بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - نسخه قابل چاپ +- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum) +-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html) +--- انجمن: ویزاهای مهاجرتی آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-29.html) +---- انجمن: ویزای نامزدی و ازدواج (https://www.mohajersara.org/forum/forum-32.html) +---- موضوع: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ (/thread-5388.html) صفحات
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
192
193
194
195
196
197
198
199
200
201
202
203
204
205
206
207
208
209
210
211
212
213
214
215
216
217
218
219
220
221
222
223
224
225
226
227
228
229
230
231
232
233
234
235
236
237
238
239
240
241
242
243
244
245
246
247
248
249
250
251
252
253
254
255
256
257
258
259
260
261
262
263
264
265
266
267
268
269
270
271
272
273
274
275
276
277
278
279
280
281
282
283
284
285
286
287
288
289
290
291
292
293
294
295
296
297
298
299
300
301
302
303
304
305
306
307
308
309
310
311
312
313
314
315
316
317
318
319
320
321
322
323
324
325
326
327
328
329
330
331
332
333
334
335
336
337
338
339
340
341
342
343
344
345
346
347
348
349
350
351
352
353
354
355
356
357
358
359
360
361
362
363
364
365
366
367
368
369
370
371
372
373
374
375
376
377
378
379
380
381
382
383
384
385
386
387
388
389
390
391
392
393
394
395
396
397
398
399
400
401
402
403
404
405
406
407
408
409
410
411
412
413
414
415
416
417
418
419
420
421
422
423
424
425
426
427
428
429
430
431
432
433
434
435
436
437
438
439
440
441
442
443
444
445
446
447
448
449
450
451
452
453
454
455
456
457
458
459
460
461
462
463
464
465
466
467
468
469
470
471
472
473
474
475
476
477
478
479
480
481
482
483
484
485
486
487
488
489
490
491
492
493
494
495
496
497
498
499
500
501
502
503
504
505
506
507
508
509
510
511
512
513
514
515
516
517
518
519
520
521
522
523
524
525
526
527
528
529
530
531
532
533
534
535
536
537
538
539
540
541
542
543
544
545
546
547
548
549
550
551
552
553
554
555
556
557
558
559
560
561
562
563
564
565
566
567
568
569
570
571
572
573
574
575
576
577
578
579
580
581
582
583
584
585
586
587
588
589
590
591
592
593
594
595
596
597
598
599
600
601
602
603
604
605
606
607
608
609
610
611
612
613
614
615
616
617
618
619
620
621
622
623
624
625
626
627
628
629
630
631
632
633
634
635
636
637
638
639
640
641
642
643
644
645
646
647
648
649
650
651
652
653
654
655
656
657
658
659
660
661
662
663
664
665
666
667
668
669
670
671
672
673
674
675
676
677
678
679
680
681
682
683
684
685
686
687
688
689
690
691
692
693
694
695
696
697
698
699
700
701
702
703
704
705
706
707
708
709
710
711
712
713
714
715
716
717
718
719
720
721
722
723
724
725
726
727
728
729
730
731
732
|
RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - laili - 2012-08-06 کلا من اگه الان ایران بودم با این وضعیتی که ایران توی این سالهای اخیر پیدا کرده و با کسی آشنا میشدم که میتونست من و بیاره آمریکا و پاسپورت آمریکائی داشت و از نظر اخلاقی هم فکر میکردم که تقریبا با هم جوریم مطمئنا نه نمیگفتم و نظر دیگران هم برام مهم نبود ....یعنی اگه من در شرایط ازدواج بودم و دو تا خواستگار یه مدل داشتم با این تفاوت که یکی توی آمریکاست و دیگری توی ایران قطعا من با کسی ازدواج میکردم که توی آمریکا بود RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-06 یکی دوتا از دوستان ، بنده رو آقا خطاب کردن! نمیدونم چه اشتباهی از من سر زده که اینطور گمان کردند(شوخی) ولی من آقا نیستم. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - Yas Banoo - 2012-08-07 من کسی رو می شناسم که در طول سه سالی که برای شهروندی منتظر بود به ایران سفر نکرد ولی مادرش چندین بار به دیدنش اومد..که یه بارش هم برای زایمانش بود. پس مشکل خاصی برای دیدار پدر و مادر وجود نداره. نگرانی تو که همون از ترس نشات می گیره، تنها کارها رو برات سخت تر از اونی که هست می کنه! واقعیت اینه که زندگی در این جا از خیلی جهات آسون تر از ایران نخواهد بود. قسمت مهمش اینه که از خانواده، دوستان و محله و شهری که توش بزرگ شدی خبری نیست. و این چیز کمی نیست. یه زمانی هست که می خوای گوشی رو برداری و به دوست صمیمی ات زنگ یزنی یا سر سفره با خانواده و فامیلت بشینی. هیچ کدوم از این کارها رو نمی تونی انجام بدی..زبانت اگه در سطح عالی هم باشه، باز هم در دنبال کردن گفتگو ها دچار مشکل خواهی شد چون از پیش زمینه ی فرهنگی اون زیان اطلاع چندانی نداری..سیستم بانکی فرق می کنه...علایم رانندگی و جاده ها فرق می کنن..غذاها فرق می کنه...نهو چشمت رو باز می کنی و با سطح عظیمی از اطلاعات جدید روبرو میشی که هضم کردن هر کدومشون کلی زمان می بره و به همه ی اینا زندگی با یه فرد جدید و زیر یک سقف رو هم اضافه کن. مشکل تو تنها اوردن پدر و مادرت به آمریکا نخواهد بود. در واقع می تونی اون رو اصلن مشکلی به حساب نیاری. ولی یه امای بزرگ این جا وجود داره، آیا تو خودت برای این نغییر بزرگ آماده هستی.. نمی تونی بذاری ترس از این که چی می شه یا نمی شه فلجت کنه! به نیمه ی پر لیوان نگاه کردن خیلی بهتره..تو نیمه ی پر لیوان می تونی زندگی جدیدی رو مزه کنی. بعضی وقتا که احساساتم قلمبه می شه ، به این فکر می کنم که تمام این آدمایی که تو طول روز می بینم- غیر سرخپوستا - همه شون از اجداد مهاجران بودند...این کشور رو مهاجرانی مثل من و تو از سراسر دنیا ساختند..هر کدومشون هم دلیلی برای ترک وطن اولش داشته..یکی برای کار، یکی به دلایل مذهبی و اون یکی به دلایل سیاسی و... باید اینجا رو به چشم وطنت نگاه کنی تا بتونی توش زندگی کنی و ازش لذت ببری (2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:(2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته: [quote='manoun' pid='196817' dateline='1343766281'. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-07 (2012-08-07 ساعت 07:46)Yas Banoo نوشته: من کسی رو می شناسم که در طول سه سالی که برای شهروندی منتظر بود به ایران سفر نکرد ولی مادرش چندین بار به دیدنش اومد..که یه بارش هم برای زایمانش بود. پس مشکل خاصی برای دیدار پدر و مادر وجود نداره. خیلی ممنون یاس عزیز. ممنونم از بابت تمام نکاتی که ذکر کردید. راستش مسوله اینه که با توجه به شرایطی که در کشور هست اما اصلا قصد نداشتم اینجا بمونم. دست کم برای مدتی. می خواستم برای ادامه ی تحصیل از اینجا برم و حالا بعدش چی می شد اونو هم بعدش میفهمیدم. منتها با این شرایطی که به وجود اومد دو موضوع کل اون برنامه ی من از خارج رفتن رو به هم ریخت. 1. اینکه من اصلا به آمریکا رفتن فکر نمیکردم به خاطر مسافت خیلی زیاد و هزینه ی بسیار بالای تحصیل برای دانشجویان بین المللی. 