سلام به همه همراهان مهاجرسرایی
مرسی از کسی که ایده گذاشتن این تاپیک رو داد. چون من هر وقت مثل الان که کم می اوردم و می خواستم کمی درد دل کنم، میرفتم تو تاپیک کلیرنس و صدرا از دستم عصبانی میشد و پست هام رو پاک میکرد.
هی خدا، همین امروز به satusa کلی دلداری دادم به خیال خودم، ولی الان خودم درب و داغونم.
آدم تو این دوره انتظار به همه چی کم کم شک میکنه، شما ها در جریان نیستید که من و همسرم بالاخره با چه بدبختی خودمون رو به مصاحبه رسوندیم، هفت خوان رستم رو رد کردیم، با هزار آیا و اگر و ای کاش رفتیم مصاحبه، داستانش از حوصله جمع خارجه، همش فکر میکنم خدایا یعنی من باید چه شکلی فکر کنم و رفتار کنم که بتونم به این ماجرا انرژی مثبت بدم. از صبح که میرم سر کار صفحه مهاجرسرا رو باز میکنم، ایمیلمو باز میکنم، صفحه سفارتو هم باز میکنم، یه ربع کار میکنم بعد میرم این 3 تا رو به ترتیب چک میکنم. دچار وسواس فکری شدم کاملا، هی میرم میگم امروز زبان میخونم فرداش میگم نه امروز راجع به کارم میخونم که اگه رفتیم راحتتر برم سر کار، بعد فکر میکنم نه اگه رهاش کنی خودش درست میشه، به خودم میگم به زندگی معمولیت ادامه بده اگه خدا بخواد درست میشه، من که اصلا به دعا و دین و این مسائل کاری ندارم وقتی sare دعا میذاره با بدبختی خودم و راضی میکنم که حداقل یه بار از روش بخونم، بعد میبینم که خوب هر کاری کنم دعا خوندن تو کتم نمیره نصفه ولش میکنم میرم دوباره سایت و چک میکنم. رسما کم آوردم دوستان. امروز دیگه انقد قاطی کرده بودم با خودم فکر میکردم من هی میگم خدایا خدایا نکنه سر کاریم؟؟؟ فکر کن به خدا هم شک کردم. میبینم که باید برم به یه روانشناس خودمو در اسرع وقت معرفی کنم. همون خدایی که نمیدونم تهش برامون چی در نظر گرفته خودش یه کاری میکنه. من خسته شدم.
مرسی از کسی که ایده گذاشتن این تاپیک رو داد. چون من هر وقت مثل الان که کم می اوردم و می خواستم کمی درد دل کنم، میرفتم تو تاپیک کلیرنس و صدرا از دستم عصبانی میشد و پست هام رو پاک میکرد.
هی خدا، همین امروز به satusa کلی دلداری دادم به خیال خودم، ولی الان خودم درب و داغونم.
آدم تو این دوره انتظار به همه چی کم کم شک میکنه، شما ها در جریان نیستید که من و همسرم بالاخره با چه بدبختی خودمون رو به مصاحبه رسوندیم، هفت خوان رستم رو رد کردیم، با هزار آیا و اگر و ای کاش رفتیم مصاحبه، داستانش از حوصله جمع خارجه، همش فکر میکنم خدایا یعنی من باید چه شکلی فکر کنم و رفتار کنم که بتونم به این ماجرا انرژی مثبت بدم. از صبح که میرم سر کار صفحه مهاجرسرا رو باز میکنم، ایمیلمو باز میکنم، صفحه سفارتو هم باز میکنم، یه ربع کار میکنم بعد میرم این 3 تا رو به ترتیب چک میکنم. دچار وسواس فکری شدم کاملا، هی میرم میگم امروز زبان میخونم فرداش میگم نه امروز راجع به کارم میخونم که اگه رفتیم راحتتر برم سر کار، بعد فکر میکنم نه اگه رهاش کنی خودش درست میشه، به خودم میگم به زندگی معمولیت ادامه بده اگه خدا بخواد درست میشه، من که اصلا به دعا و دین و این مسائل کاری ندارم وقتی sare دعا میذاره با بدبختی خودم و راضی میکنم که حداقل یه بار از روش بخونم، بعد میبینم که خوب هر کاری کنم دعا خوندن تو کتم نمیره نصفه ولش میکنم میرم دوباره سایت و چک میکنم. رسما کم آوردم دوستان. امروز دیگه انقد قاطی کرده بودم با خودم فکر میکردم من هی میگم خدایا خدایا نکنه سر کاریم؟؟؟ فکر کن به خدا هم شک کردم. میبینم که باید برم به یه روانشناس خودمو در اسرع وقت معرفی کنم. همون خدایی که نمیدونم تهش برامون چی در نظر گرفته خودش یه کاری میکنه. من خسته شدم.
غصه هم خواهد رفت ، به حباب لب یک رود قسم وبه کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت / غصه هم خواهد رفت ،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ، لحظه را در یابیم ، باور روز برای گذر از شب کافیست
یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو از ته دل، من خدا را دارم... من خدا را دارم
یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو از ته دل، من خدا را دارم... من خدا را دارم