2009-12-11 ساعت 22:43
پگاه خانم،ضمن عرض سلام ، تشکرم را از ایجاد مبحث بپذیرید:
زمانی که من آمدم، نه تنها دخترم(سال سوّم دبستان) بلکه ما نیز، انگلیسی نمیدانستیم و کم کم راه افتادیم، امـّا چیزی که باعث تعجب همه ی ما شد و البته یکی از همکارانم، قبلا ً تضمین کرده بود، رشد غیرقابل باور نوجوانان در امر یادگیری زبان بود و الان با لهجه ای غلیظ میزوری صحبت میکند و در توصیف یادگیری او میتوانم توصییف کنم که مثل « اسفنج» جاذب، کلمات و جمله ها را در ذهن خود جذب میکند.
البته همین حضور از ساعت هفت و نیم تا سه ی بعدازظهر در محیط عامل بسیار مهمی ،پس از جوان بودن ذهن و حافظه ی آنهاست؛ ولی در تعجبم چرا بعضی ها خودشان را در داخل میکشند و باز پیشرفتی در زبان انگلیسی ندارند !!!؟؟؟
در سخنتان فرمودید که بخاطر آینده ی فرزندانشان، سختی ها ی مهاجرت را به جان بخرند و زندگی را از نوع دیگری تجربه کنند. امــّا متاسفانه بیشتر ماها، چون از بدو تولـّد همین یکدستی زندگی در ایران را تجربه کرده ایم، الان متوجه توصیفات شما نمیشویم.
تنها راه آن ، نوشتن بیشتر و البته خواندن دوستان داخل ایران است که بدانند، این رونویسیهای شکنجه وار مشق شب، این تهدید و ترساندن بجه ها توسط مدیر و معلم ،این.....( از ذکر بیشتر خود داری میکنم) در محیط غالب آموزشی و پرورشی ایران، ممکن است باعث تحصیل کودکمان بشود، امـّا چه بسا که نهایت بی اعتمادی به نفس و ترس را تا آخر عمر، در وجودکودک نهادینه کند.
شما بگویید من در پاسخ دخترم چه باید بگویم، وقتی میپرسد:
_ چرا مدارس ایران اینقدر شیک و تمییز و بزرگ نیست؟
_چرا کلاسهای مدارس ایران ، اینقدر شلوغ بود؟
_چرا معلمها همیشه سرما جیغ میزدند و تشر میرفتند؟
_چرا توی مدرسه غذا نمیدادند؟
_چرا وقتی سال دوم دبستان هم شاگرد اول شدم، گفتند امسال جایزه ات را به اون یکی میدیم ،تو پارسال گرفتی
_چرا اینهمه مراسم و جشن گوناگون داریم و توی ایران ، فقط برای روضه و مداحی میرفتیم توی نمازخانه؟
_چرا کلاسهای موسیقی نداشتیم؟
_چرا......؟
قصد نداشتم که سخنم با درد دل آمیخته بشود، ولی گویا فقط درددل بود؛ امیدوارم که موفق باشید و مطمئن باشید سوای رشد کودکتان و آیینده ای درخشان برای او؛ رشد روزافزون شما و خانواده تان در راه است و هنوز روزهای روشن را در راه دارید و باید به انتظار باشید.
میبخشید که سخنم طولانی شد، تلاش میکنم که من هم تجربیاتم را در کنار سخنان شما به مشارکت و هرچه بهتر شدن این مبحث، بنویسم. برای پیدا کردن وقتی خالی و دور شدن از بی حالی ام، دعا کنید.
بدرود ارادتمند حمید
زمانی که من آمدم، نه تنها دخترم(سال سوّم دبستان) بلکه ما نیز، انگلیسی نمیدانستیم و کم کم راه افتادیم، امـّا چیزی که باعث تعجب همه ی ما شد و البته یکی از همکارانم، قبلا ً تضمین کرده بود، رشد غیرقابل باور نوجوانان در امر یادگیری زبان بود و الان با لهجه ای غلیظ میزوری صحبت میکند و در توصیف یادگیری او میتوانم توصییف کنم که مثل « اسفنج» جاذب، کلمات و جمله ها را در ذهن خود جذب میکند.
البته همین حضور از ساعت هفت و نیم تا سه ی بعدازظهر در محیط عامل بسیار مهمی ،پس از جوان بودن ذهن و حافظه ی آنهاست؛ ولی در تعجبم چرا بعضی ها خودشان را در داخل میکشند و باز پیشرفتی در زبان انگلیسی ندارند !!!؟؟؟
در سخنتان فرمودید که بخاطر آینده ی فرزندانشان، سختی ها ی مهاجرت را به جان بخرند و زندگی را از نوع دیگری تجربه کنند. امــّا متاسفانه بیشتر ماها، چون از بدو تولـّد همین یکدستی زندگی در ایران را تجربه کرده ایم، الان متوجه توصیفات شما نمیشویم.
تنها راه آن ، نوشتن بیشتر و البته خواندن دوستان داخل ایران است که بدانند، این رونویسیهای شکنجه وار مشق شب، این تهدید و ترساندن بجه ها توسط مدیر و معلم ،این.....( از ذکر بیشتر خود داری میکنم) در محیط غالب آموزشی و پرورشی ایران، ممکن است باعث تحصیل کودکمان بشود، امـّا چه بسا که نهایت بی اعتمادی به نفس و ترس را تا آخر عمر، در وجودکودک نهادینه کند.
شما بگویید من در پاسخ دخترم چه باید بگویم، وقتی میپرسد:
_ چرا مدارس ایران اینقدر شیک و تمییز و بزرگ نیست؟
_چرا کلاسهای مدارس ایران ، اینقدر شلوغ بود؟
_چرا معلمها همیشه سرما جیغ میزدند و تشر میرفتند؟
_چرا توی مدرسه غذا نمیدادند؟
_چرا وقتی سال دوم دبستان هم شاگرد اول شدم، گفتند امسال جایزه ات را به اون یکی میدیم ،تو پارسال گرفتی
_چرا اینهمه مراسم و جشن گوناگون داریم و توی ایران ، فقط برای روضه و مداحی میرفتیم توی نمازخانه؟
_چرا کلاسهای موسیقی نداشتیم؟
_چرا......؟
قصد نداشتم که سخنم با درد دل آمیخته بشود، ولی گویا فقط درددل بود؛ امیدوارم که موفق باشید و مطمئن باشید سوای رشد کودکتان و آیینده ای درخشان برای او؛ رشد روزافزون شما و خانواده تان در راه است و هنوز روزهای روشن را در راه دارید و باید به انتظار باشید.
میبخشید که سخنم طولانی شد، تلاش میکنم که من هم تجربیاتم را در کنار سخنان شما به مشارکت و هرچه بهتر شدن این مبحث، بنویسم. برای پیدا کردن وقتی خالی و دور شدن از بی حالی ام، دعا کنید.
بدرود ارادتمند حمید
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید