کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
خاطراتی از اولین کار در شهر سنفرانسیسکو
کار کردن در شهر سنفرانسیسکو برای من بالاتر از میزان تصوراتم بود. اولین قرارداد خودم را در امریکا بسته بودم و تا فرا رسیدن اولین روز کاری لحظه شماری می کردم. هر بار که تلفن من زنگ می خورد در دلم آشوبی بر پا می شد و اسهال می گرفتم. با خود می گفتم که مبادا از شرکت جدید تماس بگیرند و وقتی ببینند که من نمی توانم درست صحبت کنم پشیمان شوند و قرارداد من را لغو کنند. قرار بود به عنوان کارشناس رایانه به خانه های مردم سرکشی کنم و مشکلات آنها را بر طرف کرده و خواسته های رایانه ای آنها را برآورده کنم. هنوز نمی دانستم که مردم با کسی مثل من که حتی نمی تواند منظور آنها را به درستی دریابد چه رفتاری خواهند داشت. همه چیز را با تجربه های خودم در ایران مقایسه می کردم و به نتایج دهشتناکی می رسیدم. در ایران هر زمانی که حتی تمام موازین در کارها بر سبیل مراد می چرخید همیشه گره ای در کار ایجاد می شد و به قول معروف کار به خنس بر می خورد و برای همین بود که من گمان می کردم به همان روال حتما تا زمان شروع کار من موردی پیش خواهد آمد و کارفرما از استخدام من منصرف خواهد شد. از چندین روز قبل از شروع کار صبح ها از خانه خارج می شدم و به محل کار می رفتم و سپس ساعت ها در اطراف آن می چرخیدم تا همه چیز را یاد بگیرم که مبادا روز موعود دیر برسم و یا این که نتوانم آدرس را به خوبی پیدا کنم. محل کار من در مرکز شهر سنفرانسیسکو و در محل برخورد دو خیابان اصلی مارکت و مانتگامری بود. صبح های زود تمام پیاده روها پر از آدم هایی بود که پشت سر هم و به سرعت به سمت محل کار خود می رفتند. به طوری که اگر شما در جریان جمعیت در آن پیاده رو ها قرار می گرفتید دیگر نمی توانستید انحراف مسیر دهید و یا در جای خود متوقف شوید. هر گاه که در سر چهار راهی چراغ عابر پیاده قرمز می شد توده ای از جمعیت در پشت خطوط خیابان منتظر می ایستادند و به هنگام سبز شدن چراغ موج جمعیت از دو طرف خیابان به هم می رسید و از لا به لای هم رد می شدند. همه این جریانات فقط مربوط به ساعت های اولیه صبح و یا عصرها در زمانی که اداره ها تعطیل می شدند بود. در بقیه ساعت هایی که من در خیابان پلاس بودم کم کم سر و کله آدم های توریست با لباس های مسخره و دوربین عکسبرداری در دست پیدا می شد. همه از در و دیوار و از همدیگر عکس می گرفتند تا بعدا آن را به دوستان و آشنایانشان نشان دهند و بگویند که نگاه کن من در شهر سنفرانسیسکو بودم. جمعیت در ساعت های میانی روز جهت خاصی نداشت و همه از هر طرف می رفتند و یا این که ایستاده بودند و به اطراف خود می چرخیدند. ساختمان های بلند و نسبتا قدیمی در مرکز شهر سنفرانسیسکو جذابیت های زیادی برای افرادی دارد که به عنوان گردشگر از آن شهر دیدن می کنند ولی برای من که به فکر کار کردن بودم این زیبایی ها چندان به چشم نمی آمد.

روز موعود فرا رسید و من تقریبا نیم ساعت زودتر به محل کارم رسیدم و هنوز منشی مدیرعامل نیامده بود که در را باز کند. محل کار ما یک اطاق کوچک بود در یک ساختمان بسیار بزرگ و بلند مرتبه بود که صدها اطاق داشت و هر اطاق مربوط به یک شرکتی بود که در شهر سنفرانسیسکو برای خودش کار می کرد. دلم برای خودش قل قل می کرد و طبق معمول به حال تترتر افتاده بودم ولی زمانی که کارمندان شرکت از راه رسیدند و وارد اطاق شدم توانستم به خودم مسلط شوم. در مجموع چهار نفر بیشتر نبودیم و همه یا با هم فامیل بودند و یا ارتباطات مشکوکی داشتند. منشی آن شرکت که تقریبا همه کاره بود دوست دختر مدیر عامل شرکت بود که البته در آن ساختمان کار نمی کرد. پس از مدت کوتاهی متوجه شدم که همه در آن شرکت رئیس هستند و تنها کسی که قرار است کار کند و چشم امید همه به او دوخته شده بود من هستم. آنها تازه آن شرکت را راه اندازی کرده بودند و خودشان هم اولین روزهای کاری خود را می گذراندند و بسیار خوشحال بودند که یک نفر آدم ارزان قیمت را پیدا کرده اند که ادعا می کند همه کاری را بلد است. من یک کوله پشتی به همراه داشتم که تمام ابزار مورد نیاز خودم را در آن تپانیده بودم. سرانجام اولین تلفن به صدا در آمد و یک نفر که یک چاپگر خریده بود در اتصال آن به کامپیوترش دچار گه گیجه شده بود و از ما کمک می خواست. منشی ما آدرس او را نوشت و گفت که الساعه یک نفر را می فرستیم خدمت شما تا آن را برایتان درست کند. سپس آدرس را به همراه فرم های مخصوص و هزینه هایی که باید وصول کنم را به من داد و من هم آنها را در خورجینم تپانیدم و به سمت هدف به راه افتادم. آن شرکت یک ماشین های مینی کوپری داشت که سرتاپایش پر از تبلیغ بود و من می بایست از آنها استفاده می کردم ولی در آن زمان من هنوز گواهینامه رانندگی خودم را نگرفته بودم و بنابراین مجبور بودم با اتوبوس خودم را به محل مزبور برسانم. این اولین ماموریت من در امریکا و در روز اول کاری بود. وقتی سوار اتوبوس شدم با خود فکر می کردم که الآن مشتری با دیدن من که اصلا نمی فهمم چه می گوید به شرکت زنگ می زند و می گوید این آدم را دیگر از پشت چه کوهی پیدا کرده اید و فرستاده اید به خانه من. در آن زمان یک آدم امریکایی برای من ابهتی داشت و اگر کسی با من به زبان انگلیسی صحبت می کرد خودم را می باختم و زود اسهال می گرفتم. سرانجام به خانه مشتری رسیدم و زنگ زدم. در خانه را باز کردند و من داخل شدم. یک خانم جوان آمد و شروع کرد به توضیح دادن که پرینتر را از جعبه اش باز کرده است ولی سوراخ متناسب با سیم رابط را پیدا نمی کند که آن را در آن بتپاند. من همچون ببری که بر گردن شکار خود می پرد در یک چشم به هم زدن سیم را به پرینتر چسباندم و نرم افزار آن را هم بر رایانه اش نصب کردم و اولین پرینت را به دست او دادم. در مجموع کارم کمتر از ده دقیقه طول کشید و هنوز نمی دانستم که در هر حال ما هزینه یک ساعت را از مشتری می گیریم و نیازی نبود که در کارم عجله کنم.

مشتری های بعدی من هم به همین صورت بودند و هربار که من به خانه یک نفر می رفتم اعتماد به نفس بیشتری پیدا می کردم و کم کم متوجه شدم که مردم شهر سنفرانسیسکو بسیار مهربان تر از آن چیزی هستند که من تصور می کردم. وقتی به آنها می گفتم که تازه از ایران آمده ام خود را خیلی مشتاق نشان می دادند و به من تبریک می گفتند که توانسته ام کار پیدا کنم و برایم آرزوی موفقیت می کردند. در آن زمان من هم مثل هر ایرانی دیگر هر بار که با یک امریکایی صحبت می کردم هر مسئله ای را به یک طریقی به ایران ربط می دادم و مثلا می گفتم که در ایران چنین است و چنان است. مثلا اگر چای می آوردند می گفتم که ما در ایران چای را این طوری می خوریم و یا اگر صحبت از تقویم می شد می گفتم تقویم ما این چنین است و آن چنان است. البته خود آنها هم در این زمینه مقصر و یا بهتر بگویم مشوق بودند و می خواستند که حتی در مورد سیاست و یا وضعیت زنان در ایران بیشتر بدانند. بعضی از آنها حتی شاه را می شناختند و خودشان و یا پدرشان یک زمانی به ایران سفر کرده بودند. معمولا وقتی می دیدند که من نمی توانم درست صحبت کنم می خواستند ببینند که از کدام جهنم دره ای آمده ام و وقتی می گفتم ایران سوالات آنها هم شروع می شد. در میان مشتری های من هر جور آدمی پیدا می شد و هر کدام از آنها هم خودشان و یا اجدادشان از یک جایی به امریکا مهاجرت کرده بودند. امریکایی های سفیدی هم که مشتری من بودند آدم های بسیار فهمیده و خوبی بودند و مخصوصا یکی از آنها که مشتری ثابت ما بود شش تا بچه قد و نیم قد داشت که این تعداد بچه توسط یک امریکایی برایم خیلی جالب بود. الآن دیگر کمتر کسی از من می پرسد که کجایی هستم و برای همین من هم مدت زیادی است که در مورد ایران با کسی صحبت نکرده ام در حالی که روزها و ماه های اول تمام فکر و ذکر من حول محور ایران بود. انگار که رسالت داشتم کشور ایران را به مردم امریکا بشناسانم. شاید یکی دیگر از علت هایی که زیاد در مورد ایران حرف می زدم این بود که من جمله های کلیشه ای زیادی را در مورد ایران به زبان انگلیسی حفظ بودم و می توانستم همان ها را برای ملت امریکایی پشت سر هم ردیف کنم در حالی که در مورد موضوعات متفرقه نمی توانستم مانور زیادی بدهم و جمله و کلمه کم می آوردم. در طول هشت ماهی که در آنجا کار می کردم دیگر شهر سنفرانسیسکو را مثل کف دستم یاد گرفتم و تقریبا به تمام کوچه و پس کوچه های آن سرک کشیده بودم. هنوز در فکر برگشتن به ایران بودم و پیش خود فکر می کردم که چه تجربه های گرانبهایی به دست آورده ام و می توانم آنها را با خود به ایران ببرم و از آنها استفاده کنم. در این مدت توانسته بودم معیارهای خیالی ذهن خودم را بررسی کنم و آنها را بازچینی کنم. من که مدیر بخش کامپیوتر یک شرکت بزرگ بودم قبل از آن گمان می کردم که آدم هر چقدر در کارش سگ تر باشد و پاچه بیشتری از کارمندانش بگیرد موفق تر خواهد بود و ابهت بیشتری خواهد داشت در حالی که در آن زمانی که داشتم با یک خورجین بر پشت از این خانه به آن خانه می رفتم و اوامر مردم را بر می آوردم تازه متوجه شدم که ارزش کار یک انسان به مقام و مرتبت آن نیست و احترام به شخصیت هر کسی در هر شغلی که باشد یکی از پایه ای ترین معیارهای آدمیت است.

در مورد حقوق و دستمزدی که می گرفتم قبلا نوشته ام و می دانید که زمانی که پس از دو هفته به من حقوق دادند تقریبا بهت زده شدم و می خواستم تعارف کنم و آن را نگیرم و بگویم حالا باشد چه عجله ای است بعدا می گیرم. منشی بدبخت گمان کرد که در محاسبه حقوق من اشتباه کرده است و یا من از مبلغ آن راضی نیستم چون که آنها اصلا متوجه چیزی به نام تعارف نمی شوند. من عادت داشتم که همیشه حقوقم را چند ماه یک بار و با خواهش و التماس و نصفه و نیمه دریافت کنم و برای همین قبول آن برایم دشوار بود که یک نفر بدون این که من به او بگویم خودش سر موقع حقوقم را با دست های خودش به من پرداخت کند. اگر در زمانی که ایران بودم یک نفر به من می گفت که در امریکا حقوق ها را در زمان خودش و به صورت کامل پرداخت می کنند می گفتم که بشنو و باور نکن چون این حرف را را می زنند که من و شما را خر کنند اگرنه همه جای دنیا آسمان همین رنگ است و آدم باید حق خودش را به زور از درون حلقوم کارفرما بیرون بکشد اگرنه اگر خرخره او را دو دستی نچسبید او حتما حقوق شما را قورت می دهد و یک لیوان آب هم روی آن سر می کشد تا کاملا به پایین برود و هضم شود. برای من وصول مطالبات یک نبرد تمام نشدنی و کاری بسیار دشوار بود و اصلا باورم نمی شد که زمانی از شر آن راحت شوم و دیگر مجبور نباشم چک به دست به دنبال این و آن راه بیفتم و التماس کنم که وجه مورد نظر را در حساب بریزند تا چک من وصول شود. از آنجایی که آدم کم رو و زودباوری بودم همیشه من را به دنبال نخود سیاه می فرستادند و با زبان بازی وصول مطالبات را به آینده ای زود که هرگز نمی رسید حواله می دادند. دریافت اولین حقوقم در امریکا نوید بخش بود و یکی از آرزوهای دیرین خود را در شرف برآورده شدن می دیدم. تقریبا به تمام کسانی که در ایران می شناختم و حتی بقال سر کوچه هم زنگ زدم و گفتم که در امریکا هر دو هفته یک بار حقوق می دهند و اصلا بدون این که چیزی بگویید و یا متوجه شوید حقوق شما را به حسابتان می ریزند. آن زمانی که جیپ غراضه داشتم همیشه وقتی باران می آمد مشکل برف پاک کن داشتم و هیچ وقت نتوانستم کاری کنم که درست کار کند و من مشکلی در باران و یا برف نداشته باشم. برای همین تا مدت ها وقتی که می خواستم ماشینی را امتحان کنم اول برف پاک کن آن را تست می کردم و اگر کار می کرد بسیار راضی و خوشحال می شدم. این حقوق گرفتن به موقع هم برای من واقعه مهمی بود که هرگز گمان نمی کردم روزی برسد که چنین چیزی در زندگی من رخ دهد. آن زمان مخارج من مثل الآن ولنگ و باز نبود و با همان حقوق کمی که می گرفتم می توانستم به خوبی اموراتم را بگذرانم و حتی پس انداز کنم. الآن همواره نگرانم که با اضافه شدن اقدامات مقتضی به کسری بودجه برخورد نکنم زیرا با رفتن همخانه ام اجاره اطاق از درآمد ما کسر می شود. البته اقدامات مقتضی بسیار سنجیده و خردمند است و شاید حتی بتواند با دوباره چینی مخارج آنها را بهینه کند و نه تنها کم نیاوریم بلکه بتوانیم مقداری هم پس انداز داشته باشیم. مهم ترین خرج من در حال حاضر خانه است که مخارج آشکار و پنهان زیادی دارد و از جهات مختلف به حساب پس انداز شما حمله می کند. الآن تازه می فهمم که خریدن یک خانه سه اطاق خوابه اشتباه بود و اگر از اول یک خانه دو اطاق خوابه اجاره می کردم الآن من و اقدامات مقتضی می توانستیم مقدار زیادی را در ماه پس انداز کنیم و همیشه هم آزاد بودیم که نسبت به شرایط خود به هر مکان دیگری که دوست داریم برویم. تا دیداری دوباره بدرود.

گریه کردن در امریکا
امروز صبح با موتو گازی به سر کار آمدم تا کمی به کله ام باد بخورد. هوا بس ناجوانمردانه خوب است و برای همین است که آدم در این هوا هوایی می شود. درختان سر سبز اینجا منظره بسیار دل انگیزی را پدید می آورند و بوقلمون های وحشی و آهوها هم همین طور برای خودشان پلاس هستند. همه چیز در اینجا زیادی آرام است و گاهی هم خوشی به زیر دل آدم می زند. البته برای خوش بودن آدم باید زیرساختار روانی لازم را داشته باشد اگرنه شرایط بیرونی هرگز برای خوشی افاقه نمی کند. گل پسر یک اطاق از یک خانواده امریکایی اجاره کرده است و به نظر می رسد که دارد پایش را در جای پای من می گذارد و من از این بابت برایش خوشحالم چون زندگی در یک خانواده امریکایی باعث می شود که او خیلی زود بتواند زباله های فکری خودش را پالایش کند و نگاه جدیدی نسبت به زندگی در او شکل بگیرد. نگاه سنتی ما نسبت به زندگی بسیار سخت گیرانه و جدی است و اغلب همرا با غم و اندوهی است که هرگز تمامی ندارد در حالی که نگاه امریکایی ها نسبت به زندگی بسیار ساده تر و بی پرده و پیرایش است. زندگی ما سیاست زده است و همواره نقشه چینی می کنیم تا بتوانیم چهره های مختلف خود را برای دیگران مدیریت کنیم در حالی که زندگی آنها به سادگی همان چیزی است که هستند و هرگز فرا نمی گیرند که جلوه دیگری از خود به نمایش بگذارند. آنها زندگی می کنند تا خوشی را تجربه کنند و لذت بیافرینند و سعی می کنند از غم و اندوه خود و دیگران بکاهند در حالی که ما اندوه آفرین هستیم و سیستم مفزی ما همیشه یک چیزی را برای غصه خوردن در چنته دارد. مشکل اینجا است که ما برای غم و اندوه ارزش بیشتری قائل می شویم و شادی را سبک می انگاریم. اگر در یک ماشین در ایران ببینیم که عده ای دارند شادی می کنند و کف می زنند رویمان را بر می گردانیم و زود از کنارشان می گذریم و شاید غر هم بزنیم که عجب آدم های لاابالی هستند ولی اگر ببینیم که در یک ماشین عده ای دارند زار زار گریه می کنند همه به آنها توجه می کنیم و سعی می کنیم در غم آنها شریک شویم و علت گریه آنها را بفهمیم. در حالی که در امریکا دقیقا برعکس است و اگر مردم ببینند کسی دارد گریه می کند سریع از کنارش می گذرند و او را تنها می گذارند ولی اگر ببینند کسی شادی می کند دور او را می گیرند و می خواهند از علت شادی او باخبر شوند و در آن سهیم شوند. مغز ما عادت دارد که همیشه بدبختی داشته باشد و اگر زمانی بدبختی و گرفتاری نباشد به طور اتوماتیک چیزی را برای ما می سازد که ما بتوانیم با توسل به آن توی سر خودمان بزنیم و خودمان را بدبخت و اندوهگین فرض کنیم. مثلا همه ما می توانیم شب و روز گریه کنیم و عر بزنیم به علت این که می دانیم بالاخره یک روز پدر و مادر ما خواهند مرد و خودمان را به این خاطر بدبخت و بیچاره بدانیم و از طرف دیگر هم می توانیم در هر شرایطی خودمان را شاد و پر انرژی نگه داریم. در امریکا اگر کسی بمیرد و در مراسم آن عده ای بخندند اصلا به آنها چپ چپ نگاه نمی کنند و حتی خود بازمانده های آن ساقط شده نیز سعی می کنند غم خود را پنهان کنند و به جماعت لبخند بزنند.

