کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
مصاحبه برندگان ۲۰۰۹ در آنکارا
ماجرا از اونجا شروع شد که اواخر خرداد ماه 1388، همسرم با موبایل من تماس گرفت و گفت مژده بده و منم بلافاصله گفتم تو لاتاری برنده شدیم؟ که جواب مثبت بود. این دومین بار بود که در لاتاری ثبت نام می کردیم و برنده همسرم بود. موقع پر کردن فرم های نامة اول بود که من با مراجعه به جدولی که تو نرم افزار ورد تهیه کردم، متوجه شدم تاریخ تولد همسرم یک سال اشتباه شده. برای کی سی سی با اطلاعات درست نامه زدیم ولی جوابی نیومد و فهمیدیم که واقعاً اشتباه شده. این اشتباه تا هنگام مصاحبه کابوس ما بود.
اون موقع از روند بعد از برنده شدن چیزی نمی دونستیم. من فکر می کردم اون شمارة کیس ما که 34000 بود شمارة ما بین صد هزار فرد انتخاب شده اس. با یه جستجو تو اینترنت و خوندن مطالب مهاجر سرا و یکی دو تا سایت، متوجه شدیم که نخیر این شماره مربوط به آسیاست و شمارة خیلی بالایی هم هست، طوری که خیلی از پیشکسوت ها اصلاً احتمال نمی دادن ماها کرنت بشیم. همین باعث شد من مدارک رو با بی میلی و با پست عادی بفرستم. حتی سفارشیش هم نکردم چه برسه به اینکه برم سراغ تی ان تی و دی اچ ال. اما کم کم روند عوض شد و با گذشت چند ماه امید بیشتر شد تا اینکه تو ماه ژوئن همه در عین ناباوری کرنت شدن.
از این زمان تازه کار اصلی رو شروع کردیم. من یه نامة مفصل بر اساس نامة harnet عزیز به سفارت و کی سی سی فرستادم که البته چون کیس به سفارت فرستاده شده بود، طرف اصلی دیگه سفارت بود. از دو سه سال پیش پستی در کی سی سی به وجود آمده به نام مدیر جلوگیری از تقلب (Fraud prevention manager) که از سفارت خواستم از این بخش بخواد کیس منو بررسی کنه (در واقع کیس همسرم رو) و ببینه که تقلبی صورت نگرفته. این متن اون نامه اس که بخش هایی از اون از نامة harnet الهام گرفته!:
Dear Sirs,
I am so worry about my case because when filling out the forms of the first KCC mail, I found out that while registering online, unfortunately I have entered my birth year incorrectly 1977 instead of 1976 in e-DV forms. As it was just a mistake in birth date conversion, I want to inform you that my correct birth year is 1976 and you can see it in all documents and forms that I have sent to KCC or I will send to American Embassy of Ankara. I have already informed KCC about my mistake two times by email.
I will be grateful if you ask KCC to verify my case before my interview date (KCC has announced me that my interview is on July 9, 2009) and confirm that I have NOT applied more than once in DV-lottery 2009.
I want to apologize and pledge and take oath that I have apply JUST ONCE in DV-lottery 2009 and I also take oath that I had not any decision to fraud in DV-lottery program and this mistake was inadvertently.
So, it is really kind of you to view favorably to my case and if it is possible, please correct my birth year in your records and data bases. As I and my husband are really worry that this mistake may affect our case procedure, please let me know that KCC has verified that I have not registered more than once in DV-lottery 2009.
عین همین نامه رو برای کی سی سی هم فرستادم فقط این مطلب رو بالاش اضافه کردم:
To whom may concerns,
I sent this email to American Embassy of Ankara and send it to you too, may be someone, for example "Fraud prevention manager" in KCC can help me.
پاسخ کی سی سی که طبق انتظار همون پاسخ همیشگی بود که کیس شما به سفارت فرستاده شده و اگه کاری دارید با اونا تماس بگیرید، ولی از پاسخ سفارت احساس ما این بود که نامه تأثیر داشته:
The status of your diversity visa application and whether your date of birth correction is possible or not can only be determined by a consular officer after your visa interview at our office. We will place a copy of your email in your file for consular officer's review.
