 6ساله که اونجا زندگی می کنه. اخلاق خودش با خانوادش خیلی فرق می کنه. بعضی وقتها با خودم میگم تو اگر قرار بود با این خانم تو ایران و کنار خانوادش زندگی کنی آیا حاضر به این ازدواج می شدی؟ جوابم منفیه، یعنی من از اخلاق خانوادش خوشم نمیاد و خوشحالم که اونها ساکن ایرانند. به نظر شما طرز فکرم درسته؟
یک سوال جانبی: ممنون میشم اگه کسی اطلاع داره کمکم کنه: من 3ماه دیگه وقت مصاحبه دارم در آنکارا، زبان انگیلیسیم متوسطه، میخواستم ببینم اونجا مصاحبه فارسی هم داره؟ و اینکه اگر مصاحبه فارسی انتخاب کنم از نظر آفیسر یک امتیاز منفی نیست برای منی که میخوام برم تو کشور انگلیسی زبان زندگی کنم؟؟؟؟ مرسی از همه دوستان



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:  
(2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته:  
(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته:  بله فردا جون معلومه که خوشحال شدم.
خوب پس خدا رو شکر. راستی من اونجا نگران تنهایی خودم نیستم. ماشاالله این خونواده ی نامزدم اونقدررررررررررررررررررررررررر پر جمیعت هست که نگو. من نمیخوام مامان و بابام اینجا تنها باشن. چون فقط منو دارن. از همون بچگی حالم از تک فرزندی به هم میخورد آخرشم اینجوری شد الان بیشتر از همیشه مخالف تک فرزندی شدم.
مخالف تک فرزندی نباش، ما یه پسر 14 ساله داریم و اصلا پشیمون نیستیم و از وقتی بچه بود بهش گفتیم که تو تا 18 سالگی میتونی با ما زندگی کنی و بعدش باید بری دنبال زندگی خودت، میتونی روی کمک ما حساب کنی و زن و شریک زندگیت انتخابش با خودته اما از تجربه و نظر ما هم میتونی استفاده کنی.
برناممون کاملا این بود که توی ایران 18 سالش که شد 6 ماه مجردی زندگی کنه که خوشبختاته داریم میریم از ایران.
خوشبختانه کاملا مستقله، البته احساس همدردی و دلسوزیشم داره و خیلی پیش اومده که پولمون کم بوده پیشنهاد داده که از پولش به ما بده یا میره بیرون و میاد مثلا مرغ میخره و پولشو با کارت خودش میده.
بنابراین بنظر من تک فرزندی یه هیچ عنوان بد نیست

شما هم آدمای فوق العاده قوی هستین و هم بچتون رو خخیلی خوب بزرگ کردین. مشکل من اینه که من دارم میرم از پیش پدر و مادرم. نه یه خیابون اون ورتر. دارم میرم اون سر دنیا. اون هم با این همه اما و اگری که میگن. این که بهشون ویزیت ویزا نمیدن و مسافرت گرین کارتی ها خیلی اما و اگر داره وگرنه دیر سیتیزن میشن و اینجور چیزا. من برا خودم نگران نیستم. برا مامانم نگرانم. (اگه دقت کرده باشین همیشه میگم مامان چون بابام قوی هست اما مامانم نه. مامانم حساسه. زود افسرده میشه. زود حسرت میخوره. مثلا فردا من بچه دار میشم میدوتم میشینه غصه میخوره که نمیتونه نوه اش رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. و این چیزا). من اگه مطمئن باشم که مثلا 5 سال بعد اینکه رسیدم امریکا میتونم واسه اونا هم اقدام کنم مشکلی ندارم. اما میترسم مامانم دق کنه اگه بیشتر بشه. واقعا نگران سلامتیش هستم.
اینا رو یه بار به یکی گفتم پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی.
دوست عزیزم همه مون همیشه تجربه کردیم که برای داشتن چیزی ، باید از یه چیز دیگه ای بگذریم.که به احتمال زیاد مقیاس عزیز بودن هردوشون برامون برابره.انگار این شده یک قانون نانوشته در زندگی مون.
اگر اجازه بدی می خوام بگم ،من اگه جای شما باشم سعی می کنم یکی یکی به مسایل رسیدگی کنم که کمتر اذیت بشم.به ترتیب اولویت زمانی ،مشکلی رو در حد توانم حل کنم و بعد برم سر بعدی.
البته وقتی آدم داره به مساله اول رسیدگی میکنه هیچ تضمینی نیست که تا مدتی بعد هم راه حل هایی که برای مشکل دوم وجود داشته ، مثل گذشته باقی بمونه.ولی چاره ای هم نیست.اینجوری دست کم میشه از حل شدن یکی از مشکلات مطمئن شد.در غیر اینصورت آدم می مونه با کلی اضطراب و افکار گره خورده که رو سرش آوار میشن و جز خستگی و پیش نرفتن هیچ کاری ، چیزی باقی نمی مونه.
البته واقعیت اینکه من جای شما نیستم و فقط می تونم سختی های شما رو فرض کنم.ولی اگر درصدی هم دیدگاه من به کارتون بیاد باز هم به هردو مون کمک شده Smile
راستی یه چیز دیگه.فکر نکن چون پدرت منطقی هستن کمتر از مامانت نگران احوالت هستن،نه.
مطمئن باش پدرت اگر بیشتر ار مامانت نگران نباشن کمتر نیستن.فقط خانم ها در مورد احساس شون صحبت می کنن ولی مردها بر عکس،اون رو میپوشونن.اتفاقا به حال پدرت زیاد توجه کن.




RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-03

(2012-08-03 ساعت 19:56)mehrannn نوشته:  سلام دوستان ما با ویزای نامزدی اقدام کردیم. نامزدم آمریکاست و 6ساله که اونجا زندگی می کنه. اخلاق خودش با خانوادش خیلی فرق می کنه. بعضی وقتها با خودم میگم تو اگر قرار بود با این خانم تو ایران و کنار خانوادش زندگی کنی آیا حاضر به این ازدواج می شدی؟ جوابم منفیه، یعنی من از اخلاق خانوادش خوشم نمیاد و خوشحالم که اونها ساکن ایرانند. به نظر شما طرز فکرم درسته؟
یک سوال جانبی: ممنون میشم اگه کسی اطلاع داره کمکم کنه: من 3ماه دیگه وقت مصاحبه دارم در آنکارا، زبان انگیلیسیم متوسطه، میخواستم ببینم اونجا مصاحبه فارسی هم داره؟ و اینکه اگر مصاحبه فارسی انتخاب کنم از نظر آفیسر یک امتیاز منفی نیست برای منی که میخوام برم تو کشور انگلیسی زبان زندگی کنم؟؟؟؟ مرسی از همه دوستان

سلام mehrannn

اگر نظر من رو بخواین میزان درست یا اشتباه بودن رفتاری ، اول از همه به احساس خودمون برمی گرده. و چیزی که مهم هست اینکه در مورد احساسمون با خودمون رو راست باشیم و خودمون رو توجیه نکنیم.که ظاهرا شما با خودت رودربایستی نداری.ما ادم ها حق داریم از بعضی چیزها خوشمون بیاد و از بعضی چیزها نه و بر مبنای همین ها هم فکر کنیم،انتخاب کنیم و رفتار کنیم.(البته تا مرزی که موجب لطمه زدن به کسی نشیم)

اما در مورد سوال دوم.شما می تونید فارسی رو انتخاب کنید و مشکلی هم نیست چون کیس تون نامزدیه.از متقاضیان ویزای دانشجویی انتظار دارن که انگلیسی مصاحبه بشن یا کسانی که نامزد /همسرشون امریکایی هست.
توی یک تاپیک دیگه هم دیدم که شما سوالی در مورد آنکارا رفتن و مصاحبه داشتید و اونجا هم بهتون پیشنهاد دادم سفرنامه هایی رو که نوشتیم بخونید.هنوزهم همین پیشنهاد رو براتون دارم.مطمئنم بی فایده نیست.من با همین سفر نامه ها از سردر گمی بیرون اومدم و اطلاعاتش توی آنکارا خیلی بدردم خورد.
موفق باشید.




RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - rs232 - 2012-08-03

دوستان خوبم. می دانم که به خاطر نوشته ام از من ناراحت شدید. ولی واقعیت این است که من دلم نمی خواهد که شما چیزهایی که من تجربه کرده ام را تجربه کنید حتی اگر نوشته ام ناراحت کننده و آزاردهنده باشد. من آخر این راه هستم و شما هنور اول راه هستید. ازدواج کردن با یک فردی که پاسپورت امریکایی دارد مشکلات خاص خودش را دارد. ازدواج من پس از ده سال به شکست خورد ولی لااقل مهاجرت کردم. من هم اصلا دلم نمی خواست جدا شوم و حتی می خواستم برگردم ولی این دیوار از اول کج بود و هر چه زمان می گذشت کج بودن آن بیشتر نمایان می شد. من هم یادم رفته بود که اصلا پاسپورت امریکایی در میان است و فقط برای عشق و علاقه زندگی می کردم و تا هفت سال هم در ایران زندگی کردیم. ولی بعدها که خودم و زندگی خودم را تجزیه و تحلیل کردم متوجه شدم که این طورها هم که من فکر می کردم نبوده است. اگر نطفه و ذهنیت آمدن به امریکا از بچگی در من شکل نگرفته بود اصلا مسیر زندگی من از اول می توانست متفاوت باشد. به هر حال من از اینکه نوشتید مورد شما متفاوت است و فرق می کند نه تنها ناراحت نیستم بلکه خیلی هم خوشحال هستم که آمدن به امریکا هیچ تاثیری در انتخاب شما نداشته است.
متاسفانه من به غیر از خودم موارد بسیار زیادی دیده ام که از این طریق به امریکا آمده اند و به مشکل خانوادگی برخورده اند. آنها به خاطر این که من این تجربه را گذرانده ام با من تماس می گیرند و راهنمایی می خواهند. دیگر نمی دانند که خودم هم در این ماجرا وا مانده ام و کمکی از دست من بر نمی آید. بیشتر آنها یا کاربران همین سایت بوده اند که نوشته های پرشور آنها در پست های قدیمی موجود است و یا خواننده وبلاگ من بوده اند. متاسفانه حجب و حیا و یا ترس از آبرو هم اجازه نمی دهد که آنها بیایند و ماجراهای خودشان در چند سال گذشته که پایشان به امریکا رسیده است را به طور شفاف بنویسند. برای همین من اصولا نسبت به این نوع ازدواج بدبین شده ام مگر این که آمدن به امریکا مد نظر باشد. ولی شاید بسیار آدم های زیادی هم باشند که به مشکل بر نمی خورند و کاری هم با من ندارند! به هر حال آرزو می کنم که همه شما هم از همان دسته از کسانی باشید که با آگاهی از مشکلات و با چشمان باز تمام این سختی ها را پشت سر بگذارید و پس از مدتی به یک زندگی شیرین و دلخواه خودتان دست پیدا کنید.



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-04

(2012-08-03 ساعت 19:56)فردا نوشته:  
(2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:  
(2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته:  
(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته:  

بنابراین بنظر من تک فرزندی یه هیچ عنوان بد نیست

اینا رو یه بار به یکی گفتم پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی.
دوست عزیزم همه مون همیشه تجربه کردیم که برای داشتن چیزی ، باید از یه چیز دیگه ای بگذریم.که به احتمال زیاد مقیاس عزیز بودن هردوشون برامون برابره.انگار این شده یک قانون نانوشته در زندگی مون.
فقط می تونم سختی های شما رو فرض کنم.ولی اگر درصدی هم دیدگاه من به کارتون بیاد باز هم به هردو مون کمک شده Smile
راستی یه چیز دیگه.فکر نکن چون پدرت منطقی هستن کمتر از مامانت نگران احوالت هستن،نه.
مطمئن باش پدرت اگر بیشتر ار مامانت نگران نباشن کمتر نیستن.فقط خانم ها در مورد احساس شون صحبت می کنن ولی مردها بر عکس،اون رو میپوشونن.اتفاقا به حال پدرت زیاد توجه کن.
شما درست می فرمایید. سعی میکنم به حرفاتون گوش بدم. حالا چند درصد موفق خواهم شد نمیدونم. در مورد پدرم هم حق با شماست و من از این موضوع آگاهم. منتها بنده خودم مامانی تشریف دارم!