2013-08-06 ساعت 13:18
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-08-06 ساعت 14:09 توسط negar_karimi6.)
مشاعره لانلی ونگار درایام قدر
لانلی :
چنين بگفت بر من آفيسر زيبا روي
ز قول من در مهاجرسراي تو بگوي
جملگي شويد كلير بي عذر و بهانه
عاقبت "لانلي" را خدا خود مي دانه
نگار:
سفارت درجوابتون نگفت ؟
ای مرددراین شب که همه به نیایش مشغولندی
توچراجدا ازهمه کشیک میدندی
گرتوخواهی بیداربمانندی
کن دعابرای دوستانت اندی
تا به کی شباهی کنی نگهباندی
که سفارت چه هامیکنداندی
خسروان کارشان راخوب بلدندی
به فکرخویش باش که سخت دربندی
لانلی :
حال تو خوش باشد و زحال من خبر ندارد کسی
امید کلیر شوی و به صدو ده روز هرگز نرسی
"لانلی" که سر در گریبان و باشد در انتظار
مباشد متعجب چون درک نکند حال او را "نگار"
نگار:
الا ای لانلی سردرگریبان
مپندارتومرا کم درک و خوشحال
که خوددانی ازاین بدروزگارم
که صبح و شب ندانم من چیکاره ام
ولیکن نکته ای در من عیان است
که خوش بینم به آنچه در سرشت است
نگار دست توسل برعلی زد
هرآنچه آرزوداشت ازعلی کرد
دهدمولا همین روزها جوابش
به حق لافتی این مهرویزاش
مپندارتومرا کم درک و خوشحال
که خوددانی ازاین بدروزگارم
که صبح و شب ندانم من چیکاره ام
ولیکن نکته ای در من عیان است
که خوش بینم به آنچه در سرشت است
نگار دست توسل برعلی زد
هرآنچه آرزوداشت ازعلی کرد
دهدمولا همین روزها جوابش
به حق لافتی این مهرویزاش
آخرشوداشتی؟