ارسالها: 156
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2015
رتبه:
29
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
حرف دل یک بانوی ايرانی ساکن فرانسه خطاب به همسایه ی هم سن فرانسوی اش :
آژیر قرمز می کشند... من دست مادرم را می گیرم و می پرسم :ما امشب می میریم ؟
... تو هم دست مادرت را می گیرى و در شانزه لیزه قدم می زنى...
بزرگ می شویم...
تو با حمام آفتاب و جشن برف و فستیوال رقص و کدوى هالووین...
من چادر مشکى سر می کنم ، مسجد می روم و مدام توبه می کنم و غسل و غسل ...
تو اما دامن باله می پوشى و سرِ انگشت می ایستى...
بزرگ می شویم...
من با عروسک شکسته و دعاى کمیل و موکت پوسیده کنار کوچه و مشق و مشق و مشق...
تو با عروسک باربى و جشن و جشن و جشن...
حالا همسایه هستیم... در دهه سوم زندگى...
تو میتل ، گربه ماده ات را بغل می کنى... جلوى در سیگار می کشى و شب هاى تعطیل با همسرت می روى بار...
من از پشت شیشه نگاهت می کنم ... و فکر می کنم یعنى تمام سال هایى که ما جنگیدیم... کابوس دیدیم... ترسیدیم... جلوى درب دبیرستان به خاطر ناخنهایمان ایستادیم ...، تحقیر شدیم ....هى خوب ها و بدها شدیم... در صف هاى فشرده، مردها نجابت مان را دزدیدند... جیغ زدیم... عاشق نشدیم... منتظر خواستگار نشستیم... سبز شدیم و کتک خوردیم... در ماشین گشت ارشاد بغض کردیم... آب بازى کردیم و زندان رفتیم... و عمری در رویای رفتن به بهشت زندگیمان را باختیم !!!!
در تمام این سال ها ... تو همین قدر راحت و آزاد گربه ات را نوازش می کردی و حمام آفتاب می گرفتى ؟...
نه....
گیرم که موهایم را هم ، همرنگ تو کنم ،
زخم هاى سى ساله را کجا پنهان کنم...؟!؟!؟
من واقعا با خوندن این متن اشک تو چشمهام جمع شد
این است نسل سوخته!!! بچه من واقعا هر کس از بین ماها برنده بشه واقعا براش خوشحال میشم از ته قلبم
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻯ ...
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﻣﻦ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ "ﺗﻠﺨﻰ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﻓﺮﻭﺧﻮﺭﺩﻩ ﻯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻰ ﺳﺮﻛﻮﺏ ﺷﺪﻩ ...
ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﻧﻘﺎﺏ ﺳﻨﮕﻰ ﺟﻮﺍﻧﻴﺴﺖ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺧﻔﻪ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ....
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻋﺸﻖ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻣﻰ ﺁﻳﻢ
ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻧﮕﺎﻩ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ...
ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ" ﻣﻤﻨﻮﻉ "...
" ﺷﻌﺮ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭ " ﻛﻼﻡ " ﻣﻤﻨﻮﻉ ..
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻴﺴﺘﻢ .....
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻯ ،،،به
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