داستان های راستان - نسخه قابل چاپ +- مهاجرسرا (https://www.mohajersara.org/forum) +-- انجمن: مهاجرت (https://www.mohajersara.org/forum/forum-49.html) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (https://www.mohajersara.org/forum/forum-59.html) +--- موضوع: داستان های راستان (/thread-2316.html) |
داستان های راستان - ChairMan - 2010-03-02 سلام والله میخواستم براتون توی قصه های پند آموز بزارم دیدم پندی درش نیست . چشمهايتان را باز ميكنيد. متوجه ميشويد در بيمارستان هستيد. پاها و دستهايتان را بررسي ميكنيد. خوشحال ميشويد كه بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار ميدهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق ميشود و سلام ميكند. به او ميگوييد، گوشي موبايلتان را ميخواهيد. از اينكه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شدهايد و از كارهايتان عقب ماندهايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را ميآورد. دكمه آن را ميزنيد، اما روشن نميشود. مطمئن ميشويد باترياش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار ميدهيد. پرستار ميآيد. «ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. ميشه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟ «متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم». «يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟ «از 10سال پيش، ديگه توليد نميشه. شركتهاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشيها مشتركه». «10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم». «شما گوشيتون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اينكه به كما بريد». «كما»؟! باورتان نميشود كه در اسفند1387 به كما رفتهايد و تيرماه 1412 به هوش آمدهايد. مطمئن هستيد كه نه ميتوانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانهاي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه ميپرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش ميكنيد تا زودتر مرخصتان كند. «از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين». «چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»! «شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن». «چه اتفاقي افتاده»؟ «چيزي نشده! ولي بيرون از اينجا، هيچكس منتظرتون نيست». چشمهايتان را ميبنديد. نميتوانيد تصور كنيد كه همه را از دست دادهايد. حتي خودتان هم پير شدهايد. اما جرأت نميكنيد خودتان را در آينه ببينيد. «خيلي پير شدم»؟ «مهم اينه كه سالمي. مدتي طول ميكشه تا دورههاي فيزيوتراپي رو انجام بدي».. از پرستار ميخواهيد تا به شما كمك كند كه شناخت بهتري از جامعه جديد پيدا كنيد.. «اون بيرون چه تغييرايي كرده»؟ «منظورت چه چيزاييه»؟ «هنوز توي خيابونا ترافيك هست»؟ «نه ديگه. از وقتي طرح ترافيك جديد رو اجرا كردن، مردم ماشين بيرون نميارن». «طرح جديد چيه»؟ «اگر رانندهاي وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشينش ميبرن پاركينگ و تا گلستان سعدي رو از حفظ نشه، آزاد نميشه». «ميدون آزادي هنوز هست»؟ «هست، ولي روش روكش كشيدن». «روكش چيه»؟ «نماي سنگش خراب شده بود، سراميك كردند». «برج ميلاد هنوز هست»؟ «نه! كج شد، افتاد»! «چرا؟ اون رو كه محكم ساخته بودن». «محكم بود، ولي نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت كنه». «چي؟!.... هواپيما خورد بهش»؟ «اوهوم»! «چهطور اين اتفاق افتاد»؟ «هواپيماش نقص فني داشت، رفت خورد وسط رستورانگردان برج». «اينكه هواپيماي خوبي بود. مگه ميشه اينجوري بشه»؟ «هواپيماش چيني بود. ف_ * ل*_ ت ر كاربراتورش خراب شده بود، بنزين به موتورها نرسيد، اون اتفاق افتاد». «چند نفر كشته شدن»؟ «كشته نداد». «مگه ميشه؟ توي رستوران گردان كسي نبود»؟ «نه! رستوران 4سال پيش تعطيل شد».. «چرا»؟ «آشپزخونهاش بهداشتي نبود». «چي ميگي؟!... مگه ميشه آخه»؟ «اين اواخر يه پيمانكار جديد رستوران گردان رو گرفت، زد توي كار فلافل و هاتداگ....». «الان وضعيت تورم چهجوريه»؟ «خودت چي حدس ميزني»؟ «حتما الان بستني قيفي، 14هزار تومنه». «نه ديگه خيلي اغراق كردي. 12هزار تومنه». «پرايد چنده»؟ «پرايدهاي قديمي يا پرايد قشقايي»؟ «اين ديگه چيه»؟ «بعد از پرايد مينياتور و ماسوله، پرايد قشقايي را با ايدهاي از نيسان قشقايي ساختن». «همين جديده، چنده»؟ «70ميليون تومن». «پس ماكسيما چنده»؟ «اگه سالمش گيرت بياد، حدود 2 يا 2 و نيم....». «يعني ماكيسما اسقاطي شده؟ پس چرا هنوز پرايد هست»؟ «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تكميل نشده». «چندتا خط مترو اضافه شده»؟ «هيچي! شهردار كه رفت، همهجا رو منوريل كشيدن. مترو رو هم تغيير كاربري دادن». «يعني چي»؟ «از تونلهاش براي انبار خودروهاي اسقاطي استفاده كردن». «اتوبوسهاي BRT هنوز هست»؟ «نه! منحلش كردن، به جاش درشكه آوردن. از همونايي كه شرلوك هلمز سوار ميشد». «توي نقشجهان اصفهان ديده بودم از اونا...» «نقشجهان رو هم خراب كردن». «كي خراب كرد»؟ «يه نفر پيدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاهعباسه، يونسكو هم نتونست حرفي بزنه». «خليجفارس چهطور؟» «اون هم الان فقط توي نقشههاي خودمون، فارسه. توي نقشه گوگل هم نوشته خليج صورتي». «خليج صورتي چيه»؟ «بعضيها به نشنالجئوگرافيك پول ميدادن تا بنويسه خليج عربي، ايران هم فشار مياورد و مدرك رو ميكرد. آخرش گوگل لج كرد، اسمش رو گذاشت خليج صورتي...» «ايران اعتراضي نكرد»؟ «چرا! گوگل رو ف_ * ل*_ ت ر كردن». «ممنونم. بايد كلي با خودم كلنجار برم تا همين چيزا رو هم هضم كنم». «يه چيز ديگه رو هم هضم كن، لطفا»! «چيو»؟ «اينكه همه اين چيزها رو خالي بستم». «يعني چي»؟ «با دوست من نامزد شدي، بعد ولش کردي. اون هم خودش را توي آينده ديد، اما خيلي زود خرابش کردي. حالا نوبت ما بود تا تو را اذيت کنيم. حقيقت اينه که يك ساعت پيش تصادف كردي، علت بيهوشيات هم خستگي ناشي از كار بود. چيزيت نيست. هزينه بيمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگيات»! «شما جنايتكاريد! من الان ميرم با رييس بيمارستان صحبت ميكنم». «اين ماجرا، ايده شخص رييس بيمارستان بود». «ازش شكايت ميكنم»! «نميتوني. چون دوست صميمي پدر نامزد جديدته». RE: داستان های راستان - سارا کوچولو - 2010-03-03 چه ذهن خلاقی هم این و هم داستان سیندرلا تون خیلی جالبن منتظر خوندن داستانهای بعدیتون می مانم برقرار باشین RE: داستان های راستان - payam_prz - 2010-03-03 جالب بود نوید. کار خودت بود یا یک سرقت ادبی بیش نبود؟ RE: داستان های راستان - ChairMan - 2010-03-03 پیام جان: سرقت ادبی . سارا جان من هر از گاهی سرقت ادبی هم میکنم . بعضی هاش کار خودم نیس RE: داستان های راستان - laili - 2010-03-03 (2010-03-03 ساعت 10:44)NAV!D نوشته: پیام جان: سرقت ادبی . نوید اینجا جای قید ها رو عوضی گفته.باید میگفت:سارا جان من همیشه سرقت ادبی میکنم.هیچکدام کار خودم نیست. RE: داستان های راستان - payam_prz - 2010-03-03 آها... هی گفتم اگر این نوید اینقدر ذوق داشت الان تو مهاجرسرا ول نبود. RE: داستان های راستان - ChairMan - 2010-03-03 چه کار کنم لیلی تو محله خلاف نشین بزرگ شدم اینجوری یاد گرفتم . ما قربانیان فقریم . آقا فیلم نگیر. نداریم . از کجا بیاریم . در ضمن دلتون بسوزه الان دارم آش سبزی با نون سنگک میخورم تو آمریکا که از این چیزا نیست . RE: داستان های راستان - laili - 2010-03-03 (2010-03-03 ساعت 10:53)NAV!D نوشته: چه کار کنم لیلی تو محله خلاف نشین بزرگ شدم اینجوری یاد گرفتم . ما قربانیان فقریم . آقا فیلم نگیر. تو ساعت ده صبح داری آش میخوری؟الان معده ات تعجب میکنه.... بعد هم چرا نیست؟سوپر ایرانی که ما اینجا داریم از سوپرهای ایران بزرگ تره. یه نانوائی سنگکی هم داره که نان سنگگ تازه با کنجد فراوون بدون صف بهمون میده... با هر چی بتونی دل من و بسوزونی با غذا نمیتونی ...چون اینجا بهترش هست... من الان دلم هوای عیدهای ایران و کرده خونه تکونی...ترافیک شب عید....شلوغی بازار تجریش RE: داستان های راستان - Hojjat - 2010-03-03 تقریباً مطمئنم که نوشته مال «فرورتیش رضوانیه» هستش. درسته؟ RE: داستان های راستان - sahar21 - 2010-03-03 میشه اگر داستان یا متن ادبی یا موسیقی یا از این دست آثار را کپی میکنید به احترام خالق اثر اسمش را هم درج کنید(البته بهتره اجازه نشر اثر را هم بگیرید) RE: داستان های راستان - shr.jafari - 2010-03-03 (2010-03-03 ساعت 15:12)Hojjat نوشته: تقریباً مطمئنم که نوشته مال «فرورتیش رضوانیه» هستش. درسته؟ کاملا درست گفتید. تو ضمیمه ی همشهری محله هم چاپ شده. من از هوادارای داستانهاشم اینم وبلاگشه farvartish.blogfa.com اما فکر کنم فی.ل.ت.ر شده. الان که هرکاری کردم باز نشد!!! RE: داستان های راستان - Hojjat - 2010-03-03 در این صورت باید بگم که انتشار بدون اجازه مطالب دیگران خلاف کپی رایته و با قوانین مهاجرسرا سازگار نیست. RE: داستان های راستان - ChairMan - 2010-03-03 من کپی رایت و اینا سرم نمیشه . هر چی ببینم قشنگه میزارم . هر کس هم پستم هاکم رو پاک کنه حسابش با کرام الکاتبینه. نفرینش میکنم . RE: داستان های راستان - kavoshgarnet - 2010-03-03 يه لينك به منبع بدي اسم نويسنده اش رو هم بنويسي گمان كنم تا حدودي حل بشه. تا زماني كه مجوز از ناشر بگيري. RE: داستان های راستان - ChairMan - 2010-04-06 غمی غمناک شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است ، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. میکنم ، تنها ، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سایهای از سر دیوار گذشت ، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است. هر دم این بانگ برآرم از دل : وای ، این شب چقدر تاریک است ! خندهای کو که به دل انگیزم ؟ قطرهای کو که به دریا ریزم ؟ صخرهای کو که بدان آویزم ؟ مثل این است که شب نمناک است . دیگران را هم غم هست به دل، غم من ، لیک ، غمی غمناک است. سهراب سپهری دل سرد قصه ام دیگر زنگار گرفت: با نفسهای شبم پیوندی است. پرتویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل: هوس لبخندی است. خیره چشمانش با من گوید: کو چراغی که فروزد دل ما ؟ هر که افسرد به جان ، با من گفت: آتشی کو که بسوزد دل ما ؟ خشت میافتد از این دیوار. رنج بیهوده نگهبانش برد. دست باید نرود سوی کلنگ ، سیل اگر آمد آسانش برد. باد نمناک زمان میگذرد ، رنگ میریزد از پیکر ما. خانه را نقش فساد است به سقف، سرنگون خواهد شد بر سرما. گاه میلرزد باروی سکوت: غولها سر به زمین میسایند. پای در پیش مبادا بنهید، چشم ها در ره شب میپایند ! تکیهگاهم اگر امشب لرزید ، بایدم دست به دیوار گرفت. با نفسهای شبم پیوندی است: قصهام دیگر زنگار گرفت. |