2013-04-26 ساعت 14:00
week end خود را چگونه می گذرانید:
خب از آنجا که "ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم" و اجاره نشین هستیم و میخواهیم 10 روز قبل از عزیمت خانه را تحویل دهیم و از آنجا که اگر خدا کمک کند قصد بازگشت به سرزمین خواهر مادری نداریم، پس باید یواش یواش به فکر فروش لوازم و اثاثیه می بوده باشیم.
خب ما از هفته پیش شروع به اینکار کردیم و خدا رو شکر اثاثیه بزرگ رفت،مبل و میز و ظرف و ظروف و لوستر و ... و الان که من دارم تایپ میکنم صدای کیبرد در خانه میپیچه.
دیروز که خب اولین ویک اند بعد از بازنشستگی بود به منزل پدرزن جان رفتیم، نه اشتباه نکنید برای خوش گذرانی نبود،رفتیم و انباری خانه ایشان را مرتب کردیم و اندکی از وسایل باحناق (که سه سال قبل از ما عزیمت کردند و وسایل اضافی را در انجا گذاشته بودند) را دور انداختیم که جا برای برخی وسایل بنده (باحناق بزرگه) باشد، چیزهای سنگینی که در حال حاضر امکان بردن نیست مثل آلبوم و یادگاری های فرزند دلبند و برخی البسه و کفش و مدارک غیر ضروری و قاب ها و ...
و این مسئله تا پاسی از شب به طول انجامید. امروز با نوای دلنشین لالایی گونه همسر و با نوازشی هر چند محکم و هر چند با پا بلند شدیم که میفرمودند: دو ماه بیشتر وقت نداریم و اینهمه کار گرفتی خوابیدی؟ میخوای مثل خونه تکونی هر سال شب عید بذاری 29 اسفند؟ همه کارات دقیقه نوده، به جایی که شبها بشینی پای مهاجرسرا و بری تو تاپیک "چی ببریم چی نبریم" زود بخواب من صبح که شد میگم چی ببریم و چی نبریم.
و صبح بیدار شدیم و به انباری منزل خودمان رفتیم و کلاً چیزهای موجود رو سه گونه بلا سرشون آوردیم:
1- یادگاری ها: تمیز شد و بسته بندی و آماده برای اعزام به انباری خانه پدرزن جان
2- نو و سالم: باید بفروشیم در غیر اینصورت بدهیم به بستگان همسر
3- اقلام بلا استفاده: بدهیم به بستگان بنده
و کلاً راستش رو بخواهید ما فقرا که متخصص در اثاث کشی هستیم تا حالا هیچکدوم به این لذت بخشی نبوده، نمیدونم چرا؟
و بقول مامان سایه صدای اکو شده من را از خانه ای خالی از اثاث و پر از امید میشنوید....
تا دیداری دیگر بدرود....
.
.
.
.
.
باشه اومدم یه دقیقه صبر کن اومدم سرورم،برنده اصلی،هدیه دهنده زندگی جدید
خب از آنجا که "ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم" و اجاره نشین هستیم و میخواهیم 10 روز قبل از عزیمت خانه را تحویل دهیم و از آنجا که اگر خدا کمک کند قصد بازگشت به سرزمین خواهر مادری نداریم، پس باید یواش یواش به فکر فروش لوازم و اثاثیه می بوده باشیم.
خب ما از هفته پیش شروع به اینکار کردیم و خدا رو شکر اثاثیه بزرگ رفت،مبل و میز و ظرف و ظروف و لوستر و ... و الان که من دارم تایپ میکنم صدای کیبرد در خانه میپیچه.
دیروز که خب اولین ویک اند بعد از بازنشستگی بود به منزل پدرزن جان رفتیم، نه اشتباه نکنید برای خوش گذرانی نبود،رفتیم و انباری خانه ایشان را مرتب کردیم و اندکی از وسایل باحناق (که سه سال قبل از ما عزیمت کردند و وسایل اضافی را در انجا گذاشته بودند) را دور انداختیم که جا برای برخی وسایل بنده (باحناق بزرگه) باشد، چیزهای سنگینی که در حال حاضر امکان بردن نیست مثل آلبوم و یادگاری های فرزند دلبند و برخی البسه و کفش و مدارک غیر ضروری و قاب ها و ...
و این مسئله تا پاسی از شب به طول انجامید. امروز با نوای دلنشین لالایی گونه همسر و با نوازشی هر چند محکم و هر چند با پا بلند شدیم که میفرمودند: دو ماه بیشتر وقت نداریم و اینهمه کار گرفتی خوابیدی؟ میخوای مثل خونه تکونی هر سال شب عید بذاری 29 اسفند؟ همه کارات دقیقه نوده، به جایی که شبها بشینی پای مهاجرسرا و بری تو تاپیک "چی ببریم چی نبریم" زود بخواب من صبح که شد میگم چی ببریم و چی نبریم.
و صبح بیدار شدیم و به انباری منزل خودمان رفتیم و کلاً چیزهای موجود رو سه گونه بلا سرشون آوردیم:
1- یادگاری ها: تمیز شد و بسته بندی و آماده برای اعزام به انباری خانه پدرزن جان
2- نو و سالم: باید بفروشیم در غیر اینصورت بدهیم به بستگان همسر
3- اقلام بلا استفاده: بدهیم به بستگان بنده
و کلاً راستش رو بخواهید ما فقرا که متخصص در اثاث کشی هستیم تا حالا هیچکدوم به این لذت بخشی نبوده، نمیدونم چرا؟
و بقول مامان سایه صدای اکو شده من را از خانه ای خالی از اثاث و پر از امید میشنوید....
تا دیداری دیگر بدرود....
.
.
.
.
.
باشه اومدم یه دقیقه صبر کن اومدم سرورم،برنده اصلی،هدیه دهنده زندگی جدید
سفرنامه بعد از قبولی لاتاری•
راهنمای اقدام برای سیتیزن شدن•
تاریخ ورود و اخذ گرین کارت : June 2013
تاریخ اقدام برای سیتیزن شیپی: نوروز 97 (March 20)
تاریخ مصاحبه: 9 November
تاریخ سیتیزن شیپی: November 15th
راهنمای اقدام برای سیتیزن شدن•
تاریخ ورود و اخذ گرین کارت : June 2013
تاریخ اقدام برای سیتیزن شیپی: نوروز 97 (March 20)
تاریخ مصاحبه: 9 November
تاریخ سیتیزن شیپی: November 15th