2010-06-01 ساعت 23:32
نقب
اکتاویو پاز
احمد میرعلائی
با رنج بسیار،بایک بند انگشت پیشرفت درسال،
در دل صخره نقبی می زنم .هزاران هار سال
دندانهایم رافرسوده ام وناخنهایم راشکسته ام
تا به سوی دیگر رسم،به نور،به هوای آزاد وآزادی .
واکنون که دستهایم خونریز است ودندان هایم
درلثه هایم می لرزند،درگودالی،چاک چاک ازتشنگی وغبار،
ازکار دست می کشم ودرکار خویش می نگرم:
من نیمه ی دوم زندگی ام را
درشکستن سنگ ها ،نفوذ دردیوار ها ،فرو شکستن درها
وکنار زدن موانعی گذرانده ام که درنیمه ی اول زندگی
به دست خود میان خویشتن ونور نهاده ام
اکتاویو پاز
احمد میرعلائی
با رنج بسیار،بایک بند انگشت پیشرفت درسال،
در دل صخره نقبی می زنم .هزاران هار سال
دندانهایم رافرسوده ام وناخنهایم راشکسته ام
تا به سوی دیگر رسم،به نور،به هوای آزاد وآزادی .
واکنون که دستهایم خونریز است ودندان هایم
درلثه هایم می لرزند،درگودالی،چاک چاک ازتشنگی وغبار،
ازکار دست می کشم ودرکار خویش می نگرم:
من نیمه ی دوم زندگی ام را
درشکستن سنگ ها ،نفوذ دردیوار ها ،فرو شکستن درها
وکنار زدن موانعی گذرانده ام که درنیمه ی اول زندگی
به دست خود میان خویشتن ونور نهاده ام