2013-04-21 ساعت 13:25
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-04-25 ساعت 02:06 توسط mgolchin13.)
بالاخره قسمت شد که من هم سفر نامه بنویسم...
روزی که متوجه قبولی در لاتاری شدم فکر نمی کردم که اینقدر پروسه اش طول بکشه و با عجله رفتم و برای پسرم که چند ماهی بود که به دنیا اومده بود و البته اسمش توی ثبت نام اولیه نبود! پاسپورت گرفتم و مدارک رو دادم ترجمه و خلاصه فکر می کردم یکی دو ماهه توی آمریکا هستم!!! ولی تقریبا دو هفته کمتر از یک سال زمان برد تا ویزای ما صادر بشه و البته از نوع یکضرب
در طی این مدت شرایط ما چند بار دستخوش تغییر شد. اولین تغییر مربوط به مکان مصاحبه بود که در ابتدا به دلیل اشنایی با زبان ترکی و این که اکثر کیس ها را به صورت پیش فرض به انکارا منصوب میکردن ما هم انکارا رو انتخاب کردیم
ولی بعدا با توصیفاتی که از دکتر اونگان در سفرنامه ها ذکر شده بود و با توجه به افزوده شدن ایروان به انتخاب ها تصمیم به تغییر محل مصاحبه گرفتم و نهایتا بین ابوظبی و ایروان به اسرار همسرم و با توجه به امکانات ابتدایی هتل ها وغیره در ایروان، تصمیم ما بر ابوظبی قرار گرفت.البته من برای فرستادن ایمیل به کی سی سی تا آخرین فرصت قبل از کارنت شدن صبر کردم برای این که اگر شرایط و یا تصمیم خودمان عوض شد مشکلی پیش نیاید..
در کمتر از یک هفته جواب ایمیل داده شد و گفته شد که تقاضای من را دریافت کرده اند و در پرونده ام لحاظ خواهد شد...و به این ترتیب ما هم به دوستان ابوظبی ملحق شدیم.
دومین تغییر بعد از کارنت شدن مان و با دریافت نامه دوم اتفاق افتاد.در نامه اسپلینگ(یا همان نگارش ) اسم دخترم را طور دیگری به غیر از چیزی که در پاسپورت و فرم های فرستاده شده توسط خودمان نوشته بودند. من هم با توجه به این که پاسپورت دخترم کمتر از دوسال زمان داشت تصمیم گرفتم که پاس جدید و با نگارش انگلیسی اسمش مطابق نامه دوم بگیرم تا موقع ورود به سفارت مشکلی ایجاد نشود. به اداره گذرنامه تهرانپارس در بلوار پروین رفتم و نامه گرفتم برای دفتر 10+ و چون اسفند ماه بود گفتند که حدود یکماه زمان می برد... ولی کمتر از یک هفته پاس جدید آمد! بعد از این بود که تازه به فکرم رسید که باید ترجمه شناسنامه های خودم و همسرم و دخترم را هم مجددا و با مشخصات جدید انجام بدهم! و فرم های230 را نیز مجددا پرینت کنم...
تغییر سوم که بزرگترین و مهمترین تغییر بود اوایل اسفند اتفاق افتاد... و این که پس از انجام یک تست خانگی متوجه شدیم که همسرم به طور ناخواسته بار دار شده و با این که مادرو خواهر خانمم مخالف بودند و علیرغم این که تمام برنامه ریزی هایمان به هم می ریخت ما تصمیم گرفتیم که بچه را نگه داریم.
خانم من در هر دو بچه قبلی مان حاملگی بسیار سختی داشت و حالت تهوع شدید و بد حالی و حتی چند بار بستری در بیمارستان را تجربه کرده بود ولی با این حال قبول کرد که بچه سوم مان را هم به دنیا بیاورد.من هم تصمیم در این مورد را کلا به او واگذار کردم چون تمام دردسر های ان به عهده او خواهد بود.
با این اوصاف عید نوروز را در ویلای پدرم در شمال گذراندیم ودر انجا بد حالی خانمم شروع شد ولی پس از برگشتن به تهران در هشتم فروردین بود که این بد حالی به اوج رسید و با بستری یکی دوروزه در بیمارستان کمی فروکش کرد.من هم در این بین هم مراقبت از بچه ها را به عهده داشتم و هم در تدارک مقدمات سفرمان به دبی بودم.
مصاحبه ما اواخر فروردین 1392بود و قبل از نوروز همه آژانس های مسافرتی گفتند که باید بعد از تعطیلات اقدام کنم و بعد از عید هم اکثرا میگفتند که از هفدهم به بعد کارشان را شروع میکنند. خلاصه من تصمیم گرفتم که ویزا و بلیط را هرچه زود تر بگیرم که ریسک نکرده باشم وبعد هتل را هم جداگانه رزرو کنم.
با توجه به این که احتمال یکضرب گرفتن ویزا را میدادم برای یک هفته از 22 تا29 فروردین بلیط ماهان سیستمی گرفتم نفری 580000 تومان که برای زیر دوسال 10درصد و برای کودک 80درصد بزگسال محاسبه میشود.ویزای دبی هم نفری 260 درهم که خودم از چهار راه استانبول درهم خریدم 925 تومان و به اژانس دادم.البته مادر خانم من هم برای کمک به ما و با توجه به وضع همسرم قرار بود با ما بیاید و به این ترتیب 2280000تومان بابت بلیط و 1300درهم بابت 5 فقره ویزا هزینه شد.