البته گریه یک حالت طبیعی در انسان است و در جایی که احساسات و عواطف لبریز می شود این حالت به آدم دست می دهد و حتی خوشحالی زیاد هم می تواند باعث گریه شود. معمولا چون خانم ها احساسات لطیف تر و عمیق تری دارند بیشتر این حالت به آنها دست می دهد. بیشترین مشکل در ما این است که گریه را یک حالت رفتاری خاص می دانیم و وقتی گریه می کنیم از دیگران انتظار داریم که دلشان به حال ما بسوزد و از ما دلجویی کنند. در ایران این سیستم رفتاری جا افتاده است و اگر یک نفر گریه کند و دیگری به او توجه نکند حتی خود فردی که گریه می کند می گوید که عجب آدم بی شعور و بیخودی است که به گریه من توجه نکرد. برای همین در بسیاری از موارد از گریه استفاده ابزاری می شود تا بتوانند به مقصود خود برسند و برای همین است که مردم بد نمی دانند که دیگران آنها را در حالت گریه و کج و کول شدن عضلات صورت و راه افتادن آب چشم و آب دماغ ببینند و حتی ممکن است خیال کنند که در این حالت بسیار زیبا و روحانی و ملکوتی هستند. بچه ها هم در پیرو همین قوانین از گریه استفاده ابزاری می کنند تا بتوانند به خواسته های خودشان برسند و در بسیاری از موارد حتی قبل از امتحان کردن هر راه دیگری شروع به عر زدن می کنند و با گریه خواسته خودشان را بیان می کنند. آنها می دانند که حتی اگر والدین به گریه آنها توجه نکنند توجه دیگران جلب می شود و می گویند که عجب والدین مزخرفی هستند که می گذارند بچه بیچاره گریه کند و توجهی به او نمی کنند. آنها می دانند که وقتی در یک محل عام عر بزنند والدین چاره ای جز برآورده کردن خواسته آنها ندارند. در امریکا اگر کسی گریه اش بگیرد سعی می کند تا جایی که می شود آن را کنترل کند و پس از آن هم از دیگران به خاطر این حالت عذر خواهی می کنند. بچه ها هم همین طور هستند و می دانند که اگر گریه کنند هیچ کسی به آنها توجه نمی کند تا زمانی که گریه آنها تمام شود و در مورد مشکل خودشان گفتگو کنند.در امریکا کسی که گریه می کند اصلا انتظار ندارد که کسی دلش به حال او بسوزد و یا از او دلجویی کند بلکه گریه فقط یک حالت طبیعی و ناخودآگاه است که پس از مدتی رفع می شود و آن فرد با مدیریت احساسات و افکار خودش می تواند بر خود مسلط شود. اگر هم کسی بمیرد هیچ کسی مجبور نیست گریه کند و عر بزند و شیون کند و یا مثل کولی ها بالا و پایین بپرد و به موهایش چنگ بزند و اصوات ناهنجار از گلویش خارج کند بلکه سعی می کنند بر خودشان مسلط باشند و هر کسی هم که گریه اش گرفت در گوشه ای برای خودش گریه می کند تا آرام شود.

خانم شهسواری
چند وقتی است که یکی از آشناهایمان که مسن است کمرش را عمل کرده است و برای این که حالش خوب شود به مدت سه هفته باید در یک جایی باشد که شبیه به خانه سالمندان است تا بتوانند او را فیزیوتراپی کنند و در ضمن تحت مراقبت پزشکی باشد. من هم همیشه برای نهار به پیش او می روم و عصرها هم به او سر می زنم چون دلم نمی خواهد در آن مرکز که شبیه خانه سالمندان است احساس تنهایی کند. البته آنجا خیلی زیبا است و نهار و شام عالی می دهند و پرستارها هم بسیار مهربان هستند. البته من باید برای گرفتن غذا پنج دلار پول بدهم چون بازدید کننده هستم ولی برای او که سالخورده است همه چیز مجانی است. من افراد سالخورده را خیلی دوست دارم و از زمان بچگی همیشه هم صحبت خوبی برای پیرزن ها و پیرمردهای کهنسال بودم. خوب می دانستم که آنها فقط یک نفر را می خواهند که حرف های آنها بشنود و سرش را تکان دهد زیرا معمولا گوشهایشان هم خوب کار نمی کند و اگر شما حرفی بزنید خوب نمی شنوند و در ضمن رشته افکارشان هم به هم می ریزد. یکی از علت هایی که آدم های پیر برایم قابل احترام بودند این بود که می دانستم آنها به مرگ خیلی نزدیک هستند و برای همین دوست داشتم احساس آنها را از رویارویی با مرگ بدانم. خوب من بچه شیطانی بودم و همیشه هم در حال دویدن و توپ بازی بودم ولی اگر یک پیرمرد و یا پیرزنی را می دیدم که دارد من را نگاه می کند ناخودآگاه تمام انرژی من فروکش می کرد و از حرکت می ایستادم و به نگاه او خیره می شدم. چروک های روی پوست آنها همیشه برایم اسرار آمیز و جالب بود و گاهی از آنها اجازه می گرفتم که به پوست تا خورده آنها دست بزنم و ببینم که چطور جدا از گوشت و استخوان برای خودش بالا و پایین می رود. یادم می آید که پیرزن بسیار سالخورده ای در کوچه ما زندگی می کرد که همه او را به نام شهسواری می شناختند. خیلی فرتوت بود و وقتی که با عصا راه می رفت قدش از من هم کوتاه تر بود. اصلا با هیچ کسی حرف نمی زد و گوشش هم نمی شنید و تقریبا هیچ کس اصلا او را نمی دید. ولی من هر بار که او می خواست از کوچه رد شود بچه ها را از بازی متوقف می کردم تا او رد شود و اگر کسی به او بی احترامی می کرد خیلی ناراحت می شدم. همه می گفتند که او همین روزها می میرد و من خیلی دوست داشتم که به نوعی خودم را به او نزدیک کنم و بفهمم که مردن چگونه است. یک بار که توپ ما به حیاط خانه شان افتاده بود پسرش که آدم میانسالی بود در را باز کرد و گفت برو و توپت را بردار. پسرش با زن و بچه هایش در خانه اصلی زندگی می کردند و مادر پیر او در یک اطاقک کاهگلی نمور در کنار در ورودی زندگی می کرد. پسر شهسواری دم در اطاق مادرش با صدای بلند می گفت مادر قرصت را خوردی؟ می خواهی ببرمت آمپول بزنم؟ کاری با من نداری؟ صدای مادر در نمی آمد ولی از گوشه در دیدم که با بی حوصلگی و با حرکت سرش جواب منفی می دهد. او اصلا دلش نمی خواست کسی مزاحمش شود. من در حالی که توپ پلاستیکی را در بغلم گرفته بودم منتظر شدم تا پسرش به درون خانه برود.

یواش به در اطاق او نزدیک شدم و دیدم که او هم دارد به من زل می زند. یک کرسی کوچک داشت که در کنار آن متکایی چیده بود که رنگ آن زرشکی بود و روکش سفید داشت. من که خیلی سعی می کردم مودب باشم سلام کردم و او با بی حالی و در حالی که دهان بی دندانش را به هم می مالید سرش را برایم تکان داد. سپس دستش را که می لرزید به آهستگی به سمت جیب ژاکت بافتنی خود برد و با سرش اشاره کرد که جلو بروم. من هم از او می ترسیدم و هم اینکه خیلی دوست داشتم او را بیشتر بشناسم. مدت ها بود که همه می گفتند خانم شهسواری شب های آخر عمرش را می گذراند و ممکن است حتی تا فردا صبح هم دوام نیاورد. دمپایی خودم را بیرون در آوردم و با احتیاط به او نزدیک شدم. او یک مشت نخود و کشمش از جیبش در آورد و به سمت من دراز کرد. من به رسم ادب تعارف کردم و گفتم نمی خورم ولی او با سرش اشاره کرد که بگیرم. وقتی دستم را به سمت دستش دراز کردم متوجه شدم که دست او فقط یک قطعه استخوان نازک است که رگ های آن از زیر پوست آویزانش معلوم بود. لکه های مختلفی هم بر روی دستش بود. من نخود و کشمش را از او گرفتم و تشکر کردم و همین طور ایستادم تا ببینم که او می خواهد من بروم و یا این که می خواهد پیشش بنشینم. خیلی دلم برایش می سوخت که تنها است و در دلم به پسرش لعنت می فرستادم که چرا مادرش را به اطاق دم در فرستاده است. آن زمان اصلا درک نمی کردم که یک مرد گرفتار که زن و بچه دارد و در گذران روزگار خودش مشکل دارد همین قدر هم که مادرش را در خانه خود نگه داشته بود و به او می رسید نشان دهنده خوبی او بوده است. ولی بچه ها قضاوت هایشان احساسی است و من هم در آن زمان از دست پسر او عصبانی بودم. در کنار او نشستم و بر نگاهش خیره شدم. می دانستم که همان قدر که من در کنار او نشسته ام خوشحال و راضی است ولی او نمی توانست حرف بزند. احتمالا حنجره او مدت ها پیش از کار افتاده بود و گوشهایش هم دیگر نمی شنید. کم کم صورت چروکیده او حالتی به خود گرفت و من لبخند را در چهره اش تشخیص دادم و لثه هایش هم معلوم شدند. موهایش را حنا بسته بود و یک چارقد گلدار هم بر روی آن بسته بود. قیافه اش خیلی زیبا و معصوم شده بود و مثل کارتون پیرزن و کدو قل قلی بود که سوار کدو شده بود و می خواست به خانه نوه اش برود و در راه حیوانات مختلف می خواستند او را بخورند. او در جواب حیوانات می گفت که من پوست و استخوان هستم و اجازه بدهید که به خانه نوه ام بروم و پلو و چلو بخورم و وقتی که چاق و چله شدم بر می گردم تا تو من را بخوری. پیش خودم فکر کردم خوب لابد خانم شهسواری هم که پوست و استخوان است اگر پلو و چلو بخورد چاق می شود و شاید به او غذا نمی دهند که اینطوری لاغر شده است. طبق معمول پس از مدتی که آنجا نشستم حوصله ام سر رفت و شروع کردم به نگاه کردن وسایل اطاقش و بعد هم اجازه رفتن گرفتم و با توپ پلاستیکی به بیرون دویدم تا بازی کنم.

چند روز بعد با عباس دماغو و نوشین و سمبل و فرشاد و فرزاد و فرانک داشتیم در کوچه بازی می کردیم و متوجه شدیم که جمعیت زیادی در خانه شهسواری رفت و آمد می کنند. بچه ها داشتند پچ پچ می کردند که خانم شهسواری دارد می میرد و همه بالای سر او جمع شده اند. خوب چون برای بچه ها بازی کردن بر هر چیز دیگر مقدم است ما هم کم کم سرمان به بازی گرم و شد و حتی شروع کردیم به داد و هوار که آی تو جرزنی کردی و من قبول ندارم و از این حرف ها که ناگهان پسر شهسواری با یک قیافه نگران و تقریبا اشک آلود در مقابل در ظاهر شد و ما با دیدن قیافه او بدون این که چیزی بگوید در جا خشکمان زد. او خیلی آرام گفت بچه ها مادرم دارد می میرد. لطفا کمی آهسته تر بازی کنید و اجازه بدهید مادرم بمیرد بعد که مرد هر چقدر که دوست دارید سر و صدا کنید. من که صدایم از همه بلندتر بود خیلی خجالت کشیدم و یک لحظه به خودم گفتم که او دارد می میرد و ما داریم بازی می کنیم. ای کاش که پسر شهسواری هم مثل بقیه بزرگترها بر سر ما داد کشیده بود و من این قدر خجالت نمی کشیدم. بقیه بچه ها و عباس دماغو را نمی دانم ولی سنبل هم این لحظه ها را به خوبی به یاد دارد. او الآن در لندن یک رستوران بزرگ دارد و به زودی خودش دارد مادربزرگ می شود. او را خیلی زود و زمانی شوهر دادند که من حتی نمی دانستم بوبول به غیر از شاش کردن کاربرد دیگری هم دارد. چند وقت پیش که من و سنبل داشتیم خاطرات زمان کودکی را از پای تلفن برای هم تعریف می کردیم او هم این صحنه ها را به خوبی به یاد می آورد. خلاصه آن روز من گفتم که دیگر بازی نمی کنم و توپ را رها کردم و رفتم و در کنار جمعیتی ایستادم که در کنار اطاق خانم شهسواری جمع شده بودند تا لحظه مردن او را ببینند. یکی دو نفر به من گیر دادند که داخل اطاق نشوم ولی من بالاخره از زیر دست و پا خودم را به درون اطاق پیرزن رساندم و دیدم که کرسی او را جمع کرده اند و او را بر روی زمین به سمت قبله خوابانیده اند و یک ملافه سفید هم بر روی او کشیده بودند که وقتی مرد آن را بر سرش بکشند. صورتش مثل اسکلت شده بود و به سختی نفس می کشید و هر نفسی که می کشید همه فکر می کردند که این یکی دیگر نفس آخر او است. پلکهایش نیمه بسته بود و حتی نای آن را نداشت که تخم چشمانش را تکان دهد. یک لحظه همان طور که در زیر دست و پا سعی می کردم موقعیت بهتری برای دیدن او پیدا کنم به خودم آمدم و متوجه شدم که او دارد به من نگاه می کند. نفسم در سینه حبس شد و بدنم یخ کرد. او به من خیره شده بود و شاید فکر می کرد در آن جمع تنها کسی هستم که می توانم او را درک کنم و می دانم او دارد می میرد. قبلا شنیده بودم که انسان ها وقتی پیر می شوند دوباره به دنیای کودکی باز می گردند و کودکان و پیران درک بهتری از یکدیگر دارند. من و آن پیرزن به مدت چند دقیقه به هم خیره شدیم تا او مرد. شاید می خواست در آخرین لحظه باز هم برای من لبخند بزند ولی نتوانست این کار را بکند چون جمع و جور کردن پوست های چروکیده روی صورت برای لبخند زدن به نیرویی نیاز داشت که از توان او در آن دقایق آخر عمر بسیار فراتر بود. او همان طوری که به من خیره شده بود نفس آخرش را هم کشید. پسرش که گریه می کرد با دست پلک های نیمه باز او را بست و ملافه ای را که در زیر چانه او تا خورده بود باز کرد و بر روی سرش کشید. زن ها شروع کردند به شیون و زاری کردن و مردها هم صلوات می فرستادند ولی من همچنان داشتم آخرین نگاه های او را در ذهن خودم مرور می کردم. در آن دوران انسانی که در آستانه مرگ بود برایم خیلی قابل احترام بود و هنوز هم این احساس نسبت به سالخوردگان در من وجود دارد و نسبت به آنها حساس هستم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ


پیام‌های این موضوع
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا - توسط rs232 - 2009-09-28 ساعت 09:46
RE: ديدگاه عمومي درباره خارج !! - توسط saied-k - 2011-09-07 ساعت 13:04
تعادل روانی در امریکا - توسط rs232 - 2011-09-07 ساعت 22:29
RE: تعادل روانی در امریکا - توسط saied-k - 2011-09-08 ساعت 13:42
RE: ایرانیان مقیم در امریکا - توسط NarcisJ - 2012-08-10 ساعت 18:08
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط j-e - 2012-10-15 ساعت 17:32
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط mehD - 2013-04-18 ساعت 11:54
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rs232 - 2012-11-20 ساعت 21:42
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط nora - 2012-11-21 ساعت 00:35
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط MPU - 2012-12-02 ساعت 12:21
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط Asy - 2013-03-31 ساعت 22:41
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط nora - 2013-05-10 ساعت 23:01
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط Rock - 2013-05-17 ساعت 00:50
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط ojee - 2013-05-26 ساعت 22:47
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط Rock - 2013-07-13 ساعت 02:03
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط daad - 2013-07-30 ساعت 00:00
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط ziza - 2013-09-24 ساعت 00:37
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-04 ساعت 16:35
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-04 ساعت 21:17
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-06 ساعت 13:16
