با سلام به همگی
این را به همه ی شما قول میدهم در اولین فرصتی که دستم به این آقای « آر.اس ؛ آرش !!؟؟ بهرجهت هرچی که اسمش هست) برسه؛ انتقام دل سوخته ی همه ی شماها را تلافی خواهم کرد؛ آخه این آقا با این مجرد بودنش خوب(نه بد) جوری داره هر تعطیل به تعطیلی برای خودش خوش میگذرونه و من بیچاره از صبح تا حالا دارم کهنه ی بچه میشویم و حتی اتو هم میکشم !!(عجب دروغی !! خودم هم شاخ درآوردم)
امـّّا با آرزوی داشتن ایامی خوش برای همه ی شما و مخصوصا ً همین آر.اس جان عزیز که حتما ً مثل همه ی هموطنان گرانقدرم؛ شایسته ی بهترین ها هستند؛ تا دوباره بچه نیومده و یک کلیدی را فشار نداده و همه ی زندگی مان را نریخته به هم ؛ من نیز یکی دو مطلب عرض کنم. امید به مثمر ثمر بودن آنرا دارم.
یکی از مواردی که بعد از دو سال تازه دارم متوجه میشوم؛ این است که تا از آمریکایی جماعت چیزی را نخواسته باشید و یا سوالی نکرده باشید؛ بنا بر فرهنگ دخالت نکردن در امور شخصی افراد؛ به خود اجازه نمیدهند که بصورت خود سر در امور شما دخالت کنند و فراموش نکنید که آنها هم علم وحی ندارند که مشکل شما را کشف کنند و به کمکتان بیایند؛ پس مثل من نگذارید هزاران سختی ؛ شما را از پا درآورد و سپس کمک به طلبید
برای نمونه؛ من بخاطر کارم نیاز به طراحی و تهییه ی یک معرفی نامه ایی درباره ی ایران(پرزن تیشنPeresentation)داشتم و بیش از یک هفته با کامپیوتر کلنجار میرفتم و آخر الامر یکی از همکارانم بعد از درخواستم بدادم رسید و همه ی عکسهای موردنظرم را در کمتر از بیست دقیقه کنار هم به صورت «اسلاید شو» تنظیم کرد(امان از بیسواتی)
البته برنامه بخوبی انجام شد و حداقل همه ی آنها هنگام خروج؛ با یاد آوری عبارت «اتاق خواب» به انگلیسیBed roomمیدانستند که « بدرود » همان Farewell است و با من اینگونه خداحافظی کردند.
زمانی که دختر کوچکم(فرین؛ اسم دختر حضرت زردشت و به معنی باشکوه و فر) به دنیا آمده بود؛ نه دیگر خبری از خارسو(به معنی مادر زن؛ حدس زدید من اهل کجام؟؟) بود و نه حتی دیگر ایرانی و غیر ایرانی دیگری که کمکی داشته باشم؛ از سرتقدیر خداوندی زد و دست دختر بزرگه(فاطمه؛ خدا رحم کرد که حضرت موسی؛ دختر نداشت؛ وگرنه دختر بعدی ام لابد اسم دختر اون یکی پیامبر خدا بود !!؟) حین دوچرحه بازی با دوستاش شکست و حالا من باید از سه تن پرستاری میکردم؛خانمم و دخترهایم.
خلاصه ی کلام؛ دیگه داشتم از پا درمیامدم که دوستان و همکارایم به دادم رسیدند و حداقل؛ غذایی تهییه میکردند. منظور همگی احوال مارا میدیدند ولی با تصور اینکه خودم از سر احوالات شخصی و یا مذهبی و یا رسوم اجتماعی و ... شاید خوش ندارم که دیگران دخالت کنند ؛ کاری نکردند تا من درخواست کردم و آمدند و چه خوش هم؛ آمدند( قابل توجه بعضی ها که از تنها شدن و ترک همزبانان خود در ایران می هراسند و طعم شیرین داشتن همدل را نچشیده اند)
ذکر نکته ای خالی از لطف نیست؛ در گرماگرمی که یکی می شست و یکی میپخت؛ زن دوستم(دیوید) به خنده ازم خواست که عکسی از آنها بگیرم و برای اقوامی که به شایعه؛ گفته بودند: نه تنها از این به بعد دولت آمریکا ماهی ششصد دلار به خاطر بچه به ما میدهد !!!؟؟ بلکه تا دو ماه یک پرستار سر خانه از فرد زائو و بچه مراقبت میکند !!! بفرستم تا ببینند؛نه تنها یک زن پرستار(منظور خودش) یک مرد آشپز ( شوهرش) از طرف دولت میاید و چه خوش است حال حمید.
