مهاجرسرا
بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - نسخه قابل چاپ

+- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum)
+-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html)
+--- انجمن: ویزاهای مهاجرتی آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-29.html)
+---- انجمن: ویزای نامزدی و ازدواج (https://www.mohajersara.org/forum/forum-32.html)
+---- موضوع: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ (/thread-5388.html)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429 430 431 432 433 434 435 436 437 438 439 440 441 442 443 444 445 446 447 448 449 450 451 452 453 454 455 456 457 458 459 460 461 462 463 464 465 466 467 468 469 470 471 472 473 474 475 476 477 478 479 480 481 482 483 484 485 486 487 488 489 490 491 492 493 494 495 496 497 498 499 500 501 502 503 504 505 506 507 508 509 510 511 512 513 514 515 516 517 518 519 520 521 522 523 524 525 526 527 528 529 530 531 532 533 534 535 536 537 538 539 540 541 542 543 544 545 546 547 548 549 550 551 552 553 554 555 556 557 558 559 560 561 562 563 564 565 566 567 568 569 570 571 572 573 574 575 576 577 578 579 580 581 582 583 584 585 586 587 588 589 590 591 592 593 594 595 596 597 598 599 600 601 602 603 604 605 606 607 608 609 610 611 612 613 614 615 616 617 618 619 620 621 622 623 624 625 626 627 628 629 630 631 632 633 634 635 636 637 638 639 640 641 642 643 644 645 646 647 648 649 650 651 652 653 654 655 656 657 658 659 660 661 662 663 664 665 666 667 668 669 670 671 672 673 674 675 676 677 678 679 680 681 682 683 684 685 686 687 688 689 690 691 692 693 694 695 696 697 698 699 700 701 702 703 704 705 706 707 708 709 710 711 712 713 714 715 716 717 718 719 720 721 722 723 724 725 726 727 728 729 730 731 732


RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - shani - 2012-08-08

(2012-08-08 ساعت 03:11)elahenadafy2 نوشته:  راستش من هم از این فکرا میکنم، البته نه به این شکل بلکه به این صورت که همش فکر میکنم که اونجا خییلیییی تنها خواهم بود و درسته که همسرم هست و منم خیلی دوسش دارم، ولی خوب اونم درس داره و مشغله های خودشو داره و فکر کنم نمیتونه تنهایی و غربت منو پر کنه Sad و بخصوص واسه آدم وابسته به خانواده ای مثل من، مطمئنم خیلی خلا عاطفی حس خواهم کرد. خیلی دلم میخواست میشد اونجا که رفتم از صبح تا شب با کار سرمو گرم کنمو شب که رسیدم خونه فقط بیفتم بخوابم. آخه فکر میکنم تنها راه فرار از فکر و خیال و دلتنگی همین باشه. بعدش میگم خوب همسرم چه گناهی کرده که من بخوام اینجور زندگی کنم؟ بعدش خودم جواب میدم که اینا همش تقصیر اونه که من قراره انقدر سختی بکشم و حقشه!!! حالا که هرچقدر من التماس کردم که نریم، به خرجش نرفتو گفت من باید از این پاسپرتم یه استفاده ای بکنم وگرنه تا آخر عمر این فکر باهام میمونه که من پاسپورت آمریکایی داشتمو همه عمرمو توی ایران موندم و ازش استفاده نکردم، پس حقشه که من اونجا صبح تا شب کار کنمو تنهاییمو خودم پر کنم.
بعد که اینارو میگم، یدفعه میگم عجب آدم بدذاتی هستم من، و دلم واسه شوهرم میسوزه.
خلاصه پر از احساسات ضدونقیض شدم. وااااای
عزیزم زیادی نرو تو فکر، تو می تونی به دجای غر زدن به خودت از این شرایط شکرگزار باشی به هر حال این موقعیتیه که برات پیش اومده و می تونی یک مدل زندگی جدید رو باهاش تجربه کنی چیزی که احتمالا خودت چندین سال بعد از رفتن به اونجا کلی هم خوشحالی که این شرایط مهاجرت برات پیش اومد چون هرکس رفته پشیمون نیست. دلبستگی به خانواده هم مسئله ای هست که من هم زیاد دارم بهش فکر می کنم و بهت حق می دم. یعنی تقریبا همه ما ایرانیا اینطوری هستیم اما باید بالاخره یک روز بزرگ بشیم حتی اگه در 27و 28 سالگی باشه. به آینده بچه هات فکر کن هیچی نباشه اونا کلی ازت مممون میشن.