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-06 ساعت 13:06
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-06 ساعت 20:47
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-06 ساعت 20:55
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-06 ساعت 22:04
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rbb - 2014-02-08 ساعت 15:25
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط Aero - 2014-04-05 ساعت 03:42
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط yami - 2014-08-12 ساعت 03:30
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط yami - 2014-08-15 ساعت 04:30
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط yami - 2014-08-19 ساعت 03:21
RE: دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط yami - 2014-09-26 ساعت 06:15
RE: دیدگاه های آرش در مورد آمریکا - توسط ps5 - 2014-12-19 ساعت 01:42
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا - توسط sak - 2015-07-08 ساعت 01:15
RE: دیدگاه های آرش در مورد آمریکا - توسط Pay - 2023-08-12 ساعت 14:05
کمی در مورد امریکایی ها - توسط rs232 - 2009-10-01 ساعت 23:56
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط admiral.arash - 2013-01-22 ساعت 22:09
روزهای اول در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-02 ساعت 04:33
RE: ایرانیان مقیم در امریکا - توسط sara77 - 2009-10-03 ساعت 16:18
پس از ورود به امریکا - توسط rs232 - 2009-10-06 ساعت 02:37
RE: پس از ورود به امریکا - توسط mohsen324 - 2009-10-06 ساعت 12:20
چرا احساس دلتنگی میکنیم؟ - توسط rs232 - 2009-10-07 ساعت 03:47
RE: ایرانیان مقیم در امریکا - توسط sousangerd - 2009-10-07 ساعت 14:28
RE: پس از ورود به امریکا - توسط homeless - 2009-10-07 ساعت 20:44
آداب گفتگو در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-08 ساعت 03:06
آن روی سکه - توسط rs232 - 2009-10-08 ساعت 04:35
RE: آداب گفتگو در امریکا - توسط leili - 2009-10-10 ساعت 14:29
RE: آداب گفتگو در امریکا - توسط amiry - 2011-10-22 ساعت 12:17
RE: آداب گفتگو در امریکا - توسط SANI HAGHIGHI - 2011-10-30 ساعت 23:15
RE: آداب گفتگو در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-11 ساعت 06:38
RE: آداب گفتگو در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-12 ساعت 22:08
رانندگی در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-14 ساعت 04:22
RE: رانندگی در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-15 ساعت 04:17
رفتن به رستوران در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-15 ساعت 23:01
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط ramin2010 - 2009-10-16 ساعت 00:58
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-16 ساعت 03:00
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط payam_prz - 2009-10-16 ساعت 22:01
سفر به لس آنجلس - توسط rs232 - 2009-10-17 ساعت 12:37
RE: سفر به لس آنجلس - توسط Parslottery - 2009-10-17 ساعت 13:29
RE: سفر به لس آنجلس - توسط usa.lover - 2009-10-18 ساعت 00:10
RE: سفر به لس آنجلس - توسط ramin2010 - 2009-10-18 ساعت 03:03
RE: سفر به لس آنجلس - توسط rs232 - 2009-10-18 ساعت 21:46
RE: سفر به لس آنجلس - توسط ChairMan - 2009-10-19 ساعت 00:29
RE: سفر به لس آنجلس - توسط rs232 - 2009-10-19 ساعت 00:34
تاثیر قضاوت بد در زندگی انسان - توسط rs232 - 2009-10-20 ساعت 22:01
ماهیگیری در امریکا 1 - توسط rs232 - 2009-10-21 ساعت 04:37
RE: ماهیگیری در امریکا 1 - توسط Parslottery - 2009-10-21 ساعت 09:32
RE: ماهیگیری در امریکا 1 - توسط soma - 2009-10-21 ساعت 10:31
RE: ماهیگیری در امریکا 1 - توسط m.memari - 2009-10-21 ساعت 10:59
RE: ماهیگیری در امریکا 1 - توسط ChairMan - 2009-10-21 ساعت 11:00
RE: ماهیگیری در امریکا 1 - توسط kavoshgarnet - 2009-10-21 ساعت 12:52
RE: سفر به لس آنجلس - توسط ChairMan - 2009-10-21 ساعت 21:46
ماهیگیری در امریکا 2 - توسط rs232 - 2009-10-22 ساعت 04:33
RE: ماهیگیری در امریکا 2 - توسط matrix - 2009-10-22 ساعت 11:03
RE: ماهیگیری در امریکا 2 - توسط m.memari - 2009-10-22 ساعت 11:13
RE: رانندگی در امریکا - توسط kavoshgarnet - 2009-10-22 ساعت 17:55
RE: آن روی سکه - توسط kavoshgarnet - 2009-10-22 ساعت 18:17
RE: رانندگی در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-22 ساعت 21:32
RE: آن روی سکه - توسط lexington - 2009-10-22 ساعت 21:54
RE: ماهیگیری در امریکا 2 - توسط rs232 - 2009-10-23 ساعت 00:32
RE: ماهیگیری در امریکا 2 - توسط usa.lover - 2009-10-23 ساعت 01:02
RE: ماهیگیری در امریکا 2 - توسط ramin2010 - 2009-10-23 ساعت 04:00
RE: ماهیگیری در امریکا 2 - توسط rs232 - 2009-10-23 ساعت 22:46
RE: ماهیگیری در امریکا 2 - توسط rs232 - 2009-10-24 ساعت 01:47
روابط اجتماعی در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-24 ساعت 11:26
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط ChairMan - 2009-10-24 ساعت 11:51
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط indmehdi - 2009-10-24 ساعت 12:33
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط manhamidam - 2022-02-11 ساعت 14:09
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط homeless - 2009-10-24 ساعت 21:08
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط ChairMan - 2009-10-24 ساعت 22:10
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط lexington - 2009-10-24 ساعت 22:16
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط usa.lover - 2009-10-25 ساعت 02:06
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-25 ساعت 05:44
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط ChairMan - 2009-10-25 ساعت 10:09
RE: آن روی سکه - توسط ashkan73n - 2009-10-25 ساعت 12:31
خشونت در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-26 ساعت 11:21
RE: خشونت در امریکا - توسط Hojjat - 2009-10-26 ساعت 13:45
RE: خشونت در امریکا - توسط ChairMan - 2009-10-26 ساعت 13:58
RE: خشونت در امریکا - توسط Hojjat - 2009-10-26 ساعت 15:04
RE: خشونت در امریکا - توسط usa.lover - 2009-10-26 ساعت 15:25
RE: خشونت در امریکا - توسط lexington - 2009-10-26 ساعت 20:00
RE: خشونت در امریکا - توسط homeless - 2009-10-26 ساعت 22:00
RE: خشونت در امریکا - توسط kavoshgarnet - 2009-10-27 ساعت 01:14
RE: خشونت در امریکا - توسط homeless - 2009-10-27 ساعت 01:31
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط saeedhei - 2009-10-27 ساعت 01:44
RE: خشونت در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-27 ساعت 01:59
RE: خشونت در امریکا - توسط kavoshgarnet - 2009-10-27 ساعت 02:04
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-27 ساعت 08:53
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط usa.lover - 2009-10-27 ساعت 14:25
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط indmehdi - 2009-10-27 ساعت 15:02
RE: خشونت در امریکا - توسط Hojjat - 2009-10-27 ساعت 19:23
دزدی اطلاعات شخصی در امریکا - توسط rs232 - 2009-10-29 ساعت 10:40
RE: دزدی اطلاعات شخصی در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-02 ساعت 06:55
RE: آن روی سکه - توسط rs232 - 2009-11-02 ساعت 07:25
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-02 ساعت 07:31
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط rs232 - 2009-11-02 ساعت 07:40
پارتی شبانه هالوین - توسط rs232 - 2009-11-02 ساعت 09:39
RE: پارتی شبانه هالوین - توسط honareirani - 2009-11-02 ساعت 10:25
RE: پارتی شبانه هالوین - توسط soma - 2009-11-02 ساعت 11:40
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط soma - 2009-11-02 ساعت 12:12
RE: آن روی سکه - توسط soma - 2009-11-02 ساعت 12:21
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط indmehdi - 2009-11-02 ساعت 13:34
RE: پارتی شبانه هالوین - توسط lexington - 2009-11-02 ساعت 21:40