البته در مواردی پرستار خانه وجود دارد که ذکر چگونگی آن در این جا نمیگنجد
همانطورکه حدس زدید دختر بزرگترم در ایران بدنیا آمدو سوّم دبستان بود که مهاجرت نمودیم، شاید درجای خود مفصلا ً درباره ی تفاوت ها؛ از هرنظر ذکری بمیان آوردم؛ نکته ای که در ارتباط با موضوع قابل ذکر است نحوه ی برخورد آمریکاییها از کوچک و بزرگ ؛ با نوزاد است.
محال است که بچه ای را ببینند و بقول معروف از خود احساس در نکنند؛ و این رفتارشان برای من سخت قابل احترام است؛ که برایشان سفید و سیاه؛ زشت و زیبا؛ دختر و پسر؛ آمریکایی و خارجی هیچ فرقی ندارد و خداقل کاری که میکنند لبخندی است از این گوش تا آن گوش.
جالب تر اینکه بیشترشان تمایل به بغل گرفتن و بوس و کنار نوزاد ( بچه) را دارند؛ ولی تا اجازه ی والدین را نگیرند؛ حتی به کالسکه ی او اشاره و یا دست هم نمیزنند.
قابل ذکر است که شدت سردی و گرمی آب و هوا؛ در گرم و سرد بودن خون (خونگرمی) و رفتار همه ی افراد بسیار تاثیر دارد و از این نکته در مورد آمریکاییها نباید غافل بود.
با یاد آوری فریاد(غار زدن) برادر بزرگترم توی ایران ؛ که تحمّل صدای آرام بازی کودک را نداشت هیچ ؛ چه برسد به گریه ی او !؟ نمیتوانم پنهان کنم که سوای فشارهای اقتصادی؛ سی.یا.سی و اجتماعی؛ که حوصله و اعصابی برای مردم نگذاشته؛ این فرهنگ اجتماعی ما(سوای هرگونه علت) است که باید متحوّل و ساخته شود.
بسیار شنیده ایم؛ مردمی؛ «بی فرهنگ»؛ هستند؛ امــّّا هیچگاه آیا از خودمان پرسیده ایم :چه کاری برای «فرهنگ سازی » کرده ایم؟؟
امیدوارم با انتقاد و پیشنهادتان؛ مرا رهنمون باشید. شرمنده که کمی تا قسمتی طولانی شد؛
ارادتمند حمید ایالت میزوری
این را به همه ی شما قول میدهم در اولین فرصتی که دستم به این آقای « آر.اس ؛ آرش !!؟؟ بهرجهت هرچی که اسمش هست) برسه؛ انتقام دل سوخته ی همه ی شماها را تلافی خواهم کرد؛ آخه این آقا با این مجرد بودنش خوب(نه بد) جوری داره هر تعطیل به تعطیلی برای خودش خوش میگذرونه و من بیچاره از صبح تا حالا دارم کهنه ی بچه میشویم و حتی اتو هم میکشم !!(عجب دروغی !! خودم هم شاخ درآوردم)
امـّّا با آرزوی داشتن ایامی خوش برای همه ی شما و مخصوصا ً همین آر.اس جان عزیز که حتما ً مثل همه ی هموطنان گرانقدرم؛ شایسته ی بهترین ها هستند؛ تا دوباره بچه نیومده و یک کلیدی را فشار نداده و همه ی زندگی مان را نریخته به هم ؛ من نیز یکی دو مطلب عرض کنم. امید به مثمر ثمر بودن آنرا دارم.
یکی از مواردی که بعد از دو سال تازه دارم متوجه میشوم؛ این است که تا از آمریکایی جماعت چیزی را نخواسته باشید و یا سوالی نکرده باشید؛ بنا بر فرهنگ دخالت نکردن در امور شخصی افراد؛ به خود اجازه نمیدهند که بصورت خود سر در امور شما دخالت کنند و فراموش نکنید که آنها هم علم وحی ندارند که مشکل شما را کشف کنند و به کمکتان بیایند؛ پس مثل من نگذارید هزاران سختی ؛ شما را از پا درآورد و سپس کمک به طلبید
برای نمونه؛ من بخاطر کارم نیاز به طراحی و تهییه ی یک معرفی نامه ایی درباره ی ایران(پرزن تیشنPeresentation)داشتم و بیش از یک هفته با کامپیوتر کلنجار میرفتم و آخر الامر یکی از همکارانم بعد از درخواستم بدادم رسید و همه ی عکسهای موردنظرم را در کمتر از بیست دقیقه کنار هم به صورت «اسلاید شو» تنظیم کرد(امان از بیسواتی)
البته برنامه بخوبی انجام شد و حداقل همه ی آنها هنگام خروج؛ با یاد آوری عبارت «اتاق خواب» به انگلیسیBed roomمیدانستند که « بدرود » همان Farewell است و با من اینگونه خداحافظی کردند.