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-08

خوندن مطالب شما همراهای خوب واقعن برام لذت بخشه.از اونجا که تربیت اجتماعیِ ما ایرانی ها بر پایه محافظه کاری بنا شده ،در مسیر رشد عاطفیمون، آموزشِ یکی از بزرگترین مهارتهای اجتماعی و ارتباطی از مون دریغ شده.و این مهارت، همانا توانایی خود گشودگی و خود افشاگری ست.
به خاطر احساس نا امنیه محیط، همواره ترجیح می دیم اونچه در درونمون میگذره رو پنهان کنیم و حتی گاهی اوقات رفتار بیرونی مون رو برخلاف احساس درونیمون ابراز می کنیم.این باعث میشه تا نتونیم افرادی رو پیدا کنیم که تجربات درونی شون شبیه ماست و اینه که خودمون می مونیمو خیالاتی که آزارمون میده و البته در درون ما انبار میشه و از جاهای دیگه می زنه بیرون.
خوشحالم که امروز می بینم همه مون ریزکاریهای درونی مون رو بی پروا ابراز می کنیم.

اما در مورد موقعیت هایی که ، ما رو وادار می کنن قبل از وقوع به استقبالشون بریم و ترس و نگرانی به خودمون راه بدیم باید بگم این حالت در شرایطی که ما در اون بزرگ شدیم امری غیر طبیعی نیست.هرچند اگر این حالات شروع به پیشرفت کنن وما هم متوجهش نباشیم،بی شک تبدیل به حالت های مرضی میشن.
ولی از اون جاییکه موقعیت سنجی برای آینده و برنامه ریزی در وضعیت فعلی جامعه ما کار خیلی سختیه وبدتر ازون اینکه ما یک عمری با این وضعیت خو گرفتیم،انجام هر کار جدیدی که قسمت های زیادی از اون برامون ناشناخته ست مارو به وحشت میندازه و وفتی که انتظار هم چاشنیش میشه،حالت ما تاحدی از وضعیت آینده سنجی خارج میشه و در مراحل پیشرفته به تفکرات توهمی هم میرسه.
در واقع در شرایطی که قسمت های زیادی از یک عمل برامون ناشناخته ست ،ذهن ما به طور خودکار مکانیزم دفاعیش رو فعال میکنه و شروع می کنه به پیش بینی کردنِ پیشامد های احتمالی. ساختن پرسش های متعدد برای اینکه بتونه به نتیجه مطمئن تری برسه و از اونجاییکه فرصت بدست اوردن اطلاعات جدید رو دراین محیط نداره ، با زیاد شدن سوالات،قدرت استدلال واستنتاجش رو از دست میده و یهو یک کار خنده دار انجام میده!! Big Grin اگه گفتین؟؟
بله شروع می کنه به ترسیدن از سوال هایی که خودش ساخته بود و .... میرسه به جایی که ما یهو به خودمون میایم و میبینیم همش داریم از خودمون می پرسیم اگه اینجوری بشه چی کار کنم ؟ اگه اون جوری بشه چی کار کنم!Sad
قسمت خوب ماجرا اینه که به خودمون میایم و متوجه حال مون می شیم ، ولی اگه متوجه نشیم و این وضعیت ادامه دار بشه .... خب اصلن خوب نیست دیگه !



