بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - نسخه قابل چاپ +- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum) +-- انجمن: آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-4.html) +--- انجمن: ویزاهای مهاجرتی آمریکا (https://www.mohajersara.org/forum/forum-29.html) +---- انجمن: ویزای نامزدی و ازدواج (https://www.mohajersara.org/forum/forum-32.html) +---- موضوع: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ (/thread-5388.html) صفحات
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
192
193
194
195
196
197
198
199
200
201
202
203
204
205
206
207
208
209
210
211
212
213
214
215
216
217
218
219
220
221
222
223
224
225
226
227
228
229
230
231
232
233
234
235
236
237
238
239
240
241
242
243
244
245
246
247
248
249
250
251
252
253
254
255
256
257
258
259
260
261
262
263
264
265
266
267
268
269
270
271
272
273
274
275
276
277
278
279
280
281
282
283
284
285
286
287
288
289
290
291
292
293
294
295
296
297
298
299
300
301
302
303
304
305
306
307
308
309
310
311
312
313
314
315
316
317
318
319
320
321
322
323
324
325
326
327
328
329
330
331
332
333
334
335
336
337
338
339
340
341
342
343
344
345
346
347
348
349
350
351
352
353
354
355
356
357
358
359
360
361
362
363
364
365
366
367
368
369
370
371
372
373
374
375
376
377
378
379
380
381
382
383
384
385
386
387
388
389
390
391
392
393
394
395
396
397
398
399
400
401
402
403
404
405
406
407
408
409
410
411
412
413
414
415
416
417
418
419
420
421
422
423
424
425
426
427
428
429
430
431
432
433
434
435
436
437
438
439
440
441
442
443
444
445
446
447
448
449
450
451
452
453
454
455
456
457
458
459
460
461
462
463
464
465
466
467
468
469
470
471
472
473
474
475
476
477
478
479
480
481
482
483
484
485
486
487
488
489
490
491
492
493
494
495
496
497
498
499
500
501
502
503
504
505
506
507
508
509
510
511
512
513
514
515
516
517
518
519
520
521
522
523
524
525
526
527
528
529
530
531
532
533
534
535
536
537
538
539
540
541
542
543
544
545
546
547
548
549
550
551
552
553
554
555
556
557
558
559
560
561
562
563
564
565
566
567
568
569
570
571
572
573
574
575
576
577
578
579
580
581
582
583
584
585
586
587
588
589
590
591
592
593
594
595
596
597
598
599
600
601
602
603
604
605
606
607
608
609
610
611
612
613
614
615
616
617
618
619
620
621
622
623
624
625
626
627
628
629
630
631
632
633
634
635
636
637
638
639
640
641
642
643
644
645
646
647
648
649
650
651
652
653
654
655
656
657
658
659
660
661
662
663
664
665
666
667
668
669
670
671
672
673
674
675
676
677
678
679
680
681
682
683
684
685
686
687
688
689
690
691
692
693
694
695
696
697
698
699
700
701
702
703
704
705
706
707
708
709
710
711
712
713
714
715
716
717
718
719
720
721
722
723
724
725
726
727
728
729
730
731
732
|
RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - shani - 2012-08-08 (2012-08-08 ساعت 03:11)elahenadafy2 نوشته: راستش من هم از این فکرا میکنم، البته نه به این شکل بلکه به این صورت که همش فکر میکنم که اونجا خییلیییی تنها خواهم بود و درسته که همسرم هست و منم خیلی دوسش دارم، ولی خوب اونم درس داره و مشغله های خودشو داره و فکر کنم نمیتونه تنهایی و غربت منو پر کنه و بخصوص واسه آدم وابسته به خانواده ای مثل من، مطمئنم خیلی خلا عاطفی حس خواهم کرد. خیلی دلم میخواست میشد اونجا که رفتم از صبح تا شب با کار سرمو گرم کنمو شب که رسیدم خونه فقط بیفتم بخوابم. آخه فکر میکنم تنها راه فرار از فکر و خیال و دلتنگی همین باشه. بعدش میگم خوب همسرم چه گناهی کرده که من بخوام اینجور زندگی کنم؟ بعدش خودم جواب میدم که اینا همش تقصیر اونه که من قراره انقدر سختی بکشم و حقشه!!! حالا که هرچقدر من التماس کردم که نریم، به خرجش نرفتو گفت من باید از این پاسپرتم یه استفاده ای بکنم وگرنه تا آخر عمر این فکر باهام میمونه که من پاسپورت آمریکایی داشتمو همه عمرمو توی ایران موندم و ازش استفاده نکردم، پس حقشه که من اونجا صبح تا شب کار کنمو تنهاییمو خودم پر کنم.عزیزم زیادی نرو تو فکر، تو می تونی به دجای غر زدن به خودت از این شرایط شکرگزار باشی به هر حال این موقعیتیه که برات پیش اومده و می تونی یک مدل زندگی جدید رو باهاش تجربه کنی چیزی که احتمالا خودت چندین سال بعد از رفتن به اونجا کلی هم خوشحالی که این شرایط مهاجرت برات پیش اومد چون هرکس رفته پشیمون نیست. دلبستگی به خانواده هم مسئله ای هست که من هم زیاد دارم بهش فکر می کنم و بهت حق می دم. یعنی تقریبا همه ما ایرانیا اینطوری هستیم اما باید بالاخره یک روز بزرگ بشیم حتی اگه در 27و 28 سالگی باشه. به آینده بچه هات فکر کن هیچی نباشه اونا کلی ازت مممون میشن. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-08 خوندن مطالب شما همراهای خوب واقعن برام لذت بخشه.از اونجا که تربیت اجتماعیِ ما ایرانی ها بر پایه محافظه کاری بنا شده ،در مسیر رشد عاطفیمون، آموزشِ یکی از بزرگترین مهارتهای اجتماعی و ارتباطی از مون دریغ شده.و این مهارت، همانا توانایی خود گشودگی و خود افشاگری ست. به خاطر احساس نا امنیه محیط، همواره ترجیح می دیم اونچه در درونمون میگذره رو پنهان کنیم و حتی گاهی اوقات رفتار بیرونی مون رو برخلاف احساس درونیمون ابراز می کنیم.این باعث میشه تا نتونیم افرادی رو پیدا کنیم که تجربات درونی شون شبیه ماست و اینه که خودمون می مونیمو خیالاتی که آزارمون میده و البته در درون ما انبار میشه و از جاهای دیگه می زنه بیرون. خوشحالم که امروز می بینم همه مون ریزکاریهای درونی مون رو بی پروا ابراز می کنیم. اما در مورد موقعیت هایی که ، ما رو وادار می کنن قبل از وقوع به استقبالشون بریم و ترس و نگرانی به خودمون راه بدیم باید بگم این حالت در شرایطی که ما در اون بزرگ شدیم امری غیر طبیعی نیست.هرچند اگر این حالات شروع به پیشرفت کنن وما هم متوجهش نباشیم،بی شک تبدیل به حالت های مرضی میشن. ولی از اون جاییکه موقعیت سنجی برای آینده و برنامه ریزی در وضعیت فعلی جامعه ما کار خیلی سختیه وبدتر ازون اینکه ما یک عمری با این وضعیت خو گرفتیم،انجام هر کار جدیدی که قسمت های زیادی از اون برامون ناشناخته ست مارو به وحشت میندازه و وفتی که انتظار هم چاشنیش میشه،حالت ما تاحدی از وضعیت آینده سنجی خارج میشه و در مراحل پیشرفته به تفکرات توهمی هم میرسه. در واقع در شرایطی که قسمت های زیادی از یک عمل برامون ناشناخته ست ،ذهن ما به طور خودکار مکانیزم دفاعیش رو فعال میکنه و شروع می کنه به پیش بینی کردنِ پیشامد های احتمالی. ساختن پرسش های متعدد برای اینکه بتونه به نتیجه مطمئن تری برسه و از اونجاییکه فرصت بدست اوردن اطلاعات جدید رو دراین محیط نداره ، با زیاد شدن سوالات،قدرت استدلال واستنتاجش رو از دست میده و یهو یک کار خنده دار انجام میده!! اگه گفتین؟؟ بله شروع می کنه به ترسیدن از سوال هایی که خودش ساخته بود و .... میرسه به جایی که ما یهو به خودمون میایم و میبینیم همش داریم از خودمون می پرسیم اگه اینجوری بشه چی کار کنم ؟ اگه اون جوری بشه چی کار کنم! قسمت خوب ماجرا اینه که به خودمون میایم و متوجه حال مون می شیم ، ولی اگه متوجه نشیم و این وضعیت ادامه دار بشه .... خب اصلن خوب نیست دیگه ! RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - rs232 - 2012-08-08 به نظر شخصی من تمام شما که با ازدواج کردن دارید به امریکا مهاجرت می کنید نه تنها تصمیم خوبی گرفته اید بلکه شاید این کار بهترین تصمیمی باشد که تاکنون در عمر خود گرفته اید. تصمیمی که نه تنها زندگی شما را عوض می کند بلکه بچه ها و نوه های شما هم بعدها به جان شما دعا خواهند کرد. ممکن است در اول کمی سخت باشد ولی خیلی زود به محیط جدید عادت می کنید و آن وقت حتی دیگر باورتان هم نمی شود که چگونه می توانستید در ایران زندگی کنید. به چیزهای خوب و شیرینی فکر کنید که در انتظار زندگی شما است. به هرحال حتی اگر در ایران هم ازدواج می کردید مجبور بودید که از خانواده خودتان فاصله بگیرید. ولی شما اگر سختی ها را پشت سر بگذارید و سیتیزن شوید می توانید خانواده خودتان را هم به امریکا ببرید و درواقع حضور شما در امریکا حتی برای آنها هم می تواند مفید تر باشد. خوب بهترین حالت این است که شما با همسرتان سازگار باشید و در کنار هم زندگی کنید ولی اگر نشد هم شما چیز زیادی از دست نمی دهید چون حتی اگر در ایران هم ازدواج می کردید ممکن بود همین اتفاق بیفتد. فقط کافی است نگاهی به آمار طلاق در ایران بیندازید و سپس آن را صد برابر کنید چون بسیاری از زوج ها در ایران فقط از روی ناچاری با هم زندگی می کنند و طلاق نمی گیرند. پس زیاد سخت نگیرید و خود را به دست امواج سرنوشت بسپارید و به خداوند اعتماد داشته باشید که راه خوبی را در پیش پای شما گذاشته است. فقط همه چیز را آسان بگیرید و به خودتان فرصت دهید تا از نظر روحی بتوانید خودتان را با دنیای جدید تطبیق بدهید. حتما با همسر و یا نامزد خود هم صحبت کنید و بگویید که نیاز به زمان دارید تا به حالت تعادل برسید چون گاهی مخصوصا دخترانی که به خانه شوهر در امریکا می روند تا مدت ها از دلتنگی گریه می کنند و همسران آنها کلافه می شوند در حالی که باید از قبل به آنها بگویید که بین شش ماه تا یک سال طول می کشد تا یک دختری که از میان خانواده به خانه شوهری در امریکا می رود بتواند با زندگی جدید خود خو بگیرد و از نظر احساسی به حالت تعادل برسد. اگر آنها از این حالت های طبیعی آگاه باشند با آن کنار می آیند و گمان نمی کنند که شما اصولا آدم غمگینی هستید و می خواهید زندگی آنها را هم غمگین کنید و اجازه می دهند این دوران انتقالی با گذشت زمان سپری شود. سعی کنید با تجسم کردن خانه خود در امریکا و حیاط کوچک و چیزهای قشنگی که در ذهن خود دارید استرس های بیخود را از خودتان دور کنید و به قول معروف نفوس بد نزنید. خانواده شما هم خیلی زود می توانند پیش شما بیایند و در ضمن شما هم می توانید هر زمانی که خواستید به آنها سر بزنید. مطمئن باشید که مادر و پدر شما هم از اینکه ببینند شما در یک جای بهتری زندگی می کنید و آینده بهتری برای خودتان و بچه هایتان وجود دارد خوشحال تر و راضی تر هستند. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - نگاره - 2012-08-09 (2012-07-29 ساعت 01:49)فردا نوشته: فکر کنم دیگه نوبتی هم باشه ، نوبت خودمه. واقعا همینطوره !!!! ! RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-11 امروز به خاطر گرفتن اصل مدرک کارشناسیم به ساختمان ستادی امور کل فارغ التحصیلان مراجعه کردم.فکر می کنید با چه منظره ای مواجه شدم؟ جلودر نوشته بودن از 18 /5 تا پایان ماه مبارک تعطیل می باشد!!!!!!!!!! واقعن اولش باورم نمی شد که چی دارم می بینم.روز شنبه ،اولین روز کاری مملکت، "امور کل فارغ التحصیلان "یه دانشگاه عریض و طویل تعطیله؟ منم با کلی عصبانیت و بد و بیراه گفتن برگشتم.جالب اینجاست که دقیقن 3شنبه زنگ زده بودم وپرسیده بودم بیام؟ یک کلمه هم نگفتن تعطیله! قسمت خنده دار اینه که من فارغ التحصیل 81 هستم و چون ارشدم رو هم توی همین دانشگاه قبول شده بودم اصل مدرکم رو پیش خودشون نگه داشتمه بودن.جالا که می خواستم کارهای فارغ التحصیلی ِ ارشدم رو انجام بدم،اصل مدرک لیسانسم رو ازشون خواستم که به طرز عجیبی زل زدن توی چشمم و گفتن نیست! یعنی چی نیست؟ خانم نیست دیگه ، یعنی چی نداره که! برو درخواست صدور مجدد بده. خلاصه بعد از 2ماه دوندگی و .... امروز برای گرفتنش رفتم که اینجوری شد. منم تا جایی که می شد توی این گرما پیاده برگشتم به سمت خونه که امروز رو همیشه یادم بمونه و وقتی ازین جا و مشکلاتش دور شدم ،نزنه به سرم و هوا ورم داره که الان وطنم بدون من چی به سرش میاد... توی این مدت که دنبال انجام برخی کارهای اداری و جمع و جور کردن مدارک و .... بودم اینقدر اذیت شدم که از هرچی تعلقِ بریدم. اما چرا این ها رو اینجا گفتم؟ می خوام ربطش بدم به بحث شیرین منت گذاشتن همسر برای پاسپورت آمریکاییش! من که زیاد رفتن و نرفتن برام فرقی نداشت و گاهی هم تمایلم بیشتر به زندگی در وطن بود،بابت آزارهایی که این مدت دیدم کارم به جایی رسیده که اگر همسرم روزی 2وعده هم منت پاسپورتش رو به سرم بذاره ، وعده سوم رو حتما خودم بهش یادآوری می کنم.وقتی خودم رو جای اون میذارم ،می بینم تا آخر عمرش هم منت بذاره باز هم کمه......... RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - girl - 2012-08-11 منت تحت هیچ شرایطی خوب نیست چون باعث تحقیر میشه و تحقیر شدن باعث میشه ادم کینه به دل بگیره و کینه ممکنه منجر به از هم پاشیدن زندگی شه!!! RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-11 (2012-08-11 ساعت 18:38)girl نوشته: منت تحت هیچ شرایطی خوب نیست چون باعث تحقیر میشه و تحقیر شدن باعث میشه ادم کینه به دل بگیره و کینه ممکنه منجر به از هم پاشیدن زندگی شه!!!آره عزیزم.من کاملن باهات موافقم.ولی وقتی که توی مملکت خودمون بابت کارهایی که با زحمت انجام دادی و یا هر چیزی که خواستی و هزینه اش رو هم تمام و کمال دادی،بدون هیچ دلیلی منت سرت میذارن ،تحقیرت میکنن، به ناروا تو رو مجبور به انجام کارهایی می کنن که اصلن وظیفت نیست،وقتی فکر می کنی تمام مراحل رو همون جور که گفتن انجام دادی ولی یهو می بینی کارهات به سختی پیش میره و حیرون و عاجز موندی و اون هایی که موظف هستن راهنماییت کنن زورشون میاد سرشونو از رو میزشون بیارن بالا و تازه با کلی منت جوابت رو میدن،اون وقت ِکه در مقام مقایسه این منت و له شدن اعصاب و روانت با منتی که همسرت رو سرت میذاره بر میای.اونوقتِ که منت اول نه تنها باعث کینه میشه ، که هر جور حس بد دیگه ای هم بگی به وجود می آره . در بین این دوتا من یکی منت شوهرم رو به جون می خرم. دست کم از طرف کسی گفته میشه که واسه من خیلی کارها کرده و دوستم داره و دوستش دارم، حالا توی عصبانیت یه چیزی هم گفته... وگرنه حق با شماست منت گذاشتن کار خوبی نیست اصلن RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - girl - 2012-08-11 درسته عزیزم. واقعا زوره! مهم اینه که دیگه از همه اینا راحت شدی RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - shani - 2012-08-11 (2012-08-11 ساعت 16:20)فردا نوشته: امروز به خاطر گرفتن اصل مدرک کارشناسیم به ساختمان ستادی امور کل فارغ التحصیلان مراجعه کردم.فکر می کنید با چه منظره ای مواجه شدم؟ بنظرم حرف قشنگی زدی و باعث شد به این فکر کنم: کلا اگه کسی منت گذاشت و گفت من نجاتت دادم و از این حرفا اگه به جای گاردگرفتن بگی آره اینو قبول دارم واقعا راست میگی، دیگه خودش هم بیش از حد تکرار نمیکنه اون حرف رو. حتی در حالت عصبانیت. چون موضوع دیگه برای خود همسر هم تکراری و لوث میشه. RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-11 (2012-08-11 ساعت 20:31)shani نوشته:فکر کنم این جوری که رفتار بشه ،اون دلخوریی هم که به وجود اومده نه تنها ازبین میره بلکه به محبت تبدیل میشه.برای من که این جوری شد(2012-08-11 ساعت 16:20)فردا نوشته: امروز به خاطر گرفتن اصل مدرک کارشناسیم به ساختمان ستادی امور کل فارغ التحصیلان مراجعه کردم.فکر می کنید با چه منظره ای مواجه شدم؟ RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - shani - 2012-08-11 (2012-08-11 ساعت 21:34)فردا نوشته:(2012-08-11 ساعت 20:31)shani نوشته:فکر کنم این جوری که رفتار بشه...(2012-08-11 ساعت 16:20)فردا نوشته: امروز به خاطر گرفتن ... پس فرضیه ام درست بود! البته با الهام از حرف خودت بودش. به هر حال خوشحالم برات! RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - Yasaman mc - 2012-08-12 من فقط يه نصيحت كه نه،پيشنهاد ميتونم بدم به كسايى كه تو ايرانن و منتظر كاراشون هستن.گاو بشين.البته دور از جونتون. يعنى به هيچ و هيچ كس جز هدفتون،اينده تون و زندگى جديدتون فكر نكنين.مردم خيلى سنگدل شدن،براى زندگى بقيه هيچ ارزشى قائل نيستن.اگر يه همچين كسايى رو ميشناسين تا ميتونين ازشون دورى كنين.به هر حال نظر ادما و چيزى كه از زندگى ميخوان عوض ميشه و هميشه يه جور نميمونه،اگر قراره يه همچين اتفاقى براى رابطه شما بيفته،بذارين به دلايل طبيعى بيفته،نه حرف و كار مردم.در رابطه با پدر و مادر هم،سعى كنين كسى رو انتخاب كنين كه ارزش دورى از پدر و مادر رو داشته باشه،اگر قرار باشه به خاطر دورى از پدر و مادرتون در زجر و عذاب باشين،تو خونه هم از طرف همسرتون در عذاب باشين،ارزششو نداره.من احمق نيستم،الان كه يك سال از زندگيم ميگذره تازه ارزش امريكا رو ميدونم.نه به خاطر لاس وگاس و لس انجلس و بنتلى و شلوارك،به خاطر اينكه تو ايران اگر به همسايه ت سلام كنى ميگن كاسه ليسه،اگه نكنى ميگن بى ادبه.اگه لبخند بزنى ميگن لشه،اگه نزنى ميگن داره كلاس ميذاره.نسل جديد داره با سرعت تمام به سوى مدرن شدن ميره،همه ميخوان راحت تر زندگى كنن،براى خودشون زندگى كنن و فرهنگ قديمى ما اين اجازه رو نميده.سه سال صبر كردن ارزش زندگى كردن براى خودم،به شيوه خودم،با كسى كه عاشقشم تو كشورى كه توش حق انتخاب دارم رو داشت (2012-08-08 ساعت 03:33)laili نوشته: میدونم الان من هر چی بگم شاید کمکی بهتون نکنه ولی بعد از مشاوره با روانشناس که واقعا کمک بزرگیه یه چیزی که فکر میکنم بهتر باشه هممون بهش توجه کنیم اینه که هر اتفاقی تو دنیا امکان داره بیوفته و هیچ چیزی بعید نی ..ما چه غصه بخوریم چه نخوریم زمین داره میگرده و ما عملا کوچکترین کاری نمیتونیم برای اتفاقات خوب و بد انجام بدیم ..شماها که وقتی تو ایرانین انقد نگرانین پس حتما وقتی بیائین اینجا نگرانیهاتون خیلی بیشتر میشه ..نمیدونم این خصلت زندگی توی یه محیط و جای غریبه یا دوری از خانواده ..به هر حال هر کسی نگرانیهای خودش و داره و من شدیدا معتقدم که غم و ناراحتی و نگرانی و یا شادی و خوشی مثل علف هرز می مونن اگه به هر کدومشون پر و بال بدیم خیلی زود رشد میکنن و زندگیمون و پر میکنن ..پس بهتره که به فکرهای خوب بال و پر بدیم و غصه ی فکرهای بد و بذاریم برای زمانی که اتفاق افتادن ..اینطوری نمیشه که ماها همیشه غصه بخوریم که ..یه زمانی برای اتفاقاتی که نیوفتاده و یه زمانی برای اتفاقاتی که افتاده البته اينم بايد گفت،حرف روانشناس رو سبك سنگين كنين.روانشناس من تو روم نگاه كرد و گفت لااقل اگر طلاق بگيرى يه گرين كارت كه گيرت مياد RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - manoun - 2012-08-12 با یاسمن موافقم. امروز چیزی تو تلویزیون ایران دیدم که قلبم به درد اومد. هرگز دلم برا اینجا تنگ نخواهد شد. هرگزززززززززززززززززز. شاید من تنها تبریزی این جمع باشم. نمیدونم چند نفر از زلزله ای که دیروز عصر اینجا اومده خبر داره. دو تا بود با قدرت 6.4 و 6.3. تا الان 220 کشته و 1500 زخمی. چندین روستا 100% با خاک یکسان شده. اجازه ی ورود به خبرنگارا نمیدن. و همه ی مردم تبریز از ترس شبو تو پارک ها و هیابونا خوابیدن. ما رفتیم خونه ی خالم که یه حیاط بزرگ داره و کل فامیل شب چادر زدیم اونجا خوابیدیم (نمیهوام قبل آمریکا رفتن بمیرم) الان اومدیم خونه با ساک هایی که نمیخوایم بازشون کنیم چون بعد از 40 تا پس لرزه هنوز تا 48 ساعت گفتن بازم شاید پس لرزه داشته باشیم! همه ی اینا رو گفتم که برسم به این که الان که اومدیم خونه تلویزیون رو روشن کردم و هیچی! هیچییییییییییییییییی. همه چیچز طبق روال عادی هست تو تلویزیون! حتی شبکه ی استانی داره فیلم نشون میده!!!!!!!!!!! زلزله ی بم 6.6 بود و همه ی کانال ها داشتن ساپورت میکردن زلزله ی اینجا 6.4 هست و هیچ کس عین خیالش نیست! اون هم از دریاچه ی ارومیه که داره همه ی ما رو زجر کش میکنه اینجا. روزی نیست که با سرفه و عطسه بیدار نشیم. حالم داره از اینجا بهم میخوره. پ.ن. حالاما که شهر نشینیم و جای خوب شهر میشینیم و مرکز زلزله اهر بوده و چند کیلومتر با ما فاصله داشته دیوار خونمون ترک برداشته! شما حساب روستاها رو بکنید! RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - فردا - 2012-08-12 manoun عزیز ما هم ازین اتفاق غمگین شدیم.نمیدونم چی بگم! ودر رابطه با واکنش تلویزیون ایران که دیگه اصلن چیزی نمی تونم بگم. اما وقتی به روزگارمون نگاه می کنم این شعر توی ذهنم خونده میشه: با ما گفته بودند: «آن کلام مقدس را با شما خواهيم آموخت، ليکن به خاطر آن عقوبتی جان فرسای را تحمل می بايدتان کرد.» عقوبت دشوار را چندان تاب آورديم آری که کلام مقدس مان باری از خاطر گريخت! RE: بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟ - j1970 - 2012-08-12 (2012-08-12 ساعت 10:54)manoun نوشته: با یاسمن موافقم.خیلی متاسف شدم شنیدم و اتفاقا دو تا دوست تبریزی هم دارم که بیخبرم ازشون. متاسفانه تو ایران هر حرفی بزنی سیاسی میشه! و مطمئن باش هیچکدوم از مسئولان دلشون یه ذره به فکر ایران و ایرانی نیست. اما تو یه گوشه دیگه دنیا یکی سنگ بزنه به شیشه یکی اینجا دو هفته هوار میکشن. |