خدایا مرا ببخش که از این سرزمین زیبا و پر برکت می روم. من می دانم که لیاقت داشتن این همه خوشی، امنیت و آسایش را در این کشور ندارم. پس می روم تا جا را برای یک لایق دیگر تنگ نکنم. من دلم نمی خواهد این همه اینجا پول در بیاورم، می خواهم درویشی بیش نباشم. پس از اینجا می روم. دلم نمی خواهد فرزندم در این سرزمینی که اوج فرهنگ و آرامش مدنی است بزرگ شود، دوست دارم در محیطی پر از تنش، زندگی را بیاموزد و گرچه فرزندم دختر است، بر اثر زندگی در این محیط (مرد) شود. دوست دارم به پیشواز سرنوشت بروم و در حالی که در خیابان قدم میزنم گلوله ای از طرف یک یانکی از خدا بی خبر تو چشم و چارم برود. نه اینکه اینجا باشم که اصلا پلیس جونمان نمیداند اسلحه چیست و به آن می گوید بنگ بنگ! دلم نمی خواهد در اینجا باشم تا ببینم که هر ماه در خانه مان را میزنند و به زور پول نفتمان را با سودش در دستم بچپانند. چون آدم باید از کد یمین و عرق جبین ارتزاق کند و مفت خوری کار شایسته ای نیست. اوهوووو اوهووووو اووووو ... گریه میکنم که اینقدر ناخلف هستم و کفران نعمت می کنم..... اووووهوووو.
خداوندا، من آدم بی دینی هستم و می ترسم اگر اینجا بمانم یک روز جمعه، موعود بیاید و سرم را روی سینه ام قرار دهد. اینجا مکان مقدسی است، نباید با وجود من آلوده شود. پس این خاک طلایی را به (برادران) می سپارم و گورم را گم می کنم. اوهوووو....
دل خوش سیری چند؟
خداوندا، من آدم بی دینی هستم و می ترسم اگر اینجا بمانم یک روز جمعه، موعود بیاید و سرم را روی سینه ام قرار دهد. اینجا مکان مقدسی است، نباید با وجود من آلوده شود. پس این خاک طلایی را به (برادران) می سپارم و گورم را گم می کنم. اوهوووو....
دل خوش سیری چند؟