2. فکر نمیکردم با ازدواج کردن از اینجا برم. رفتنی که دیگه برگشتنی در کار نیست درش. راهی که بیفتی توش دیگه نمی تونی و یاد دست کم بهتره ازش بر نگردی. مشکلی که من با دوری از پدر و مادر دارم یعنی در حدی که من دارم شاید ژنتیکی باشه! منظورم اینه که دوری برا همه سخته. این یه واقعیته. من اما دختر مادری هستم که بعد ازدواجش با اینکه تو یه شهر با مامانش بود مدت ها وقتی بیکار بوده می شسته گریه میکرده که مثلا من الان بیکارم بیچاره مامانم کلی کار داره حتما! حالا شما برید تا آخر حساس بودن مامان من رو. من خیلی خیلی خیلی بهتر از مامانم هستم در این مورد. اون خیلی حساسه و ترس من از اینکه نکنه مامانم از دوری من آسیبی ببینه. (چه جسمی چه روحی) برا همین هم دنبال عدد دقیقی برا مدت زمان دوری میگردم چون اینجوری آرومتر میشه. در مورد نکاتی هم که گفتید همه رو 100 در صد قبول دارم. خیلی ممنون از اینکه گفتید. مسئله ی تغییر هم اینه که من 25 سالمه و دیگه بچه نیستم. در حال حاضر دارم با تمام توانم از دوران خوشان خوشان زندگی خداحافظی میکنم و آماده ی رو به رو شدن با زندگی واقعی پر مسئولیت میشم. که به قول روباه تو شازده کوچولو همیشه ی خدا یک پای بساطش لنگ هست! این وسط نمی خوام اطرافیانم آسیب ببینن. حالا چه پدر و مادرم از دوری و چه نامزد از دست غر غر های من. (راستش آخرین کسی که بهش فکر میکنم خودم هستم. حالا این شاید خوب نباشه اما شرایط من فعلا این مدلی هست!) RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - الهه سابق - 2012-08-07 وای چقدر احساساست شبیه منه. منم هنوز نرفته کلی داغون شدم، وای به حال اینکه برم RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - Yas Banoo - 2012-08-07 (2012-08-07 ساعت 11:41)manoun نوشته:(2012-08-07 ساعت 07:46)Yas Banoo نوشته: منم تقریبن همین برنامه ای که تو داشتی رو برای رفتن از ایران داشتم، در واقع به خاطر سختی گرفتن ویزا اصلن به آمریکا فکر نمی کردم. یه کشور اروپایی رو برای تجصیل مد نظر داشتم..حتی یه مدت هم رفتم برا تحصیل ولی بعد مسئله ی آمریکا و ازدواج پیش اومد.. هر کاری می کنی یادت نره که اولین مسئولیتی که در زندگی داری در قبال خودت هست ، هر کی تو زندگی یه مسیری داره، هر کی برای یه کاری به دنیا اومده..بعض وقتا راهمون از بقیه جدا می شه؛ هرچند به این معنا نیست که تا ابد بخوایم ازشون جدا بشیم. من بعد از یه سال و سه ماه برگشتم ایران برای یه تعطیلات سه هفته ای...عروسی تنها برادرم بود. خیلی ها بهم گفتن که نرم از ترس مسایلی که در آینده شاید برای ویزام پیش بیاد یا جنگ و این حرفا. ولی در نهایت تصمیم گرفتم برم. من نمی تونم و نمی خوام با ترس از اینکه چه چیزی شاید در آینده پیش بیاد، لذت زندگی در الان رو از دست بدم..نهایتش اینه که بخوان پرس و جو کنن که چرا برگشتم ایران..برگشتم که برگشتم، عروسی تنها برادم بوده..خانواده ام رو می خوام ببینم..فکر کردی مگه خودشون خانواده ندارن ، و فکر کردی واقعن نمی فهمن که کی داره بهشون راست می گه و کی دروغ RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-07 (2012-08-07 ساعت 18:43)Yas Banoo نوشته: [quote='manoun' pid='199262' dateline='1344323508'] چشم حتما. تمام تلاشم رو میکنم که یه راه حلی پیدا کنم. (2012-08-07 ساعت 18:38)elahenadafy2 نوشته: وای چقدر احساساست شبیه منه. منم هنوز نرفته کلی داغون شدم، وای به حال اینکه برم همینو بگو. راستشو بخوای من بزودی میرم پیش روانشناسی که از قبل میشناسمش اگه چیز به درد بخوری بهم گفت حتما میام اینجا مینویسم چون همونطور که راهنمایی بچه ها راجع به مراحل اداری به درد آدم میخوره شاید راهنمایی های روحی هم موثر باشه. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-07 (2012-08-07 ساعت 20:41)manoun نوشته:آره عزیزم حتمنِ حتمن تجربه مشاورت با روانشناس رو اینجا بنویس.اصلن این تاپیک رو برای همین گذاشتم که مشابهات های روحیِ هم دیگه رو متوجه بشیم و ازش کمک بگیریم.(2012-08-07 ساعت 18:43)Yas Banoo نوشته: [quote='manoun' pid='199262' dateline='1344323508'] RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-08 [/quote] آره عزیزم حتمنِ حتمن تجربه مشاورت با روانشناس رو اینجا بنویس.اصلن این تاپیک رو برای همین گذاشتم که مشابهات های روحیِ هم دیگه رو متوجه بشیم و ازش کمک بگیریم. [/quote] چشم حتما حتما میگم. راستش من قبلا یه چند باری رفته بودم پیشش اما اون داستان جدا بود. من دندون قروچه دارم (شبا از این پلاک های ارتدنسی استفاده میکنم که یه جورایی بهشون حساسم و فشارش میدم این پلاکه شکسته بود بس که دندون قروچه کرده بودم. از پلاستیکی نامرئی هاست که زود میشکنن.) ارتدنستم منو معرفی کرد به یه روان پزشک و منم رفتم! حالا من لاک زدم و آرایش کردم و بگو بخند رفتیم اونجا اون دکتر بی خدا یه کیلو دارو برام نوشت و منم هر چند با اکراه اما استفاده کردم. فقط 5 روز. هر بلایی که فکر میکنید در اون 5 روز سرم اومد. مثلا سه کیلو لاغر شدم. هیچ احساسی نسبت به هیچ موضوعی نداشتم. نمی تونستم سر پا بیاستم و همش پاهام میلرزید. حتی در حد غیر عادی و خیلی کم می رفتم دستشویی. تا اینکه خالم اومد و همه ی دارو ها رو ریخت تو سطل زباله و منو برد پیش این روانشناسه. روانشناسه شک شده بود وقتی لیست دارو ها مو دید. ازم تست گرفت معلوم شد من همچسن افسرده هم نیستم و اون آقای دکتر داروهای افسرده های بسیار شدید رو به من تجویز کرده بوده. برا همین ازش راضی بودم. البته اینو هم بگم به این نتیجه رسیدم که فقط خودت میتونی در این جور مواقع به خودت کمک کنی. اما باز روانشناس خوب هم درست مثل یه دوست خوب میمونه که به حرفات گوش میده و مهمتر از همه بی طرفه و تو رو قضاوت نمیکنه. اون موقع ها یه کتاب به هم گفته بود بخونم که فکر کنم اسمش "انسان در جستجوی معنی" بود. کتاب خوبی بود در مورد اردوگاه های کار اجباری. آخرشم یه چیزای روانشناسانه گفته بود که من با توجه به اون فهمیدم من افسرده نیستم بلکه اضطراب پیشین دارم. اضطراب پیشین یعنی این که مثلا شما به بی خوابی مبتلا هستین شب که میشه همش تو فکر این هستی وااااااااااااااااااااااای بازم امشب خوابم نمیبره. و این استرس زا هست. مثل الان من. هنوز نامزدم نیومده منو ببینه من هول تنها گذاشتن پدر و مادر هستم! اینا رو گفتم که باز شاید به درد کسی بخوره یه وقت. 23 مرداد وقت دارم اینبار که برم بهش میگه سر چی استرس دارم چون دفعه ی قبلی واقعا نمیدونستم چرا یه دندون قروچه ی ساده کار منو به اون جور جاها کشونده بود و حرفی برا گفتن نداشتم. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - الهه سابق - 2012-08-08 واای پس منم حتما همین اضطراب پیشینو دارم. اگه بهت بگم چه فکرایی به سرم میزنه به خودت امیدوار میشی: من یه خواهر 13 ساله دارم، مثلا یکی از این فکرام اینه: وقتی برم آمریکا، اگه تهران زلزله بیاد و زبونم لال، زبونم لال پدر و مادرم .... اونوقت خواهر کوچولوی من، یه دختر تنها توی یه شهر زلزله زده چکار میکنه، یا اگه من برم آمریکا و ایران جنگ بشه و یه بلایی سر خانوادم بیاد، خواهرم چکار میکنه. یا اگه من برم آمریکا و نه جنگ بشه و نه زلزله بیاد، ولی یهو زبونم لال تصادفی، بیماری پیش بیاد، اونوقت چی؟ و ........... RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - girl - 2012-08-08 منم از این فکرا زیاد میکردم. ولی الان بیشترین استرسم از اینه که نکنه این همه صبر کردم در نهایت به بن بست برسم خیلی از این موضوع می ترسم و شده کابوس شبام. خوابای من شدن اینکه اونجا اذیتم و کسی نیست یا اینکه از همسرم متنفرم و بر عکس!!! اتفاقا منم گفتم برم پیش مشاور که حد اقل از استرسم کم شه (( نمیدوم میتونه کمکی کنه یا نه ولی باید با یه نفر در میون بزارم این فکرای بد رو! RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - الهه سابق - 2012-08-08 راستش من هم از این فکرا میکنم، البته نه به این شکل بلکه به این صورت که همش فکر میکنم که اونجا خییلیییی تنها خواهم بود و درسته که همسرم هست و منم خیلی دوسش دارم، ولی خوب اونم درس داره و مشغله های خودشو داره و فکر کنم نمیتونه تنهایی و غربت منو پر کنه و بخصوص واسه آدم وابسته به خانواده ای مثل من، مطمئنم خیلی خلا عاطفی حس خواهم کرد. خیلی دلم میخواست میشد اونجا که رفتم از صبح تا شب با کار سرمو گرم کنمو شب که رسیدم خونه فقط بیفتم بخوابم. آخه فکر میکنم تنها راه فرار از فکر و خیال و دلتنگی همین باشه. بعدش میگم خوب همسرم چه گناهی کرده که من بخوام اینجور زندگی کنم؟ بعدش خودم جواب میدم که اینا همش تقصیر اونه که من قراره انقدر سختی بکشم و حقشه!!! حالا که هرچقدر من التماس کردم که نریم، به خرجش نرفتو گفت من باید از این پاسپرتم یه استفاده ای بکنم وگرنه تا آخر عمر این فکر باهام میمونه که من پاسپورت آمریکایی داشتمو همه عمرمو توی ایران موندم و ازش استفاده نکردم، پس حقشه که من اونجا صبح تا شب کار کنمو تنهاییمو خودم پر کنم. بعد که اینارو میگم، یدفعه میگم عجب آدم بدذاتی هستم من، و دلم واسه شوهرم میسوزه. خلاصه پر از احساسات ضدونقیض شدم. وااااای RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - laili - 2012-08-08 میدونم الان من هر چی بگم شاید کمکی بهتون نکنه ولی بعد از مشاوره با روانشناس که واقعا کمک بزرگیه یه چیزی که فکر میکنم بهتر باشه هممون بهش توجه کنیم اینه که هر اتفاقی تو دنیا امکان داره بیوفته و هیچ چیزی بعید نی ..ما چه غصه بخوریم چه نخوریم زمین داره میگرده و ما عملا کوچکترین کاری نمیتونیم برای اتفاقات خوب و بد انجام بدیم ..شماها که وقتی تو ایرانین انقد نگرانین پس حتما وقتی بیائین اینجا نگرانیهاتون خیلی بیشتر میشه ..نمیدونم این خصلت زندگی توی یه محیط و جای غریبه یا دوری از خانواده ..به هر حال هر کسی نگرانیهای خودش و داره و من شدیدا معتقدم که غم و ناراحتی و نگرانی و یا شادی و خوشی مثل علف هرز می مونن اگه به هر کدومشون پر و بال بدیم خیلی زود رشد میکنن و زندگیمون و پر میکنن ..پس بهتره که به فکرهای خوب بال و پر بدیم و غصه ی فکرهای بد و بذاریم برای زمانی که اتفاق افتادن ..اینطوری نمیشه که ماها همیشه غصه بخوریم که ..یه زمانی برای اتفاقاتی که نیوفتاده و یه زمانی برای اتفاقاتی که افتاده RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-08 (2012-08-03 ساعت 21:39)rs232 نوشته: دوستان خوبم. می دانم که به خاطر نوشته ام از من ناراحت شدید. ولی واقعیت این است که من دلم نمی خواهد که شما چیزهایی که من تجربه کرده ام را تجربه کنید حتی اگر نوشته ام ناراحت کننده و آزاردهنده باشد. من آخر این راه هستم و شما هنور اول راه هستید. ازدواج کردن با یک فردی که پاسپورت امریکایی دارد مشکلات خاص خودش را دارد. ازدواج من پس از ده سال به شکست خورد ولی لااقل مهاجرت کردم. من هم اصلا دلم نمی خواست جدا شوم و حتی می خواستم برگردم ولی این دیوار از اول کج بود و هر چه زمان می گذشت کج بودن آن بیشتر نمایان می شد. من هم یادم رفته بود که اصلا پاسپورت امریکایی در میان است و فقط برای عشق و علاقه زندگی می کردم و تا هفت سال هم در ایران زندگی کردیم. ولی بعدها که خودم و زندگی خودم را تجزیه و تحلیل کردم متوجه شدم که این طورها هم که من فکر می کردم نبوده است. اگر نطفه و ذهنیت آمدن به امریکا از بچگی در من شکل نگرفته بود اصلا مسیر زندگی من از اول می توانست متفاوت باشد. به هر حال من از اینکه نوشتید مورد شما متفاوت است و فرق می کند نه تنها ناراحت نیستم بلکه خیلی هم خوشحال هستم که آمدن به امریکا هیچ تاثیری در انتخاب شما نداشته است.جناب آراس، آدمها تو شرایط مختلف برداشتهای متفاوتی از جمله میکنن و اگه همون جمله چندبار در موقعیتهای مختلف بهشون گفته شه ممکنه عکسالعملهای بسیار دور از هم و متفاوتی ابراز کنن. اما در کل بنظر من سخن تلخ برخواسته از واقعیت خیلی بیشتر میتونه راهگشا باشه تا سخن شیرین که فقط از روی احساس همدردی یا هر چیز دیگهای ابراز میشه. با اینکه خودم شخصا به این نتیجه رسیدم گاهی حتی در مقابل زنجهمورهها هم حرفی نزنم (چون میدونم چیزی که مشکل رو حل میکنه بسیار تلخه) اما از دیدن کسانیکه این شجاعت ابراز کردن رو دارن خوشحال میشم و هدفم فقط این بود که بگم حرف شما هر چقدر تلخ باشه (پستهای قبلی شما رو هم خوندم) میتونه حاوی تجارب خوبی باشه و این ما هستیم که باید بدونیم اگه دنبال راهحل هستیم و اونو یه جای عمومی عنوان میکنیم ممکنه جملات سختی بشنویم که در نگاه اول موافق میل ما نباشه یا متاسفانه فرهنگ "حس توهین شدگی" به ما غالب بشه و حس کنیم که این عمل بر ما واقع شده! پ.ن.: دوستان این متن کلی بود و تحت هیچ شرایطی مستقیم یا غیرمستقیم کسی هدفگیری نشده که همه ما کارهای مهمتری در زندگی داریم برای انجام دادن. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-08 از این فکرای بد تو سر منم هست. البته من سعی میکنم زیاد به این فکر نکنم که اگه زلزله یا جنگ یا قحطی یا تصادف بشه چی میشه. راستش تا امروز هم بهشون فکر نکرده بودم. البته به این فکر کردم که مثلا اگه مامان و بابام به هر دلیلی کارشون به بیمارستان و عمل و زبونم لال ... بکشه اون موقع چه حالی میشم. بیشتر اما نگران وقتی هستم که همه سالم هستیم اما شکر گذار نیستیم و از دوری مینالیم. از وقتی که مثلا من بچه دار میشم و مامانم و بابام از اینکه نمی تونن تنها نوه شون رو بغل کنن، بوش کنن و ازش مواظبت کنن، ببرنش پارک و باهاش بازی کنن از غصه دق کنن. البته من تا 5 سال آینده بچه نمیخوام و اینجوری شاید بشه وقتی بچم دو سالشه ائنا رو هم ببرم اونجا و همه چی به خیر و خوشی تموم بشه. تازه گاهی هم به این فکر میکنم اگه چیزی که الان دو ساله ازش می ترسم بعد رفتنم پیش بیاد چه حالی میشم و اون مشکل مسئله ی اینترنت حلال هست و بستن اینترنت به روی ایرانیا. همیشه هم بهم ثابت شده که خدا همه چیز رو خودش رو به راه میکنه ها اما راستش من یکی که آدم نمیشم و باز هم دفعه ی بعد یادم میره که خدا هم هست و نمیذاره ما اذیت بشیم. فردا ی عریز ازت ممنونم به خاطر این تاپیک چون به نظر من حتی وقتی میایم و میگیم از چی نگرانیم و با هم درد دل می کنیم و مهم تر از همه می بینیم که ما تنها کسی نیستیم که این احساسات رو داریم حالمون بهتر میشه. و آروم تر میشیم. راستی بچه ها من یه نگرانی هم دارم اونم اینکه حالا گیریم سیتیزن شدیم اگه نتونیم پدر و مادرمون رو ساپورت مالی کنیم چی میشه؟ مطمئن نیستم اون موقع باید توانایی ساپورت دو نفر رو داشته باشیم یا مثلا 5 نفر (خودم. شوهرم. مادرم. پدرم و بچه ام.) در این صورت هزینه خیلی میره بالا. girl عزیز من هم این نگرانی رو دارم. میترسم ترس از دوری آخر سر باعث میشه که جا بزنم! البته دلم واسه نامزدم میسوزه و اون طفلک در اون صورت حق داره بگه چرا دو ساله منو سر کار گذاشتی مگه نمیدیدی من آمریکام! |