2013-07-11 ساعت 22:30
شرایط زندگی من در ایران طوری بود که اگر می گفتند تو با گذرنامه ایرانی خودت می توانی به هر نقطه ای از دنیا بروی باز هم نمی توانستم حتی تا شاه عبدالعظیم بروم چه برسد به این که بخواهم مسافرت خارجی داشته باشم. شاید باورتان نشود ولی من هنوز جزیره کیش را هم ندیده ام چون هیچ وقت برایم پیش نیامد که زمان و هزینه یک سفر تفریحی به جزیره کیش را داشته باشم. ترکیه هم هنوز نرفتم و اگر به خاطر ماموریت های کاری نبود حتی امارات را هم تاکنون ندیده بودم. با این حال من هم مثل دیگر ایرانیان همیشه از این که کشورهای دیگر به ایرانی ها سخت ویزا می دهند ناراحت و دلخور بودم چنان که انگار اگر مثلا کشور آلمان به من ویزا می داد بلیط رفت و برگشت و هتل و کلیه مخارج سفرم را هم دو دستی تقدیدم حضورم می کرد و در ضمن به محل کارم هم سفارش می کرد که یک ماه مرخصی تشویقی با حقوق به من بدهند تا مبادا ملالی باشد و با خیال راحت به آن کشور بروم و برگردم. حالا حکایت آن روزگار همچون حکایت الآن من شده است. حدود یک سال است که پاسپورت امریکایی خودم را در گنجه گذاشته ام و دلم خوش است که به هر کجایی که دلم بخواهد می توانم بروم ولی وقتی به اعداد و ارقام سفرهای خوش آب و رنگ خارجی نگاه می کنم همین طور واجبات معوقه زندگی که به خاطر کم پولی نافرجام مانده اند از جلوی چشمانم رژه می روند و به من نهیب می زنند که الا یا ایها الآرش ادر کاسا و ناولها که سفر آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. لااقل پاسپورت ایرانی من چهار تا مهر خاطره انگیز دبی به درونش چسبیده است ولی پاسپورت امریکایی من مثل کتاب های دبستان می ماند که روز اول مهر به ما تحویل می دادند و لای برگه هایش بوی نویی می داد البته اگر که تاکنون در گنجه کپک نزده باشد.
ولی من بالاخره این عطش سیری ناپذیر خودم را فرو خواهم نشاند و یک روزی روزگاری به جلوی باجه بازرسی گذرنامه در فرودگاه یکی از همین کشورهای عربی خواهم رفت و پاسپورت امریکایی خودم را در حلق مامور بازرسی فرو خواهم کرد تا به آن مهر بچسباند. بعد در دلم می گویم که ای مردک یادت می آید بیست سال پیش با پاسپورت ایرانی به همین جا آمدم و تو چطور به من همچون عاقل اندر سفیه نگاه می کردی؟ حالا خر من شو تا من بر پشتت سوار شوم و یک دور به دور فرودگاه به من کولی بده تا حالت جا بیاید. بزنم با همین پاسپورت امریکایی به دهانت تا دندانهایت بریزد؟ بعد احتمالا آن آقای بازرس که هیچکدام از حرف های دل من را هم نشنیده است می گوید شما تشریف ببر آن طرف تا بازرسی بدنی شوی. با تعجب می گویم چرا؟ آخر من که خیر سرم یک امریکایی هستم. می گوید فرقی نمی کند همین که محل تولد تو تهران است یعنی این که یک تروریست بالفطره هستی و باید بازرسی بدنی شوی! بله دوستان اگر شانس من است که یک چنین اتفاقی برایم روی خواهد داد و حتی با پاسپورت امریکایی هم به من گیر خواهند داد. البته یک نکته آموزنده هم برای بقیه خواهد داشت که هرگز سعی نکنند با پاسپورت خارجی خودشان به دیگران پز بدهند و فخر بفروشند تا این چنین ضایع نشوند. حالا که داشتم این داستان تخیلی را می گفتم به یاد یک داستان واقعی افتادم که برای یکی از دوستانم که در سنفرانسیسکو زندگی می کند و خانمش امریکایی است افتاده است. چند سال پیش او و خانمش با پاسپورت امریکایی به فرانسه رفتند و زمانی که از گیت عبور می کردند خانم او که امریکایی سفید است به راحتی عبور کرد ولی به او که قیافه ایرانی نسبتا تیره داشت گیر دادند که پاسپورت امریکایی تو تقلبی است. به او می گفتند که تو الجزایری هستی و داری برای ما فیلم بازی می کنی! خلاصه مجبور می شود با سفارت امریکا در پاریس تماس بگیرد و پس از چندین ساعت معطلی آنها متوجه می شوند که او واقعا امریکایی است و از او معذرت خواهی می کنند و ولش می کنند که برود!
الآن هم من و اقدامات مقتضی داریم بر روی یک مسئله خیلی مهم فکر می کنیم و در شش و بش هستیم که آیا سال دیگر برای سفر به کانادا برویم و یا این که از سفر بی خیال شویم و پول آن را به یک زخمی از گوشه زندگی بزنیم. راستش فامیل هایمان ما را به کانادا دعوت کرده اند ولی هنوز به درستی روشن نکرده اند که آیا پول بلیط و خرج سفرمان را هم خواهند پرداخت یا خیر! ولی به احتمال خیلی قریب به یقین نخواهند پرداخت چون مگر دیوانه اند که چنین کاری را بکنند! بنابراین و با عنایت به این حساب و کتاب ها باید تا چند سال دیگر هم برای استفاده از این پاسپورت امریکایی خودم صبر کنم و دندان بر روی جگر بگذارم. می دانم که الآن همه شما از این که من این همه از پاسپورت امریکایی خودم می گویم حالتان دارد به هم می خورد و پیش خودتان می گویید که این آرش دیگر عجب موجود ندید و بدیدی است که همین طور شانسی یک پاسپورت امریکایی گرفته است و خیال برش داشته است که چه شده است. اشکالی ندارد بگویید. خوب من هم چکار کنم حالا که نمی توانم از پاسپورت امریکایی خودم برای مسافرت استفاده کنم لااقل از این طریق می توانم یک استفاده روحی و روانی از آن برده باشم و کمی پز بدهم تا دلم خنک شود.
راستش امروز زیاد حالم خوب نیست و می خواهم از کار جیم بشوم. احساس می کنم که هر لحظه دارم شکوفه می زنم و سرم هم کمی گیج می زند و چشمانم قیلی ویلی می رود. شاید هم برای همین است که شیرین می زنم و پرت و پلا می نویسم! پس تا نوشته ای دیگر بدورد بر شما باد.
ولی من بالاخره این عطش سیری ناپذیر خودم را فرو خواهم نشاند و یک روزی روزگاری به جلوی باجه بازرسی گذرنامه در فرودگاه یکی از همین کشورهای عربی خواهم رفت و پاسپورت امریکایی خودم را در حلق مامور بازرسی فرو خواهم کرد تا به آن مهر بچسباند. بعد در دلم می گویم که ای مردک یادت می آید بیست سال پیش با پاسپورت ایرانی به همین جا آمدم و تو چطور به من همچون عاقل اندر سفیه نگاه می کردی؟ حالا خر من شو تا من بر پشتت سوار شوم و یک دور به دور فرودگاه به من کولی بده تا حالت جا بیاید. بزنم با همین پاسپورت امریکایی به دهانت تا دندانهایت بریزد؟ بعد احتمالا آن آقای بازرس که هیچکدام از حرف های دل من را هم نشنیده است می گوید شما تشریف ببر آن طرف تا بازرسی بدنی شوی. با تعجب می گویم چرا؟ آخر من که خیر سرم یک امریکایی هستم. می گوید فرقی نمی کند همین که محل تولد تو تهران است یعنی این که یک تروریست بالفطره هستی و باید بازرسی بدنی شوی! بله دوستان اگر شانس من است که یک چنین اتفاقی برایم روی خواهد داد و حتی با پاسپورت امریکایی هم به من گیر خواهند داد. البته یک نکته آموزنده هم برای بقیه خواهد داشت که هرگز سعی نکنند با پاسپورت خارجی خودشان به دیگران پز بدهند و فخر بفروشند تا این چنین ضایع نشوند. حالا که داشتم این داستان تخیلی را می گفتم به یاد یک داستان واقعی افتادم که برای یکی از دوستانم که در سنفرانسیسکو زندگی می کند و خانمش امریکایی است افتاده است. چند سال پیش او و خانمش با پاسپورت امریکایی به فرانسه رفتند و زمانی که از گیت عبور می کردند خانم او که امریکایی سفید است به راحتی عبور کرد ولی به او که قیافه ایرانی نسبتا تیره داشت گیر دادند که پاسپورت امریکایی تو تقلبی است. به او می گفتند که تو الجزایری هستی و داری برای ما فیلم بازی می کنی! خلاصه مجبور می شود با سفارت امریکا در پاریس تماس بگیرد و پس از چندین ساعت معطلی آنها متوجه می شوند که او واقعا امریکایی است و از او معذرت خواهی می کنند و ولش می کنند که برود!
الآن هم من و اقدامات مقتضی داریم بر روی یک مسئله خیلی مهم فکر می کنیم و در شش و بش هستیم که آیا سال دیگر برای سفر به کانادا برویم و یا این که از سفر بی خیال شویم و پول آن را به یک زخمی از گوشه زندگی بزنیم. راستش فامیل هایمان ما را به کانادا دعوت کرده اند ولی هنوز به درستی روشن نکرده اند که آیا پول بلیط و خرج سفرمان را هم خواهند پرداخت یا خیر! ولی به احتمال خیلی قریب به یقین نخواهند پرداخت چون مگر دیوانه اند که چنین کاری را بکنند! بنابراین و با عنایت به این حساب و کتاب ها باید تا چند سال دیگر هم برای استفاده از این پاسپورت امریکایی خودم صبر کنم و دندان بر روی جگر بگذارم. می دانم که الآن همه شما از این که من این همه از پاسپورت امریکایی خودم می گویم حالتان دارد به هم می خورد و پیش خودتان می گویید که این آرش دیگر عجب موجود ندید و بدیدی است که همین طور شانسی یک پاسپورت امریکایی گرفته است و خیال برش داشته است که چه شده است. اشکالی ندارد بگویید. خوب من هم چکار کنم حالا که نمی توانم از پاسپورت امریکایی خودم برای مسافرت استفاده کنم لااقل از این طریق می توانم یک استفاده روحی و روانی از آن برده باشم و کمی پز بدهم تا دلم خنک شود.
راستش امروز زیاد حالم خوب نیست و می خواهم از کار جیم بشوم. احساس می کنم که هر لحظه دارم شکوفه می زنم و سرم هم کمی گیج می زند و چشمانم قیلی ویلی می رود. شاید هم برای همین است که شیرین می زنم و پرت و پلا می نویسم! پس تا نوشته ای دیگر بدورد بر شما باد.
با آرزوی موفقیت برای شما