Sincerely,
Immigrant Visa Unit
همزمان شروع کردیم به آماده کردن مدارک. من بررسی کردم و تازه متوجه شدم دیپلمم گم شده و معلوم نیست کجاس، مدرک لیسانسم موقت بود که با مراجعه به دانشگاه معلوم شد با وجودی که چند سال پیش اقدام کرده بودم هیچ کاری نکردن و باید دوباره اقدام کنم، و مدرک فوقم هم که چون تعهد خدمت داشتم موقت و غیر قابل ترجمه بود. خلاصه شانس اوردیم که برنده همسرم بود نه من. ما گذرنامة فرزند اولمون رو فروردین امسال گرفته بودیم ولی وقتی مدارک رو به دارالترجمه بردم، متوجه شدم که روز تولدی که ما برای اون در فرم ها پر کردیم با تاریخ گذرنامه یک روز مغایرت داره که آه از نهادم برخاست (راستش این سوتی رو دیگه روم نشد تو مهاجرسرا مطرح کنم!). همه از جمله دارالترجمه می گفتن یک روز مسئله ای نیست چون ظاهراً نرم افزار گذرنامه بعضاً یک روز این ور و اون ور تبدیل می کنه! و دادگستری و وزارت امور خارجه هم اشکالی نمی گیرن ولی مسئلة ما این بود که فرم ها رو پر کرده بودیم و با این ترتیب فرم ها با بقیه مدارک نمی خوندن. بقیه مدارک رو به دارالترجمه دادم، شناسنامة پسرم رو پس گرفتم و همون روز شروع کردیم به پرس و جو که چطور میشه گذرنامه رو اصلاح کرد. معلوم شد این کارو ادارة کل گذرنامه تو ستارخان به طور مستقیم انجام نمی ده بلکه باید به یکی از مراکز اون در تهران پارس، یافت اباد یا شهر ری مراجعه کرد. با توجه به پا به ماه بودن همسرم این ور و اون ور رفتن براش سخت بود. خلاصه فردا به پلیس +10 ونک که از اونجا درخواست داده بودیم رفتیم و درخواست اصلاح کردیم اونا هم ترتیب کارو دادن و گفتن کدوم مرکز گذرنامه می خواید برید که گفتیم تهران پارس. سه شنبه بود، گفتن پنج شنبه پرونده رو می فرستیم و شما شنبه برید اونجا ولی همون موقع یه مورد فوری براشون پیش اومد و گفتن خوشبختانه پرونده تون همین امروز فرستاده می شه و می تونید فردا برید مرکز تهران پارس ولی اونجا که رفتید بگید اشتباه خودتون بوده و مبلغ چهل هزار تومن رو هم دوباره بریزید که برای افسر ما بد نشه!! ما فردا رفتیم مرکز تهران پارس کسی راجع به علت اشتباه از ما نپرسید و پولی هم نخواست که بریزیم، پرونده اومده بود و بعد از حدود دو ساعت یه نامه به ما دادن و فرستادنمون مرکز اصلی یعنی ستارخان. اونجا نامه رو دادیم و گفتن بعد از ظهر ساعت 2 بیاید گذرنامه رو بگیرید. خلاصه گذرنامه جدید رو گرفتیم و من همون روز دوباره شناسنامة پسرم رو بردم انقلاب و دادم به دارالترجمه. این موارد رو برای این می نویسم که اگه کسی کیس مشابهی داشت بدونه باید چی کار کنه.
بعد از تهیه و ارسال مدارک (مدارک رو یک ماه پیش از مصاحبه با پست تی ان تی فرستادم که پنج روزه رسید)، نوبت به کار بعدی یعنی زایمان همسرم رسید. ما یک شنبه 14 تیر روز پروازمون بود و پنج شنبه 18 تیر روز مصاحبه. پزشک همسرم روز پنج شنبه 4 تیر رو روز زایمان در نظر گرفته بود و در پاسخ درخواست همسرم که می شه اون رو دو روز جلوتر بندازیم گفته بود در این صورت باید به شما آمپول بزنیم که ریه بچه زودتر آماده بشه. پدر و مادرایی که این ماجراها رو گذروندن و تحقیقی هم در مورد اون کردن احتمالاً می دونن که تو ماه آخر عمده ترین تغییرات جنین اینه که وزن می گیره و به ویژه ریه هاش کامل می شن. زایمان زودهنگام ممکنه بعدها از نظر دستگاه تنفسی برای بچه مشکلاتی پیش بیاره. به همین دلیل هم خودمون فوراً از این کار منصرف شدیم ولی درعمل چون همسرم هفتة آخر درد شدیدی داشت، همون چیزی که می خواستیم شد. یعنی روز دوشنبه همسرم پیش دکترش رفت و اون هم گفت فردا سه شنبه بره بیمارستان برای عمل سزارین یعنی دو روز زودتر از زمان از پیش تعیین شده.