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - rs232 - 2012-08-08

به نظر شخصی من تمام شما که با ازدواج کردن دارید به امریکا مهاجرت می کنید نه تنها تصمیم خوبی گرفته اید بلکه شاید این کار بهترین تصمیمی باشد که تاکنون در عمر خود گرفته اید. تصمیمی که نه تنها زندگی شما را عوض می کند بلکه بچه ها و نوه های شما هم بعدها به جان شما دعا خواهند کرد. ممکن است در اول کمی سخت باشد ولی خیلی زود به محیط جدید عادت می کنید و آن وقت حتی دیگر باورتان هم نمی شود که چگونه می توانستید در ایران زندگی کنید. به چیزهای خوب و شیرینی فکر کنید که در انتظار زندگی شما است. به هرحال حتی اگر در ایران هم ازدواج می کردید مجبور بودید که از خانواده خودتان فاصله بگیرید. ولی شما اگر سختی ها را پشت سر بگذارید و سیتیزن شوید می توانید خانواده خودتان را هم به امریکا ببرید و درواقع حضور شما در امریکا حتی برای آنها هم می تواند مفید تر باشد. خوب بهترین حالت این است که شما با همسرتان سازگار باشید و در کنار هم زندگی کنید ولی اگر نشد هم شما چیز زیادی از دست نمی دهید چون حتی اگر در ایران هم ازدواج می کردید ممکن بود همین اتفاق بیفتد. فقط کافی است نگاهی به آمار طلاق در ایران بیندازید و سپس آن را صد برابر کنید چون بسیاری از زوج ها در ایران فقط از روی ناچاری با هم زندگی می کنند و طلاق نمی گیرند. پس زیاد سخت نگیرید و خود را به دست امواج سرنوشت بسپارید و به خداوند اعتماد داشته باشید که راه خوبی را در پیش پای شما گذاشته است. فقط همه چیز را آسان بگیرید و به خودتان فرصت دهید تا از نظر روحی بتوانید خودتان را با دنیای جدید تطبیق بدهید. حتما با همسر و یا نامزد خود هم صحبت کنید و بگویید که نیاز به زمان دارید تا به حالت تعادل برسید چون گاهی مخصوصا دخترانی که به خانه شوهر در امریکا می روند تا مدت ها از دلتنگی گریه می کنند و همسران آنها کلافه می شوند در حالی که باید از قبل به آنها بگویید که بین شش ماه تا یک سال طول می کشد تا یک دختری که از میان خانواده به خانه شوهری در امریکا می رود بتواند با زندگی جدید خود خو بگیرد و از نظر احساسی به حالت تعادل برسد. اگر آنها از این حالت های طبیعی آگاه باشند با آن کنار می آیند و گمان نمی کنند که شما اصولا آدم غمگینی هستید و می خواهید زندگی آنها را هم غمگین کنید و اجازه می دهند این دوران انتقالی با گذشت زمان سپری شود.
سعی کنید با تجسم کردن خانه خود در امریکا و حیاط کوچک و چیزهای قشنگی که در ذهن خود دارید استرس های بیخود را از خودتان دور کنید و به قول معروف نفوس بد نزنید. خانواده شما هم خیلی زود می توانند پیش شما بیایند و در ضمن شما هم می توانید هر زمانی که خواستید به آنها سر بزنید. مطمئن باشید که مادر و پدر شما هم از اینکه ببینند شما در یک جای بهتری زندگی می کنید و آینده بهتری برای خودتان و بچه هایتان وجود دارد خوشحال تر و راضی تر هستند.



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - نگاره - 2012-08-09

(2012-07-29 ساعت 01:49)فردا نوشته:  فکر کنم دیگه نوبتی هم باشه ، نوبت خودمه.
من هم ازین حرف و حدیث ها زیاد شنیدم که واسه پاسپورت ازدواج کردم و ... البته از طرف دوستان و فامیل های خودم !

و اینکه کی میری و چرا نمیری و پس چی شد.تازه اینجا بود که متوجه شدم مردم چقدر امریکا رفتن براشون مهمه.
رفتار بعضی ها که قبلا زیاد مصالمت آمیز نبود یهو مهربانانه شد! و خلاصه خیلی چیز ها که همتون مشابه اون رو زیاد شنیدین.
اما چیزی که این وسط برای خودم جالب بود اینکه بارها از خودم پرسیدم نکنه حالا که دیگران هی جو میدن منم جوگیر بشمو قکر منم حالا چه خبره؟!
با اینکه این انتظار مثل یه بچه شیطون زل زده توی چشمامو اعصابم رو بهم ریخته ولی باز هم از خدا می خوام وقتی این انتظار تموم بشه که منم جنبه این داستان رو پیدا کرده باشم و به قول خودمون جو گیر نشم.
حرف های زیادی دارم که براتون بگم ...

واقعا همینطوره !!!!
!



