2013-03-08 ساعت 17:27
(2013-03-08 ساعت 13:12)erfanslash نوشته: این یادداشت رو براى دوستانى نوشتم که در این مدت جسته و گریخته
میخواهند بدانند «آمریکا چه جور جایی براى زندگى است»، بعد از 7 ماه
زندگى در این مملکت با توجه به اینکه هنوز بطور جدى وارد تعاملات اجتماعى
نشدهام اما مشاهداتى داشتهام که تا حد امکان سعى کرده ام عمیق باشند؛
تا حدودى با زندگى مردم و دخترها و پسرهاى مجرد در لسآنجلس آشنا شدم،
با کسانى که تحصیل مىکنند، مهاجرت کردهاند، پناهنده شدهاند، راضى
هستند، ناراضى هستند، خلاصه سعى کرده ام چیزی را از قلم نیندازم؛
امیدوارم برداشت اشتباهى نباشد؛ و یا حداقل چندان دور از واقعیت نباشد؛
------
سالهاى دور وقتى نوجوون بودم، همیشه مثل خیلی از نوجوونای دیگه رویای
خارج از ایران زندگى کردن رو داشتم، زندگى در هر جاى دنیا به غیر از
ایران، بطور مشخصتر زندگى تو ینگه دنیا رو آرزو مىکردم؛ تا اینکه وارد
دنیای کار و دانشگاه و آدمبزرگها شدم؛ بر حسب اتفاق بخاطر ضرورت شغلى
امکان سفر به چندین کشور رو پیدا کردم؛ از جنوب شرق آسیا تا جنوب اروپا؛
اقامتهاى کوتاه و بلندمدت؛ این سفرها علاوه بر درسها و تجربههایی که
به همراه داشت باعث تغییر رویاهای دوران نوجوانى من هم شد؛ دیگه شوق
زندگى خارج از ایران معنایی نداشت؛ همه جا به یک اندازه متوسط؛
پولدارترین تا فقیرترین اونها همه جا یک جریان تکرار مىشد به اسم زندگى؛
با تمام خوبىها و بدىهاش؛ دیگه فهمیده بودم که به جاى مهاجرت به جایی
غیر از ایران باید به فکر مهاجرت به لایه های بیرونی خودم باشم؛ یاد
گرفتم که تمام لذت زندگى مستلزم نوع نگاه من به آن است نه شرایط و نه
مرزهایی که من رو احاطه کردهاند؛
اما از اونجا که دنیا پر از اتفاقهاى غیر قابل پیش بینی است یک روز در
اوایل ماه فوریه امسال متوجه شدم در جایی هستم که روزهاى خیلی دور آرزوشو
داشتم، آرزویی که مدتها پیش جواب قانع کنندهاى براى بى اهمیت بودنش
پیدا کرده بودم؛ زندگى در ینگه دنیا؛ اینبار اما با دلیلی متفاوت و بخاطر
یک ضرورت اجتناب نا پذیر ؛
چارهاى نبود باید میپذیرفتم؛
اولین مشخصههاى زندگى آمریکایی تفاوت زیادی با تصورات قبلى من نداشت؛
فرودگاههاى عظیم خیابونها، پلها و بزرگراههاى حیرت انگیز، خونههاى
بزرگ، فروشگاهها و مالهاى پر زرق و برق، آدم هاى بسیار فربه تنبل، کار
سخت، رفاه زیاد، فردگرایی، خودخواهى، لبخند، ترس و احترام؛
اما این یک تصویر کلى است، یک تصویر خیلی کلی، واقعیت اما جایی بسیار دور
از این پنجره است، واقعیت مهاجرانی که هنوز بومى نشدهاند؛ کسانى مثل من،
کسانى که به هر دلیلی زندگی آمریکایی را انتخاب کردهاند، من با توجه به
شناخت فعلى این طبقهبندى را براى این مهاجرین قایل شدهام؛
کسانى که براى تحصیل به اینجا آمدهاند؛ که به نظر شرایطی مشابه یک زندگی
دانشجویی در هر جای دیگه دنیا دارند؛ اگر پولى داشته باشند که فبها و اگر
نه که خوب سختىهاى کار و تحصیل و مابقی قضایا؛
دوم کسانى که در ایران موقعیت شغلى مناسبى نداشتهاند؛ به هر دلیل، ولى
مایل هستند که کار کنند و زندگى متوسطى داشته باشند، میتوانند یک کار
معمولى با درآمد معمولى داشته باشند و در کنار آن یک زندگى معمولى را هم
اداره کنند، این گروه در ایران امکان داشتن یک زندگى معمولى را با داشتن
یک کار معمولى هرگز نمی توانستند داشته باشند؛ من فکر مىکنم این گروه
برنده هستند؛
سوم کسانى که عاشق زرق و برق و زندگى لوکس هستند و خودشان هم از پس این
زندگی بر میآیند، این افراد معمولا در هر جایی خوش مىگذرانند حتى در
ایران، و خوب البته اینجا خیلی براىشان بهتر است؛
بازندگان اما گروه چهارم هستند؛ این گروه در ایران وضعیت شغلى و جایگاه
اجتماعى خوبى داشتهاند، احتمالا به همان نسبت زندگى یا بعبارتى وضعیت
اقتصادى خیلی درخشانى نداشتهاند؛ اما یک آرامش نسبى داشتهاند؛ این گروه
چنانچه به هر دلیل زندگى در آمریکا را انتخاب کنند باید از خیر پایگاه
اجتماعى خودشان بگذرند؛ باید بدانند که با آن سابقه کارى و دک و پز
اجتماعى اینجا برایشان تره هم خورد نمىکنند؛ تحصیلاتشان باید تکمیل شود
و سابقه کاریشان در ایران به هیچ دردی نمیخورد و باید همه چیز را از اول
شروع کنند؛ مثل ژاپنىها؛ مثلا کسى که در ایران براى خودش کارى داشته و
اعتبارى داشته و دفتر و دستکى بهم زده بوده اینجا حداقل براى چند سال اول
باید با کارگرى بگذراند؛ و اگر توى ذوقش نخورد و انگیزهاش را براى ادامه
از دست ندهد میتواند تحصیل کند ، حالا بماند که با داشتن تحصیلات هم
همچنین تغییر فاحشی در زندگیش رخ نخواهد داد؛ این وضعیت برای مجردها و یا
زوجهای جوان به مراتب راحتتر است اما هر چه ابعاد خانواده بزرگتر باشد
دردسر بیشتری در انتظار خواهد بود؛ به همه این دردسرها باید سختى دورى از
خانواده را هم اضافه کرد؛
اگر قرار بود براى دیگران نسخهاى بنویسم مى گفتم؛
اگر سرپرست خانواده هستید و به هر درى زدهاید و به جایی نرسیدهاید دست
زن و بچه را بگیرید و به هر کلکى هست خودتان را به اینور آب برسانید؛
اگر مسوولیتی ندارید و دلتان میخواهد خوش بگذرانید و افق و آیندهاى
براى خودتان بسازید سعی کنید به هر کلکى هست پذیرشی از یکی از
دانشگاههای اینجا بگیرید و خودتان را به اینور آب برسانىد و بعد از
پایان تحصیلات با دست پر برگردید؛
اگر پول و پله زیادی دارید و نیدونید چطوری خرجش کنید معطل نکنید و
خودتان را به اینور آب برسانید و پول روى پول بسازید؛
اگر کار خوبى دارید و از آن مهمتر اعتبارى به هم زدهاید و با دوستان و
خانوادهتان خوشید و براى خودتان زندگى ساختهاید و دارید غم بنزین و
گندکاریهای دولت و گرانى و قسط بانک و برنامههای بی سر و ته تلویزیون و
آزادى بیان و این چیزها را میخورید بنشینید سرجایتان و از زندگیتان تا
جایی که میتوانید لذت ببرید؛ اینجا همه اون سختىها هست مضاف بر اینکه
خبرى از کار خوب و اعتبار و لذت بردن از همنشینی با دوستان و خانواده نیست
دوستان من اینو از نوشته های یکی از دوستان براتون میذارم اینجا.بخونیدش میتونه جالب باشه
کیس:82xx//مقصد:هيوستون/سفارت:ابوظبی..ویزا:۱ضرب ولي با بدبختي