من قبل از اینکه بیام به آمریکا ، ۱۰ سال در آلمان زندگی میکردم، اقامت دانشجویی داشتم.
خلاصه بگم که این کاغذبازی و بوروکراسی آلمان واقعا میره تو اعصاب ! آنها بطور مستقیم بهت نمیگویند که تو را در مملکتشون نمیخواهند، اما با همون بوروکراتیشون، یه کاری باهات میکنند که خودت دیگه خسته میشی و میگی، اصلا نخواستیم بابا !!
الآن دارم فکر میکنم که کاش میشد زودتر میومدم به آمریکا، ۱۰ سال از جوونیم تو آلمان هدر شد !! برای اینکه این احساس خارجی بودن همیشه در آلمان با من بود. فکر کنم دیگر خارجیها ( غیر آلمانیها ) هم این احساس را کم و بیش دارند.
آلمانیها خیلی ژست میگیرند و وانمود میکنند که ضدخارجی نیستند، اما وقتی که کارشما به یک اداره میافته، اونوقت حس ضدخارجی را را با تمام وجود احساس میکنی، یا اگه در جایی کار کنی که همکار آلمانی هم داشته باشی، این نگاه آلمانیها را که میخواهند از بالا نگاه کنند ، رو سرت سنگینی میکنه. تازه، من در دانشگاه، کار تحقیقاتی میکردم، اونجا که دیگه به دلیل محیط فرهنگیش ، اصلا نباید از این حرفها باشه، اما باز هم حس خارجی بودن با من بود.
البته این تجربیات من در آلمان بود، هرکس تجربیات خودش را خواهد داشت.
خلاصه بگم که این کاغذبازی و بوروکراسی آلمان واقعا میره تو اعصاب ! آنها بطور مستقیم بهت نمیگویند که تو را در مملکتشون نمیخواهند، اما با همون بوروکراتیشون، یه کاری باهات میکنند که خودت دیگه خسته میشی و میگی، اصلا نخواستیم بابا !!
الآن دارم فکر میکنم که کاش میشد زودتر میومدم به آمریکا، ۱۰ سال از جوونیم تو آلمان هدر شد !! برای اینکه این احساس خارجی بودن همیشه در آلمان با من بود. فکر کنم دیگر خارجیها ( غیر آلمانیها ) هم این احساس را کم و بیش دارند.
آلمانیها خیلی ژست میگیرند و وانمود میکنند که ضدخارجی نیستند، اما وقتی که کارشما به یک اداره میافته، اونوقت حس ضدخارجی را را با تمام وجود احساس میکنی، یا اگه در جایی کار کنی که همکار آلمانی هم داشته باشی، این نگاه آلمانیها را که میخواهند از بالا نگاه کنند ، رو سرت سنگینی میکنه. تازه، من در دانشگاه، کار تحقیقاتی میکردم، اونجا که دیگه به دلیل محیط فرهنگیش ، اصلا نباید از این حرفها باشه، اما باز هم حس خارجی بودن با من بود.
البته این تجربیات من در آلمان بود، هرکس تجربیات خودش را خواهد داشت.