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-11

امروز به خاطر گرفتن اصل مدرک کارشناسیم به ساختمان ستادی امور کل فارغ التحصیلان مراجعه کردم.فکر می کنید با چه منظره ای مواجه شدم؟
جلودر نوشته بودن از 18 /5 تا پایان ماه مبارک تعطیل می باشد!!!!!!!!!!
واقعن اولش باورم نمی شد که چی دارم می بینم.روز شنبه ،اولین روز کاری مملکت، "امور کل فارغ التحصیلان "یه دانشگاه عریض و طویل تعطیله؟
منم با کلی عصبانیت و بد و بیراه گفتن برگشتم.جالب اینجاست که دقیقن 3شنبه زنگ زده بودم وپرسیده بودم بیام؟ یک کلمه هم نگفتن تعطیله!
قسمت خنده دار اینه که من فارغ التحصیل 81 هستم و چون ارشدم رو هم توی همین دانشگاه قبول شده بودم اصل مدرکم رو پیش خودشون نگه داشتمه بودن.جالا که می خواستم کارهای فارغ التحصیلی ِ ارشدم رو انجام بدم،اصل مدرک لیسانسم رو ازشون خواستم که به طرز عجیبی زل زدن توی چشمم و گفتن نیست!
یعنی چی نیست؟ خانم نیست دیگه ، یعنی چی نداره که! برو درخواست صدور مجدد بده.
خلاصه بعد از 2ماه دوندگی و .... امروز برای گرفتنش رفتم که اینجوری شد.
منم تا جایی که می شد توی این گرما پیاده برگشتم به سمت خونه که امروز رو همیشه یادم بمونه و وقتی ازین جا و مشکلاتش دور شدم ،نزنه به سرم و هوا ورم داره که الان وطنم بدون من چی به سرش میاد...
توی این مدت که دنبال انجام برخی کارهای اداری و جمع و جور کردن مدارک و .... بودم اینقدر اذیت شدم که از هرچی تعلقِ بریدم.
اما چرا این ها رو اینجا گفتم؟
می خوام ربطش بدم به بحث شیرین منت گذاشتن همسر برای پاسپورت آمریکاییش!
من که زیاد رفتن و نرفتن برام فرقی نداشت و گاهی هم تمایلم بیشتر به زندگی در وطن بود،بابت آزارهایی که این مدت دیدم کارم به جایی رسیده که اگر همسرم روزی 2وعده هم منت پاسپورتش رو به سرم بذاره ، وعده سوم رو حتما خودم بهش یادآوری می کنم.وقتی خودم رو جای اون میذارم ،می بینم تا آخر عمرش هم منت بذاره باز هم کمه.........



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - girl - 2012-08-11

منت تحت هیچ شرایطی خوب نیست چون باعث تحقیر میشه و تحقیر شدن باعث میشه ادم کینه به دل بگیره و کینه ممکنه منجر به از هم پاشیدن زندگی شه!!!


RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-11

(2012-08-11 ساعت 18:38)girl نوشته:  منت تحت هیچ شرایطی خوب نیست چون باعث تحقیر میشه و تحقیر شدن باعث میشه ادم کینه به دل بگیره و کینه ممکنه منجر به از هم پاشیدن زندگی شه!!!
آره عزیزم.من کاملن باهات موافقم.ولی وقتی که توی مملکت خودمون بابت کارهایی که با زحمت انجام دادی و یا هر چیزی که خواستی و هزینه اش رو هم تمام و کمال دادی،بدون هیچ دلیلی منت سرت میذارن ،تحقیرت میکنن، به ناروا تو رو مجبور به انجام کارهایی می کنن که اصلن وظیفت نیست،وقتی فکر می کنی تمام مراحل رو همون جور که گفتن انجام دادی ولی یهو می بینی کارهات به سختی پیش میره و حیرون و عاجز موندی و اون هایی که موظف هستن راهنماییت کنن زورشون میاد سرشونو از رو میزشون بیارن بالا و تازه با کلی منت جوابت رو میدن،اون وقت ِکه در مقام مقایسه این منت و له شدن اعصاب و روانت با منتی که همسرت رو سرت میذاره بر میای.اونوقتِ که منت اول نه تنها باعث کینه میشه ، که هر جور حس بد دیگه ای هم بگی به وجود می آره . در بین این دوتا من یکی منت شوهرم رو به جون می خرم. دست کم از طرف کسی گفته میشه که واسه من خیلی کارها کرده و دوستم داره و دوستش دارم، حالا توی عصبانیت یه چیزی هم گفته... وگرنه حق با شماست منت گذاشتن کار خوبی نیست اصلن Smile