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط lexington - 2009-11-03 ساعت 00:21
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط Hamid55 - 2009-11-03 ساعت 13:49
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط soma - 2009-11-03 ساعت 14:59
RE: سفر به لس آنجلس - توسط stiw - 2009-11-03 ساعت 17:28
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط lexington - 2009-11-03 ساعت 20:34
RE: سفر به لس آنجلس - توسط rs232 - 2009-11-03 ساعت 22:01
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-04 ساعت 23:00
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط hvm - 2009-11-05 ساعت 03:28
RE: رفتن به رستوران در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-06 ساعت 02:00
RE: خشونت در امریکا - توسط ChairMan - 2009-11-06 ساعت 15:32
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط lexington - 2009-11-06 ساعت 22:05
RE: خشونت در امریکا - توسط matrix - 2009-11-06 ساعت 23:05
RE: خشونت در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-06 ساعت 23:14
RE: خشونت در امریکا - توسط homeless - 2009-11-07 ساعت 00:44
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط ChairMan - 2009-11-07 ساعت 01:16
RE: آن روی سکه - توسط ChairMan - 2009-11-07 ساعت 01:29
RE: کمی در مورد امریکایی ها - توسط hvm - 2009-11-07 ساعت 01:59
RE: خشونت در امریکا - توسط matrix - 2009-11-07 ساعت 02:38
RE: خشونت در امریکا - توسط homeless - 2009-11-07 ساعت 15:38
RE: خشونت در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-07 ساعت 21:22
RE: خشونت در امریکا - توسط laili - 2009-11-07 ساعت 22:11
RE: خشونت در امریکا - توسط Hojjat - 2009-11-08 ساعت 00:28
RE: خشونت در امریکا - توسط summery_armin - 2009-11-08 ساعت 00:50
RE: خشونت در امریکا - توسط honareirani - 2009-11-08 ساعت 01:53
RE: خشونت در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-08 ساعت 10:17
RE: خشونت در امریکا - توسط matrix - 2009-11-08 ساعت 10:51
RE: خشونت در امریکا - توسط Hojjat - 2009-11-09 ساعت 01:08
RE: خشونت در امریکا - توسط honareirani - 2009-11-09 ساعت 02:10
RE: خشونت در امریکا - توسط fairwall - 2009-11-09 ساعت 02:47
RE: خشونت در امریکا - توسط lexington - 2009-11-09 ساعت 09:34
RE: خشونت در امریکا - توسط lexington - 2009-11-09 ساعت 20:53
RE: خشونت در امریکا - توسط hvm - 2009-11-10 ساعت 02:55
فردگرایی در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-14 ساعت 13:08
RE: فردگرایی در امریکا - توسط sam_sabz - 2012-11-28 ساعت 13:09
RE: فردگرایی در امریکا - توسط fairwall - 2009-11-14 ساعت 15:03
RE: فردگرایی در امریکا - توسط mohsen324 - 2009-11-14 ساعت 15:38
RE: فردگرایی در امریکا - توسط usa.lover - 2009-11-14 ساعت 16:06
RE: فردگرایی در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-15 ساعت 01:04
RE: فردگرایی در امریکا - توسط hvm - 2009-11-15 ساعت 01:14
RE: فردگرایی در امریکا - توسط lexington - 2009-11-15 ساعت 02:28
RE: فردگرایی در امریکا - توسط Xman - 2009-11-15 ساعت 08:06
RE: فردگرایی در امریکا - توسط pooyan - 2009-11-18 ساعت 19:24
باز هم شغل در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-22 ساعت 10:45
RE: باز هم شغل در امریکا - توسط soroush2031 - 2009-11-22 ساعت 12:08
رابطه تحصیل و شغل در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-22 ساعت 12:16
RE: باز هم شغل در امریکا - توسط usa.lover - 2009-11-22 ساعت 13:35
RE: باز هم شغل در امریکا - توسط mohsen324 - 2009-11-22 ساعت 17:35
RE: رابطه تحصیل و شغل در امریکا - توسط jMaster - 2009-11-22 ساعت 17:40
RE: باز هم شغل در امریکا - توسط WIKIMAN - 2009-11-22 ساعت 18:01
RE: رابطه تحصیل و شغل در امریکا - توسط pooyan - 2009-11-22 ساعت 19:26
RE: باز هم شغل در امریکا - توسط pooyan - 2009-11-23 ساعت 02:08
RE: باز هم شغل در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-23 ساعت 02:18
RE: رابطه تحصیل و شغل در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-23 ساعت 02:31
RE: رابطه تحصیل و شغل در امریکا - توسط hvm - 2009-11-23 ساعت 03:27
RE: باز هم شغل در امریکا - توسط hvm - 2009-11-23 ساعت 03:47
RE: رابطه تحصیل و شغل در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-23 ساعت 22:23
بازداشتگاه در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-23 ساعت 23:42
RE: بازداشتگاه در امریکا - توسط payam_prz - 2009-11-23 ساعت 23:54
RE: بازداشتگاه در امریکا - توسط homeless - 2009-11-24 ساعت 00:25
RE: بازداشتگاه در امریکا - توسط ChairMan - 2009-11-24 ساعت 00:43
RE: بازداشتگاه در امریکا - توسط usa.lover - 2009-11-24 ساعت 00:55
RE: بازداشتگاه در امریکا - توسط hvm - 2009-11-24 ساعت 01:32
RE: بازداشتگاه در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-24 ساعت 02:01
RE: رابطه تحصیل و شغل در امریکا - توسط rs232 - 2009-11-24 ساعت 02:13
غرغر کردن و مهاجرت به امریکا - توسط rs232 - 2009-12-01 ساعت 00:47
RE: غرغر کردن و مهاجرت به امریکا - توسط hvm - 2009-12-01 ساعت 00:57
RE: غرغر کردن و مهاجرت به امریکا - توسط laili - 2009-12-01 ساعت 01:07
RE: غرغر کردن و مهاجرت به امریکا - توسط rs232 - 2009-12-01 ساعت 03:47
مدیریت زمان در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-02 ساعت 02:53
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط fairwall - 2009-12-02 ساعت 03:00
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط hvm - 2009-12-02 ساعت 03:36
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط m.memari - 2009-12-02 ساعت 10:34
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط amirbakhshi - 2009-12-02 ساعت 11:27
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط Monica - 2009-12-02 ساعت 14:42
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط indmehdi - 2009-12-02 ساعت 16:28
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط usa.lover - 2009-12-02 ساعت 17:48
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط amirbakhshi - 2009-12-02 ساعت 20:33
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط honareirani - 2009-12-02 ساعت 22:50
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-03 ساعت 02:52
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط matrix - 2009-12-03 ساعت 12:42
آزادی فردی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-07 ساعت 10:30
RE: آزادی فردی در امریکا - توسط Xman - 2009-12-07 ساعت 11:36
RE: آزادی فردی در امریکا - توسط amirbakhshi - 2009-12-07 ساعت 14:56
RE: آزادی فردی در امریکا - توسط Ali Sepehr - 2009-12-07 ساعت 23:37
RE: آزادی فردی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-08 ساعت 01:49
تساوی حقوق زن و مرد در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-08 ساعت 03:54
RE: تساوی حقوق زن و مرد در امریکا - توسط Xman - 2009-12-08 ساعت 11:55
RE: آزادی فردی در امریکا - توسط soroush2031 - 2009-12-09 ساعت 01:21
RE: تساوی حقوق زن و مرد در امریکا - توسط hvm - 2009-12-09 ساعت 01:25
RE: تساوی حقوق زن و مرد در امریکا - توسط hvm - 2009-12-09 ساعت 02:56
روزمره گی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-11 ساعت 11:39
RE: روزمره گی در امریکا - توسط hany - 2009-12-11 ساعت 12:52
RE: روزمره گی در امریکا - توسط merdax - 2009-12-11 ساعت 13:37
RE: روزمره گی در امریکا - توسط mohsen324 - 2009-12-11 ساعت 13:39
RE: روزمره گی در امریکا - توسط payam_prz - 2009-12-11 ساعت 13:47
RE: روزمره گی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-11 ساعت 15:05
RE: روزمره گی در امریکا - توسط WIKIMAN - 2009-12-11 ساعت 15:07
RE: روزمره گی در امریکا - توسط Spiritual - 2009-12-11 ساعت 16:43
RE: روزمره گی در امریکا - توسط honareirani - 2009-12-11 ساعت 17:30