سه شنبه ساعت هشت و ده دقیقه صبح دخترم به دنیا اومد (به دنیا اورده شد!) و دو ساعت بعد که به بخش اومد من خوابوندمش روی ملافة تخت و تا چشماشو کمی باز می کرد من ازش با دوربین دیجیتیال عکس می گرفتم. عصر عکسها رو چاپ کردم برای گذرنامه. با هماهنگی که با بخش زایمان کرده بودیم، بدون گرفتن نتیجه آزمایش تیرویید که معمولاً سه تا پنج روز بعد از زایمان اماده می شه و برای گرفتن گواهی ولادت لازمه، فردای روز تولد گواهی ولادتش رو گرفتم و از شانس ما یه مرکز ثبت احوال خلوت در میدان پونک وا شده که پنج دقیقه ای تونستم شناسنامه رو بگیرم و ظهر که بچه ترخیص شد، به عنوان اولین جا بردیمش پلیس +10 و کلاً ظهر روز چهارشنبه همة کارای گذرنامه اون هم تموم شد و من شناسنامه ش رو همون روز بردم دارالترجمه. گذرنامه ش هم سه شنبه هفته بعد یعنی پنج روز قبل از سفر اومد در خونه. دیگه این قستما رو که بچه تو هفتة بعد زردیش رفت بالا و به دلیل بی سوادی یه دکتر رسید به بیست و یک و نیم و نزدیک بود تعویض خون بشه و دو روز بستری دوباره تو بیمارستانو و کم شدن زردیشو و دوباره بالا رفتنشو و ... خلاصه می کنم.
بلیط رو از آژانس جزیرة بهشت گرفتیم و خیلی هم راضی بودیم. کاملاً همکاری کردن. خود آقای راهواری که اونجا تشریف دارن به من توصیه کردن به جای تور یک هفته ای، روز جمعه برگردیم یعنی پنج روزه بریم، یکشنبه تا جمعه و گفتن ایران ایر جدیداً پرواز برگشت روز جمعه هم گذاشته. اگر هم بک گراند چک بهمون نخورد که می تونیم هتل رو تمدید کنیم و بلیط رو تغییر بدیم. من با بررسی که کرده بودم می خواستم هتل بست (Ankara Best Hotel) رو رزرو کنم، که بعد از اینکه با ایمیل به توافق رسیدیم ناگهان کل اتاقاشون با هم تا چند روز بعد از سفر ما رزرو شد که فکر می کنم سیمناری چیزی قرار بود اونجا برگزار بشه و نتونستیم رزرو کنیم. این هتل درست روبروی سفارته، یه هتل چهار ستارة کوچیکه که طبق توافق قرار بود یه سوئیت رو که اتاق خواب جداگانه داشت به ما شبی 105 دلار بدن که کلش برای دو نفر بزرگسال و دو نوزاد می شد حدود 800 دلار. ولی نشد و از آژانس جزیره بهشت هتل رویال رو رزرو کردیم. هتل رویال هم چهار ستاره اس و کوچیکه ولی هتل مرتبی بود فقط ایر کاندیشنش همیشه کار نمی کرد و گاهی گرم بود، یخچالش هم با کمد فرق چندانی نداشت ولی بقیه چیزا از جمله صبحانه خوب بود. در مقایسه با ایران مثلاً هتل های شیراز و اصفهان می شه گفت با کمی ارفاق سه ستاره بود. از نظر فاصله، این هتل تقریباً بین ددمان و سفارت بود و در واقع نزدیک به سفارت و مطب محسوب می شد. از مزیت هاش این بود که ایرانی فوق متخصص توش نبود و در نتیجه اعصاب و روان ادم آسوده تر. برای ما پنج شب نفری 507 هزار تومن با بلیط، ترانسفر و بچه ها هم نفری 50 هزار تومن شد که با تخفیف چهارده هزار تومنی که خودشون دادن، جمعاً یک میلیون و صد به آژانس دادیم. ما اون موقع ترسمون از غذای بچة اولمون و مسافت بود وگرنه توصیه ام اینه که ددمان رو انتخاب کنید چون عملاً ما سوپ بچه رو از خود هتل یا از غذافروشی های بیرون می گرفتیم و مسافت ها هم به طور کلی چندان زیاد نیست. فواصل کمه و دیگه اینکه وقتی ما با دو تا بچه و حال همسرم بعد از زایمان برای رفت و آمد پیاده مشکلی نداشتیم، بقیه هم مشکلی نخواهند داشت. ضمن اینکه گرچه کوچه و پس کوچه های اطراف هتل کمی پستی و بلندی داره (شبیه عباس آباد تهران مثلاً)، کوچه ها و خونه ها زیبا هستن و ادم رو خسته نمی کنن. این عکس همون کوچة ای که هتل رویال و هتل ددمان توش هستن. موقع پیاده روی اذیت نمی شید و کلاً پیاده روی لذت بخشی خواهید داشت.

[عکس: 6f439c8d8b.jpg]

ما برای سفر تدارک های خاصی دیده بودیم. ما یه چمدون و یه کوله پشتی برده بودیم. خاصیت کوله پشتی هم این بود که وقتی بیرون می رفتیم یا روز مصاحبه پشت من بود و دستامون خالی تر بود. مدارک هم تو همین کوله پشتی بودن. مدارک رو تو یه چیزی شبیه کارتاپل دسته بندی کرده بودیم که تو عکس پایین می بینید.