برای هتل اکثر قریب به اتفاق آژانس ها برای 3نفر بزرگسال میخواستند اتاق تریپل برای ما بگیرند که در واقع همان اتاق دبل هست که یک تخت اضافه داخل ان میگذارن. و دیگر هیج جای اضافه ای در اتاق باقی نمی ماند! ولی من با توجه به وضع همسرم و با وجود دوتا بچه دنبال گرفتن سوئیت یا هتل آپارتمان بودم... وخلاصه بعد از کلی جستجوی تلفنی و اینترنتی، دو وز قبل از حرکت یک کیس خیلی خوب پیدا کردم و توانستم سوئیت-آپارتمان دو خوابه هتل پنج ستاره تاج پالاس رو (که توی سایت بوکینگ شبی 2000 درهم گذاشته بود) رو به قیمت شبی 650 درهم بگیرم.اولش خودم هم کمی شک کردم که نکنه قناری نشونم بدن وبعد قورباغه تحویلم بدن! ولی خوشبختانه اینطور نشد.( البته فقط شامل صبحانه بود و ترانسفرواینترنت مجانی هم نداشت) این سوئیت برای 4نفر بزرگسال و حداکثر 2بچه و 2نوزاد را بدون هزینه اضافی ساپورت میکند و برای خانواده های بزگ مناسب است. یک حال بزرگ و دو اتاق بزرگ ویک اتاق خیلی کوچک با سرویس جداگانه برای مستخدم!(احتمالا برای شیوخ عرب) و یک آشپزخانه کامل و بالکن سراسری که جلوی همه اتاقها و حال امتداد داشت و خصوصا برای سیگاری ها و مریدان زکریای رازی بسیار مناسب بود چون یک دست صندلی و میز فرفورژه هم در ان وجود داشت.صبحانه هتل هم عالی بود. ضمنا ارز مسافرتی را هم بدون هیچ گونه صف وخیلی راحت از بانک ملت پاساژ مریم در خیابان مطهری (واقع در تره بار فرحزاد) گرفتم .
پرواز ما ساعت 8 صبح پنجشنبه بود که ساعت 4 صبح با اتومبیل خودم به راه افتادیم و ساعت5 فرودگاه بودیم. ماشین را در پارکینگ شماره1 که سرپوشیده است گذاشتم و پس از تحویل بار و چک پاسپورت و گرفتن حواله دلار از بانک ملت سوار شدیم و بدون تاخیر پرواز کردیم. صبحانه و سرویس ماهان خیلی خوب بود و با این که برای نوزاد صندلی داده نمیشود و باید در بغل خودتان بگیرید، از شانس ما یک صندلی در کنار ما خالی بود که ممکنه اقایی که کارت پرواز را صادر می کرد باعث ان باشد چون از وی خواستم که صندلی ردیف جلو را به ما بدهد(معمولا این صندلی ها را به افراد قد بلند و خانوتده هایی که بچه زیر دوسال دارند میدهند)ولی این کار را نکرده بود وما در ردیف های عادی بودیم.
در فرود گاه دبی دو تا سیم کارت خریدم مال شرکت du که اصلا توصیه نمیکنم چون مکالمه اش خیلی گرون بود.
تاکسی ون با راننده خانم! (که برای من تازگی داشت) تا هتل شد 45 درهم و ساعت 11 به وقت محلی رسیدیم هتل واچر هتل را دادم به رسپشن و پاس هایمان را اسکن کردند و همان لحظه پس دادند و500 درهم ودیعه گرفتند(که روز اخر پس دادند)و در عرض یک ربع ساعت کلید اتاق را به ما دادند!( بر عکس بعضی هتل ها که حتی در صورت خالی بون اتاق تا ساعت 2 شما را در لابی منتظر میگذارن) و با دیدن اتاقمان یک نفس راحت کشیدم.خود خود قناری بود!
یک استراحت کوتاه و سپس درساعت سه و نیم حرکت به سمت ان ام سی...طبق توصیفات دوستان براحتی رفتیم و مدارک را با ذکر باردار بودن همسرم تحویل دادیم به خانم هندی در رسپشن ومنتظر شدیم تا صدایمان کنند.در همین حین خانمی را دیدم که کار های مدیکال یک مادرودختر را انجام می داد و حدس زدم که ملیکای معروف باشد و درست هم بود.قرار شد که روز یکشنبه ما را با 350 درهم و دربست ببرند ابوظبی.بعد پرستارقد کوتاه سبزه رو ما را صدا کرد برای قد و وزن و فشار خون ومعاینه چشم، بدون اغراق خیلی خنگ بود، وزن دخترم را که 18 کیلو ود نوشت 13 که خوب شد حواسم بود و دوباره وزن کرد ... قدش را 10 سانت اشتباه نوشته بود... حدود 4 یا پنج بار ما را به اتاق های مختلف برد تا فشار خون دختر 4 ساله را بگیرد! و همه دستگاه ها برای دستش بزرگ بودند بالاخره هم نشد که نشد...بعد از کلی اتاق به اتاق شدن و یک انتظار دیگر نوبت به معاینه پزشک رسید. فامیلیِ دکتر شوکلا بود، ولی نه شوکلای اصلی که عکسش توی سایت و در و دیوار بیمارستان هست. اقای مسن و ریزه ای بود که قیافه و قد وقواره اش وحتی عینکش شباهت کم نظیری به گاندی معروف داشت.بعد از سوال های روتین من را پشت پرده معاینه کرد والبته از شرح ان معذورم! جای عمل اپاندیسیت را دید و پرسید چه عملی و کی بوده است...خلاصه به من و همسرم گفت که هیچ واکسنی لازم نیست و من کلی خوشحال شده بودم وبه ان اقای دکتر در انستیتو پاستور تجریش که گفته بود واکسن کزاز لازم نیست احسنت گفتم. نوبت بچه ها شد و گفت که برای ان ها چند واکسن هست که باید زده شود و من که از قبل امادگی این موضوع را داشتم گفتم ایرادی ندارد... غافل از این که واکسن کزاز و انفولانزا و قطره فلج اطفال را هم تجویز کرده! بعد از انتظار کوتاهی چند تا قبض دست من دادند که بردم صندوق و وقتی مبلغ ان را دیدم فکم افتاد پایین!جمعا 3250 درهم بود! و تازه ایکس ری و ازمایش خون هم باید جداگانه پرداخت میشد! من 2500 درهم همرام برده بودم و تازه پیش خودم فکر میکردم زیاد هم هست ولی زهی خیال باطل... الباقی را با دلار پرداختم(که مثل اکثر صرافی ها با نرخ3.65 چنج کرد) و دوباره انتظار همراه با بهت و سرگیجه! تابالاخره صدایمان کردند برای تزریق... دخترم که 4 سالشه کمی همکاری کرد و چهار تا آمپول را در دو تا پاهایش نوش جان کرد ولی پسرم که یک ونیم سالشه رو به سختی و با فجاعت تمام 5 تا آمپول بهش تزریق شد که اخری توی دستش بود.دوباره قبض 100 درهمی- صندوق- انتظار-خونگیری ونهایتا فقط برای من قبض 175 درهمی-اتاق ایکس ری و خلاص!.... نه اشتباه کردید نه خلاص! داشتیم سوار اسانسور می شدیم که یک خانم چشم بادامی دوان دوان من را صدا کرد و گفت باید دوباره عکس قفسه سینه گرفته شود چون وقتی نفسم را حبس کرده بودم نفسم زیادی عمیق بوده و کل ریه ها در عکس جا نشده بود! دوباره یکس ری و باز دوباره یکی دیگه ... خلاصه 3 بار به من اشعه دادن و نهایتا گیج و خسته از بیمارستان امدیم بیرون.تو تاکسی در راه بازگشت به هتل داشتم فکر می کردم و اگر متهم به نژاد پرستی نشم باید بگم که این تجربه دیدگاه فلسفی من رو راجع به این که چرا این ها گاو را پرستش میکنن اساسا تغییر داد و از این همه صداقتشون که بدون تظاهر این حقیقت رو قبول کردن که گاو براشون ها خداست، خوشم اومد.
شب پای هر دو تا بچه ها درد می کرد و نمی تونستن راه برن تب خفیفی هم داشتن که خوشبختانه شربت و قطره و حتی شیاف استامینوفن کودکان همراه داشتیم.جمعه را هم در استخر هتل و به استراحت گذراندیم.شنبه صبح از بیمارستان تماس گرفتن که خانم شما یک فرم رو امضا نکرده و ساعت 6 بیایید که امضا کنید وگرنه جواب رو نمی تونن پلمپ کنن.و یک بار دیگه ما رو تا اونجا کشوندن و دوساعت معطلمون کردن و بالاخره جواب ها رو دادن. برگشتیم هتل و حال خانمم کمی بد شد و از قضا پسرم هم تب شدیدی کرده بود. خلاصه تا ساعت3 بیدار بودم... مدارک رو برای بار اخر چک کردم که دیدم پرینت جدید فرم 230 یک اشتباه داره! که با روان نویس مشکی تصحیح کردم.بعد یک ساعت خوابیدم و بیدار شدم بچه ها رو با کمک مادر خانمم حاضر کردم و به ملیکا زنگ زدم. قرار بود ساعت یک ربع مانده به پنج راننده دم در هتل باشد ولی ساعت پنج وربع و با نیم ساعت تاخیر رسید.اسم ایشون اقا سعید بود و یک میتسوبیشی لنسر نسبتا قدیمی داشت که کمی هم داخلش کم جا بود.ولی خودش پسر گلی بود و توی راه با هم گپ زدیم و زمان رو حس نکردیم. تو ابوظبی یک استوپ کوتاه هم در یک پمپ بنزین داشتیم برای رفع مشکلات بچه ها! ما کمی دیر رسیدیم ولی خانم ملیکا برای ما جا نگه داشته بودن و ما نفر پنجم شدیم.اونجا یکی از کاربرای مهاجرسرا با نام کاربری آرش کمان گیر را هم دیدم که نفر دوم بودن و شامل کلیرنس شدن. اون روز سفارت خیلی شلوغ بود و عده زیادی از ملیت های چشم بادامی که نفهمیدم از کجا بودن برای ویزای توریستی امده بودن.مراحل طبق نوشته های دوستان ابتدا تحویل مدارک(فقط ترجمه ها رو گرفتن) وبعد انگشت نگاری و پرداخت 1320 دلار وانتظار برای مصاحبه بود. شماره 1 آقای جوانی بود که از طریق خانوادگی اقدام کرده بود که جوابش مثبت بود ولی چون بلیطش رو چارتر گرفته بود یک چشم گریان و یک چشمش خندان بود! به ترتیب شماره ها اعلام می شدن ولی بعد از شماره چهار پرید به شماره 6 و خانم من حول شد که چرا ما رو صدا نکردن، حتما یک مشکلی هست! من هم گفتم اروم باش حتما پرونده ما حاضر نبوده گفته بعدی رو صدا کنم ... وبهش دلداری میدادم ولی قبول نمی کرد و مجبور شدم به خانمی که انگشت نگاری میکرد بگم و اون هم گفت بشینید صداتون میکنن.وبعد از شماره 6 اسم من رو از بلند گو صدا کردن بدون اعلام شماره. آفیسر آقای آمریکایی قد بلند و خوش تیپی بود که کت و شلوار شیکی هم به تن داشت واینقدر اتو کشیده و تر و تمیز بود که یک لحظه فکر میکردی واقعی نیست! و عکس ژورنال یا چیزی باشه! واقعا انرژی مثبتی به آدم منتقل میکرد. ما رو به کابینی که در انتهای سالن بود و همه کیس های مهاجرتی اونجا مصاحبه میشدن دعوت کرد. اتاق کوچکی بود که دوتا صندلی گردون مثل بانک ها داشت که جلوی باجه بودن و پشت سرش هم یک ردیف نیمکت بود برای همراهان.ابتدا برنده شدن ما رو با لحجه آمریکایی تبریک گفت وبعد پرسید کجا زندگی میکنید:تهران.اسپانسر دارید؟ نه حساب بانکی آوردم. این پول چنددلار میشه؟ حدودا X دلار...آفیسر: ولی اینجا نوشته Y دلار؟ بله این با دلار دولتیه که به مردم عادی نمیدن با دلار آزاد میشه y دلار.(توضیح بدم که تمکن مالی رو از حسابی که در بانک پاسارگاد و درهمون روز باز کرده بودم گرفتم که توش معادل دلاری مبلغ مانده حساب رو با ارز1226 تومانی نوشته بود و مطمئنا آفیسر خودش می دونست و داشت صداقت من رو محک میزد). چه کاری میکنید،قبلا چکار میکردید،درس خوندین؟ سربازی رفتین؟ دوتا بچه دارین؟ من هم گفتم یکی هم تو راهه! که گفت پس سال خوبی بوده برای شما! هم لاتاری برنده شدید وهم بچه جدید داره میاد. و در اخر پرسید تا به حال برای ویزای امریکا تقاضا داید یا نه. هیچ سوال غیر متعارفی نکرد. در پایان هم گفت همه چیز اوکی هست و ویزای شما قبول شده و یک کاغذی رو که سایت csc رو توضیح داده بود با ماژیک های لایت میکرد بده بهم که من گفتم ثبت نام کردم و گفت پس شما پنج شنبه برید اداره پست و پاسپورت هاتون رو بگیرید. وخداحافظ. هیچ برگه ای هم اعم از سفید و قرمز و غیره نداد به ما.
از اونجایی که هتل ما اینترنت مجانی نداشت وخیال من هم کمی راحت شده بود تا سه شنبه غروب چک نکردم. وقتی شماره رسید رو که بهم ایمیل کرده بودن تو سایت پست امارات زدم دیدم اول صبح سه شنبه در ساعت یک و خرده ای صبح مدارک ما تحویل پستخانه دبی شده یعنی دو روزه رسیده بود!
چهارشنبه صبح که رفتم مدارک را بگیرم کارت شناسایی خواست که من هم پاس سوراخ شده قبلیم همراهم بود و قبول کرد.پنج شنبه ساعت 2 بعد از ظهر هتل را تحویل دادیم و رفتیم سیتی سنتر وقت گذرانی. پرواز را برای اطمینان از رسیدن مدارک برای 10 شب گرفته بودم. با تاخیر 40 دقیقه ای حرکت کردیم به سمت تهران. حال همسرم در هواپیما خیلی بد شد و پسرم هم با گریه وفریاد های مداومش در بدتر کردن اوضاع کم نگذاشت صندلی های ما از هم فاصله داشت(علیرغم درخواست من از متصدی صدور کارت سوار شدن برای صندلی ردیف جلو)خلاصه بعداز لطف بسیار زیاد هموطنان در پیاده شدن از هواپیما که چیزی نمانده بود از رویمان رد شوند و صف طولانی پاسپورت و غیره رسیدیم به صف آسانسور!!! یعنی برای فرودگاه یک مملکت فقط یک جفت آسانسور درجه3 لاک پشتی تعبیه شده که یک چرخ دستی بیشتر در ان جا نمی شد! و بالاخره از خیرش گذشتم و من با پله رفتم که اشتباها رفتم پارکینگ منفی یک و بعد از کلی سردرگمی فهمیدم که باید در طبقه پایین دنبال ماشینم بگردم! هزینه پارکینگ 47500 تومان شده بود که حال پرسیدن دلیلش را نداشتم! با مکافات ساعت 5 صبح رسیدیم منزل و روز بعد مجبور شدم خانمم را ببرم بیمارستان. دلیل تاخیر در نگارش سفرنامه هم همین مسئله بود. نکاتی که از قلم افتاده بعدا اضافه خواهم کرد. دست آخر هم از مهاجرسرا و همه دوستانی که با نوشتن سفرنامه و در میان گذاشتن اطلاعاتشون ما رو کمک کردن کمال تشکر رو دارم.موفق باشید.
روزی که متوجه قبولی در لاتاری شدم فکر نمی کردم که اینقدر پروسه اش طول بکشه و با عجله رفتم و برای پسرم که چند ماهی بود که به دنیا اومده بود و البته اسمش توی ثبت نام اولیه نبود! پاسپورت گرفتم و مدارک رو دادم ترجمه و خلاصه فکر می کردم یکی دو ماهه توی آمریکا هستم!!! ولی تقریبا دو هفته کمتر از یک سال زمان برد تا ویزای ما صادر بشه و البته از نوع یکضرب

در طی این مدت شرایط ما چند بار دستخوش تغییر شد. اولین تغییر مربوط به مکان مصاحبه بود که در ابتدا به دلیل اشنایی با زبان ترکی و این که اکثر کیس ها را به صورت پیش فرض به انکارا منصوب میکردن ما هم انکارا رو انتخاب کردیم
ولی بعدا با توصیفاتی که از دکتر اونگان در سفرنامه ها ذکر شده بود و با توجه به افزوده شدن ایروان به انتخاب ها تصمیم به تغییر محل مصاحبه گرفتم و نهایتا بین ابوظبی و ایروان به اسرار همسرم و با توجه به امکانات ابتدایی هتل ها وغیره در ایروان، تصمیم ما بر ابوظبی قرار گرفت.البته من برای فرستادن ایمیل به کی سی سی تا آخرین فرصت قبل از کارنت شدن صبر کردم برای این که اگر شرایط و یا تصمیم خودمان عوض شد مشکلی پیش نیاید..
در کمتر از یک هفته جواب ایمیل داده شد و گفته شد که تقاضای من را دریافت کرده اند و در پرونده ام لحاظ خواهد شد...و به این ترتیب ما هم به دوستان ابوظبی ملحق شدیم.
دومین تغییر بعد از کارنت شدن مان و با دریافت نامه دوم اتفاق افتاد.در نامه اسپلینگ(یا همان نگارش ) اسم دخترم را طور دیگری به غیر از چیزی که در پاسپورت و فرم های فرستاده شده توسط خودمان نوشته بودند. من هم با توجه به این که پاسپورت دخترم کمتر از دوسال زمان داشت تصمیم گرفتم که پاس جدید و با نگارش انگلیسی اسمش مطابق نامه دوم بگیرم تا موقع ورود به سفارت مشکلی ایجاد نشود. به اداره گذرنامه تهرانپارس در بلوار پروین رفتم و نامه گرفتم برای دفتر 10+ و چون اسفند ماه بود گفتند که حدود یکماه زمان می برد... ولی کمتر از یک هفته پاس جدید آمد! بعد از این بود که تازه به فکرم رسید که باید ترجمه شناسنامه های خودم و همسرم و دخترم را هم مجددا و با مشخصات جدید انجام بدهم! و فرم های230 را نیز مجددا پرینت کنم...
تغییر سوم که بزرگترین و مهمترین تغییر بود اوایل اسفند اتفاق افتاد... و این که پس از انجام یک تست خانگی متوجه شدیم که همسرم به طور ناخواسته بار دار شده و با این که مادرو خواهر خانمم مخالف بودند و علیرغم این که تمام برنامه ریزی هایمان به هم می ریخت ما تصمیم گرفتیم که بچه را نگه داریم.
خانم من در هر دو بچه قبلی مان حاملگی بسیار سختی داشت و حالت تهوع شدید و بد حالی و حتی چند بار بستری در بیمارستان را تجربه کرده بود ولی با این حال قبول کرد که بچه سوم مان را هم به دنیا بیاورد.من هم تصمیم در این مورد را کلا به او واگذار کردم چون تمام دردسر های ان به عهده او خواهد بود.
با این اوصاف عید نوروز را در ویلای پدرم در شمال گذراندیم ودر انجا بد حالی خانمم شروع شد ولی پس از برگشتن به تهران در هشتم فروردین بود که این بد حالی به اوج رسید و با بستری یکی دوروزه در بیمارستان کمی فروکش کرد.من هم در این بین هم مراقبت از بچه ها را به عهده داشتم و هم در تدارک مقدمات سفرمان به دبی بودم.
مصاحبه ما اواخر فروردین 1392بود و قبل از نوروز همه آژانس های مسافرتی گفتند که باید بعد از تعطیلات اقدام کنم و بعد از عید هم اکثرا میگفتند که از هفدهم به بعد کارشان را شروع میکنند. خلاصه من تصمیم گرفتم که ویزا و بلیط را هرچه زود تر بگیرم که ریسک نکرده باشم وبعد هتل را هم جداگانه رزرو کنم.
با توجه به این که احتمال یکضرب گرفتن ویزا را میدادم برای یک هفته از 22 تا29 فروردین بلیط ماهان سیستمی گرفتم نفری 580000 تومان که برای زیر دوسال 10درصد و برای کودک 80درصد بزگسال محاسبه میشود.ویزای دبی هم نفری 260 درهم که خودم از چهار راه استانبول درهم خریدم 925 تومان و به اژانس دادم.البته مادر خانم من هم برای کمک به ما و با توجه به وضع همسرم قرار بود با ما بیاید و به این ترتیب 2280000تومان بابت بلیط و 1300درهم بابت 5 فقره ویزا هزینه شد.
برای هتل اکثر قریب به اتفاق آژانس ها برای 3نفر بزرگسال میخواستند اتاق تریپل برای ما بگیرند که در واقع همان اتاق دبل هست که یک تخت اضافه داخل ان میگذارن. و دیگر هیج جای اضافه ای در اتاق باقی نمی ماند! ولی من با توجه به وضع همسرم و با وجود دوتا بچه دنبال گرفتن سوئیت یا هتل آپارتمان بودم... وخلاصه بعد از کلی جستجوی تلفنی و اینترنتی، دو وز قبل از حرکت یک کیس خیلی خوب پیدا کردم و توانستم سوئیت-آپارتمان دو خوابه هتل پنج ستاره تاج پالاس رو (که توی سایت بوکینگ شبی 2000 درهم گذاشته بود) رو به قیمت شبی 650 درهم بگیرم.اولش خودم هم کمی شک کردم که نکنه قناری نشونم بدن وبعد قورباغه تحویلم بدن! ولی خوشبختانه اینطور نشد.( البته فقط شامل صبحانه بود و ترانسفرواینترنت مجانی هم نداشت) این سوئیت برای 4نفر بزرگسال و حداکثر 2بچه و 2نوزاد را بدون هزینه اضافی ساپورت میکند و برای خانواده های بزگ مناسب است. یک حال بزرگ و دو اتاق بزرگ ویک اتاق خیلی کوچک با سرویس جداگانه برای مستخدم!(احتمالا برای شیوخ عرب) و یک آشپزخانه کامل و بالکن سراسری که جلوی همه اتاقها و حال امتداد داشت و خصوصا برای سیگاری ها و مریدان زکریای رازی بسیار مناسب بود چون یک دست صندلی و میز فرفورژه هم در ان وجود داشت.صبحانه هتل هم عالی بود. ضمنا ارز مسافرتی را هم بدون هیچ گونه صف وخیلی راحت از بانک ملت پاساژ مریم در خیابان مطهری (واقع در تره بار فرحزاد) گرفتم .
پرواز ما ساعت 8 صبح پنجشنبه بود که ساعت 4 صبح با اتومبیل خودم به راه افتادیم و ساعت5 فرودگاه بودیم. ماشین را در پارکینگ شماره1 که سرپوشیده است گذاشتم و پس از تحویل بار و چک پاسپورت و گرفتن حواله دلار از بانک ملت سوار شدیم و بدون تاخیر پرواز کردیم. صبحانه و سرویس ماهان خیلی خوب بود و با این که برای نوزاد صندلی داده نمیشود و باید در بغل خودتان بگیرید، از شانس ما یک صندلی در کنار ما خالی بود که ممکنه اقایی که کارت پرواز را صادر می کرد باعث ان باشد چون از وی خواستم که صندلی ردیف جلو را به ما بدهد(معمولا این صندلی ها را به افراد قد بلند و خانوتده هایی که بچه زیر دوسال دارند میدهند)ولی این کار را نکرده بود وما در ردیف های عادی بودیم.
در فرود گاه دبی دو تا سیم کارت خریدم مال شرکت du که اصلا توصیه نمیکنم چون مکالمه اش خیلی گرون بود.
تاکسی ون با راننده خانم! (که برای من تازگی داشت) تا هتل شد 45 درهم و ساعت 11 به وقت محلی رسیدیم هتل واچر هتل را دادم به رسپشن و پاس هایمان را اسکن کردند و همان لحظه پس دادند و500 درهم ودیعه گرفتند(که روز اخر پس دادند)و در عرض یک ربع ساعت کلید اتاق را به ما دادند!( بر عکس بعضی هتل ها که حتی در صورت خالی بون اتاق تا ساعت 2 شما را در لابی منتظر میگذارن) و با دیدن اتاقمان یک نفس راحت کشیدم.خود خود قناری بود!
یک استراحت کوتاه و سپس درساعت سه و نیم حرکت به سمت ان ام سی...طبق توصیفات دوستان براحتی رفتیم و مدارک را با ذکر باردار بودن همسرم تحویل دادیم به خانم هندی در رسپشن ومنتظر شدیم تا صدایمان کنند.در همین حین خانمی را دیدم که کار های مدیکال یک مادرودختر را انجام می داد و حدس زدم که ملیکای معروف باشد و درست هم بود.قرار شد که روز یکشنبه ما را با 350 درهم و دربست ببرند ابوظبی.بعد پرستارقد کوتاه سبزه رو ما را صدا کرد برای قد و وزن و فشار خون ومعاینه چشم، بدون اغراق خیلی خنگ بود، وزن دخترم را که 18 کیلو ود نوشت 13 که خوب شد حواسم بود و دوباره وزن کرد ... قدش را 10 سانت اشتباه نوشته بود... حدود 4 یا پنج بار ما را به اتاق های مختلف برد تا فشار خون دختر 4 ساله را بگیرد! و همه دستگاه ها برای دستش بزرگ بودند بالاخره هم نشد که نشد...بعد از کلی اتاق به اتاق شدن و یک انتظار دیگر نوبت به معاینه پزشک رسید. فامیلیِ دکتر شوکلا بود، ولی نه شوکلای اصلی که عکسش توی سایت و در و دیوار بیمارستان هست. اقای مسن و ریزه ای بود که قیافه و قد وقواره اش وحتی عینکش شباهت کم نظیری به گاندی معروف داشت.بعد از سوال های روتین من را پشت پرده معاینه کرد والبته از شرح ان معذورم! جای عمل اپاندیسیت را دید و پرسید چه عملی و کی بوده است...خلاصه به من و همسرم گفت که هیچ واکسنی لازم نیست و من کلی خوشحال شده بودم وبه ان اقای دکتر در انستیتو پاستور تجریش که گفته بود واکسن کزاز لازم نیست احسنت گفتم. نوبت بچه ها شد و گفت که برای ان ها چند واکسن هست که باید زده شود و من که از قبل امادگی این موضوع را داشتم گفتم ایرادی ندارد... غافل از این که واکسن کزاز و انفولانزا و قطره فلج اطفال را هم تجویز کرده! بعد از انتظار کوتاهی چند تا قبض دست من دادند که بردم صندوق و وقتی مبلغ ان را دیدم فکم افتاد پایین!جمعا 3250 درهم بود! و تازه ایکس ری و ازمایش خون هم باید جداگانه پرداخت میشد! من 2500 درهم همرام برده بودم و تازه پیش خودم فکر میکردم زیاد هم هست ولی زهی خیال باطل... الباقی را با دلار پرداختم(که مثل اکثر صرافی ها با نرخ3.65 چنج کرد) و دوباره انتظار همراه با بهت و سرگیجه! تابالاخره صدایمان کردند برای تزریق... دخترم که 4 سالشه کمی همکاری کرد و چهار تا آمپول را در دو تا پاهایش نوش جان کرد ولی پسرم که یک ونیم سالشه رو به سختی و با فجاعت تمام 5 تا آمپول بهش تزریق شد که اخری توی دستش بود.دوباره قبض 100 درهمی- صندوق- انتظار-خونگیری ونهایتا فقط برای من قبض 175 درهمی-اتاق ایکس ری و خلاص!.... نه اشتباه کردید نه خلاص! داشتیم سوار اسانسور می شدیم که یک خانم چشم بادامی دوان دوان من را صدا کرد و گفت باید دوباره عکس قفسه سینه گرفته شود چون وقتی نفسم را حبس کرده بودم نفسم زیادی عمیق بوده و کل ریه ها در عکس جا نشده بود! دوباره یکس ری و باز دوباره یکی دیگه ... خلاصه 3 بار به من اشعه دادن و نهایتا گیج و خسته از بیمارستان امدیم بیرون.تو تاکسی در راه بازگشت به هتل داشتم فکر می کردم و اگر متهم به نژاد پرستی نشم باید بگم که این تجربه دیدگاه فلسفی من رو راجع به این که چرا این ها گاو را پرستش میکنن اساسا تغییر داد و از این همه صداقتشون که بدون تظاهر این حقیقت رو قبول کردن که گاو براشون ها خداست، خوشم اومد.
شب پای هر دو تا بچه ها درد می کرد و نمی تونستن راه برن تب خفیفی هم داشتن که خوشبختانه شربت و قطره و حتی شیاف استامینوفن کودکان همراه داشتیم.جمعه را هم در استخر هتل و به استراحت گذراندیم.شنبه صبح از بیمارستان تماس گرفتن که خانم شما یک فرم رو امضا نکرده و ساعت 6 بیایید که امضا کنید وگرنه جواب رو نمی تونن پلمپ کنن.و یک بار دیگه ما رو تا اونجا کشوندن و دوساعت معطلمون کردن و بالاخره جواب ها رو دادن. برگشتیم هتل و حال خانمم کمی بد شد و از قضا پسرم هم تب شدیدی کرده بود. خلاصه تا ساعت3 بیدار بودم... مدارک رو برای بار اخر چک کردم که دیدم پرینت جدید فرم 230 یک اشتباه داره! که با روان نویس مشکی تصحیح کردم.بعد یک ساعت خوابیدم و بیدار شدم بچه ها رو با کمک مادر خانمم حاضر کردم و به ملیکا زنگ زدم. قرار بود ساعت یک ربع مانده به پنج راننده دم در هتل باشد ولی ساعت پنج وربع و با نیم ساعت تاخیر رسید.اسم ایشون اقا سعید بود و یک میتسوبیشی لنسر نسبتا قدیمی داشت که کمی هم داخلش کم جا بود.ولی خودش پسر گلی بود و توی راه با هم گپ زدیم و زمان رو حس نکردیم. تو ابوظبی یک استوپ کوتاه هم در یک پمپ بنزین داشتیم برای رفع مشکلات بچه ها! ما کمی دیر رسیدیم ولی خانم ملیکا برای ما جا نگه داشته بودن و ما نفر پنجم شدیم.اونجا یکی از کاربرای مهاجرسرا با نام کاربری آرش کمان گیر را هم دیدم که نفر دوم بودن و شامل کلیرنس شدن. اون روز سفارت خیلی شلوغ بود و عده زیادی از ملیت های چشم بادامی که نفهمیدم از کجا بودن برای ویزای توریستی امده بودن.مراحل طبق نوشته های دوستان ابتدا تحویل مدارک(فقط ترجمه ها رو گرفتن) وبعد انگشت نگاری و پرداخت 1320 دلار وانتظار برای مصاحبه بود. شماره 1 آقای جوانی بود که از طریق خانوادگی اقدام کرده بود که جوابش مثبت بود ولی چون بلیطش رو چارتر گرفته بود یک چشم گریان و یک چشمش خندان بود! به ترتیب شماره ها اعلام می شدن ولی بعد از شماره چهار پرید به شماره 6 و خانم من حول شد که چرا ما رو صدا نکردن، حتما یک مشکلی هست! من هم گفتم اروم باش حتما پرونده ما حاضر نبوده گفته بعدی رو صدا کنم ... وبهش دلداری میدادم ولی قبول نمی کرد و مجبور شدم به خانمی که انگشت نگاری میکرد بگم و اون هم گفت بشینید صداتون میکنن.وبعد از شماره 6 اسم من رو از بلند گو صدا کردن بدون اعلام شماره. آفیسر آقای آمریکایی قد بلند و خوش تیپی بود که کت و شلوار شیکی هم به تن داشت واینقدر اتو کشیده و تر و تمیز بود که یک لحظه فکر میکردی واقعی نیست! و عکس ژورنال یا چیزی باشه! واقعا انرژی مثبتی به آدم منتقل میکرد. ما رو به کابینی که در انتهای سالن بود و همه کیس های مهاجرتی اونجا مصاحبه میشدن دعوت کرد. اتاق کوچکی بود که دوتا صندلی گردون مثل بانک ها داشت که جلوی باجه بودن و پشت سرش هم یک ردیف نیمکت بود برای همراهان.ابتدا برنده شدن ما رو با لحجه آمریکایی تبریک گفت وبعد پرسید کجا زندگی میکنید:تهران.اسپانسر دارید؟ نه حساب بانکی آوردم. این پول چنددلار میشه؟ حدودا X دلار...آفیسر: ولی اینجا نوشته Y دلار؟ بله این با دلار دولتیه که به مردم عادی نمیدن با دلار آزاد میشه y دلار.(توضیح بدم که تمکن مالی رو از حسابی که در بانک پاسارگاد و درهمون روز باز کرده بودم گرفتم که توش معادل دلاری مبلغ مانده حساب رو با ارز1226 تومانی نوشته بود و مطمئنا آفیسر خودش می دونست و داشت صداقت من رو محک میزد). چه کاری میکنید،قبلا چکار میکردید،درس خوندین؟ سربازی رفتین؟ دوتا بچه دارین؟ من هم گفتم یکی هم تو راهه! که گفت پس سال خوبی بوده برای شما! هم لاتاری برنده شدید وهم بچه جدید داره میاد. و در اخر پرسید تا به حال برای ویزای امریکا تقاضا داید یا نه. هیچ سوال غیر متعارفی نکرد. در پایان هم گفت همه چیز اوکی هست و ویزای شما قبول شده و یک کاغذی رو که سایت csc رو توضیح داده بود با ماژیک های لایت میکرد بده بهم که من گفتم ثبت نام کردم و گفت پس شما پنج شنبه برید اداره پست و پاسپورت هاتون رو بگیرید. وخداحافظ. هیچ برگه ای هم اعم از سفید و قرمز و غیره نداد به ما.
از اونجایی که هتل ما اینترنت مجانی نداشت وخیال من هم کمی راحت شده بود تا سه شنبه غروب چک نکردم. وقتی شماره رسید رو که بهم ایمیل کرده بودن تو سایت پست امارات زدم دیدم اول صبح سه شنبه در ساعت یک و خرده ای صبح مدارک ما تحویل پستخانه دبی شده یعنی دو روزه رسیده بود!

(2013AS000053xx) چهار نفر - ابوظبی - هفته2 آپریل
یکضرب - مقصد: ایرواین، کالیفرنیا
