(2013-09-20 ساعت 22:56)MEH.T نوشته: آرام آرامم مثل مزرعه ای که تمام محصولاتش را ملخ ها خورده باشند دیگر نگران داس ها نیستم......دمت گرم بنده هم میخواستم همینو بگم چیزی که نباید اتفاق افتاد. خوب که چی؟ حیف که نمیتونم فارسی بزنم.
اما ملّا نصرالدین شاگردی داشت که هر روز او را قبل از اینکه به دنبال آب بفرستد کتک میزد. یک روز شاگرد کوزه را شکست و همه دلواپس شاگرد بودند و میگفتند ملّا او را میکشد !!
شاگرد آمد و ملّا حتا نگاه غضب الودی هم به او نکرد. همه تعجب کرده بودند. یکی بالاخره پرسید ملّا چرا چیزی نمیگویی؟ ملّا خندید و گفت او را میزدم که کوزه را نشکند !!!
حالا که شکسته او را بزنم کوزه درست میشود ؟؟؟
دوستان وقتی برگشتم با هم جشن میگیریم. غمش همان دو روز اول بود شما تلاشتان را کردید باقی دست شما نبود. قبول کنید و خود را نزنید
به قول ترکها
تمام
فردا روز دیگریست و خورشید درخشان تر از همیشه خواهد تابید. شک نکنید.
خودش میبردت هرجا دلش خواست /// به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
**18 / آنکارا ، دسامبر 2012 / صدور ویزا همراه با چند تیک اضافه !! 24 سپتامبر
**18 / آنکارا ، دسامبر 2012 / صدور ویزا همراه با چند تیک اضافه !! 24 سپتامبر