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - girl - 2012-08-11

درسته عزیزم. واقعا زوره! مهم اینه که دیگه از همه اینا راحت شدی Wink


RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - shani - 2012-08-11

(2012-08-11 ساعت 16:20)فردا نوشته:  امروز به خاطر گرفتن اصل مدرک کارشناسیم به ساختمان ستادی امور کل فارغ التحصیلان مراجعه کردم.فکر می کنید با چه منظره ای مواجه شدم؟
جلودر نوشته بودن از 18 /5 تا پایان ماه مبارک تعطیل می باشد!!!!!!!!!!
واقعن اولش باورم نمی شد که چی دارم می بینم.روز شنبه ،اولین روز کاری مملکت، "امور کل فارغ التحصیلان "یه دانشگاه عریض و طویل تعطیله؟
منم با کلی عصبانیت و بد و بیراه گفتن برگشتم.جالب اینجاست که دقیقن 3شنبه زنگ زده بودم وپرسیده بودم بیام؟ یک کلمه هم نگفتن تعطیله!
قسمت خنده دار اینه که من فارغ التحصیل 81 هستم و چون ارشدم رو هم توی همین دانشگاه قبول شده بودم اصل مدرکم رو پیش خودشون نگه داشتمه بودن.جالا که می خواستم کارهای فارغ التحصیلی ِ ارشدم رو انجام بدم،اصل مدرک لیسانسم رو ازشون خواستم که به طرز عجیبی زل زدن توی چشمم و گفتن نیست!
یعنی چی نیست؟ خانم نیست دیگه ، یعنی چی نداره که! برو درخواست صدور مجدد بده.
خلاصه بعد از 2ماه دوندگی و .... امروز برای گرفتنش رفتم که اینجوری شد.
منم تا جایی که می شد توی این گرما پیاده برگشتم به سمت خونه که امروز رو همیشه یادم بمونه و وقتی ازین جا و مشکلاتش دور شدم ،نزنه به سرم و هوا ورم دارم که الان وطنم بدون من چی به سرش میاد...
توی این مدت که دنبال انجام برخی کارهای اداری و جمع و جور کردن مدارک و .... بودم اینقدر اذیت شدم که از هرچی تعلقِ بریدم.
اما چرا این ها رو اینجا گفتم؟
می خوام ربطش بدم به بحث شیرین منت گذاشتن همسر برای پاسپورت آمریکاییش!
من که زیاد رفتن و نرفتن برام فرقی نداشت و گاهی هم تمایلم بیشتر به زندگی در وطن بود،بابت آزارهایی که این مدت دیدم کارم به جایی رسیده که اگر همسرم روزی 2وعده هم منت پاسپورتش رو به سرم بذاره ، وعده سوم رو حتما خودم بهش یادآوری می کنم.وقتی خودم رو جای اون میذارم ،می بینم تا آخر عمرش هم منت بذاره باز هم کمه.........

بنظرم حرف قشنگی زدی و باعث شد به این فکر کنم:
کلا اگه کسی منت گذاشت و گفت من نجاتت دادم و از این حرفا اگه به جای گاردگرفتن بگی آره اینو قبول دارم واقعا راست میگی، دیگه خودش هم بیش از حد تکرار نمیکنه اون حرف رو. حتی در حالت عصبانیت. چون موضوع دیگه برای خود همسر هم تکراری و لوث میشه.



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-11

(2012-08-11 ساعت 20:31)shani نوشته:  
(2012-08-11 ساعت 16:20)فردا نوشته:  امروز به خاطر گرفتن اصل مدرک کارشناسیم به ساختمان ستادی امور کل فارغ التحصیلان مراجعه کردم.فکر می کنید با چه منظره ای مواجه شدم؟
جلودر نوشته بودن از 18 /5 تا پایان ماه مبارک تعطیل می باشد!!!!!!!!!!
واقعن اولش باورم نمی شد که چی دارم می بینم.روز شنبه ،اولین روز کاری مملکت، "امور کل فارغ التحصیلان "یه دانشگاه عریض و طویل تعطیله؟
منم با کلی عصبانیت و بد و بیراه گفتن برگشتم.جالب اینجاست که دقیقن 3شنبه زنگ زده بودم وپرسیده بودم بیام؟ یک کلمه هم نگفتن تعطیله!
قسمت خنده دار اینه که من فارغ التحصیل 81 هستم و چون ارشدم رو هم توی همین دانشگاه قبول شده بودم اصل مدرکم رو پیش خودشون نگه داشتمه بودن.جالا که می خواستم کارهای فارغ التحصیلی ِ ارشدم رو انجام بدم،اصل مدرک لیسانسم رو ازشون خواستم که به طرز عجیبی زل زدن توی چشمم و گفتن نیست!
یعنی چی نیست؟ خانم نیست دیگه ، یعنی چی نداره که! برو درخواست صدور مجدد بده.
خلاصه بعد از 2ماه دوندگی و .... امروز برای گرفتنش رفتم که اینجوری شد.
منم تا جایی که می شد توی این گرما پیاده برگشتم به سمت خونه که امروز رو همیشه یادم بمونه و وقتی ازین جا و مشکلاتش دور شدم ،نزنه به سرم و هوا ورم دارم که الان وطنم بدون من چی به سرش میاد...
توی این مدت که دنبال انجام برخی کارهای اداری و جمع و جور کردن مدارک و .... بودم اینقدر اذیت شدم که از هرچی تعلقِ بریدم.
اما چرا این ها رو اینجا گفتم؟
می خوام ربطش بدم به بحث شیرین منت گذاشتن همسر برای پاسپورت آمریکاییش!
من که زیاد رفتن و نرفتن برام فرقی نداشت و گاهی هم تمایلم بیشتر به زندگی در وطن بود،بابت آزارهایی که این مدت دیدم کارم به جایی رسیده که اگر همسرم روزی 2وعده هم منت پاسپورتش رو به سرم بذاره ، وعده سوم رو حتما خودم بهش یادآوری می کنم.وقتی خودم رو جای اون میذارم ،می بینم تا آخر عمرش هم منت بذاره باز هم کمه.........

بنظرم حرف قشنگی زدی و باعث شد به این فکر کنم:
کلا اگه کسی منت گذاشت و گفت من نجاتت دادم و از این حرفا اگه به جای گاردگرفتن بگی آره اینو قبول دارم واقعا راست میگی، دیگه خودش هم بیش از حد تکرار نمیکنه اون حرف رو. حتی در حالت عصبانیت. چون موضوع دیگه برای خود همسر هم تکراری و لوث میشه.
فکر کنم این جوری که رفتار بشه ،اون دلخوریی هم که به وجود اومده نه تنها ازبین میره بلکه به محبت تبدیل میشه.برای من که این جوری شدWink



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - shani - 2012-08-11

(2012-08-11 ساعت 21:34)فردا نوشته:  
(2012-08-11 ساعت 20:31)shani نوشته:  
(2012-08-11 ساعت 16:20)فردا نوشته:  امروز به خاطر گرفتن ...

بنظرم حرف قشنگی زدی...
فکر کنم این جوری که رفتار بشه...

پس فرضیه ام درست بود! البته با الهام از حرف خودت بودش. به هر حال خوشحالم برات!



