گفتگوی آزاد در مورد اعلام نتایج (شمارش معکوس)

[Reza2018]

خوب تاپیک یخورده خلوت منم دوروزی بیکار بودم گفتم حداقل یکی از فانتزیامو برا شما بنویسیم

یکی از روزای زیبای اول پاییز که نم نم هوا  داره سرد میشه از تو یکی از ویلاهای محمود اباد ده هزار متری از خواب بیدار میشم
هوا یخورده مه توشه و دمای هوا 16 درجه ...میرم لب ساحل 8 تا زن هایی که دارم با خودم میبرم (البته همه قانونی ! چون اهل روابط نامشروع نیستم فقط یکم خوش اشتهام ).
ی لیوان لیموناد تو دستم و عشقام هم بغل دستم
خلاصه دارم کلی کیف میکنم و تازه دارم زندگی میکنم
الان فهمیدم زندگی یعنی چی ...
یکهو از خانوما داد میزنه لاتاری برنده شدی امروز ....بابا بیخیال بزار زندگی کنیم .
اون قدر پول دارم که دیگه نمیفهمم کی زمان میگذره ....البته قبلش کارآفرینی کردم و50 هزارتایی فرصت شغلی برا ملت ایجاد کردم .
خلاصه این زنایی که دارم خیلی بهانه گیرن و تا بخام جمع وجورشون کنم شب شده ....دیگه هرکاری اخه زحمت داره ....
هیچ دغدغه ای ندارم چون میدونم همه ایرانی ها هم یک همچین زندگی دارن و همه خوشحالن البته مثل من  شور شو در نیاوردن.
خلاصه قسمتای بعدی داستان اگر دوستان خاستن هفته دیگه بیکار بودم واستون میزارم فعلا ....

میدونم بقیه فوشت میدن ولی هرکسی همچین زندگی آرزوشه مثل اینکه تا کاوه نیست قسمت بعدی بده بیرون وگرنه دی اکتیو میشی باید زیر زمینی داستان بگی با داستان های @someonelikeyou@ همزمان منتشرش میکننم