راستش تازه به طور کامل به نقش و اهمیت استعداد در مورد کیفیت یک کار پی برده ام. همین چند وقت پیش خیلی ناگهانی و یک مرتبه به نقاشی رنگ روغن علاقه مند شدم و شروع کردم به دیدن ویدیوهایی که نشان می داد چگونه و به چه سادگی می شود چیزهای زیبایی را بر روی بوم نقاشی کشید. به خودم گفتم خوب این که کاری ندارد مگر من چلاق هستم که نتوانم همین کارها را انجام دهم و اصلا برای چه آدم این همه پول برای تابلوی نقاشی بدهد در حالی که خودم می توانم به سادگی همه این ها را بکشم. البته قبلا فقط سابقه نقاشی در حد چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یک گردو را داشتم ولی با دیدن آن تصاویر ویدیویی چنان جوگیر شدم که ناگهان خودم را همچون پیکاسو انگاشتم و سفارش انواع و اقسام ابزارآلات نقاشی را دادم تا بتوانم بدین وسیله اولین کار هنری خودم را به بشریت عرضه کنم.
بالاخره روز موعد فرا رسید و پستچی محله ما یک بسته بزرگ پستی را به در خانه ما آورد و من با شوق تمام آن را وسط هال خانه پهن کردم. البته اقدامات مقتضی یک ملافه در زیر من پهن کرد که احیانا خانه و زندگی او را مورد عنایت خود قرار ندهم. اول بوم نقاشی را وصل کردم و سپس رنگ ها و ماله ها و غیره را هم در جای خودش چیدم. یک بار دیگر به ویدیویی نگاه کردم که یک نفر به سادگی و با چند حرکت ساده دست یک گل سرخ زیبایی را به تصویر می کشید. دوباره به خودم گفتم که من عجب خری بودم که تا به حال پول تابلوی نقاشی می دادم در حالی که در عرض ده دقیقه می شود چیزهایی به این زیبایی کشید.
خلاصه سرتان را به درد نیاورم اول طبق دستورالعمل استاد رنگ را در بر روی پنل نقاشی ریختم و چند تا از آنها را هم با هم ترکیب کردم تا بتوانم سایه های روشن و تیره آن را به دست بیاورم. تا اینجای کار چندان سخت نبود و تقریبا توانستم رنگ های مورد نظر خودم را به دست بیاورم. بعد قدم به قدم شروع کردم به انجام دادن همان کارهایی که او انجام می داد. ولی در آخر کار نقاشی من شبیه همه چیز شده بود جر گل سرخ. بعد سعی کردم نقایص کارم را درست کنم ولی هر قلمویی که به کار می زدم آن را خراب تر می کرد. تا جایی که همه نقاشی را به هم مالیدم و دوباره از نو شروع کردم ولی این بار حاصل کار حتی از دفعه اول هم بدتر شد. بعد سعی کردم بر روی بومی که پر از رنگ شده بود رنگ ها را به هم بمالم و نقاشی مدرن بکشم ولی آن هم چیزی از آب در نیامد. آدم وقتی نقاشی های جدید را می بیند خیال می کند که فقط یک مشت رنگ را بر روی بوم ریخته اند و همین طور الکی یک شکلی در آمده است در حالی که ظاهرا همین کار هم از هز کسی بر نمی آید.
سرانجام نه تنها به نتیجه درست و درمانی نرسیدم بلکه مثل بچه ها تمام سر و صورت و لباسم هم رنگی شده بود. رنگ روغن هم مثل سریش می ماند و بی صاحب شده به این راحتی ها پاک نمی شود. در دلم به آن استاد نقاشی بد و بیراه می گفتم که من را اسکل کرده بود و احیانا داشت در دلش به تمام آدمهای ساده لوحی مثل من می خندید که با دیدن این ویدیو فکر می کنند که این کار خیلی ساده است و آنها هم می توانند با چند حرکت قلمو چنین شکل هایی را نقاشی کنند. تازه فهمیدم که من اصلا استعدادی در هنر نقاشی ندارم ولی در عوض می توانم در مورد همان گل سرخ و نحوه کشیدن آن تا صبح بنویسم که خوب شاید چنین کاری که به نظر من خیلی ساده و ابتدایی است از همان استاد نقاشی داخل ویدیو بر نیاید.
دوباره تمام وسایل نقاشی که آغشته به رنگ روغن شده بود را به درون جعبه تپاندم و آن را در گوشه ای نهادم تا بلکه دوباره پس از گذشت زمان و فراموش شدن این شکست عمناک هنری بتوانم دوباره آن را امتحان کنم. جالب اینجا است که هنوز هم وقتی به آن ویدیوی کذایی نگاه می کنم دوباره تحمیق می شوم و در عجب می مانم که چگونه همچون چلمنگ ها عمل کردم و نتوانستم کار به این سادگی را انجام دهم!
بله دوستان, مهاجرت به امریکا هم دقیقا مثل نگاه کردن به همان ویدیوی نقاشی است و آدم پیش خودش می گوید که همه چیز چقدر راحت و با چند حرکت ساده شکل می گیرد در حالی که در عمل این کار سخت تر از چیزی است که به نظر می رسد. البته سخت بودن کار به این معنی نیست که آدم جا بزند و آن کار را انجام ندهد ولی باید مواظب بود که مثل من اسکل نشوید و کارها را ساده نپندارید. لااقل خوبی مهاجرت به امریکا نسبت به نقاشی این است که استعداد خاصی نمی خواهد و هر کسی که درست عمل کند و کمی هم شانس بیاورد به یک نتیجه نسبتا معقولی می رسد.
این هم یک نوشته از جانب من برای شما که هی نگویید آرش زن گرفت و رفت پی کارش و یادی از ما نمی کند. راستش دیگر چیزی برای گفتن در زمینه مهاجرت ندارم و مجبورم چیزهای بی ربط را به هم ربط دهم تا بلکه به نظر بیاید مطلب جدیدی است!
سایه تان مستدام باد
بالاخره روز موعد فرا رسید و پستچی محله ما یک بسته بزرگ پستی را به در خانه ما آورد و من با شوق تمام آن را وسط هال خانه پهن کردم. البته اقدامات مقتضی یک ملافه در زیر من پهن کرد که احیانا خانه و زندگی او را مورد عنایت خود قرار ندهم. اول بوم نقاشی را وصل کردم و سپس رنگ ها و ماله ها و غیره را هم در جای خودش چیدم. یک بار دیگر به ویدیویی نگاه کردم که یک نفر به سادگی و با چند حرکت ساده دست یک گل سرخ زیبایی را به تصویر می کشید. دوباره به خودم گفتم که من عجب خری بودم که تا به حال پول تابلوی نقاشی می دادم در حالی که در عرض ده دقیقه می شود چیزهایی به این زیبایی کشید.
خلاصه سرتان را به درد نیاورم اول طبق دستورالعمل استاد رنگ را در بر روی پنل نقاشی ریختم و چند تا از آنها را هم با هم ترکیب کردم تا بتوانم سایه های روشن و تیره آن را به دست بیاورم. تا اینجای کار چندان سخت نبود و تقریبا توانستم رنگ های مورد نظر خودم را به دست بیاورم. بعد قدم به قدم شروع کردم به انجام دادن همان کارهایی که او انجام می داد. ولی در آخر کار نقاشی من شبیه همه چیز شده بود جر گل سرخ. بعد سعی کردم نقایص کارم را درست کنم ولی هر قلمویی که به کار می زدم آن را خراب تر می کرد. تا جایی که همه نقاشی را به هم مالیدم و دوباره از نو شروع کردم ولی این بار حاصل کار حتی از دفعه اول هم بدتر شد. بعد سعی کردم بر روی بومی که پر از رنگ شده بود رنگ ها را به هم بمالم و نقاشی مدرن بکشم ولی آن هم چیزی از آب در نیامد. آدم وقتی نقاشی های جدید را می بیند خیال می کند که فقط یک مشت رنگ را بر روی بوم ریخته اند و همین طور الکی یک شکلی در آمده است در حالی که ظاهرا همین کار هم از هز کسی بر نمی آید.
سرانجام نه تنها به نتیجه درست و درمانی نرسیدم بلکه مثل بچه ها تمام سر و صورت و لباسم هم رنگی شده بود. رنگ روغن هم مثل سریش می ماند و بی صاحب شده به این راحتی ها پاک نمی شود. در دلم به آن استاد نقاشی بد و بیراه می گفتم که من را اسکل کرده بود و احیانا داشت در دلش به تمام آدمهای ساده لوحی مثل من می خندید که با دیدن این ویدیو فکر می کنند که این کار خیلی ساده است و آنها هم می توانند با چند حرکت قلمو چنین شکل هایی را نقاشی کنند. تازه فهمیدم که من اصلا استعدادی در هنر نقاشی ندارم ولی در عوض می توانم در مورد همان گل سرخ و نحوه کشیدن آن تا صبح بنویسم که خوب شاید چنین کاری که به نظر من خیلی ساده و ابتدایی است از همان استاد نقاشی داخل ویدیو بر نیاید.
دوباره تمام وسایل نقاشی که آغشته به رنگ روغن شده بود را به درون جعبه تپاندم و آن را در گوشه ای نهادم تا بلکه دوباره پس از گذشت زمان و فراموش شدن این شکست عمناک هنری بتوانم دوباره آن را امتحان کنم. جالب اینجا است که هنوز هم وقتی به آن ویدیوی کذایی نگاه می کنم دوباره تحمیق می شوم و در عجب می مانم که چگونه همچون چلمنگ ها عمل کردم و نتوانستم کار به این سادگی را انجام دهم!
بله دوستان, مهاجرت به امریکا هم دقیقا مثل نگاه کردن به همان ویدیوی نقاشی است و آدم پیش خودش می گوید که همه چیز چقدر راحت و با چند حرکت ساده شکل می گیرد در حالی که در عمل این کار سخت تر از چیزی است که به نظر می رسد. البته سخت بودن کار به این معنی نیست که آدم جا بزند و آن کار را انجام ندهد ولی باید مواظب بود که مثل من اسکل نشوید و کارها را ساده نپندارید. لااقل خوبی مهاجرت به امریکا نسبت به نقاشی این است که استعداد خاصی نمی خواهد و هر کسی که درست عمل کند و کمی هم شانس بیاورد به یک نتیجه نسبتا معقولی می رسد.
این هم یک نوشته از جانب من برای شما که هی نگویید آرش زن گرفت و رفت پی کارش و یادی از ما نمی کند. راستش دیگر چیزی برای گفتن در زمینه مهاجرت ندارم و مجبورم چیزهای بی ربط را به هم ربط دهم تا بلکه به نظر بیاید مطلب جدیدی است!
سایه تان مستدام باد
با آرزوی موفقیت برای شما