2011-04-01 ساعت 20:04
اناب جان
من سالها قبل تا ترم آخر کلاسهای جهاد دانشگاهی خوانده بودم و چون در یک شرکت کشتیرانی بین المللی کار می کردم سال ها با همکاران خارجی خود که بیشتر هندی و یا فیلیپینی بودند مکاتبه می کردم و یا صحبت می کردم. ولی وقتی که وارد امریکا شدم تازه فهمیدم که خیلی ضعیف هستم و اصلا نمی فهمیدم که مردم چه می گویند برای همین هم جواب های بی سر و ته می دادم. در ضمن صحبت کردن در مورد کار خیلی ساده است چون شما موضوع را می دانید و به اصطلاحات کار خودتان هم آشنا هستید ولی صحبت کردن برای زندگی و پیرامون مسائل مختلف خیلی دشوار است. مشکل من در زبان انگلیسی بیشتر این بود که اعتماد به نفس نداشتم و اگر یک امریکایی با من صحبت می کرد هول می شدم و اصلا دقت نمی کردم که چه می گوید.
در مورد تحصیلات عالیه من ریز نمراتم را داشتم ولی از آنجایی که با دانشگاه آزاد از نظر مالی مشکل داشتم و قصد ماندن هم نداشتم مدرکم را نگرفته بودم که ترجمه کنم و بیاورم. ولی همه جاهایی که برای مصاحبه رفتم حرف من را قبول کردند و از من مدرک تحصیلی نخواستند
شاید تنها نقطه قوتی که به من اعتماد به نفس می داد مهارت کاری بود و خودم اعتقاد داشتم که در کارم می توانم حرفی برای گفتن داشته باشم. ولی مشکل اینجا بود که چون به زبان انگلیسی مسلط نبودم نمی توانستم در مورد مهارت های کاری خودم سخنوری کنم ولی خوشبختانه در آزمون هایی که می گرفتند توانستم تا حدودی رضایت آنها را جلب کنم.
در مورد تحمل شرایط جدید باید بگویم که نه تنها در بدو ورودم بسیار سخت بود بلکه همین الآن هم هنوز باید خودم را آموزش دهم تا بتوانم خودم را با محیط و شرایط جدیدم هماهنگ کنم. من به خودم قول داده بودم که سختی ها را تحمل کنم و غر نزنم برای همین غرورم را شکستم و قبول کردم که در امریکا یک شهروند درجه سه هستم که تازه باید مثل یک بچه پنج ساله چیز یاد بگیرم. خیلی از این چیزهایی که می نویسم در واقع برای خودم است و مخاطب اصلی آن خودم هستم و می خواهم مسائل را یادآوری کنم که فراموشم نشود.
در آخر هم باید بگویم که شانس و اقبال نقش خیلی زیادی برای من داشت و اگر داستانهای مهاجرتی من را بخوانید متوجه می شوید که بخت یارم بوده است اگرنه من در همان سه ماه اول به ایران بر می گشتم و حتی توان مالی و حوصله و مرخصی کاری برای سفر دوباره به امریکا را هم نداشتم و گرین کارتم هم تا حالا ده بار باطل شده بود.
من سالها قبل تا ترم آخر کلاسهای جهاد دانشگاهی خوانده بودم و چون در یک شرکت کشتیرانی بین المللی کار می کردم سال ها با همکاران خارجی خود که بیشتر هندی و یا فیلیپینی بودند مکاتبه می کردم و یا صحبت می کردم. ولی وقتی که وارد امریکا شدم تازه فهمیدم که خیلی ضعیف هستم و اصلا نمی فهمیدم که مردم چه می گویند برای همین هم جواب های بی سر و ته می دادم. در ضمن صحبت کردن در مورد کار خیلی ساده است چون شما موضوع را می دانید و به اصطلاحات کار خودتان هم آشنا هستید ولی صحبت کردن برای زندگی و پیرامون مسائل مختلف خیلی دشوار است. مشکل من در زبان انگلیسی بیشتر این بود که اعتماد به نفس نداشتم و اگر یک امریکایی با من صحبت می کرد هول می شدم و اصلا دقت نمی کردم که چه می گوید.
در مورد تحصیلات عالیه من ریز نمراتم را داشتم ولی از آنجایی که با دانشگاه آزاد از نظر مالی مشکل داشتم و قصد ماندن هم نداشتم مدرکم را نگرفته بودم که ترجمه کنم و بیاورم. ولی همه جاهایی که برای مصاحبه رفتم حرف من را قبول کردند و از من مدرک تحصیلی نخواستند
شاید تنها نقطه قوتی که به من اعتماد به نفس می داد مهارت کاری بود و خودم اعتقاد داشتم که در کارم می توانم حرفی برای گفتن داشته باشم. ولی مشکل اینجا بود که چون به زبان انگلیسی مسلط نبودم نمی توانستم در مورد مهارت های کاری خودم سخنوری کنم ولی خوشبختانه در آزمون هایی که می گرفتند توانستم تا حدودی رضایت آنها را جلب کنم.
در مورد تحمل شرایط جدید باید بگویم که نه تنها در بدو ورودم بسیار سخت بود بلکه همین الآن هم هنوز باید خودم را آموزش دهم تا بتوانم خودم را با محیط و شرایط جدیدم هماهنگ کنم. من به خودم قول داده بودم که سختی ها را تحمل کنم و غر نزنم برای همین غرورم را شکستم و قبول کردم که در امریکا یک شهروند درجه سه هستم که تازه باید مثل یک بچه پنج ساله چیز یاد بگیرم. خیلی از این چیزهایی که می نویسم در واقع برای خودم است و مخاطب اصلی آن خودم هستم و می خواهم مسائل را یادآوری کنم که فراموشم نشود.
در آخر هم باید بگویم که شانس و اقبال نقش خیلی زیادی برای من داشت و اگر داستانهای مهاجرتی من را بخوانید متوجه می شوید که بخت یارم بوده است اگرنه من در همان سه ماه اول به ایران بر می گشتم و حتی توان مالی و حوصله و مرخصی کاری برای سفر دوباره به امریکا را هم نداشتم و گرین کارتم هم تا حالا ده بار باطل شده بود.
با آرزوی موفقیت برای شما