زمانی که دختر کوچکم(فرین؛ اسم دختر حضرت زردشت و به معنی باشکوه و فر) به دنیا آمده بود؛ نه دیگر خبری از خارسو(به معنی مادر زن؛ حدس زدید من اهل کجام؟؟) بود و نه حتی دیگر ایرانی و غیر ایرانی دیگری که کمکی داشته باشم؛ از سرتقدیر خداوندی زد و دست دختر بزرگه(فاطمه؛ خدا رحم کرد که حضرت موسی؛ دختر نداشت؛ وگرنه دختر بعدی ام لابد اسم دختر اون یکی پیامبر خدا بود !!؟) حین دوچرحه بازی با دوستاش شکست و حالا من باید از سه تن پرستاری میکردم؛خانمم و دخترهایم.
خلاصه ی کلام؛ دیگه داشتم از پا درمیامدم که دوستان و همکارایم به دادم رسیدند و حداقل؛ غذایی تهییه میکردند. منظور همگی احوال مارا میدیدند ولی با تصور اینکه خودم از سر احوالات شخصی و یا مذهبی و یا رسوم اجتماعی و ... شاید خوش ندارم که دیگران دخالت کنند ؛ کاری نکردند تا من درخواست کردم و آمدند و چه خوش هم؛ آمدند( قابل توجه بعضی ها که از تنها شدن و ترک همزبانان خود در ایران می هراسند و طعم شیرین داشتن همدل را نچشیده اند)
ذکر نکته ای خالی از لطف نیست؛ در گرماگرمی که یکی می شست و یکی میپخت؛ زن دوستم(دیوید) به خنده ازم خواست که عکسی از آنها بگیرم و برای اقوامی که به شایعه؛ گفته بودند: نه تنها از این به بعد دولت آمریکا ماهی ششصد دلار به خاطر بچه به ما میدهد !!!؟؟ بلکه تا دو ماه یک پرستار سر خانه از فرد زائو و بچه مراقبت میکند !!! بفرستم تا ببینند؛نه تنها یک زن پرستار(منظور خودش) یک مرد آشپز ( شوهرش) از طرف دولت میاید و چه خوش است حال حمید.
البته در مواردی پرستار خانه وجود دارد که ذکر چگونگی آن در این جا نمیگنجد
همانطورکه حدس زدید دختر بزرگترم در ایران بدنیا آمدو سوّم دبستان بود که مهاجرت نمودیم، شاید درجای خود مفصلا ً درباره ی تفاوت ها؛ از هرنظر ذکری بمیان آوردم؛ نکته ای که در ارتباط با موضوع قابل ذکر است نحوه ی برخورد آمریکاییها از کوچک و بزرگ ؛ با نوزاد است.
محال است که بچه ای را ببینند و بقول معروف از خود احساس در نکنند؛ و این رفتارشان برای من سخت قابل احترام است؛ که برایشان سفید و سیاه؛ زشت و زیبا؛ دختر و پسر؛ آمریکایی و خارجی هیچ فرقی ندارد و خداقل کاری که میکنند لبخندی است از این گوش تا آن گوش.
جالب تر اینکه بیشترشان تمایل به بغل گرفتن و بوس و کنار نوزاد ( بچه) را دارند؛ ولی تا اجازه ی والدین را نگیرند؛ حتی به کالسکه ی او اشاره و یا دست هم نمیزنند.
قابل ذکر است که شدت سردی و گرمی آب و هوا؛ در گرم و سرد بودن خون (خونگرمی) و رفتار همه ی افراد بسیار تاثیر دارد و از این نکته در مورد آمریکاییها نباید غافل بود.
با یاد آوری فریاد(غار زدن) برادر بزرگترم توی ایران ؛ که تحمّل صدای آرام بازی کودک را نداشت هیچ ؛ چه برسد به گریه ی او !؟ نمیتوانم پنهان کنم که سوای فشارهای اقتصادی؛ سی.یا.سی و اجتماعی؛ که حوصله و اعصابی برای مردم نگذاشته؛ این فرهنگ اجتماعی ما(سوای هرگونه علت) است که باید متحوّل و ساخته شود.
بسیار شنیده ایم؛ مردمی؛ «بی فرهنگ»؛ هستند؛ امــّّا هیچگاه آیا از خودمان پرسیده ایم :چه کاری برای «فرهنگ سازی » کرده ایم؟؟
امیدوارم با انتقاد و پیشنهادتان؛ مرا رهنمون باشید. شرمنده که کمی تا قسمتی طولانی شد؛
ارادتمند حمید ایالت میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید