2012-08-25 ساعت 16:19
امروز فرصت پیدا کردم همه پستهای این تاپیک رو بخونم. چیزی که گاهی تو پست بعضی از عزیزان به نظرم رسید اینه که ممکنه یه سوء برداشتی از پاسخ بعضی از دوستان به پرسش این تاپیک بشه که اینجا عنوانش میکنم:
وقتی کسی پاسخ میده: "بله! گرین کارت کلاس داره!" لزوما منظورش این نیست که از نظر خودش گرین کارت کلاس داره. چه بسا بیشتر منظورشون بیان این واقعیت تلخه که "گرین کارت از نظر خیلیها کلاس داره."
مثلا الان من میخواستم نظر خودم رو بگم و بنویسم: "بله! از نظر من داشتن گرین کارت در ایران کلاس محسوب میشه!" اما شاید این تصور بوجود بیاد که این عقیده خودمه. خیر! این عقیده من نیست. من برای کسی که گرین کارت داره ارزشی فراتر قائل نیستم. شاید به قول پست یکی از دوستان تو صفحات قبل همین تاپیک: تنها کمی محتاط تر با اون شخص رفتار کنم که مبادا به خاطر عادتهای زندگیش در آمریکا، قضاوت بدی در مورد من بکنه. همین!
پس نظرم اینه که: "خیر! چنین چیزی قطعا کلاس نداره! ولی متأسفانه از دید خیلی آدمها داشتنش کلاس داره و این رو از تغییر رفتارشون میشه به وضوح دید!"
گرین کارت که جای خود داره. چون چیز بسیار با ارزشیه و نمیشه منکرش شد! اما من چیزی بد تر از اون رو دیدم! سال 2010 موفق شدم ویزای ویزیتوری کانادا رو بگیرم و یک سفر 36 روزه به اونجا داشتم. ژانویه 2011 اونجا بودم. در ابتدا تا مدتی عکسهایی که میگرفتم رو فقط روی فیسبوک برای خانواده شیر میکردم. بعد از حدود 20 روز که فرصت کردم عکسها رو طبقه بندی کنم. بعضی از آلبومها رو برای دوستان هم قابل رؤیت کردم. خودتون حدس بزنید که چطور پیغامها و پستهای روی وال فیسبوکم سر به فلک کشید و رنگ و بوی دیگهای به خودش گرفت! کسانی که به زور منو تحویل میگرفتند، حالا چنان با من خودمونی شده بودند که منو به اسم کوچیک و "تو" خطاب میکردند! خیلی از کسانی که همیشه ادعای رفاقت با من رو داشتند به سکوتی طولانی و مرگبار فرو رفتند که هنوز هم از اون لاک در نیومدن! حتی بعضی از نزدیکانم وقتی به ایران برگشتم، با طعنه و کنایه گفتند که زمانی که دیگران پیشرفت میکردند، من بچه بغل میکردم و میدویدم توی پناهگاه یا مثلا من محیط کار ایران را به محیطهای کاری در غرب ترجیح میدم! چون مثلا تو فلان فیلم دیدم ولی از اونجاییکه آدم خاکی و غرب نزدهای هستم اینجا راحت ترم! هنوز خیلی از فامیل تماس میگیرند و میگن فلانی چی شد نمیخواد بره بمونه؟! چرا نموند؟! چرا برگشت؟ یا مثلا به گوشم میرسه که فلان فامیل که شرمم میشه نسبتش رو با خودم عنوان کنم گفته: "فلانی رفته کانادا به قِرT بازیاش رسیده، حالا مظلومانه برگشته که یعنی من آدم خوبیم! ما هم باور کردیم!!"
در اینکه اخذ ویزای ویزیتوری کانادا کار سختیه، شکی درش نیست. اما خودتون فکر کنید وقتی یه سفر توریستی به کانادا چنین بازتاب گسترده و مزمنی در فامیل و دوستان و آشنایان داره، حالا وای به اون روزی که آدم گرین کارت بگیره! از یه طرف میشی رفیق فاب اوباما، از طرف دیگه میشی مف.3د فی الـearth از طرف دیگه میشی وطن فــ ـرooش. و در آخر شاید ریشه همه این برچسبها، همون کلاس یا شاید بهتر بخوایم بگیم "ابهت" این گرین کارت دوست داشتنی خواهد بود!
وقتی کسی پاسخ میده: "بله! گرین کارت کلاس داره!" لزوما منظورش این نیست که از نظر خودش گرین کارت کلاس داره. چه بسا بیشتر منظورشون بیان این واقعیت تلخه که "گرین کارت از نظر خیلیها کلاس داره."
مثلا الان من میخواستم نظر خودم رو بگم و بنویسم: "بله! از نظر من داشتن گرین کارت در ایران کلاس محسوب میشه!" اما شاید این تصور بوجود بیاد که این عقیده خودمه. خیر! این عقیده من نیست. من برای کسی که گرین کارت داره ارزشی فراتر قائل نیستم. شاید به قول پست یکی از دوستان تو صفحات قبل همین تاپیک: تنها کمی محتاط تر با اون شخص رفتار کنم که مبادا به خاطر عادتهای زندگیش در آمریکا، قضاوت بدی در مورد من بکنه. همین!
پس نظرم اینه که: "خیر! چنین چیزی قطعا کلاس نداره! ولی متأسفانه از دید خیلی آدمها داشتنش کلاس داره و این رو از تغییر رفتارشون میشه به وضوح دید!"
گرین کارت که جای خود داره. چون چیز بسیار با ارزشیه و نمیشه منکرش شد! اما من چیزی بد تر از اون رو دیدم! سال 2010 موفق شدم ویزای ویزیتوری کانادا رو بگیرم و یک سفر 36 روزه به اونجا داشتم. ژانویه 2011 اونجا بودم. در ابتدا تا مدتی عکسهایی که میگرفتم رو فقط روی فیسبوک برای خانواده شیر میکردم. بعد از حدود 20 روز که فرصت کردم عکسها رو طبقه بندی کنم. بعضی از آلبومها رو برای دوستان هم قابل رؤیت کردم. خودتون حدس بزنید که چطور پیغامها و پستهای روی وال فیسبوکم سر به فلک کشید و رنگ و بوی دیگهای به خودش گرفت! کسانی که به زور منو تحویل میگرفتند، حالا چنان با من خودمونی شده بودند که منو به اسم کوچیک و "تو" خطاب میکردند! خیلی از کسانی که همیشه ادعای رفاقت با من رو داشتند به سکوتی طولانی و مرگبار فرو رفتند که هنوز هم از اون لاک در نیومدن! حتی بعضی از نزدیکانم وقتی به ایران برگشتم، با طعنه و کنایه گفتند که زمانی که دیگران پیشرفت میکردند، من بچه بغل میکردم و میدویدم توی پناهگاه یا مثلا من محیط کار ایران را به محیطهای کاری در غرب ترجیح میدم! چون مثلا تو فلان فیلم دیدم ولی از اونجاییکه آدم خاکی و غرب نزدهای هستم اینجا راحت ترم! هنوز خیلی از فامیل تماس میگیرند و میگن فلانی چی شد نمیخواد بره بمونه؟! چرا نموند؟! چرا برگشت؟ یا مثلا به گوشم میرسه که فلان فامیل که شرمم میشه نسبتش رو با خودم عنوان کنم گفته: "فلانی رفته کانادا به قِرT بازیاش رسیده، حالا مظلومانه برگشته که یعنی من آدم خوبیم! ما هم باور کردیم!!"
در اینکه اخذ ویزای ویزیتوری کانادا کار سختیه، شکی درش نیست. اما خودتون فکر کنید وقتی یه سفر توریستی به کانادا چنین بازتاب گسترده و مزمنی در فامیل و دوستان و آشنایان داره، حالا وای به اون روزی که آدم گرین کارت بگیره! از یه طرف میشی رفیق فاب اوباما، از طرف دیگه میشی مف.3د فی الـearth از طرف دیگه میشی وطن فــ ـرooش. و در آخر شاید ریشه همه این برچسبها، همون کلاس یا شاید بهتر بخوایم بگیم "ابهت" این گرین کارت دوست داشتنی خواهد بود!
Resident of Seattle, WA - since 2013
سفرناﻣﮧ ● سفرنامههای آمریڪا ● جدول مقایسهٔ شهرهای آمریڪا ● آموزش کاربری حرفهای مهاجرسرا ● ۱۱۸ مهاجرسرا
“You will never reach your destination if you stop and throw stones at every dog that barks.” - Winston Churchill
سفرناﻣﮧ ● سفرنامههای آمریڪا ● جدول مقایسهٔ شهرهای آمریڪا ● آموزش کاربری حرفهای مهاجرسرا ● ۱۱۸ مهاجرسرا
“You will never reach your destination if you stop and throw stones at every dog that barks.” - Winston Churchill