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - Yasaman mc - 2012-08-12

من فقط يه نصيحت كه نه،پيشنهاد ميتونم بدم به كسايى كه تو ايرانن و منتظر كاراشون هستن.گاو بشين.البته دور از جونتون. يعنى به هيچ و هيچ كس جز هدفتون،اينده تون و زندگى جديدتون فكر نكنين.مردم خيلى سنگدل شدن،براى زندگى بقيه هيچ ارزشى قائل نيستن.اگر يه همچين كسايى رو ميشناسين تا ميتونين ازشون دورى كنين.به هر حال نظر ادما و چيزى كه از زندگى ميخوان عوض ميشه و هميشه يه جور نميمونه،اگر قراره يه همچين اتفاقى براى رابطه شما بيفته،بذارين به دلايل طبيعى بيفته،نه حرف و كار مردم.در رابطه با پدر و مادر هم،سعى كنين كسى رو انتخاب كنين كه ارزش دورى از پدر و مادر رو داشته باشه،اگر قرار باشه به خاطر دورى از پدر و مادرتون در زجر و عذاب باشين،تو خونه هم از طرف همسرتون در عذاب باشين،ارزششو نداره.من احمق نيستم،الان كه يك سال از زندگيم ميگذره تازه ارزش امريكا رو ميدونم.نه به خاطر لاس وگاس و لس انجلس و بنتلى و شلوارك،به خاطر اينكه تو ايران اگر به همسايه ت سلام كنى ميگن كاسه ليسه،اگه نكنى ميگن بى ادبه.اگه لبخند بزنى ميگن لشه،اگه نزنى ميگن داره كلاس ميذاره.نسل جديد داره با سرعت تمام به سوى مدرن شدن ميره،همه ميخوان راحت تر زندگى كنن،براى خودشون زندگى كنن و فرهنگ قديمى ما اين اجازه رو نميده.سه سال صبر كردن ارزش زندگى كردن براى خودم،به شيوه خودم،با كسى كه عاشقشم تو كشورى كه توش حق انتخاب دارم رو داشت

(2012-08-08 ساعت 03:33)laili نوشته:  میدونم الان من هر چی بگم شاید کمکی بهتون نکنه ولی بعد از مشاوره با روانشناس که واقعا کمک بزرگیه یه چیزی که فکر میکنم بهتر باشه هممون بهش توجه کنیم اینه که هر اتفاقی تو دنیا امکان داره بیوفته و هیچ چیزی بعید نی ..ما چه غصه بخوریم چه نخوریم زمین داره میگرده و ما عملا کوچکترین کاری نمیتونیم برای اتفاقات خوب و بد انجام بدیم ..شماها که وقتی تو ایرانین انقد نگرانین پس حتما وقتی بیائین اینجا نگرانیهاتون خیلی بیشتر میشه ..نمیدونم این خصلت زندگی توی یه محیط و جای غریبه یا دوری از خانواده ..به هر حال هر کسی نگرانیهای خودش و داره و من شدیدا معتقدم که غم و ناراحتی و نگرانی و یا شادی و خوشی مثل علف هرز می مونن اگه به هر کدومشون پر و بال بدیم خیلی زود رشد میکنن و زندگیمون و پر میکنن ..پس بهتره که به فکرهای خوب بال و پر بدیم و غصه ی فکرهای بد و بذاریم برای زمانی که اتفاق افتادن ..اینطوری نمیشه که ماها همیشه غصه بخوریم که ..یه زمانی برای اتفاقاتی که نیوفتاده و یه زمانی برای اتفاقاتی که افتاده Smile

البته اينم بايد گفت،حرف روانشناس رو سبك سنگين كنين.روانشناس من تو روم نگاه كرد و گفت لااقل اگر طلاق بگيرى يه گرين كارت كه گيرت مياد



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-12

با یاسمن موافقم.
امروز چیزی تو تلویزیون ایران دیدم که قلبم به درد اومد. هرگز دلم برا اینجا تنگ نخواهد شد. هرگزززززززززززززززززز.
شاید من تنها تبریزی این جمع باشم. نمیدونم چند نفر از زلزله ای که دیروز عصر اینجا اومده خبر داره. دو تا بود با قدرت 6.4 و 6.3. تا الان 220 کشته و 1500 زخمی. چندین روستا 100% با خاک یکسان شده. اجازه ی ورود به خبرنگارا نمیدن. و همه ی مردم تبریز از ترس شبو تو پارک ها و هیابونا خوابیدن. ما رفتیم خونه ی خالم که یه حیاط بزرگ داره و کل فامیل شب چادر زدیم اونجا خوابیدیم (نمیهوام قبل آمریکا رفتن بمیرم) الان اومدیم خونه با ساک هایی که نمیخوایم بازشون کنیم چون بعد از 40 تا پس لرزه هنوز تا 48 ساعت گفتن بازم شاید پس لرزه داشته باشیم! همه ی اینا رو گفتم که برسم به این که الان که اومدیم خونه تلویزیون رو روشن کردم و هیچی! هیچییییییییییییییییی. همه چیچز طبق روال عادی هست تو تلویزیون! حتی شبکه ی استانی داره فیلم نشون میده!!!!!!!!!!! زلزله ی بم 6.6 بود و همه ی کانال ها داشتن ساپورت میکردن زلزله ی اینجا 6.4 هست و هیچ کس عین خیالش نیست! اون هم از دریاچه ی ارومیه که داره همه ی ما رو زجر کش میکنه اینجا. روزی نیست که با سرفه و عطسه بیدار نشیم.
حالم داره از اینجا بهم میخوره.
پ.ن. حالاما که شهر نشینیم و جای خوب شهر میشینیم و مرکز زلزله اهر بوده و چند کیلومتر با ما فاصله داشته دیوار خونمون ترک برداشته! شما حساب روستاها رو بکنید!



