2013-06-13 ساعت 02:07
(2013-06-13 ساعت 01:02)امیر مهاجر نوشته: ما که رومون نمیشه جیک بزنیم اینجا! والللا! هنوز آشخوریم!سلام امير عزيز.
اصلا میام اینجا، انگار نه انگار آسایشگاه خودمه. احساس غربت میکنم.
چه خوب كردي كه مطلبي خارج از پاسخگويي به سوالات دوستان گذاشتي.خدا ميدونه با تمام احترامي كه براي مابقي دوستان منتظر و مهاجر خودم تو اين تاپيك دارم هر وقت اين تاپيك رو باز ميكنم توي پستهاي به اشتراك گذاشته شده دنبال پستهاي شما و عمو سعيد عزيز ميگردم.
توي آواتوري كه انتخاب كردي يه آرامش و محبت خاص مستتر هست از شما و عمو سعيد خواهش ميكنم كه علاوه بر حضور دائميتان در سايت به واسطه وظايفي كه به شما مهول شده بيشتر حضورتون رو براي دلگرمي هم قطارانتون آشكار كنيد.اميدوارم عمو سعيد هم اين مطلب رو ببينند.چون من هر وقت آواتور ايشون رو ميبينم ياد حال خودم تو شبي ميفتم كه تو فرودگاه مهراباد پشت گيت دوم منتظر بررسي پاسها و اجازه عبور بوديم.نيم ساعت به پرواز بود و حداقل 100 نفر تو صف بررسي پاسها براي عبور جلوي ما بودند كه نهايت با لطف يك خانم كه حال و روز من رو ديدن و جاشون رو به من دادند يك ربع به پرواز رد شديم همين طور كه ميدويدم سمت مسير ورود به هواپيما يه دفعه يادم اومد كه دلارهاي مسافرتي رو نگرفتم خلاصش كنم آقا به اندازه تمام عمرم اون شب دويدم و دقيقا وقتي رسيدم دم درب هواپيما ديدم مامور امنيتي داشت بيسيم ميزد كه چمدونهاي مارو برگردون خلاصه مثل آدمي كه نيم ساعت توي سونا با كت شلوار و كروات و كيف لب تاب بدوه وارد هواپيما شدم دقيقا شكل همين بنده خدا توي آواتور عمو سعيد داغون داغون بودم فكر كنم نصف شيشه ادكلون رو روي خودم خالي كردم تا دوستي كه روي صتدلي كنارم نشسته كمتر از بوي ... اذيت بشه.
جالب اينه كه از بس فشار روم اومده بود توي چشم راستم يه لكه خون كوچولو ايجاد شده بود كه چون به محض رسيدن به آنكارا مستقيم رفتيم پيش دكتر اونگان خانم دكتر به لكه خونه توي چشمم گير داد و وقتي ماجرا رو براش توضيح دادم كلي بنده خدا خنديد وفكر كنم همين باعث شد كه با من دوست بشه و براي همين هزيته مديكال هر چهار نفرمون شد 1120 دلار ناقابل.
***CN:2013AS4 _ مبدا : سيس اباد _ مقصد : ويرجينيا