2013-09-22 ساعت 00:11
سلام دوستان.شوهر من امشب حرکت کرد تا به پرواز صبح آنکارا برسه.راستش نمی تونم خودم رو آروم کنم بچه ها رو فرستادم بخوابن و گفتم بیام اینجا بنویسم شاید بهتر بشم.می دونید یادم میاد روزی که می خواستیم لاتاری ثبت نام کنیم نمی دونم چند روز تا اخرین مهلت ثبت نام باقی بود و شوهرم از یکی از دوستانش شنیده بود همچی چیزی هست .خلاصه ما عکس نداشتیم تا اسکن کنیم و شوهرم با هزار بدبختی ما رو وایسوند کنار دیوار و ازمون عکس گرفت چون هیچ کدوم حوصله نداشتیم و منم غر می زدم ول کن بابا اینا الکیه .بعد از چند ماه تو اردیبهشت یادمون اومد که اه نتایج اومده یا نه و رفتیم نگاه کردیم و دیدیم اهه ما برنده شدیم .بعد من هنوز مهاجر سرا رو نمی شناختم فکر می کردیم آهان دیگه رفتنی هستیم و حتی نمی دونستیم کارنت شدن چیه و همه چیزای دیگه ای که تو این یه سال و خرده ای یاد گرفتیم.خلاصه مهاجرسرایی شدیم و کارنت شدیم و بعد روزی که پرواز آنکارا داشتیم 15 خرداد بود و شانس ما مسیرو بسته بودن و ما دیر رسیدیم فرودگاه و بعد پارکینگ هم جا نداد برای ماشینمون و با یه بدبختی نمیدونم رفتیم پارکینک شماره 3 و بعدش با اتوبوس خودمونو رسوندیم سالن فرودگاه یادمه من و شوهر و بچه هام می دویدیم و قتی سوال کردیم پرواز آنکارا گفتن حالا اومدید اصلا بارهاتونم تحویل نمیگیرن.خلاصه اینکه اون روز پرواز تاخیر داشت به جای 5 صبح 7 پرواز کرد و ما رسیدیم آنکارا.روز مصاحبه پسرم سالن سفارت رو سرش بود .بلند بلند حرف می زد و بازی می کرد و یه دفعه هم دستگیره یه درو کشید و آژیر بلندی به صدا در اومد که کلی ما رو خجالت داد و جالب اینکه آژیرو تا 5 دقیقه هیچ کس قطع نمی کرد. خلاصه بچه ها ما ماجراها با قضیه لاتاری داشتیم که غم انگیزاشو نمیگم و سوگواری راه نمیندازم.بگذریم کاش بچه های 2014 بخونن حرفهای ما رو توی مدتی که می خوان کارنت بشن یا تا زمان مصاحبه و بعدش زندگی خودشون رو فقط روی این قضیه معطوف نکنند و مثل من شبها رویا پردازی نکنند که اونجا این کارو می کنم و این جور زندگی می کنم و چه خوب می تونم برم کار توی گلخونه یا باغ وحش پیدا کنم چون به این کارا علاقه دارم و توی کشور خودم و شهر خودم زشت و زننده است که زنی متشخص بره تو گلخونه کار کنه.
زندگی عادیشون رو بکنند و تا میشه به هیچ کس هم در مورد این قضیه چیزی نگن تا اگه نشد مثل ما مجبور نباشن به دوست و پدر و مادر و خواهر و برادر توضیح بدن .ببخشید زیاد صحبت کردم اما خیلی وقت بود دلم می خواست اینا رو بگم .گذاشته بودم بعد از رفتنمون یه سفرنامه کامل و طنز بنویسم که نشد .
امیدوارم زود برگردم به روال زندگیم و در و دیوارهای شهر و کشورم که الان فکر می کنم برای اندیشه و دنیای من تنگه بزرگ و گشاد بشه .آرزوی روزهای خوش و سلامتی برای همه بچه های مهاجر سرا دارم چه اونهایی که رفتند و چه اونهایی که قسمتشون نشد
زندگی عادیشون رو بکنند و تا میشه به هیچ کس هم در مورد این قضیه چیزی نگن تا اگه نشد مثل ما مجبور نباشن به دوست و پدر و مادر و خواهر و برادر توضیح بدن .ببخشید زیاد صحبت کردم اما خیلی وقت بود دلم می خواست اینا رو بگم .گذاشته بودم بعد از رفتنمون یه سفرنامه کامل و طنز بنویسم که نشد .
امیدوارم زود برگردم به روال زندگیم و در و دیوارهای شهر و کشورم که الان فکر می کنم برای اندیشه و دنیای من تنگه بزرگ و گشاد بشه .آرزوی روزهای خوش و سلامتی برای همه بچه های مهاجر سرا دارم چه اونهایی که رفتند و چه اونهایی که قسمتشون نشد
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطرخواه اوست