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-12

manoun عزیز ما هم ازین اتفاق غمگین شدیم.نمیدونم چی بگم!

ودر رابطه با واکنش تلویزیون ایران که دیگه اصلن چیزی نمی تونم بگم.
اما وقتی به روزگارمون نگاه می کنم این شعر توی ذهنم خونده میشه:

با ما گفته بودند:
«آن کلام مقدس را
با شما خواهيم آموخت،
ليکن به خاطر آن
عقوبتی جان فرسای را
تحمل می بايدتان کرد.»

عقوبت دشوار را چندان تاب آورديم
آری
که کلام مقدس مان
باری
از خاطر
گريخت!



RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-12

(2012-08-12 ساعت 10:54)manoun نوشته:  با یاسمن موافقم.
امروز چیزی تو تلویزیون ایران دیدم که قلبم به درد اومد. هرگز دلم برا اینجا تنگ نخواهد شد. هرگزززززززززززززززززز.
شاید من تنها تبریزی این جمع باشم. نمیدونم چند نفر از زلزله ای که دیروز عصر اینجا اومده خبر داره. دو تا بود با قدرت 6.4 و 6.3. تا الان 220 کشته و 1500 زخمی. چندین روستا 100% با خاک یکسان شده. اجازه ی ورود به خبرنگارا نمیدن. و همه ی مردم تبریز از ترس شبو تو پارک ها و هیابونا خوابیدن. ما رفتیم خونه ی خالم که یه حیاط بزرگ داره و کل فامیل شب چادر زدیم اونجا خوابیدیم (نمیهوام قبل آمریکا رفتن بمیرم) الان اومدیم خونه با ساک هایی که نمیخوایم بازشون کنیم چون بعد از 40 تا پس لرزه هنوز تا 48 ساعت گفتن بازم شاید پس لرزه داشته باشیم! همه ی اینا رو گفتم که برسم به این که الان که اومدیم خونه تلویزیون رو روشن کردم و هیچی! هیچییییییییییییییییی. همه چیچز طبق روال عادی هست تو تلویزیون! حتی شبکه ی استانی داره فیلم نشون میده!!!!!!!!!!! زلزله ی بم 6.6 بود و همه ی کانال ها داشتن ساپورت میکردن زلزله ی اینجا 6.4 هست و هیچ کس عین خیالش نیست! اون هم از دریاچه ی ارومیه که داره همه ی ما رو زجر کش میکنه اینجا. روزی نیست که با سرفه و عطسه بیدار نشیم.
حالم داره از اینجا بهم میخوره.
پ.ن. حالاما که شهر نشینیم و جای خوب شهر میشینیم و مرکز زلزله اهر بوده و چند کیلومتر با ما فاصله داشته دیوار خونمون ترک برداشته! شما حساب روستاها رو بکنید!
خیلی متاسف شدم شنیدم و اتفاقا دو تا دوست تبریزی هم دارم که بیخبرم ازشون.
متاسفانه تو ایران هر حرفی بزنی سیاسی میشه! و مطمئن باش هیچکدوم از مسئولان دلشون یه ذره به فکر ایران و ایرانی نیست. اما تو یه گوشه دیگه دنیا یکی سنگ بزنه به شیشه یکی اینجا دو هفته هوار میکشن.
Sad