نمی دونم چیزی در مورد هرم مازلو شنیدید یا نه. آدم ها در مراحل مختلف زندگیشون نیازمندی های مختلفی دارند. این ربطی به سن و سال نداره.
اینجا خیلی از نیازهای اولیه ادم برآورده می شه (البته شاید تا چند وقت دیگه اون هم نشه) اما برای داشتن یک زندگی با استانداردهای اولیه آیا فقط اون طبقات پایین هرم باید فراهم باشه؟ قطعا نه این دیگه اسمش زندگی نیست. زنده بودنه. چیزی که ما توی ایران هرروز بیشتر داریم درش فرو می ریم روزمرگی و افسردگی عمومیه. دارا و ندار هم نداره. خیلی ساده شما مراسم های شادی و عزای الان رو با چند سال پیش مقایسه کنید هیچ کدوم اون رنگ و بو رو ندارند.
خیلی دلم می خواد می تونستم یکم در مورد پارامترهایی که من از مهاجرت توی سرم دارم براتون بگم اما جاش نیست. من 18 سالم بود باپول خودم ماشین خریدم. به خاطرشانسی که داشتم و وضعیت کاریم خیلی زود سر از کلی وزارت خونه و شرکت و سازمان گنده درآوردم. چند سال گذشت، تمام اون چیزهایی که شاید خیلی ها همین الان هم آرزوشونه برای من رنگ باخت. الان بعد از 9 سال هنوز همون ماشین رو دارم بهتر بگم آهن پاره اما هیچ جور نمی تونم به خودم بقبولونم که داشتن یک ماشین دیگه اون چیزیه که حس خوبی بهم می ده.
الان فقط حسرت این رو دارم که وقتی توی صف میاستم یکم احترام دریافت کنم. صاف یک نفر نیاد تنه ای بزنه و بعد ادعا که شما اینجا بودیـــــــد؟!. این اعتماد به نفس ماست. یا وقتی برای یک کار اداری به دانشگاه با فضای علمی! می رم حس توپ پینگ پنگی که دو نفر آماتور دارند باهاش تمرین می کنند بهم دست نده. وقتی توی بانک می رم و به مدیر بانک میگم یک سطل زباله بگذارید اینجا مردم این کاغذها رو نریزن جلوی باجه نگه برو بابا شهرداری بیرون سطل گذاشته! غصه می خورم وقتی برای یک بنزین زدن ساده که دیگه یارانه ای هم نداره، باید 1 ساعت وقتم رو لابه لای ماشین ها توی این آلودگی تلف کنم. دردآوره که محل تفریح شمالی ما شده معدن پلاستیک. اون روز نیومده که خبرهای داخلی رو مرورکنی و چیزی بخونی که با واقعیت یکم شبیه باشه و این اخلاق ماست.
این ها مسائلی نیست که خدای پول یا محمد سالم هم اگر باشی بتونی توی ایران ازشون فرار کنی. واقعا این حق ما نیست مثل آدم جدیدترین فیلم روز دنیا رو بریم سینما ببینیم؟ شده یک دختر 18 ساله ایرانی بتونه تنهایی سفرکنه؟ درجایی که یک جای دیگه توی دنیا همین دختر تنهایی کل اقیانوس رو طی می کنه و رکورد ثبت می کنه.
این چیزها این جا پیدا نمی شه. به جاش مرغ و گوشت حتی اگرنباشه با پول نفت بالاخره وارد می شه، با هزارتا گشت ارشاد کننده و دنبال کننده و ... آخر می شه رفت سولقون یک حالی کرد یا لابه لای درخت های ناژوون یک بسطی چسبوند.
آدم هرجا و هرجور خواست می تونه زندگی کنه اما تهش اینه که چقدر می خواد سطح نیازهاش رو توی این هرم بالا ببره...
جسارتا دوست ندارم خیلی رادیکال باشم و نظر شما هم محترمه اما به نظر من ملیت، مذهب، زبان، سرزمین یا هرچیزی با پسوند مادری و پدری که آدم توی داشتنشون انتخابی نداشته نمی تونند ارزش هایی برای داشتن تعصب و افتخار کردن آگاهانه باشند. همون طور که نمی تونند مایه ننگ باشند.
اینجا خیلی از نیازهای اولیه ادم برآورده می شه (البته شاید تا چند وقت دیگه اون هم نشه) اما برای داشتن یک زندگی با استانداردهای اولیه آیا فقط اون طبقات پایین هرم باید فراهم باشه؟ قطعا نه این دیگه اسمش زندگی نیست. زنده بودنه. چیزی که ما توی ایران هرروز بیشتر داریم درش فرو می ریم روزمرگی و افسردگی عمومیه. دارا و ندار هم نداره. خیلی ساده شما مراسم های شادی و عزای الان رو با چند سال پیش مقایسه کنید هیچ کدوم اون رنگ و بو رو ندارند.
خیلی دلم می خواد می تونستم یکم در مورد پارامترهایی که من از مهاجرت توی سرم دارم براتون بگم اما جاش نیست. من 18 سالم بود باپول خودم ماشین خریدم. به خاطرشانسی که داشتم و وضعیت کاریم خیلی زود سر از کلی وزارت خونه و شرکت و سازمان گنده درآوردم. چند سال گذشت، تمام اون چیزهایی که شاید خیلی ها همین الان هم آرزوشونه برای من رنگ باخت. الان بعد از 9 سال هنوز همون ماشین رو دارم بهتر بگم آهن پاره اما هیچ جور نمی تونم به خودم بقبولونم که داشتن یک ماشین دیگه اون چیزیه که حس خوبی بهم می ده.
الان فقط حسرت این رو دارم که وقتی توی صف میاستم یکم احترام دریافت کنم. صاف یک نفر نیاد تنه ای بزنه و بعد ادعا که شما اینجا بودیـــــــد؟!. این اعتماد به نفس ماست. یا وقتی برای یک کار اداری به دانشگاه با فضای علمی! می رم حس توپ پینگ پنگی که دو نفر آماتور دارند باهاش تمرین می کنند بهم دست نده. وقتی توی بانک می رم و به مدیر بانک میگم یک سطل زباله بگذارید اینجا مردم این کاغذها رو نریزن جلوی باجه نگه برو بابا شهرداری بیرون سطل گذاشته! غصه می خورم وقتی برای یک بنزین زدن ساده که دیگه یارانه ای هم نداره، باید 1 ساعت وقتم رو لابه لای ماشین ها توی این آلودگی تلف کنم. دردآوره که محل تفریح شمالی ما شده معدن پلاستیک. اون روز نیومده که خبرهای داخلی رو مرورکنی و چیزی بخونی که با واقعیت یکم شبیه باشه و این اخلاق ماست.
این ها مسائلی نیست که خدای پول یا محمد سالم هم اگر باشی بتونی توی ایران ازشون فرار کنی. واقعا این حق ما نیست مثل آدم جدیدترین فیلم روز دنیا رو بریم سینما ببینیم؟ شده یک دختر 18 ساله ایرانی بتونه تنهایی سفرکنه؟ درجایی که یک جای دیگه توی دنیا همین دختر تنهایی کل اقیانوس رو طی می کنه و رکورد ثبت می کنه.
این چیزها این جا پیدا نمی شه. به جاش مرغ و گوشت حتی اگرنباشه با پول نفت بالاخره وارد می شه، با هزارتا گشت ارشاد کننده و دنبال کننده و ... آخر می شه رفت سولقون یک حالی کرد یا لابه لای درخت های ناژوون یک بسطی چسبوند.
آدم هرجا و هرجور خواست می تونه زندگی کنه اما تهش اینه که چقدر می خواد سطح نیازهاش رو توی این هرم بالا ببره...
(2012-07-27 ساعت 02:06)shiraz mamali نوشته: این حرف درستی نیست داداش...اینجا هرچی هم باشه سرزمین مادریمون هست.پس جوری نگید که انگار ایران مایع ننگه.من به ایرانی بودنم افتخار میکنم هرجای این کره ی خاکی که باشم.
جسارتا دوست ندارم خیلی رادیکال باشم و نظر شما هم محترمه اما به نظر من ملیت، مذهب، زبان، سرزمین یا هرچیزی با پسوند مادری و پدری که آدم توی داشتنشون انتخابی نداشته نمی تونند ارزش هایی برای داشتن تعصب و افتخار کردن آگاهانه باشند. همون طور که نمی تونند مایه ننگ باشند.
2013AS1017 ≈≈ ویزا از سفارت ایروان ≈≈ ساکن مریلند، ویرجینیا از ۱ اپریل ۲۰۱۳ ≈≈ داستان من و لاتاری ۲۰۱۳