2009-10-24 ساعت 11:26
امشب جمعه است و دو روز تعطیلم. فردا صبح میرم ماهیگیری و پس فردا هم که دوستانم قراره بیایند اینجا ببرمشون قایق سواری. امشب وقتی اومدم خونه هیچکی نبود و با خیال راحت کارهایم رو کردم و تلپ شدم روی تخت. کامپیوترم بغل تخته و برای همین خوابیده میتونم با کامپیوترم کار کنم. تازه میخواستم برم توی سایتها سرک بکشم و برم توی فروم ماهیگیری که دیدم ای داد بیداد. قوم مغول سر رسیدند و داشتند خونه رو میگذاشتند روی سرشون. باز این همخونه من مست کرده بود و با هفت هشت تا دختر و پسر مست تر از خودش ریختند توی خونه. من هم رفتم بیرون و باهاشون سلام علیک و روبوسی کردم. چند تاشون رو میشناختم و چند تای دیگه هم طبق معمول جدید بودند. اونقدر مست بودند که یا برای خودشون میرقصیدند و یا اینکه در گوش همدیگه داد میزند. یه دختره هم اون وسط جیغ میکشید و از صدای جیغ خودش از خنده ریسه میرفت. من یه ذره نشستم و بعد راه افتادم که برم توی اطاقم که گیر دادند باید برقصی. همینطور که به من چسبیده بودند و من داشتم تلاش میکردم که در برم یکی از دخترها تعادلش بهم خورد و در حالی که زمین میخورد تنبون من رو هم با خودش کشید پایین. خلاصه دیگه همه میخندیدند و من هم تونستم از دستشون در برم و اومدم توی اطاقم. یه پنج دقیقه ای گذشت که دیدم در میزنند. گفتم بفرمایید و یکی از همون دخترهای مست گفت میشه بیام اطاقت رو ببینم. گفتم بفرمایید. اومد و یه ذره با پیانو ور رفت و یه ذره گیتار زد و بعد هم ولو شد روی تختم. من داشتم سایت خبری فارسی رو میخوندم. وقتی فونتهای فارسی رو دید چشمهاش گرد شد و گفت اینها دیگه چیه؟ گفتم اینها زبان فارسیه. انگار تا حالا هیچ فونتی غیر از انگلیسی توی کامپیوتر ندیده بود و براش خیلی عجیب بود. بعد دیدم دیگه زیادی داره خودمونی میشه و مستی کار دستش میده. من هم لپهای صورتش رو با دو دستم گرفتم و کشیدم. با تعجب نگاهم کرد و گفت این دیگه چه کاریه؟ گفتم ما اینجوری روابط برقرار میکنیم. دوباره لپهاش رو گرفتم و کشیدم. در حالی که مغزش داشت سوت میکشید گفت این که اصلا هیچ معنی نداره. گفتم چرا تو کشور ما این کار خیلی رمانتیکه. بعد اون با دست به لبش اشاره کرد و گفت ولی ما اینجا رو بوس میکنیم. من گفتم نه ما اینکار رو نمیکنیم ما توی گردن پوف میکنیم. گفتم گردنت رو بیار جلو بعد توی گردنش یه پوف کنده کردم. مرده بود از خنده و گفت این که خیلی مسخره است. گفتم خوب برای اینکه تو میخندی. حالا نخند و جدی باش. بعد دوباره گردنش رو آوردم جلو و پوف کردم. در حالیکه میخندید و پا میشد گفتم تازه توی پهلو هم پوف میکنیم و بعد هم گرفتمش و یه پوف گنده توی پهلوش کردم. اون هم در حالیکه داشت از خنده میمرد فرار کرد و تو راه هی میگفت این خیلی مسخره است. خلاصه اینطوری از شرش خلاص شدم. تازه ساعت 10 میخواستند بروند بارکلاب و هرچی اصرار کردند که من باهاشون بروم قبول نکردم. راستش آدم وقتی میره کلاب باید هی زهرماری بخوره و من هم زیاد بهم نمیسازه. الآن هم همشون رفتند و دوباره آرامش حکمفرما شد.بگذریم.
مطلبی که میخواهم برایتان بنویسم مربوط میشود به روابط اجتماعی در امریکا. برخلاف تصور ما امریکاییها به افراد مسن خیلی احترام میگذارند و برای هرگونه فعالیت اجتماعی آنها حق تقدم دارند. در اتوبوس, قطار و رستورانها نزدیکترین و راحت ترین صندلیها برای افراد مسن رزرو شده است و اگر کسی بر روی آنها نشسته باشد به محض ورود یک فرد مسن باید از جای خودش بلند شود و آن صندلی را به فرد مسن بدهد. در کشور ما اگر فردی این کار را بکند لطف کرده است در حالی که در امریکا قانون آن فرد را ملزم به انجام این کار می کند.
برخلاف تصور ما که فکر میکنیم در امریکا همسایه از همسایه خبر ندارد, در جایی که من زندگی میکنم همسایه ها حتی در خانه همدیگر رفت و آمد میکنند. در واقع درب خانه ما و دیگر همسایه ها همیشه باز است و بچه های آنها آزاد هستند که هر جایی بروند. من نمونه این نوع روابط بین همسایه ها را در ایران سراغ ندارم. روزهایی که دختر همخانه من پیش پدرش نیست و پیش ما می آید تقریبا همه بچه های محله شب را در منزل ما میخوابند. یک لحاف بزرگ پهن میکنند و جلوی تلویزیون ردیف پیش هم میخوابند. دقیقا همانطوری که ما در خانواده پرجمعیت خودمان شبها رختخواب پهن میکردیم و ردیف تو تنها اطاق و یا پشت بام خانه مان در محله نظام آباد میخوابیدیم.
باز برخلاف تصور ما که فکر میکنیم امریکاییها بی عاطفه هستند, من تا کنون خلاف آن را دیده ام. اگر یک روز شما ناراحت باشید همه از چهره شما این ناراحتی را میخوانند و در مورد آن از شما سوال میکنند. تظاهر و دلسوزی الکی نمیکنند ولی در رفتارشان مشخص است که کاملا شرایط شما را درک کرده و به آن اهمیت میدهند. شاید قربان و صدقه شما نروند ولی اگر شما را مدتی نبینند دلشان برایتان تنگ میشود.
امریکاییها اگر شما یک کاری برایشان انجام دهید ده بار تشکر میکنند و اگر کاری انجام دهند که شما ناراحت شوید حتما معذرت خواهی میکنند.
باز هم برخلاف تصور ما که فکر میکنیم امریکاییها بی ملاحظه هستند, به من ثابت شده است که چنین نیست و همیشه در هر جمعی شرایط اطرافیانشان را در نظر میگیرند. اگر در یک جمعی تنها باشید حتما متوجه شما میشوند و نمیگذارند شما احساس تنهایی و غریبی بکنید. و حتی این را بیان میکنند. اگر یک فرد مسن در جمع باشد حتما یک نفر با او هم صحبت میشود و نمیگذارد احساس بدی به او دست بدهد. همین امروز که این بچه های مست آمده بودند, موقع رفتن به کلاب ناراحت و نگران من بودند که چرا شب جمعه میخواهم تنها در خانه بمانم. همه شان به من گفتند که اگر با آنها بروم خیلی خوشحال میشوند. در واقع چون من خارجی هستم و میدانند که از دوستان و فامیلم دور هستم میخواهند با روش خودشان کاری کنند که مثلا من احساس تنهایی نکنم.
بهرحال تصویری که من از امریکاییها و روابط اجتماعیشان قبل از مهاجرتم داشتم با آنچه امروز میبینم بسیار متفاوت است.
امیدوارم این نوشته من تصویر روشن تری از مردم امریکا به شما بدهد
مطلبی که میخواهم برایتان بنویسم مربوط میشود به روابط اجتماعی در امریکا. برخلاف تصور ما امریکاییها به افراد مسن خیلی احترام میگذارند و برای هرگونه فعالیت اجتماعی آنها حق تقدم دارند. در اتوبوس, قطار و رستورانها نزدیکترین و راحت ترین صندلیها برای افراد مسن رزرو شده است و اگر کسی بر روی آنها نشسته باشد به محض ورود یک فرد مسن باید از جای خودش بلند شود و آن صندلی را به فرد مسن بدهد. در کشور ما اگر فردی این کار را بکند لطف کرده است در حالی که در امریکا قانون آن فرد را ملزم به انجام این کار می کند.
برخلاف تصور ما که فکر میکنیم در امریکا همسایه از همسایه خبر ندارد, در جایی که من زندگی میکنم همسایه ها حتی در خانه همدیگر رفت و آمد میکنند. در واقع درب خانه ما و دیگر همسایه ها همیشه باز است و بچه های آنها آزاد هستند که هر جایی بروند. من نمونه این نوع روابط بین همسایه ها را در ایران سراغ ندارم. روزهایی که دختر همخانه من پیش پدرش نیست و پیش ما می آید تقریبا همه بچه های محله شب را در منزل ما میخوابند. یک لحاف بزرگ پهن میکنند و جلوی تلویزیون ردیف پیش هم میخوابند. دقیقا همانطوری که ما در خانواده پرجمعیت خودمان شبها رختخواب پهن میکردیم و ردیف تو تنها اطاق و یا پشت بام خانه مان در محله نظام آباد میخوابیدیم.
باز برخلاف تصور ما که فکر میکنیم امریکاییها بی عاطفه هستند, من تا کنون خلاف آن را دیده ام. اگر یک روز شما ناراحت باشید همه از چهره شما این ناراحتی را میخوانند و در مورد آن از شما سوال میکنند. تظاهر و دلسوزی الکی نمیکنند ولی در رفتارشان مشخص است که کاملا شرایط شما را درک کرده و به آن اهمیت میدهند. شاید قربان و صدقه شما نروند ولی اگر شما را مدتی نبینند دلشان برایتان تنگ میشود.
امریکاییها اگر شما یک کاری برایشان انجام دهید ده بار تشکر میکنند و اگر کاری انجام دهند که شما ناراحت شوید حتما معذرت خواهی میکنند.
باز هم برخلاف تصور ما که فکر میکنیم امریکاییها بی ملاحظه هستند, به من ثابت شده است که چنین نیست و همیشه در هر جمعی شرایط اطرافیانشان را در نظر میگیرند. اگر در یک جمعی تنها باشید حتما متوجه شما میشوند و نمیگذارند شما احساس تنهایی و غریبی بکنید. و حتی این را بیان میکنند. اگر یک فرد مسن در جمع باشد حتما یک نفر با او هم صحبت میشود و نمیگذارد احساس بدی به او دست بدهد. همین امروز که این بچه های مست آمده بودند, موقع رفتن به کلاب ناراحت و نگران من بودند که چرا شب جمعه میخواهم تنها در خانه بمانم. همه شان به من گفتند که اگر با آنها بروم خیلی خوشحال میشوند. در واقع چون من خارجی هستم و میدانند که از دوستان و فامیلم دور هستم میخواهند با روش خودشان کاری کنند که مثلا من احساس تنهایی نکنم.
بهرحال تصویری که من از امریکاییها و روابط اجتماعیشان قبل از مهاجرتم داشتم با آنچه امروز میبینم بسیار متفاوت است.
امیدوارم این نوشته من تصویر روشن تری از مردم امریکا به شما بدهد