RE: روزمره گی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-11 ساعت 21:09
کفگیر به ته دیگ خورد - توسط rs232 - 2009-12-12 ساعت 06:52
RE: کفگیر به ته دیگ خورد - توسط ChairMan - 2009-12-12 ساعت 09:38
RE: کفگیر به ته دیگ خورد - توسط homeless - 2009-12-12 ساعت 09:55
RE: کفگیر به ته دیگ خورد - توسط hvm - 2009-12-13 ساعت 00:16
RE: کفگیر به ته دیگ خورد - توسط merdax - 2009-12-13 ساعت 00:35
حریم شخصی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-14 ساعت 09:16
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط honareirani - 2009-12-14 ساعت 11:30
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط Ali Sepehr - 2009-12-14 ساعت 11:38
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط indmehdi - 2009-12-14 ساعت 12:40
RE: مدیریت زمان در امریکا - توسط indmehdi - 2009-12-14 ساعت 13:06
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط honareirani - 2009-12-14 ساعت 13:15
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط یه مهاجر - 2009-12-14 ساعت 13:22
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط leilabakht - 2009-12-14 ساعت 14:04
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط Xman - 2009-12-14 ساعت 15:23
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط honareirani - 2009-12-14 ساعت 21:22
RE: حریم شخصی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-15 ساعت 00:08
ارتباط کلامی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-15 ساعت 06:39
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط indmehdi - 2009-12-15 ساعت 12:24
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط یه مهاجر - 2009-12-15 ساعت 14:46
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط hassan1358arab - 2009-12-15 ساعت 14:47
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-15 ساعت 22:22
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط یه مهاجر - 2009-12-15 ساعت 23:08
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-16 ساعت 02:18
امنیت اجتماعی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-16 ساعت 06:28
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط pegah - 2009-12-16 ساعت 13:00
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط یه مهاجر - 2009-12-16 ساعت 14:59
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-16 ساعت 23:11
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط matrix - 2009-12-17 ساعت 01:22
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-17 ساعت 01:32
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط Ali Sepehr - 2009-12-17 ساعت 01:44
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط pi30 - 2009-12-17 ساعت 01:51
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط pi30 - 2009-12-17 ساعت 01:59
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-17 ساعت 02:01
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط pi30 - 2009-12-17 ساعت 02:05
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-17 ساعت 02:12
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط pi30 - 2009-12-17 ساعت 02:16
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-17 ساعت 02:25
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط royal - 2009-12-17 ساعت 02:33
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط pi30 - 2009-12-17 ساعت 02:34
RE: امنیت اجتماعی در امریکا - توسط Ali Sepehr - 2009-12-17 ساعت 02:37
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط soroush2031 - 2009-12-17 ساعت 12:19
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط honareirani - 2009-12-17 ساعت 12:33
چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط rs232 - 2009-12-17 ساعت 21:54
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط joseph - 2009-12-17 ساعت 22:55
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط laili - 2009-12-17 ساعت 23:20
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط pegah - 2009-12-18 ساعت 01:18
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط hvm - 2009-12-18 ساعت 01:21
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط matrix - 2009-12-18 ساعت 02:06
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط hvm - 2009-12-18 ساعت 04:03
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط laili - 2009-12-18 ساعت 05:13
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط payam_prz - 2009-12-18 ساعت 08:20
RE: ارتباط کلامی در امریکا - توسط یه مهاجر - 2009-12-18 ساعت 15:06
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط ChairMan - 2009-12-18 ساعت 17:06
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط ana - 2009-12-19 ساعت 00:20
فرهنگ و قانون در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-22 ساعت 04:20
RE: فرهنگ و قانون در امریکا - توسط babakped - 2009-12-22 ساعت 08:26
RE: فرهنگ و قانون در امریکا - توسط royal - 2009-12-22 ساعت 12:34
RE: فرهنگ و قانون در امریکا - توسط indmehdi - 2009-12-22 ساعت 23:56
RE: فرهنگ و قانون در امریکا - توسط hvm - 2009-12-23 ساعت 00:43
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط Monica - 2009-12-23 ساعت 13:39
RE: چگونه احساس رضایت می کنیم؟ - توسط indmehdi - 2009-12-23 ساعت 17:58
RE: فرهنگ و قانون در امریکا - توسط hassan1358arab - 2009-12-24 ساعت 21:55
سیستم کارمندی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-30 ساعت 00:03
RE: سیستم کارمندی در امریکا - توسط lexington - 2009-12-30 ساعت 09:36
RE: سیستم کارمندی در امریکا - توسط mohsen324 - 2009-12-30 ساعت 14:16
RE: سیستم کارمندی در امریکا - توسط ChairMan - 2009-12-30 ساعت 14:51
RE: سیستم کارمندی در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-31 ساعت 02:16
زندگی مشترک در امریکا - توسط rs232 - 2009-12-31 ساعت 02:56
RE: زندگی مشترک در امریکا - توسط hvm - 2009-12-31 ساعت 03:10
RE: سیستم کارمندی در امریکا - توسط ChairMan - 2009-12-31 ساعت 11:27
RE: سیستم کارمندی در امریکا - توسط meweadl - 2010-01-03 ساعت 00:37
RE: سیستم کارمندی در امریکا - توسط Hamid55 - 2010-01-04 ساعت 12:15
تربیت کودکان در امریکا - توسط rs232 - 2010-01-07 ساعت 04:04
RE: تربیت کودکان در امریکا - توسط laili - 2010-01-07 ساعت 11:40
RE: تربیت کودکان در امریکا - توسط ana - 2010-01-07 ساعت 19:28
RE: تربیت کودکان در امریکا - توسط hvm - 2010-01-08 ساعت 01:11
RE: تربیت کودکان در امریکا - توسط shr.jafari - 2010-01-08 ساعت 01:12
اصغر آقا مکانیک - توسط rs232 - 2010-01-12 ساعت 11:43
RE: اصغر آقا مکانیک - توسط admin - 2010-01-12 ساعت 14:49
RE: اصغر آقا مکانیک - توسط mary joon - 2010-01-12 ساعت 23:13
وسایل نقلیه عمومی در امریکا - توسط rs232 - 2010-01-13 ساعت 00:24
RE: اصغر آقا مکانیک - توسط lexington - 2010-01-13 ساعت 01:28
RE: وسایل نقلیه عمومی در امریکا - توسط rs232 - 2010-01-14 ساعت 03:21
مهاجرت و دوباره نگری - توسط rs232 - 2010-01-22 ساعت 11:56
از رویا به توهم تا واقعیت - توسط rs232 - 2010-01-22 ساعت 12:02
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط hvm - 2010-01-22 ساعت 13:18
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط lexington - 2010-01-22 ساعت 19:45
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط mohsen324 - 2010-01-22 ساعت 20:30
RE: مهاجرت و دوباره نگری - توسط Hamid55 - 2010-01-22 ساعت 22:50
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط rasarasa - 2010-01-23 ساعت 04:38
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط rs232 - 2010-01-23 ساعت 04:48
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط Hojjat - 2010-01-23 ساعت 12:05
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط shr.jafari - 2010-01-24 ساعت 00:55
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط laili - 2010-01-24 ساعت 04:22
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط shr.jafari - 2010-01-25 ساعت 17:19
RE: از رویا به توهم تا واقعیت - توسط rs232 - 2010-01-26 ساعت 05:13
کوهنوردی و مهاجرت - توسط rs232 - 2010-01-26 ساعت 05:30
RE: کوهنوردی و مهاجرت - توسط amiry - 2011-11-02 ساعت 14:43
RE: کوهنوردی و مهاجرت - توسط sam_sabz - 2012-11-30 ساعت 16:34
RE: کوهنوردی و مهاجرت - توسط nochen - 2010-01-26 ساعت 06:08
RE: کوهنوردی و مهاجرت - توسط rasarasa - 2010-01-26 ساعت 07:05
RE: کوهنوردی و مهاجرت - توسط Ali Sepehr - 2010-01-26 ساعت 11:29
RE: کوهنوردی و مهاجرت - توسط rs232 - 2010-01-26 ساعت 22:03
RE: کوهنوردی و مهاجرت - توسط hvm - 2010-01-27 ساعت 01:38
همخانه های من در امریکا - توسط rs232 - 2010-01-30 ساعت 02:25
RE: همخانه های من در امریکا - توسط soroush2031 - 2010-01-30 ساعت 10:50
RE: همخانه های من در امریکا - توسط idn - 2010-01-30 ساعت 12:01
RE: همخانه های من در امریکا - توسط m.memari - 2010-01-30 ساعت 13:11
RE: همخانه های من در امریکا - توسط ChairMan - 2010-01-30 ساعت 13:44
RE: همخانه های من در امریکا - توسط ahmad2020 - 2010-01-30 ساعت 22:15
RE: همخانه های من در امریکا - توسط honareirani - 2010-01-31 ساعت 00:29
نظافت در امریکا - توسط rs232 - 2010-02-06 ساعت 00:05
RE: نظافت در امریکا - توسط hvm - 2010-02-06 ساعت 01:04
RE: نظافت در امریکا - توسط lexington - 2010-02-06 ساعت 01:05
RE: نظافت در امریکا - توسط nnazi_2005 - 2010-02-06 ساعت 02:52
نظم در امریکا - توسط rs232 - 2010-02-12 ساعت 21:30
RE: نظم در امریکا - توسط سارا کوچولو - 2010-02-12 ساعت 21:38
دست و پا چلفتی شدن در امریکا - توسط rs232 - 2010-02-12 ساعت 22:28
RE: دست و پا چلفتی شدن در امریکا - توسط laili - 2010-02-13 ساعت 01:49
RE: دست و پا چلفتی شدن در امریکا - توسط rs232 - 2010-02-13 ساعت 02:14
RE: دست و پا چلفتی شدن در امریکا - توسط Hojjat - 2010-02-13 ساعت 03:26
RE: دست و پا چلفتی شدن در امریکا - توسط hvm - 2010-02-13 ساعت 03:49
RE: دست و پا چلفتی شدن در امریکا - توسط soltan - 2010-02-14 ساعت 19:03
مهمانی شنبه شب - توسط rs232 - 2010-02-21 ساعت 12:30
RE: مهمانی شنبه شب - توسط ChairMan - 2010-02-21 ساعت 13:18
RE: مهمانی شنبه شب - توسط سارا کوچولو - 2010-02-21 ساعت 21:23
RE: مهمانی شنبه شب - توسط rs232 - 2010-02-21 ساعت 21:51
RE: مهمانی شنبه شب - توسط یه مهاجر - 2010-02-21 ساعت 21:58
RE: مهمانی شنبه شب - توسط fairwall - 2010-02-25 ساعت 03:12
کمی در مورد امریکا - توسط rs232 - 2010-03-11 ساعت 09:26
RE: کمی در مورد امریکا - توسط honareirani - 2010-03-11 ساعت 13:01
RE: کمی در مورد امریکا - توسط ChairMan - 2010-03-11 ساعت 14:08
RE: کمی در مورد امریکا - توسط hvm - 2010-03-11 ساعت 19:46
RE: کمی در مورد امریکا - توسط usa.lover - 2010-03-12 ساعت 01:51
RE: کمی در مورد امریکا - توسط rs232 - 2010-03-12 ساعت 04:48
RE: کمی در مورد امریکا - توسط یه مهاجر - 2010-03-12 ساعت 14:52
عید در روستا - توسط rs232 - 2010-03-18 ساعت 22:56
RE: عید در روستا - توسط nefarioos - 2010-03-19 ساعت 00:47
RE: عید در روستا - توسط hvm - 2010-03-19 ساعت 01:48
RE: عید در روستا - توسط soroush2031 - 2010-03-19 ساعت 02:04
RE: عید در روستا - توسط shr.jafari - 2010-03-19 ساعت 21:59
RE: عید در روستا - توسط ChairMan - 2010-03-20 ساعت 01:04
RE: عید در روستا - توسط rasarasa - 2010-03-20 ساعت 14:53
RE: آن روی سکه - توسط گریت کش - 2010-04-12 ساعت 23:27
روایتی دیگر از رویا تا واقعیت - توسط rs232 - 2010-06-01 ساعت 09:43
RE: روایتی دیگر از رویا تا واقعیت - توسط hvm - 2010-06-03 ساعت 01:38
ماشین جیپ من - توسط rs232 - 2010-06-03 ساعت 00:57
RE: ماشین جیپ من - توسط R.F - 2010-06-03 ساعت 01:24
RE: ماشین جیپ من - توسط laili - 2010-06-03 ساعت 04:32
RE: ماشین جیپ من - توسط khabaloo - 2010-06-03 ساعت 06:26
RE: ماشین جیپ من - توسط Ashkan78 - 2010-06-03 ساعت 06:39
RE: ماشین جیپ من - توسط Ali Sepehr - 2010-06-03 ساعت 11:28
رویای مهاجرت و انگیزه مهاجرت - توسط rs232 - 2010-06-05 ساعت 03:14
RE: ماشین جیپ من - توسط Hojjat - 2010-06-06 ساعت 10:30
RE: ماشین جیپ من - توسط senator274@gmail.com - 2010-06-06 ساعت 17:14
RE: مهمانی شنبه شب - توسط امی - 2010-06-24 ساعت 02:18
RE: مهمانی شنبه شب - توسط rs232 - 2010-06-25 ساعت 04:42
انطباق مهاجرتی - توسط rs232 - 2010-07-08 ساعت 23:24
RE: سفر به لس آنجلس - توسط online27H - 2010-07-28 ساعت 03:23
RE: ایرانیان مقیم در امریکا - توسط online27H - 2010-07-28 ساعت 03:31
RE: ایرانیان مقیم در امریکا - توسط lexington - 2010-07-28 ساعت 04:51
RE: ایرانیان مقیم در امریکا - توسط mohsen324 - 2010-07-28 ساعت 12:02
RE: سفر به لس آنجلس - توسط Hossein81 - 2010-07-28 ساعت 19:37
RE: روزهای اول در امریکا - توسط Ali Sepehr - 2010-09-03 ساعت 13:23
RE: روزهای اول در امریکا - توسط free_free - 2010-09-03 ساعت 14:27
RE: روزهای اول در امریکا - توسط mahmood_eng - 2010-09-03 ساعت 15:58
RE: روزهای اول در امریکا - توسط sina619 - 2010-09-18 ساعت 10:45
RE: روزهای اول در امریکا - توسط rs232 - 2010-09-21 ساعت 22:29
RE: روزهای اول در امریکا - توسط hamedrouhi - 2010-09-21 ساعت 22:54
RE: روزهای اول در امریکا - توسط AmericanHamid - 2010-09-23 ساعت 04:12
RE: سفر به لس آنجلس - توسط maryam_goli - 2010-09-28 ساعت 00:44
RE: سفر به لس آنجلس - توسط kaveh1979 - 2010-09-28 ساعت 02:58
RE: سفر به لس آنجلس - توسط Hossein81 - 2010-09-28 ساعت 04:30
RE: فردگرایی در امریکا - توسط farshidkhalafi - 2010-10-04 ساعت 19:46
RE: انطباق مهاجرتی - توسط jalaldaiy - 2010-11-18 ساعت 23:42
RE: نظم در امریکا - توسط jalaldaiy - 2010-11-19 ساعت 01:14
RE: همخانه های من در امریکا - توسط oghab - 2010-12-19 ساعت 17:32
RE: همخانه های من در امریکا - توسط Iman-gta - 2010-12-24 ساعت 17:27
RE: روابط اجتماعی در امریکا - توسط danialfx - 2011-02-19 ساعت 17:20
جبر و اختیار در مهاجرت - توسط rs232 - 2011-04-19 ساعت 00:04
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط free_free - 2011-04-19 ساعت 00:53
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط soheilbadami - 2011-04-19 ساعت 04:37
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط farzad24 - 2011-04-19 ساعت 08:25
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط frozen mind - 2011-04-19 ساعت 09:11
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط anab - 2011-04-19 ساعت 20:58
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط shahrzad_a - 2011-04-19 ساعت 21:52
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط rs232 - 2011-04-19 ساعت 23:41
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط Haghighat - 2011-04-20 ساعت 00:27
RE: جبر و اختیار در مهاجرت - توسط shahrzad_a - 2011-04-21 ساعت 00:57
پندنامه مهاجرتی - توسط rs232 - 2011-05-09 ساعت 22:58
RE: سفر به لس آنجلس - توسط tinam - 2011-05-16 ساعت 12:04
دو هفته در رویای امریکا - توسط rs232 - 2011-05-17 ساعت 20:08
RE: دو هفته در رویای امریکا - توسط amir53 - 2011-05-17 ساعت 21:08
RE: دو هفته در رویای امریکا - توسط soheilbadami - 2011-05-18 ساعت 13:45
RE: دو هفته در رویای امریکا - توسط frozen mind - 2011-05-18 ساعت 14:24
RE: دو هفته در رویای امریکا - توسط Shiva7223 - 2011-05-18 ساعت 18:17
RE: دو هفته در رویای امریکا - توسط rs232 - 2011-05-19 ساعت 04:26
RE: دو هفته در رویای امریکا - توسط aminiani - 2011-05-20 ساعت 12:53
RE: دو هفته در رویای امریکا - توسط Hossein81 - 2011-05-22 ساعت 03:57
احترام در معاملات امریکا - توسط rs232 - 2011-06-28 ساعت 04:09
RE: سفر به لس آنجلس - توسط علیرضا م - 2011-09-12 ساعت 18:15
دیدگاههای آرش در مورد آمریکا - توسط rs232 - 2012-11-27 ساعت 21:56



کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان