2012-06-26 ساعت 08:44
من بیشتر با این قسمت نوشته " همه به خمیازه افتاده بودند و حتی من چند بار قشنگ خوابم برد و سرم به چپ و راست و عقب و جلو می افتاد و یکهو از چرت می پریدم و به خودم می گفتم من کجا هستم. آقای سمت راستی من هم قشنگ بر روی صندلی ولو شده بود و خوابیده بود." حال کردم دقیقا یاد سینما رفتن خودم میفتم که هر بار در ابران سینما میرم یکی دو نفر در اطراف من چرت میزنند. اخرین بار رفتم جدایی نادر از سیمین رو بیبنم طرق کنار من انچنان سمفونی خورناسی راه انداخته بود که فقط من تصویر فیلم رو میدیدم (به یاد فیلم های پانتومیم) دیگه از رفتن به سینما بیزار شدم.