از در که وارد شدم، در آشپزخانه مشغول درست کردن دربِ کابینت ها بود، مدتی بود که سخت باز و بسته میشد و صدای قیژ قیژش گوشمان را آزار می داد.
چند روزی می شد که دلم ازش گرفته بود و حسابی از دستش کفری بودم. آخر در این مدت سر هر مساله کوچکی زود عصبانی می شود و زمین و زمان را به هم ربط می دهد. شرایط بد مالی مان بدجور به هر دویمان فشار آورده، به هر حال او مرد خانه است و این شرایط او را بیشتر عصبی می کند.
هنوز همان حالت ناراحت را با آن سگرمه های در هم فرو رفته داشتم و قصد بازکردنشان را هم نداشتم. فکر کردن به حرف هایش در این چند وقت آزارم می داد و اصلا دلم نمی خواست ببینمش. یادش که می افتادم دلم می خواست مثل بچه ها بشینم و بلند بزنم زیر گریه!
مدام خودم را می خوردم و نقشه های تلافی رو تو سرم مرور می کردم تا نگاهم به یک جعبه کوچک زیبا که بیشتر به یک هدیه شبیه بود، افتاد. برق توی چشمام افتاد. خوب معلوم است، می خواهد با این هدیه ناراحتی های این چند وقته را از دلم درآورد.
با خودم گفتم ضایع است که بخواهم اخم کنم، بذار خیال کند قبل از اینکه معذرت خواهی کند من او را بخشیده ام. با لبخند به سویش رفتم و او همچنان مشغول بود. کمی با او شوخی کردم، انگار یخ او هم باز شد و شروع کردیم به خوش و بش کردن.
به کل داشت هدیه فراموشم می شد تا دوباره نگاهم به جعبه کادویی روی میز افتاد، گفتم شاید می خواهد غافلگیرم کند!
از شدت فضولی بر روی نزدیک ترین راحتی به جعبه نشستم، چهار چشمی حواسم بهش بود تا متوجه نشود و پنهانی هدیه را ببینم، در جعبه را باز کردم و همسرم صدا کرد؛«خانومی چند تا پیچِ ریز تو اون جعبه رو میز هست برام میاری؟»
درسته که هدیه من پیچ و مهره از آب در اومد، اما انگار پیچ و مهره های ذهن خراب شده ام خوب محکم شد و دیگر خبری از صدای قیژ قیژ بحث و دعواهای گذشته مان نبود. هدیه ام را دودستی تقدیم کابینت آشپزخانه مان کردم تا آن هم کمی آرام بگیرد.
بخشیدن اشتباهات آدما خیلی سخته، اما کاش می شد قبل از اینکه اشتباهی بشه، همدیگه رو ببخشیم.
همش نباید به کلیر شدن آمریکا فکر کنیم .
خودمون رو هم کلیر کنیم بابا.
یارو ميره امريكا ، ميره هات داگ بخوره
یارو: give me hotdog
فروشنده: ?to go
یارو : نه پدر سگ تو نون !!
=))
چند روزی می شد که دلم ازش گرفته بود و حسابی از دستش کفری بودم. آخر در این مدت سر هر مساله کوچکی زود عصبانی می شود و زمین و زمان را به هم ربط می دهد. شرایط بد مالی مان بدجور به هر دویمان فشار آورده، به هر حال او مرد خانه است و این شرایط او را بیشتر عصبی می کند.
هنوز همان حالت ناراحت را با آن سگرمه های در هم فرو رفته داشتم و قصد بازکردنشان را هم نداشتم. فکر کردن به حرف هایش در این چند وقت آزارم می داد و اصلا دلم نمی خواست ببینمش. یادش که می افتادم دلم می خواست مثل بچه ها بشینم و بلند بزنم زیر گریه!
مدام خودم را می خوردم و نقشه های تلافی رو تو سرم مرور می کردم تا نگاهم به یک جعبه کوچک زیبا که بیشتر به یک هدیه شبیه بود، افتاد. برق توی چشمام افتاد. خوب معلوم است، می خواهد با این هدیه ناراحتی های این چند وقته را از دلم درآورد.
با خودم گفتم ضایع است که بخواهم اخم کنم، بذار خیال کند قبل از اینکه معذرت خواهی کند من او را بخشیده ام. با لبخند به سویش رفتم و او همچنان مشغول بود. کمی با او شوخی کردم، انگار یخ او هم باز شد و شروع کردیم به خوش و بش کردن.
به کل داشت هدیه فراموشم می شد تا دوباره نگاهم به جعبه کادویی روی میز افتاد، گفتم شاید می خواهد غافلگیرم کند!
از شدت فضولی بر روی نزدیک ترین راحتی به جعبه نشستم، چهار چشمی حواسم بهش بود تا متوجه نشود و پنهانی هدیه را ببینم، در جعبه را باز کردم و همسرم صدا کرد؛«خانومی چند تا پیچِ ریز تو اون جعبه رو میز هست برام میاری؟»
درسته که هدیه من پیچ و مهره از آب در اومد، اما انگار پیچ و مهره های ذهن خراب شده ام خوب محکم شد و دیگر خبری از صدای قیژ قیژ بحث و دعواهای گذشته مان نبود. هدیه ام را دودستی تقدیم کابینت آشپزخانه مان کردم تا آن هم کمی آرام بگیرد.
بخشیدن اشتباهات آدما خیلی سخته، اما کاش می شد قبل از اینکه اشتباهی بشه، همدیگه رو ببخشیم.
همش نباید به کلیر شدن آمریکا فکر کنیم .
خودمون رو هم کلیر کنیم بابا.
یارو ميره امريكا ، ميره هات داگ بخوره
یارو: give me hotdog
فروشنده: ?to go
یارو : نه پدر سگ تو نون !!
=))
8XXX * ایروان