2016-02-13 ساعت 03:09
سلام دوستان .....بعد آمدن به شهر البته فقط واسه زمان مدرسه چون تابستان ها باید بر میگشتیم ایل خوب خواهرم که بزرگتر از من بود کلاس اول بود و بابا که خیلی دوسش داشت میتونست کلاس اول مدرسه شهر بره برادرهای بزرگم از دو سال قبل آمده بودن یعنی از اول راهنمایی و دلیل خرید خانه هم مدرسه راهنمایی بود که تو ایل تا کلاس پنجم بود و این شاید عامل ترک تحصیل خیلی از بچه ها بود . منم باید 2 سال بعد میرفتم مدرسه ولی از خوش شانسی شناسنامه یه سال بزرگتر بود البته این کار عموی پدرم بود که خواسته بود واسه همین من که با پسر عموهام 40 روز اختلاف زمان تولد داشتم ولی من یه سال بزرگتر و آنها یه سال کوچکتر از سن واقعی شون بودن جالب که این باعث شد از نظر تحصیلی من 2 سال از آنها جلوتر باشم روز اول مدرسه میخواستم حتما مادرم رو ببینم و البته خودم یه کلمه فارسی بلد نبودم شاید چون فارسی رو از مدرسه یاد گرفتم هیچوقت لهجه نداشتن. کلاس اول کلاس شماره 1 مدرسه مزین الممالک با 17 کلاس حدود 60 نفری. حیاط مدرسه بزرگ بود با روپوش آبی کم رنگ و یقه و تل سفید و البته جوراب شلواری سفید .چقدر دلم میخواست جز سپاه دانش یا بهداشت باشم با دامن سرمه ای بلوز سفید و کلاه کج و بندیلک قرمز و سوت ولی خوب آن مال کلاس سوم به بعد بود این رو هم بگم که تا آن وقت من ساختمان چند طبقه نرفته بودم واسه دفترچه بهداشت شیر و خورشید رفتیم و بعد پیش دبستان که پر شده بود ناچار اول دبستان گذاشتن یعنی در واقعیت یه سال زودتر از سن واقعی مدرسه رفتم و چقدر دلم میخواست از پله ها بالا برم طبقه دوم و حتی بالاتر اما چرا نرفتم نمیدونم. معلم کلاس اولم اقای برزویی آدم جالبی بود خیلی ما رو دوس داشت و کلاس دوم و سوم ما رو از کلاسای دیگه جمع میکرد اول روز سال تحصیلی و میگفت بچه هامون به کسی نمیدم خوب کلاس دوم کلاس 6 و باز هم آرزوی پله ولی کلاس سوم کلاس 11 در طبقه دوم سر انجام از اولین پله زندگیم بالا رفتم. تا اینجا رو داشته باشین باز هم به خاطرات این سه سال بر میگردم
. حالا کمی روی دیگه سکه. .....همسرم وقتی پدرش مشغول تحصیلات تکمیل بود به دنیا آمده بود 4 برادر که این دومی بود ظاهرا ریس دانشگاه پنسیلوانیا خودش بچه دار نمیشدن و پدر همسرم سال 1336 اولین دانشجو هیر آمریکایی آنجا بوده و چون از این بچهها خوشش آمده درخواست فرزند خواندی بچه دوم یعنی همسرم رو داشتن که پدر و مادرشون قبول نمیکنه در ضمن سرپرست دانشجویان ایران در آمریکا هویدا بوده که یه بار خبر میده شاه داره میاد آمریکا و همه دانشجوها که حدود 50 یا 60 نفر در کل آمریکا بودن با خرج سفارت برن واشینگتن آن زمان ماد رش حامله بوده و جالبه که تنها خانم ایرانی مراسم شام سفارت واسه همین زمانی که پنج ماهه حامله بوده در مجلس رسمی شام کنار شاه میشینه عکسای جالبی از اون مهمونی و آن ریس دانشگاه وجود داره و هزینه زایمان تولد همسرم 90 دلار بوده که بیمارستان میشیگان به اقساط ماهی 10 دلار میگرفته و البته چون پدر و مادرش دانشجو بودن خدمات اضافی مثل وسایل و پرستار اوقات بیشتر در بیمارستان چون سرما شدید و برف زیادی بوده و هدایای زیادی از طرف ریس دانشگاه مثل در اختیار گزاشتن اتومبیل شخصی و کمک همسرشون در آخر هفته واسه توجه به بچه ها تا 5 سالگی در امریکا بودن و البته تولد 2 برادر کوچکتر و اولین پاسپورت که عکس 3 بچه کنار هم در یه پاسپورت آمریکایی پسر اول پاسپورت نداشته چون ایران به دنیا آمده بود یادم رفت بگم اول پدرشون میرن بعد ماد ر و پادر چند ماهه شون بهشون ملحق شدن بلیط هواپیما واسه همشون 5000 تومان بوده البته یه سال پدرشون دیر میره چون باید بودجه اعزام به آمریکا سری اول تو مجلس مصوب میشد و اون یه سال قبل رفتن میره قم دبیرستان ریاضی درس میده تا واسه رفتن پول جمع کنه که با هم دانشگاهی قدیمیش اقای بهشتی که بعد دانشگاه رفته بود آخوند بشه خانه مشترک میگیرن تا سال تحصیلی تمام میشه و پدر همسرم بر میگرده تهران و با تایید بورس میره آمریکا و البته تو اون یه سال زن میگیره و بچه اولش چند ماه بعد رفتنش به دنیا میاد و سال بعد خانوادش هم میرن پنسیلوانیا پیش ش.خلاصه این خانواده 6 سال بعد وقتی همسرم 5 سالش بوده با 4 بچه پسر بر میگردن .یعنی همون سنی که من آمدم شهر همسرم هم از آمریکا به ایران مهاجرت میکنه. خوب اینجا پدرشون به اتفاق اقای شیخ الاسلام دانشگاه ملی رو تاسیس میکنه و ریاست بخش علوم پایه رو داره چندین دانشکده رو باید تاسیس کنن از جمله خاطرات تاسیس دانشکده دندانپزشکی است که بودجه ای واسه خرید تجهیزات ندارن از طریق یه دانشجوی فیزیک که مادرش نزد فرح دیبا کار میکنه نامه درخواست مینویسن و روز بعد از دفتر فرح تماس گرفته میشه یه چک 2 میلیون تومانی که میره پدرشون تمام تجهیزات رو از زیمنس میخره و دانشجو دندانپزشکی ثبت نام میکنن. ضمنا بعد چند سال اقای حداد عادل رو که شیراز آمده بود واسه کار تو آزمایشگاه فیزیک استخدام میکنه. .......همسرم 5 سالگی اولین بار به ایران آمد و دیدن فا میلی که فارس حرف میزدن و اون تو مهد کودکای دانشگاه پنسیلوانیا با دختر کوچلوی دوستش سندی هر روز بازی کرده بود و حالا آن هم مثل من البته با اختلاف سالهای قبلت از من جایی بود با فرهنگ و زبان متفاوت واسه همین پدرش به مدرسه خصوصی رفت بعد چند ماه همسرم هم در ابتدای 6 سالگی در واقع یه سال زودتر به کلاس اول مدرسه مختلط رفت که مدیرش انگلیسی خوب بلد بود و همون سال اول یه روز مدیر مدرسه که بعدها اولین وزیر زن ایران شد با دلداری ازش خواست تا یه دختر و یه پسر شاگرد اول شه که دخترا غصه نخورن وعجب عکس یادگاری زیبایی از کلاس اول با همشاگردی ها و مدیر خاطره انگیز. از کسای دیگه که تو آن مدرسه بودن لیلا فروهر که تو سلطان قلبها بازی میکرد و کلاس بالاتر بود خوب برای اون سالهای تحصیل میگزشت و با احتساب سالهای تابستانی 15 سالگی دیپلم گرفت در واقع 3 سال رو تابستان امتحان داد و البته این به بقیه برادرها هم تسری پیدا کرد. و همینطور که ما تابستان ایل بودیم آنها هم سعی میکردن در تابستان های غیر درسی به آمریکا برن خوب تا اینجا هم یه مسیر بودیم اما تو 15 سالگی با دیپلم ریاضی تصمیم گرفت بره آمریکا واسه درس خوندن ولی پدرشون خودشو به آمریکا میرسونه که شاه دستور داده درسهای عمومی حذف بشه و دوره پزشکی در ایران 5 سال شده و راضیش میکنه در امتحانات دانشگاه تهران ثبت نام کنه به ایران میاد همراه پدرشون و روز ثبت نام اول میره دانشگاه آریا مهر ولی میدونه پدرش با فاصله پشت سرشه بعد میاد دانشگاه تهران و میدونسته که پدرش از جوانی میخواست پزشک بشه ولی به خاطر اشتباهی بزرگ اونو در زمین شناسی قبول شد آیا آرزوی پدرش مسیر زندگیشو عوض میکنه بهر حال ثبت نام میکنه و در امتحانات چند ماه بعد شرکت میکنه وتو این مدت زیست شناسی میخونه و روز اعلام نتایج پدرش خبر رو میاره قبول شده بود آنهم نفر اول شاید به خاطر تغییر سرنوشت ورودی سال 54 پزشکی دانشگاه تهران و..........و من یه سال بعد ورودی سال اول دبستان شهرمون. ........تو این مدت هر دو درس میخوندم ...........تا سال 57 انقلاب. .........
