2012-12-16 ساعت 07:01
تو زمان جنگ جهانی دوم یه مردی بود که یه سگ داشت. این مرد اهل هلند بود. تا اینکه یه روز این مرد رو بعنوان سرباز به جنگ اعزام کردن. مرد قرار بود با قطار بره به جبهه. روزی که داشت میرفت، همراه سگش به ایستگاه راه آهن رفت و اونجا از سگش خداحافظی کرد.
سگ بیچاره هر روز از صبح تا غروب آفتاب میومد توی ایستگاه و چشم میدوخت به خط آهن و منتظر برگشت صاحبش بود.
مرد توی جنگ کشته شد ولی سگش که خبر نداشت. این سگ به مدت 20 سال هر روز صبح تا غروب میرفت به ایستگاه راه آهن و منتظر میموند. تا یک روز توی راه سگ بیچاره از دنیا رفت.
مردم شهر مجسمه سگ وفادار رو توی میدون اصلی شهر ساختن و این مجسمه که نماد وفاداریه هنوز هم توی اون میدوون میدرخشه
نمیدونم کدومیک از شهرهای هلند بوده.
الان به پهنای صورت دارم اشک میریزم
سگ بیچاره هر روز از صبح تا غروب آفتاب میومد توی ایستگاه و چشم میدوخت به خط آهن و منتظر برگشت صاحبش بود.
مرد توی جنگ کشته شد ولی سگش که خبر نداشت. این سگ به مدت 20 سال هر روز صبح تا غروب میرفت به ایستگاه راه آهن و منتظر میموند. تا یک روز توی راه سگ بیچاره از دنیا رفت.
مردم شهر مجسمه سگ وفادار رو توی میدون اصلی شهر ساختن و این مجسمه که نماد وفاداریه هنوز هم توی اون میدوون میدرخشه
نمیدونم کدومیک از شهرهای هلند بوده.
الان به پهنای صورت دارم اشک میریزم
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی