2014-02-25 ساعت 01:49
(2014-02-25 ساعت 00:14)قصه گو نوشته:سلام(2014-02-24 ساعت 20:36)محبت نوشته:(2014-02-24 ساعت 16:02)قصه گو نوشته: محبت عزيز ياد دخترم افتادم كه چه نقشه هايي كشيده بود.پيش خودش مي گفت آبان ميريم مصاحبه و تا ارديبهشت اونور آبيم، امتحانم بي امتحان!! جالبه كه ميخواد زودتر هم برگزار بشه!سلام
من از شنیدن مطالب اینچنینی واقعا متاثر میشم و وقتی به تاپیک کلیرنس میرم واقعا حالم بد میشه دوستانی رو میبینم که نمیشه براشون کاری کرد فقط از پروردگار میشه طلب رسیدن به آرزوهاشون رو کرد. امیدوارم برسید به آرزوهاتون.
نه دوست عزيز چرا ناراحت بشيد،اگر نوشته هاي منو خونده باشيد،متوجه ميشيد كه من و خانواده ام سرشار از شور زندگي هستيماينجا زندگي خيلي خوبي داريم،همه ي اين صحبت ها محض خنده است
قصه گوی عزیز این پست شما منو یاد یه جمله انداخت:
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است.
از آن روز این خانه ویرانه شد ... که نان آورش مرد بیگانه شد
چو نادان به ده کدخدایی کند ... کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم ... کجا این سرانجام بد داشتیم.
چو نادان به ده کدخدایی کند ... کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم ... کجا این سرانجام بد داشتیم.