[عکس: ffc3c26cba.jpg]

یه کالسکه تاشو جمع و جور برده بودیم که حمل و نقلش راحت باشه. برای دختر نوزادمون یه قنداق فرنگی برده بردیم چون هر چیز دیگه ای حتی ساک حمل برای همسرم سنگین بود و طبیعتاً حملش دشوار می شد. برای اینکه پوشک بچه ها جای کمتری بگیره، براشون پمپرز گرفتیم (اینجا براشون پوشک مای بی بی می گیریم) که کم حجم تره چون نمی دونستیم اون ور چه مارکهایی هست و طبیعتاً مجال آزمایش و خطا هم نداشتیم. یه جور پوشک شورتی پمپرز هم برای پسرم گرفتیم که تو دستشویی فرودگاه بشه سریع عوضش کرد.
روز یکشنبه پرواز کردیم. پرواز نیم ساعتی تأخیر داشت. هواپیمای رفت یه فوکر درب و داغون بود و برگشت یه ایرباس 320 تر و تمیز. هواپیمای برگشت جای خالی زیاد داشت. دوشنبه صبح ساعت ده و نیم رفتیم مطب. ساختمان مطب رو از روی همون کتاب فروشی دوست که پیشتر دوستان به اون اشاره کرده بودن پیدا کردیم که اینم عکسشه:

[عکس: 8da8779a12.jpg]

رفتیم طبقة اول، فرستادنمون طبقة پنجم، من و همسرم ازمایش خون دادیم و عکس ریه مون گرفته شد و اومدیم پایین. پایین بهمون وقت دادن برای بعد از ظهر ساعت پنج و نیم. عصر برگشتیم و دیدیم مطب شلوغه. یه اکیپی بودن که یه دونه از این دلالها به نام عباس آقا لیدرشون بود. عباس آقا رو خداشون می دونستن و به هتلشون هم که به احتمال غریب به یقین همون بیوک ارشان بود می گفتن هتل عباس آقا! خانم مسنی که همراهشون بود به ما پیشنهاد کرد هتلمون رو پس بدیم و ما هم بریم هتل عباس آقا چون خیلی خوبه! معلوم بود که این عباس آقا از اون کلاش هاس ولی تو مطب هم منشی ها و هم اونگان خیلی تحویلش می گرفتن و هر توضیحی می خواستن بدن از طریق اون به بقیه می دادن شاید چون ترکی استانبولی خیلی خوب صحبت می کرد. همین کلاش که با گروهش بعد از ما اومدن به مطب، به ترکی به منشی رسوند که کار ما رو زودتر از اینا (یعنی ما) راه بنداز و همین طور هم شد.
همة ما رو دکتر اونگان خانم دید نه اقای دکتر اونگان. به همسرم یه واکسن کزاز زد به عنوان بوستر که چون زمانی که رفته بودیم انستیتو پاستور همسرم باردار بود، بهش نزده بودن. به من واکسنی نزد. از جمله سوالاش این بود که آبله مرغون گرفتی که گفتم مادرم می گه زیر یک سال که بودم گرفتم. گفت مطمئنی؟ گفتم نه من مطمئن نیستم، مادرم این طور می گه که ظاهراً همین متقاعدش کرد. دختر نوزادمون هم واکسنی دریافت نکرد. ولی پسرمون در عوض، سه تا واکسن به بازوهاش تزریق شد. 170 دلار برای عکس و ازمایش خون من و همسرم دادیم و 500 دلار هم منشی دکتر اونگان گرفت برای چهار نفر، جمعاً 670 دلار. یه منشی تپل اونجا بود و یه لاغر که تپله همه کاره بود و جدی. تنها چیزی که یخش رو باز کرد پسرم بود که باعث شد با دهنش صداهای عجیب و غریب در بیاره و لبخند بزنه و به ترکی قربون صدقش بره. همین جا بگم که این اتفاق همه جا افتاد. ترک ها بسیار بسیار بچه دوستن. همه جا از فرودگاه، مامورای چک امنیتی، بلیط فروشی، بوردینگ، فروشنده ها، منشی دکتر، خود اونگان، تو سفارت، تو خیابونا مرتب تا بچه ها رو می دیدن سراغ یکیشون می اومدن و همه هم کمک می کردن، از مامورای در ساختمون ها و فروشگاه ها تو خیابون بگیرین تا راننده تاکسی و غیره. انکارا مردم بسیار خوبی داره و ما پنج روزی که اونجا بودیم هیچ مشکلی از این نظر نداشتیم و کاملاً تحت تأثیر رفتار اونا با بچه ها قرار گرفتیم. اکثراً تو خیابون و فروشگاه ها سراغ دختر نوزادمون می اومدن و سن و اسمش رو به ترکی می پرسیدن. همسر من هم که از اعداد ترکی پونزده رو یاد گرفته بود، فوری می گفت اون بش! حالا معلوم نبود طرف سن بچه رو پرسیده یا اسمش رو! واقعاً بچه ها رو نشونة زندگی می دونستن و دوست داشتن و هر بار که بیرون رفتیم چندین بار این کار تکرار می شد. رفتار عجیب، از سوی شماری از ایرانیا بود که وقتی نزدیک می شدن و بچه ها رو می دیدن با ترحم مثلاً می گفتن خیلی سخته، نه؟!! در واقع بچه رو مزاحم می دونستن. بگذریم.
نتیجه بررسی پزشکی رو بعد از معاینه بهمون تو پاکت در بسته دادن که ببریم سفارت. من یه عکس همون موقع ها تو مطب گرفتم که خیلی واضح نیست و گرچه اونگان توشه ولی صورتش واضح نیست و منشی تپله هم پشت یه آقای ایرانی قرار گرفته. چون بچه بغلم بود موبایل تکون خورد.

[عکس: 2b330d1fc1.jpg]

دو روز بعد رو تو انکارا گشتیم. از غذاهاش اسکندر کباب (کباب ترکی با نوعی اب گوشت یا سس خوشمزه که روی نونی شبیه نون بربری می ذارن)، آناندا (کوبیده خودمون اما تند با مخلفات متفاوت و مقداری بلغور پخته و یه نون مخصوص که همون جا تو تنور می پختن)، پیده (خمیری رو شبیه نون لواش باز می کنن و روش گوشت چرخ کرده و گوجه و مخلفات دیگه می ریزن و می ذارن توی تنور)، شیش کباب (شیش ترکیه و به فارسی به معنی سیخه، شیش کباب یعنی کباب سیخی)، کباب ترکی، و دو سه جور غذای دیگه از جمله یه غذا با جیگر گوسفند و یکی دیگه با گوشت رو امتحان کردیم. اکثراً خوشمزه و تند بودن. معلوم بود از گوشت خوب و سالم تری استفاده می کنن و آت و اشغال کمتر غاطیشون شده. از اسکندر کباب بیش از همه خوشمون اومد. حجم غذاها غالباً کم بود ولی چرب بودن و سریع ادم رو می گرفتن. البته به لطف پسرم همة این غذاها به ما زهر مار شدن چون اون عادت داره تو خونه غذا رو توی صندلی غذای خودش می خوره و تا می تونه ریخت و پاش می کنه و می خواد خودش با قاشق غذا بخوره. این امکان اونجا نبود و نتیجه اش جیغ و گریه اون بود. در واقع هم اعصاب ما خرد می شد هم اون اذیت می شد. مثلاً وسط خوردن شیش کباب توی رستوران 49 (که طبق توصیه دوستان در مهاجرا سرا رفته بودیم و توصیة خوبی هم بود) انقدر جیغ زد که مجبور شدیم بگیم غذا رو نصف کاره از رو میز جمع کنن و بذارن تو ظرف و بقیه اش رو بردیم هتل خوردیم.
اینکه می گن انکارایی ها از نظر انگلیسی تعطیلن، شایعه اس. ما که هیچ مشکل ارتباطی نداشتیم و با ترکیب زبان فارسی و ترکی و انگلیسی اموراتمون می گذشت. مثلاً یه بار رفتیم یه بوتیک، از دختر خانمی که فروشنده بود قیمت یه لباس رو پرسیدم:
گفتم: ها ماچ؟
گفت: وان ... فایو.... لیریز
گفتم: اون بش؟
گفت: یس!!!
یا یه بار دیگه تو یه بوتیک یه شلوار کتون رو پرو کردم و اندازه م بود. رفتم به جوان فروشنده گفتم آی وانت انادر وان. گفت وات؟ گفتم یکی دیگه، این بیر، آی وانت ایککی. باز به ترکی یه چیزی گفت که یعنی نمی فهمم چی می گی. گفتم: وان مور، آی وانت وان مور. نفهمید. گفتم ببین این بیر یه بیر دیگه یعنی ایککی، انادر وان؟! نفهمید. گشتم دنبال یه واژة ترکی گفتم ببین اوندونسوره ... نفهمید. گفتم هیچی بابا. خودم یک شلوار دیگه برداشتم. گفت آها ... اوکی اوکی ....
یا همون اول که رسیدیم هتل یخچالش گرم بود. زنگ زدم رسپشن و گفتم یخچال خرابه. طرف نمی دونست رفریگریتور یعنی چی. فکر می کرد ایر کاندیشنر رو می گم. اخرش هم گفت نمی دونم چی می گید باید برم تو دیکشنری چک کنم. گفتم لطفاً یه نفر رو بفرستید من براش توضیح می دم....
ولی از این موارد که بگذریم بیشتر جاها میشه با ترکیب سه زبون فارسی و ترکی و انگلیسی و یه مقداری بادی ژسچر به نتیجه رسید. مثلاً وقتی می گفتم «پلیز دو تا از این ور منه!!» طرف می فهمید. حالا نمی دونم انگلیسیش خوب بود یا از رو اشاره دست من به عدد دو می فهمید! ... موارد دیگه رو فاکتور می گیرم.
پنج شنبه صبح ساعت هشت رفتیم سفارت. مصاحبه ساعت هشت و نیم بود. جلوی در شلوغ بود و طبق معمول همه چپیده بودن جلو و صفی هم قابل تمیز دادن نبود. گذرنامه ها رو دادیم تو و چون با بچه ها نمی تونستیم خیلی بریم جلو گوشمون رو تیز کردیم تا اسممون رو خوندن. رفتیم داخل از یه در وارد شدیم، وسایل رو گذاشتیم تو دستگاه و خودمون هم از گیت رد شدیم و وارد یه حیاط کوچیک شدیم. اونجا یکی یکی می رفتن تو پیش خانمی که فارسی صحبت می کنه و مدارک اصلی رو می گیره. یه نفر که کارش تموم می شد در صدا می داد و باز می شد، و نفر بعدی می رفت تو. رفتیم و مدارک اصلی رو دادیم و یه شماره گرفتیم و رفتیم نشستیم رو صندلی. برای اینکه تصوری از داخل سفارت داشته باشین، من پلان اونو از بالا با فوتوشاپ کشیدم:

[عکس: 616a80554d.jpg]

دختر نوزاد ما اصولاً اذیتی نداشت چون بچه تو اون سن اگه مشکل گوارشی نداشته باشه وجاییش درد نکنه فقط شیر می خوره و می خوابه و خراب کاری می کنه. کار چندانی نداره. ولی پسر پونزده ماهمون نه. تو سنی که اونه، به هیچ صراطی مستقیم نیست و اساساً اگه از بچه ها تو این سن چیزی بخواین، عمدتاً برعکسش رو انجام می دن. القصه این اقا پسر ما هم شروع کرد به جیغ زدن و هر چند دقیقه یه بار هم تکرار می کرد. با هر جیغی که می زد ما یه سکتة ناقص می زدیم. تصورش رو بکنید که همه به حالت خیلی شق و رق و عصا غورت داده نشستن و ژست پیش از مصاحبه گرفتن بعد یه دفعه صدای یه جیغ بنفش شنیده بشه. با هر جیغ چند نفری سرشون رو بر می گردوندن و ما رو نگاه می کردن ... آخه ما ردیف آخر نشسته بودیم. خودتون تصور کنید چه حالی بودیم. من دست پسرم رو گرفتم و برگشتم تو همون جایی که خانم اولی مدارک اصلی رو می گیره. پرسیدم اشکالی نداره اینجا باشیم گفت چرا ولی کاریش نمیشه کرد، بچه اس دیگه. خلاصه این پسر ما چون تازه راه افتاده تلو تلو خورون قدم می زد می رفت تو سالن، دوباره دور می زد بر می گشت تو همون اتاق اولی و وسطاش گاهی یه جیغی هم حوالة قلب ضعیف ما می کرد. دستش رو هم من گرفته بودم و دولا دولا دنبالش می رفتم چون طبیعتاً مسیر حرکت رو هم اون تعیین می کرد. اون خانومه که کارش تموم شد رفت، ولی بیست دقیقه ای که آقا پسر ما بنده رو همین طوری دنبال خودش چرخوند یه دفه سرم رو بلند کردم دیدم از پشت شیشه اتاقک روبروی همون خانم یه اقایی از مامورای امنیتی وایساده داره منو نگاه می کنه و هر هر می خنده ... با لبخند با دست یه جورایی اشاره کردم که چی کار کنیم دیگه ...
دفعة اول که شمارمون افتاد رو برد، رفتیم باجه 5 و یه خانمی گفت مدارکتون ناقصه، مدارک نوزادتون؟ که ما هم مدارکش رو یه جا بهش دادیم (مدارک نوزاد رو نفرستاده بودیم و با خودمون برده بودیم. این مدارک شامل شناسنامه با ترجمه و کپی، فرم DS230، گذرنامه و کپی کامل از صفحاتش و پاکت دکتر اونگان بود). تشکر کرد و گفت بشینید تا دوباره شمارتون بیفته. دفعة دوم باجه 3 بود و خانمی که اونجا بود گفت 3100 دلار. که ما هم 3100 دلار ناقابل رو بهش دادیم. دوباره گفت بشینید تا شماره تون بیفته روی برد. دفعة سوم باجه 6 جلوی شماره مون افتاد. رفتیم و دیدیم خانم محترم و خوش برخوردی اونجا هستن. ایشون همون اول پرسیدن می تونین انگلیسی جواب بدین که هر دو گفتیم بله. با لبخند بچه ها رو نگاه کرد و ازمون خواست سوگند بخوریم. همون جا همسرم در مورد تاریخ تولدش که اشتباه شده بود گفت و ضمناً گفت محل تولد پدر من هم اشتباه شده که باید اصلاح بشه. خانم مصاحبه کننده گفت تاریخ تولد اشکالی نداره من خودم درستش می کنم. معلوم شد نامه هه کار خودش رو کرده. ازمون خواست دستمون رو ببریم بالا و گفت هرچی می گم تکرار کنید که مضمونش این بود که سوگند می خورم هرچی نوشتم و هرچی می گم راست است البته خودش وسطش گفت به جز اون دو تا اشتباه. بعد انگشت نگاری شدیم. همسرم دختر نوزادمون رو گذاشت سمت راست لبة سنگی پیشخوان محل مصاحبه و انگشت نگاری شد. من هم که پسرمون بغلم بود، اول دادمش سمت چپم و دست راستم رو گذاشتم رو اسکنر، بعد گذاشتم بغل راستم و دست چپم رو گذاشتم رو اسکنر ولی وقتی خواستم دو تا شستم رو بذارم رو اسکنر چون فاصلة پسرم با اسکنر کم شده بود اونم دستش رو گذاشت رو شستای من روی اسکنر که باعث شد هم افسر و هم ما خنده مون بگیره. بچه رو گذاشتم زمین، اسکن تموم شد دوباره بغلش کردم.
افسر هیچ مدرک دیگه ای از ما نخواست. هیچ مدرک اضافه ای نبود که به ما پس بده و مدرک یا کپی اضافه ای هم نخواست. از مدارک تحصیلی فقط اصل دیپلم همسرم که در ورودی داده بودیم به اون خانم بود که اون رو افسر به همراه بقیة مدارک اصلی (شناسنامه ها و سند ازدواج) به ما برگردوند. بقیة مدارک تحصیلی همسرم رو نخواستن و هیچ کدوم از مدارک تحصیلی من رو هم نخواستن. تنها پرسش هایی که از ما شد دربارة کارمون بود. این که چه کار می کنیم. هر دوی ما خیلی بد توضیح دادیم. دلیلش یکی این بود که بیشتر تمرکز کرده بودیم روی تاریخ ها و همسرم شب قبل هم بیشتر تاریخ های مختلف رو حفظ و مرور کرده بود که البته هیچ تاریخی از ما پرسیده نشد و دوم هم بچه ها. وسطای مصاحبة همسرم نگاه کردم دیدم دخترم از تو قنداق فرنگی پاهاش رو بلند کرده و مایل کرده به سمت بیرون که اگه کمی دیر فهمیده بودم خودش رو چپه کرده بود و می افتاد از لبه پایین. همون طور که پسرم بغلم بود با آرنج جلوی اون یکی رو گرفتع بودم که نیفته. تو حین مصاحبه هم پسرم دو سه مورد جیغ بنفش کشید که افسر مصاحبه کننده هر بار با مهربونی چیزی می گفت. یه بارش که جیغ خیلی بلند و ممتد بود گفت این ریه هاش رو از کجا اورده؟! منظورش این بود که چه نفسی داره که همه خندیدیم. حالی ببینید تو این اوضاع چه جوری میشه تمرکز کرد و به سوالا جواب داد. خانم افسر سفارت بعد از شنیدن جوابایی که در مورد کار می دادیم، یه چیزایی توی کامپیوترش تایپ می کرد. من چون قبلاً کار دیگه ای هم توی اداره داشتم ازش دربارة اون پرسید که با توضیحی که من دادم چیزی گفت که بعد از مصاحبه کمی نگرانم کرد. به نظرم گفت:
this will complicate your work
ولی همسرم می گه منظورش این بود که به این ترتیب کارت پیچیده اس. نمی دونم، امیدوارم این طور باشه ولی به نظرم اگه کسی بخواد همچین چیزی بگه، مثلاً می گه:
so your work is a complicated one
اون کار من در واقع نوعی کار فرهنگی بود که خب طبیعتاً ترجیح می دم اینجا نگم تو کدوم اداره ام و کارم چی بود ولی به هر صورت امیدوارم حرف همسرم درست باشه. به هر حال به هیچ وجه نتونستیم پاسخ های خوبی در مورد کارمون بدیم. می تونستیم خیلی چیزا بگیم که احتمالاً کمک می کرد ولی متاسفانه با اون اوضاع نشد.
افسر مصاحبه کننده هیچ پرسشی دربارة اسپانسر ما نکرد. اسپانسر ما مدارکش رو مستقیماً به سفارت فرستاده بود. من به پیشنهاد یکی از دوستان خوب در مهاجرسرا ازش خواستم سه سری کپی از مدارک هم بفرسته که این کار رو کرده بود و دیگه در سفارت چیزی از ما نخواستن. فقط وقتی افسر از ما پرسید کجای امریکا می رید و ما گفتیم احتمالاً دالاس گفت اسپانسرتون کجاس که همسرم گفت اوکلاهاما و افسر قیافه اش رو با لبخند به حالتی در اورد که یعنی چه جای به درد نخوری و گفت برادر زادة من هم اونجاست و خودم هم اونجا مدتی بودم. البته اسپانسر ما هم خودش خیلی جدی می گفت که اوکلاهامایی مثل گاو می مونن و ادمای با فرهنگی نیستن! نمی دونم خودش اونجا چی کار می کنه!
بعد هم برگه آبی رو گرفتیم و افسر به ما گفت چون کار دولتی دارید باید چک بشید و این کار حدود چهار ماه زمان می بره ولی چون کیس لاتاری هستید سعی می کنیم زودتر انجام بشه. گفت ما سایت رو هر جمعه اپدیت می کنیم و باید تو این ادرس نگاه کنید و به محض اینکه شمارتون رو دیدید بیاید برای گرفتن ویزا. پرسیدیم چقدر احتمال هست که ویزامون بیاد گفت ناواد پرسنت! گفتم نایتی پرسنت؟ گفت بله. تولد بچه رو تبریک گفت، برای خانوادة ما بهترین ها رو ارزو کرد، برای پسرم دست تکون داد و خداحافظی کردیم.
ساعت یک ربع به ده کار ما تموم شد و فردا، جمعه برگشتیم به تهران.
شماره کیس: **342
تاریخ دریافت نامه قبولی:خرداد 87 (ژوئن 2008)
کنسولگری: آنکارا
تاریخ کارنت شدن کیس: ژوئیه 2009
تاریخ دریافت نامه دوم: 13 تیر، 2 ژوئن
تاریخ مصاحبه: 18 تیر، 9 ژوئیه
تاریخ دریافت کلیرنس: 1 سپتامبر (بعد از 51 روز)


پیام‌های این موضوع
مصاحبه برندگان ۲۰۰۹ در آنکارا - توسط admin - 2008-08-14 ساعت 17:52
تاریخ مدارک - توسط pinocchio - 2009-01-18 ساعت 07:54
RE: تاریخ مدارک - توسط mohammad_usa - 2009-01-18 ساعت 11:34
RE: مصاحبه برندگان ۲۰۰۹ در آنکارا - توسط tehranipoor - 2009-07-14 ساعت 15:29
مدارک ارسالی؟؟؟؟؟؟؟؟ - توسط bibikhatoon - 2008-12-21 ساعت 22:58
RE: مدارک ارسالی؟؟؟؟؟؟؟؟ - توسط delphy - 2008-12-24 ساعت 02:33
RE: مدارک ارسالی؟؟؟؟؟؟؟؟ - توسط bibikhatoon - 2008-12-24 ساعت 21:43
RE: مدارک ارسالی؟؟؟؟؟؟؟؟ - توسط Spiritual - 2008-12-25 ساعت 00:36
RE: مدارک ارسالی؟؟؟؟؟؟؟؟ - توسط mohammad_usa - 2008-12-25 ساعت 01:17
RE: مدارک ارسالی؟؟؟؟؟؟؟؟ - توسط bibikhatoon - 2008-12-25 ساعت 23:17
عنوان کردن سفرهای قبلی - توسط persia - 2009-02-12 ساعت 17:36
RE: عنوان کردن سفرهای قبلی - توسط hbita - 2009-02-12 ساعت 19:09
RE: عنوان کردن سفرهای قبلی - توسط setare - 2009-02-12 ساعت 20:16
RE: عنوان کردن سفرهای قبلی - توسط persia - 2009-02-12 ساعت 20:29
سلام ما از آنکارا........ - توسط sa2 - 2009-03-10 ساعت 02:27
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط MEHDI -ES - 2009-03-10 ساعت 10:29
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط hbita - 2009-03-10 ساعت 10:34
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط artistic76 - 2009-03-10 ساعت 14:05
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط sa2 - 2009-03-10 ساعت 14:43
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط arshkarshk - 2009-03-10 ساعت 18:12
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط sa2 - 2009-03-10 ساعت 18:23
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط WIKIMAN - 2009-03-10 ساعت 20:11
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط sousangerd - 2009-03-11 ساعت 01:09
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط MEHDI -ES - 2009-03-11 ساعت 11:41
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط sa2 - 2009-03-11 ساعت 11:47
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط MEHDI -ES - 2009-03-12 ساعت 11:19
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط MEHDI -ES - 2009-03-12 ساعت 11:22
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط sa2 - 2009-03-12 ساعت 12:51
RE: سلام ما از آنکارا........ - توسط MEHDI -ES - 2009-03-17 ساعت 18:51
سفر نامه داغ داغ داغ - توسط maxwell2002 - 2009-06-12 ساعت 20:47
یه چیزی تو مایه های سفر نامه - توسط payam_prz - 2009-07-15 ساعت 00:40
RE: یه چیزی تو مایه های سفر نامه - توسط elham - 2009-07-15 ساعت 06:59
RE: یه چیزی تو مایه های سفر نامه - توسط matrix - 2009-07-16 ساعت 13:17
RE: یه چیزی تو مایه های سفر نامه - توسط laili - 2009-07-16 ساعت 13:46



کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان