2013-11-06 ساعت 23:23
امشب که شب آخر حضورم در ایرانه یاد ماجراهای مصاحبه و کلیرنس و ویزا و غیره افتادم و یه سر به منتظرسرا زدم. سکوت مرگباری اونجا برقرار بود. سکوت مطلق. همین طور که اسم ها رو می خوندم خاطرات اون دوران تو ذهنم تداعی می شد.
این سکوت منو یاد خیلی چیزها می نداخت. مثل صحنه های سرد و تاریک توی فیلم ها یا مثلا آخر رمان "صد سال تنهایی" مارکز.
شاید من در دوران تب و تاب منتظرسرا به خصوص روزهای لعنتی آخرش خیلی نقش فعال نداشتم اما مرتب همه چیز رو می خوندم و اتفاقات رو دنبال می کردم.
به اسم های مشکی و بدتر از اون، قرمز که می رسیدم به همه شون ادای احترام می کردم و توی ذهنم به احترام همه از جا برمی خاستم و به طور نمادین برای خودم یک دقیقه سکوت اعلام کردم و به ماجراهایی که افتاد فکر کردم.
اول ناراحتی و اندوه بود، اما بعد ... امید و امیدواری و مهم تر از همه فکر این که سلامتی از همه چیز توی این دنیا بالاتره و همه چیز دوباره می تونه روی بستر سلامتی ساخته بشه.
به یاد همه اون دوستان ندیده و به احترام همه شون.
ببخشید قصد تیره کردن فضای این تاپیک رو نداشتم. فقط می خواستم احساسمو با شماها در میون بذارم.
تا درودی دیگر از سرزمین جدید ...
این سکوت منو یاد خیلی چیزها می نداخت. مثل صحنه های سرد و تاریک توی فیلم ها یا مثلا آخر رمان "صد سال تنهایی" مارکز.
شاید من در دوران تب و تاب منتظرسرا به خصوص روزهای لعنتی آخرش خیلی نقش فعال نداشتم اما مرتب همه چیز رو می خوندم و اتفاقات رو دنبال می کردم.
به اسم های مشکی و بدتر از اون، قرمز که می رسیدم به همه شون ادای احترام می کردم و توی ذهنم به احترام همه از جا برمی خاستم و به طور نمادین برای خودم یک دقیقه سکوت اعلام کردم و به ماجراهایی که افتاد فکر کردم.
اول ناراحتی و اندوه بود، اما بعد ... امید و امیدواری و مهم تر از همه فکر این که سلامتی از همه چیز توی این دنیا بالاتره و همه چیز دوباره می تونه روی بستر سلامتی ساخته بشه.
به یاد همه اون دوستان ندیده و به احترام همه شون.
ببخشید قصد تیره کردن فضای این تاپیک رو نداشتم. فقط می خواستم احساسمو با شماها در میون بذارم.
تا درودی دیگر از سرزمین جدید ...
شماره کیس: AS201360XX، کنسولگری: ابوظبی، تعداد افراد کیس: یک نفر، مصاحبه: 2013 ,April w3 برگه آبی، کلیرنس: 9 جون (48 روزه)