2011-09-29 ساعت 14:19
ARASH@MH عزيز !
مطلبي كه فرموديد در ذهن بسياري از ما وجود دارد. وقتي عميق به شرايط خودم فكر مي كنم و زندگي سي ساله ام را مرور مي كنم متوجه مي شوم آنچه واقعا براي رفتم به من و شما انگيزه داده ، دليل اينكه همش مي خواهيم برويم !! اين است كه دوران كودكي و نوجواني مزخرفي رو در سي ساله گذشته داشتيم. ما جوونايي بوديم كه سالها بايد درباره بودن تو يك كنسرت زنده راك و .. خيال پردازي مي كرديم و امروز كه هر هفته و هر روزه كنسرت هاي پاپ و ... تو تهران برگزار ميشه با اونا حالي نمي كنيم. فكر كنم سال 1376 بود كه گروه كاوه و كاميل يغمايي تو تالار انديشه خيابون سميه ( اگه اشتباه نكنم ! ) كنسرت بي كلام گذاشتن. ما هم كه عشق گيتار برقي و راك و اينا رو داشتيم رفتيم . ولي از همون روز اول انگار نشستن رو صندلي هاي شيك تالار و عدم توانايي خالي كردن هيجان خودمون باعث شد بفهميم كنسرت ايران هم با كنسرت هايي كه تو نوار ويدئو يا ماهواره مي ديديم چقدر فرق داره. فهميديم چرا مردم و جوونا تو كنرست متاليكا غش مي كنن و ما تو كنسرت كاوه انگار رفتيم سينما ! اون سالها هر كسي نمي تونست براي بچه نوجونش گيتار و كيبورد بخره و دنبال كلاس درس موسيقي بره و به علايقش بپردازه ! الان كه خيلي ساده تر شده و مثلا خريد يه كيبورد 500 هزار توماني براي خيلي ها ساده شده. ولي باز هم مزه نميده !! چون به زمان خودش نبوده !!
افردي تو سن و سال ما از دهه 60 و 70 ايران خيلي ضربه خوردن . ضربه هاي رواني غير قابل جبران . اين مثالي كه من زدم در مورد يك موضوع بود ولي شما ميتونيد اين مثالها رو در باره درس و دانشگاه ، درباره دوست دخترتون ، درباره ميل به امتحان كردن خيلي از كارهاي جووناي كشور هاي ديگه و. . .. خلاصه هزار و يك مسئله عادي كه ما ازش محروم بوديم يا انجامش برامون با مسئله همراه بود بيان كنيد. خيلي از ادمهاي همرده ما ، مخصوصا اگه اهل مطالعه باشن ، فرهنگهاي ديگه رو دنبال كنند ، از هنر و روانشناسي سر در بيارن ، تاريخ بدونند و كلا با سواد باشن ؛ از شرايط ايران زجر ميشكن ! از گذشته و حال و اينده ! اين روزها هم كه ديگه برگشت به عقب ملت و ميهن ما چنان سرعتي گرفته كه ديگه اميدي براي اينده باقي نميذاره !! به جز اينكه همه دنبال معجزه باشن !
نمي دونم اينهاييكه نوشتم چي بود ؟ درد دل بود يا چرا هاي مهاجرت ؟
ولي فكرم كنم اونچه ما بهش ميگيم انگيزه مهاجرت ناشي از شناختي است كه از جوامع غربي داريم و با مقايسه زندگي خودمون با اونها به اين نتيجه ها ميرسيم. انگيزه هاي ما ناشي از بدي هاي جامعه ماست . كاش ايراني رو كه اينقدر دوستش داريم ، يكم بهتر بود ، يكم اميدوار ميشديم و براش يه كاري مي كرديم. و اونم براي ما مادري ميكرد. كاش روزنه اميدي براي فرداي اين مملكت بود !! واي كه چه تلخه وقتي نگاه مي كني و مي بيني چه كساني از ايران رفتن ؟ چه جوونايي دارن ميرن و چه كساني تو ايران دارن ميشن همه كاره ؟ يا بهتر بگم شدن همه كاره ؟؟ ............
مطلبي كه فرموديد در ذهن بسياري از ما وجود دارد. وقتي عميق به شرايط خودم فكر مي كنم و زندگي سي ساله ام را مرور مي كنم متوجه مي شوم آنچه واقعا براي رفتم به من و شما انگيزه داده ، دليل اينكه همش مي خواهيم برويم !! اين است كه دوران كودكي و نوجواني مزخرفي رو در سي ساله گذشته داشتيم. ما جوونايي بوديم كه سالها بايد درباره بودن تو يك كنسرت زنده راك و .. خيال پردازي مي كرديم و امروز كه هر هفته و هر روزه كنسرت هاي پاپ و ... تو تهران برگزار ميشه با اونا حالي نمي كنيم. فكر كنم سال 1376 بود كه گروه كاوه و كاميل يغمايي تو تالار انديشه خيابون سميه ( اگه اشتباه نكنم ! ) كنسرت بي كلام گذاشتن. ما هم كه عشق گيتار برقي و راك و اينا رو داشتيم رفتيم . ولي از همون روز اول انگار نشستن رو صندلي هاي شيك تالار و عدم توانايي خالي كردن هيجان خودمون باعث شد بفهميم كنسرت ايران هم با كنسرت هايي كه تو نوار ويدئو يا ماهواره مي ديديم چقدر فرق داره. فهميديم چرا مردم و جوونا تو كنرست متاليكا غش مي كنن و ما تو كنسرت كاوه انگار رفتيم سينما ! اون سالها هر كسي نمي تونست براي بچه نوجونش گيتار و كيبورد بخره و دنبال كلاس درس موسيقي بره و به علايقش بپردازه ! الان كه خيلي ساده تر شده و مثلا خريد يه كيبورد 500 هزار توماني براي خيلي ها ساده شده. ولي باز هم مزه نميده !! چون به زمان خودش نبوده !!
افردي تو سن و سال ما از دهه 60 و 70 ايران خيلي ضربه خوردن . ضربه هاي رواني غير قابل جبران . اين مثالي كه من زدم در مورد يك موضوع بود ولي شما ميتونيد اين مثالها رو در باره درس و دانشگاه ، درباره دوست دخترتون ، درباره ميل به امتحان كردن خيلي از كارهاي جووناي كشور هاي ديگه و. . .. خلاصه هزار و يك مسئله عادي كه ما ازش محروم بوديم يا انجامش برامون با مسئله همراه بود بيان كنيد. خيلي از ادمهاي همرده ما ، مخصوصا اگه اهل مطالعه باشن ، فرهنگهاي ديگه رو دنبال كنند ، از هنر و روانشناسي سر در بيارن ، تاريخ بدونند و كلا با سواد باشن ؛ از شرايط ايران زجر ميشكن ! از گذشته و حال و اينده ! اين روزها هم كه ديگه برگشت به عقب ملت و ميهن ما چنان سرعتي گرفته كه ديگه اميدي براي اينده باقي نميذاره !! به جز اينكه همه دنبال معجزه باشن !
نمي دونم اينهاييكه نوشتم چي بود ؟ درد دل بود يا چرا هاي مهاجرت ؟
ولي فكرم كنم اونچه ما بهش ميگيم انگيزه مهاجرت ناشي از شناختي است كه از جوامع غربي داريم و با مقايسه زندگي خودمون با اونها به اين نتيجه ها ميرسيم. انگيزه هاي ما ناشي از بدي هاي جامعه ماست . كاش ايراني رو كه اينقدر دوستش داريم ، يكم بهتر بود ، يكم اميدوار ميشديم و براش يه كاري مي كرديم. و اونم براي ما مادري ميكرد. كاش روزنه اميدي براي فرداي اين مملكت بود !! واي كه چه تلخه وقتي نگاه مي كني و مي بيني چه كساني از ايران رفتن ؟ چه جوونايي دارن ميرن و چه كساني تو ايران دارن ميشن همه كاره ؟ يا بهتر بگم شدن همه كاره ؟؟ ............