. حالا کمی روی دیگه سکه. .....همسرم وقتی پدرش مشغول تحصیلات تکمیل بود به دنیا آمده بود 4 برادر که این دومی بود ظاهرا ریس دانشگاه پنسیلوانیا خودش بچه دار نمیشدن و پدر همسرم سال 1336 اولین دانشجو هیر آمریکایی آنجا بوده و چون از این بچهها خوشش آمده درخواست فرزند خواندی بچه دوم یعنی همسرم رو داشتن که پدر و مادرشون قبول نمیکنه در ضمن سرپرست دانشجویان ایران در آمریکا هویدا بوده که یه بار خبر میده شاه داره میاد آمریکا و همه دانشجوها که حدود 50 یا 60 نفر در کل آمریکا بودن با خرج سفارت برن واشینگتن آن زمان ماد رش حامله بوده و جالبه که تنها خانم ایرانی مراسم شام سفارت واسه همین زمانی که پنج ماهه حامله بوده در مجلس رسمی شام کنار شاه میشینه عکسای جالبی از اون مهمونی و آن ریس دانشگاه وجود داره و هزینه زایمان تولد همسرم 90 دلار بوده که بیمارستان میشیگان به اقساط ماهی 10 دلار میگرفته و البته چون پدر و مادرش دانشجو بودن خدمات اضافی مثل وسایل و پرستار اوقات بیشتر در بیمارستان چون سرما شدید و برف زیادی بوده و هدایای زیادی از طرف ریس دانشگاه مثل در اختیار گزاشتن اتومبیل شخصی و کمک همسرشون در آخر هفته واسه توجه به بچه ها تا 5 سالگی در امریکا بودن و البته تولد 2 برادر کوچکتر و اولین پاسپورت که عکس 3 بچه کنار هم در یه پاسپورت آمریکایی پسر اول پاسپورت نداشته چون ایران به دنیا آمده بود یادم رفت بگم اول پدرشون میرن بعد ماد ر و پادر چند ماهه شون بهشون ملحق شدن بلیط هواپیما واسه همشون 5000 تومان بوده البته یه سال پدرشون دیر میره چون باید بودجه اعزام به آمریکا سری اول تو مجلس مصوب میشد و اون یه سال قبل رفتن میره قم دبیرستان ریاضی درس میده تا واسه رفتن پول جمع کنه که با هم دانشگاهی قدیمیش اقای بهشتی که بعد دانشگاه رفته بود آخوند بشه خانه مشترک میگیرن تا سال تحصیلی تمام میشه و پدر همسرم بر میگرده تهران و با تایید بورس میره آمریکا و البته تو اون یه سال زن میگیره و بچه اولش چند ماه بعد رفتنش به دنیا میاد و سال بعد خانوادش هم میرن پنسیلوانیا پیش ش.خلاصه این خانواده 6 سال بعد وقتی همسرم 5 سالش بوده با 4 بچه پسر بر میگردن .یعنی همون سنی که من آمدم شهر همسرم هم از آمریکا به ایران مهاجرت میکنه. خوب اینجا پدرشون به اتفاق اقای شیخ الاسلام دانشگاه ملی رو تاسیس میکنه و ریاست بخش علوم پایه رو داره چندین دانشکده رو باید تاسیس کنن از جمله خاطرات تاسیس دانشکده دندانپزشکی است که بودجه ای واسه خرید تجهیزات ندارن از طریق یه دانشجوی فیزیک که مادرش نزد فرح دیبا کار میکنه نامه درخواست مینویسن و روز بعد از دفتر فرح تماس گرفته میشه یه چک 2 میلیون تومانی که میره پدرشون تمام تجهیزات رو از زیمنس میخره و دانشجو دندانپزشکی ثبت نام میکنن. ضمنا بعد چند سال اقای حداد عادل رو که شیراز آمده بود واسه کار تو آزمایشگاه فیزیک استخدام میکنه. .......همسرم 5 سالگی اولین بار به ایران آمد و دیدن فا میلی که فارس حرف میزدن و اون تو مهد کودکای دانشگاه پنسیلوانیا با دختر کوچلوی دوستش سندی هر روز بازی کرده بود و حالا آن هم مثل من البته با اختلاف سالهای قبلت از من جایی بود با فرهنگ و زبان متفاوت واسه همین پدرش به مدرسه خصوصی رفت بعد چند ماه همسرم هم در ابتدای 6 سالگی در واقع یه سال زودتر به کلاس اول مدرسه مختلط رفت که مدیرش انگلیسی خوب بلد بود و همون سال اول یه روز مدیر مدرسه که بعدها اولین وزیر زن ایران شد با دلداری ازش خواست تا یه دختر و یه پسر شاگرد اول شه که دخترا غصه نخورن وعجب عکس یادگاری زیبایی از کلاس اول با همشاگردی ها و مدیر خاطره انگیز. از کسای دیگه که تو آن مدرسه بودن لیلا فروهر که تو سلطان قلبها بازی میکرد و کلاس بالاتر بود خوب برای اون سالهای تحصیل میگزشت و با احتساب سالهای تابستانی 15 سالگی دیپلم گرفت در واقع 3 سال رو تابستان امتحان داد و البته این به بقیه برادرها هم تسری پیدا کرد. و همینطور که ما تابستان ایل بودیم آنها هم سعی میکردن در تابستان های غیر درسی به آمریکا برن خوب تا اینجا هم یه مسیر بودیم اما تو 15 سالگی با دیپلم ریاضی تصمیم گرفت بره آمریکا واسه درس خوندن ولی پدرشون خودشو به آمریکا میرسونه که شاه دستور داده درسهای عمومی حذف بشه و دوره پزشکی در ایران 5 سال شده و راضیش میکنه در امتحانات دانشگاه تهران ثبت نام کنه به ایران میاد همراه پدرشون و روز ثبت نام اول میره دانشگاه آریا مهر ولی میدونه پدرش با فاصله پشت سرشه بعد میاد دانشگاه تهران و میدونسته که پدرش از جوانی میخواست پزشک بشه ولی به خاطر اشتباهی بزرگ اونو در زمین شناسی قبول شد آیا آرزوی پدرش مسیر زندگیشو عوض میکنه بهر حال ثبت نام میکنه و در امتحانات چند ماه بعد شرکت میکنه وتو این مدت زیست شناسی میخونه و روز اعلام نتایج پدرش خبر رو میاره قبول شده بود آنهم نفر اول شاید به خاطر تغییر سرنوشت ورودی سال 54 پزشکی دانشگاه تهران و..........و من یه سال بعد ورودی سال اول دبستان شهرمون. ........تو این مدت هر دو درس میخوندم ...........تا سال 57 انقلاب. .........
کیس ir1
درخواست اولیه اردیبهشت 94
اپروو ال مهر 94
نامه nvc آذر 94
ارسال مدارک به nvc دی 94 _7 ژانویه 2016
ایمیل تایید مدارک ازnvc -فبریه 26-2016
90 روز گذشت و تاریخ 12 ژولای وقت مصاحبه آنکارا
136 روز از تاریخ تکمیل تا روز مصاحبه
ویزا یه ضرب چه خاطره آرامی از آنکارا
------------------------------------------------------☆☆
ورود به آمریکا 2 سپتامبر
منتظر گرین کارت و دریافت توسط پست در 7 نوامبر سال 2016 تمام
شاید روزگاری دلم واسه این انتظارها و سختیها حتی تنگ بشه
.......
میدونم که میگذره
فقط کاش اینقدر سخت نگذره که شادی یادمون بره
درخواست اولیه اردیبهشت 94
اپروو ال مهر 94
نامه nvc آذر 94
ارسال مدارک به nvc دی 94 _7 ژانویه 2016
ایمیل تایید مدارک ازnvc -فبریه 26-2016
90 روز گذشت و تاریخ 12 ژولای وقت مصاحبه آنکارا
136 روز از تاریخ تکمیل تا روز مصاحبه
ویزا یه ضرب چه خاطره آرامی از آنکارا
------------------------------------------------------☆☆
ورود به آمریکا 2 سپتامبر
منتظر گرین کارت و دریافت توسط پست در 7 نوامبر سال 2016 تمام
شاید روزگاری دلم واسه این انتظارها و سختیها حتی تنگ بشه
.......
میدونم که میگذره
فقط کاش اینقدر سخت نگذره که شادی یادمون بره