کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
آرشیو سفرنامه هاي 2010
(2010-10-05 ساعت 13:58)اليزا نوشته:  و بالاخره من هم يکي از آخرين سفرنامه هاي برندگان سال 2010 را مينويسم.

داستان از اونجا شروع شد که خاله ام تماس گرفت و گفت که يه پاکت به اسم شما اومده به آدرس ما که نميدونيم چيه؟؟؟؟
وقتي اينو شنيدم عين برق گرفته ها پريدم بالا که اي داد اين فقط ميتونه پاکت لاتاري باشه و ذوق زده فرياد کشيدم. خاله هم شاکي ميگفت خوب چرا به ما نگفتي که آدرس ما رو دادي؟ که منتظرش باشيم. نگفتين قاطي پاکتاي بيخودي که هر روز مياد دور ريخته بشه. و من هم گفتم حتي 1 درصد هم احتمال نميدادم که قبول بشم که بهتون بگم، ديدم يه آدرس آمريکا دارم بذار همونو بنويسم.

تا قبلش واسه خودمون داشتيم زندگيمونو ميکرديم و اينطوري شد که زندگي ما هم قاطي پاطي شد.

خلاصه نامه بوسيله دي اچ ال واسمون به آدرس ايران فرستاده شد و حالا ميدونستيم که واقعا برنده شديم اما کجاي راهيم را نميدونستيم . فرمهاي اول را با کمک يکي از دوستام پر کردم و فرستادم و واقعا هنوز هيچي از روند لاتاري نميدونستم. با يکي از همکارام که اون هم دو سال پيش از طريق لاتاري رفته بود تماس گرفتم . وقتي ازم پرسيد کيس نامبرتون چيه هاج و واج گفتم 2010 اون هم گفت به به چه کيس نامبر خوبي... اماااااااااااااااااااا من ازهمه جا بي خبر اشتباه کرده بودم، آخه چه ميدونستم کيس نامبر چيه؟؟ و بعد هم وبلاگ سعيد را بهم معرفي کرد و بعد از سر زدن به وبلاگ سعيد به مهاجرسراي عزيزم راه يافتم. اونجا بود که فهميدم يه کيس نامبر نجومي را صاحب هستيم.
القصه اين يک سال و چند ماه به هر جان کندني بود گذشت و در آخرين بولتن سال 2010 بالاخره شماره ما هم کارنت شد Smile بعد از مشخص شدن تاريخ مصاحبمون که 1 سپتامبر بود، مهياي مقدمات سفر شديم.
مدارک را به دارالترجمه جلال عزيزي ميرداماد نرسيده به سر شريعتي(کنار رودخونه) دادم که انصافا ترجمه ها رو بدون حتي يک غلط تحويل داد.
و بعدش در فکر گرفتن بليط هواپيما بوديم که ديديم اي دل غافل قيمتها نجوميه و اينجوري شد که تصميم گرفتيم تجربه اي متفاوت با ساير بچه هاي مهاجرسرا را تجربه کنيم.
خلاصه 24 آگوست با ماشين به راه افتاديم. مسير ما تهران به سمت ماکو بود. اين مسير را تفرجکنان و 11 ساعته طي کرديم و به ماکو رسيديم. شب را در منزل يکي از اقوام در ماکو گذرانديم و فردا صبح هم کمي ماکو گردي کرديم . قبلا با آذين عزيز صحبت کرده بودم و اون هم راهي رو که خودش رفته بود را به من معرفي کرد و اينطوري شد که ما حدود ساعت 12 به سمت مرز بازرگان براه افتاديم(حدود 15 دقيقه) و بعد از رسيدن به مرز و طي تشريفات گمرکي از مرز رد شديم و پامون به خاک ترکيه رسيد. اون ور مرز يه سري ماشين ون آماده مسافر گيري وايساده که نفري 5 لير ميگيرن و شما رو به شهر مرزي دوبيازت ميرسونن. خلاصه ما هم 30 لير داديم و سوار شديم( البته قيمت پرت هم زياد ميدن). از اونجا هم اتوبوسهاي شرکت Agri Dagi‌ را به مقصد آنکارا سوار شديم و 18 ساعت بعد در ترمينال (آشتي) انکارا بوديم. از ترمينال سوار ميني بوسهاي رايگان که به کيزيلاي ميرفتن شديم و بعد از حدود 5 دقيقه پياده روي به هتل ERK رسيديم.
هتل ERK را آذين عزيز که جا داره همينجا ازش تشکر کنم به من معرفي کرد و رزرو کردم با چانه از قرار شبي 75 لير ( اتاق دبل) ، هتل در يک خيابان يک طرفه، خلوت و کم رفت و آمد قرار دارد . من از محيطش خوشم اومد. يه هتل خلوت هست که ايراني توش نيست و اينترنت رايگان وايرلس داره و همينطور صبحانه ( البته نه زياد مفصل) و با کيزيلاي حدود 4-5 دقيقه پياده راه هست. ما که با توجه به پولي که داده بوديم راضي بوديم.خلاصه ما و همراهامون 4 اتاق از اين هتل را اشغال کرديم که در روزهاي آتي با پيوستن بهروز و خانمش، مهدي جمشيدي و خانمش ، بينتا و پدر و مادرش حسابي اونجا رو بهم ريختيم...
وقت مديکال ما جمعه 27 آگوست بود که با تاکسي از هتل تا اونجا 7 لير داديم. به تاکسي گفتيم ميخواهيم بريم کوقولو پارک. اول به مطب دکتر رفتيم و اونجا منشي پاسپورتهامون را ديد و بهمون گفت بريم طبقه 3 واسه عکس و آزمايش. اونجا ازم نامه کي سي سي که روش کيس نامبر هست را خواست که من يادم رفته بود همراهم بيارم بنابراين مجبور شدم دوباره برگردم هتل . پس يادتون باشه که حتما نامه دوم همراهتون باشه. خلاصه دو نفرمون 97 دلار واسه عکس از قفسه سينه و آزمايش پرداخت کرديم و دوباره برگشتيم پيش منشي دکتر. بهمون گفت ساعت 12:30 اينجا باشيد واسه معاينه پزشکي. ما هم رفتيم پارک بغل مطب و پسرم حسابي اونجا بازي کرد. اونجا با يه خانم و آقا آشنا شديم که از بندرعباس اومده بودن و کارت واکسن هم نداشتن، حتي کارت واکسن بچشون رو هم ترجمه نکرده بودن که همونجا ما گفتيم اوه اوه دکتر چه پوستي ازتون بکنه. خلاصه دوباره سر ساعت برگشتيم مطب و اونجا تعداد زيادي از برندگان لاتاري که همگي هم ايراني بودن را زيارت کرديم. هر کي از اتاق معاينه بيرون مي اومد بازوش رو گرفته بود که نشون ميداد دکتر چه بلايي سرش آورده.
نوبت ما رسيد، اول همسرم رفت داخل ، معاينه اش خيلي طول کشيد و حدود 45 دقيقه داخل بود. وقتي بيرون اومد خوشحال و خندان به من گفت وقتي رفتي تو بگو همسر مني در ضمن واکسن هم بهش نزده بود. من هم رفتم تو وقتي دکتر را ديدم انتظار هر قيافه اي را داشتم غير از اوني که من ديدم. والا ظاهرش هيچ شباهتي به دکتر ها نداشت، موهاي فرفري جو گندمي و البته کمي بلند.
سلام کردم .شروع به سوال پرسيدن کرد. سيگار مي کشي، قرص اعصاب مصرف ميکني و.... بعد پرسيد که عمل جراحي داشتي من هم گفتم بله سزارين بعد اشاره به بيني کرد و گفت عمل بيني چي؟ گفتم آره يادم رفت بگم . بعد گفت برو رو تخت تا معاينت کنم. در همين حين من هم گفتم دکتر ميدونيد که شما تو ايران خيلي معروفيد، اون هم گفت چطورررررر؟ گفتم آخه چون ايرانيا يا بايد براي مصاحبه برن ابوظبي يا آنکارا بنابراين شما رو مي شناسن . گفت ااااااا خوب چي ميگن در مورد من، من هم زبوني گفتم ازتون تعريف ميکنن( اما تو دلم گفتم آره جون عمت) اون هم گفت چرا فکر ميکنيد مطب من فقط واسه ايرانيا هست من بعدازظهرها هم مريضاي ترک را معاينه ميکنم (با حالت شاکي) من هم گفتم ولي به نظر مياد 90 درصد مراجعه کنندگان ايراني هستند. اينو که گفتم کاردش ميزدي خونش در نمي اومد . گفت نه من هم گفتم خوب حالا چون اصرار ميکنيد 70 درصد .... در همين حين گفتم دکتر من بچگي آبله مرغون گرفتم و جاشو هم روي بيني و پيشونيم نشونش دادم اماااااااااااااااا اون که حالا حسابي زورش گرفته بود با تمام قوا يه آمپول را به بازوم فرو کرد و توي کارت هم پر کرد آبله مرغونننننننن ....
بيرون که اومدم نوبت پسر 4 ساله ام بود. دوباره همراه پسرم برگشتم تو مطب کوفتيش . اومد و گفت بچه را بذار رو وزنه، حتي به خودش زحمت هم نداد پاشه عدد را بخونه و به من گفت چنده؟
بعد هم در جا 3 تا واکسن را زد به بچه. پسرم هم نامردي نکرد و تا توان داشت جيغ ميزد و ميخواست از دست من فرار کنه و در همين حال ميگفت دکتر خيلي زشتهههههههه بعد هم تست توبرکولين را انجام داد.
بيرون که رفتم منشي شوهرم را براي پرداخت پول صدا زد و 675 دلار گرفت. من کارت واکسن همسرم را که نگاه کردم ديدم آبله مرغون را براش پر کرده در صورتيکه هيچ واکسني بهش نزده بود. من به شوهرم گفتم تو باهاش چه صحبتي کردي؟
گفت که وقتي دکتر ازم پرسيد که سيگار ميکشي يا نه، خودش گفته که ايرانيا خيلي دروغگو هستن. ميان اينجا برامدگي جيبشون نشون ميده که سيگار تو جيبشونه ولي ميگن نه سيگار نمي کشيم يا مثلا وقتي ازشون ميپرسم عمل داشتين ميگن نه، فکر ميکنن اگه دروغ بگن خوبه. شوهرم هم گفته بود نميشه گفت ايرانيا دروغگو هستند مگه ترکا دروغ نمي گن . بعد هم که کارت واکسن رو ديده بود گفته بود من ميدونم که دکتراي ايران الکي اين کارت را مهر ميکنن اينجا بوده که ديگه تحمل شوهرم تمام ميشه و ميگه مگه شما خودت اين کار رو مي کني که ميگي دکتراي ايران اين کارو ميکنن. بعد هم ميخواسته بهش واکسن بزنه که اون هم گفته بوده دکتري که تو انستيتو پاستور اين کارت را واسه من مهر کرده گفته که تو احتياج به هيچ واکسني نداري و کارتت کامله. و اينجوري شده که باهاش کل کل کرده. منم به همسرم گفتم تو باهاش کل کل کردي، عقدشو سر بچه خالي کرد...و با اعصابي به هم ريخته از مطبش بيرون اومديم.

قرار شد روز دوشنبه بريم و جاي تست سل بچه را ببينه ، کمي دير رسيديم منشي گفت دکتر نيست ما هم همون جا منتظر مونديم . بعد منشي صدامون زد و گفت که بياييد امضاء کنيد ونفري يه پاکت در بسته و يه سي دي بهمون تحويل داد و سه تا قبض که روش مبلغ معاينه و واکسنها رو نوشته بود. قبضا رو نگاه کردم و ديدم که براي شوهرم نوشته معاينه پزشکي + واکسن، براي بچه هم نوشته معاينه+ تست توبرکولين+ 4 تا واکسن
از شدت عصبانيت داشتم منفجر مي شدم آخه دو تا واکسن را داشت بهمون تحميل ... ميکرد.همزمان با اعتراض همسرم دکتر هم رسيد و گفت چي شده؟ شوهرم گفت شما منو يادت مياد که با هم صحبت کرديم ، اون هم گفت آره. گفت: شما به من هيچ واکسني نزديد چرا تو قبض نوشته 1 واکسن ؟ اون هم گفت اااااااا خوب الان بيا بهت بزنم. به شوهرم اشاره کردم که بگو نه. اونو برد تو اتاقش ولي چند لحظه بعد دوتايي اومدن بيرون و دکتر به ترکي يه چيزايي به منشيش گفت. منشي هم گفت پاکتت را بده و پاکت را باز کرد و روي اون واکسن را لاک گرفت بعد هم 75 لير برگردوند که البته يه 20 ليري که گوشه نداشت هم توش بود که هيچ جا نمي شد خرجش کرد. بعد من به دکتر رو کردم و گفتم پسرم سه تا واکسن زده چرا 4 تا حساب کرديد؟؟؟
يه دفعه عين ديونه هاي زنجيري رو کرد به ما و با عصباني گفت شما به من اعتماد نداريد؟؟؟ آقا ما رو ميگي نمي دونستيم چه کار کنيم، يه نگاه با همديگه رد و بدل کرديم و هي به پاي هم زديم که آخ آخ کار خراب شد حالا حتما يه سنگي تو کارمون ميندازه. بعضي وقتا واقعا آدم ميمونه که از حقش دفاع کنه و حرفشو بزنه يا بذاره قائله فيصله پيدا کنه... زمزمه کنان به هم گفتيم که اگه لج کنه و يه موقع يه گزارش نادرست توي مدارک پزشکيمون بده چه کار کنيم؟ اين شد که مجبور شديم سکوت کنيم و اون دزد سر گردنه هم تو دلش غش غش بهمون بخنده . يه خانمي با پسربچه اي توي مطب نشسته بود و اون هم منتظر دکتر بود وقتي که فهميد ايراني هستيم گفت تو را خدا ببينيد اين دکتر چه ميکنه؟ به ما ميگه پسرتون سل داره ، 2 بار به بچه 4 ساله اشعه داده، آخه من خودم ميکروبيولوژيستم و شوهرم هم علوم آزمايشگاهي مگه ميشه نفهميم که بچمون سل داره؟
و منتظر بود که اون مثلا دکتر واسه بچه قرص تجويز کنه.
با ناراحتي از مطب بيرون اومديم ، آخه آدم چي بگه ؟ واقعا به حال ملت ايران بايد گريست ، مصبب اين بي احترامي و بي حرمتي به ما ايرانيا واقعا کيه؟ آخه اين دکتر و امثال اون هم ميدونن که ما دولتي نداريم که بتونيم روي حمايتش حساب کنيم که اينطوري دارن ما رو ميچاپن و در عين حال بي احترامي هم ميکنن. والا من تو اين دو باري که رفتم مطبش فقط 2 تا ترک را ديدم. خودش هم خوب ميدونه که مطبش داره از ايرانيا پول در مياره وگرنه مگه قحطيه دکتره؟؟؟
اونوقت بر و بر تو چشامون نگاه ميکنه و ميگه من از ايرانيا بدم مياد. خوب مرتيکه ايرانيا هم از تو بدشون ميايد!!!!

باقي روزها را به خريد گذرانديم. چند تا از دوستاي مهاجرسرايي هم بعد از تماس با ما به هتل ما اومدن و در جوار هم خوش بوديم. تو اون روزها تمام مغازه ها حراج يا به قول خودشون indirim بود و خوب ميشد خريد کرد. ما که همون دور و بر کيزيلاي و خيابوناي اطرافش خريد ميکرديم. به آنکامال هم رفتيم که خريداي خوبي کرديم البته ميگفتن اگه غير از حراج بود عمرا ميشد خريد کرد. از جاهاي ديدني هم مقبره آتاتورک را رفتيم که باز هم واسه تاريخ مملکتمون افسوس خورديم.
و بالاخره روز مصاحبه فرا رسيد. خانواده سه نفره ما بهمراه بهروز و خانمش و بينتا اون روز مصاحبه داشتيم. با تاکسي تا سفارت رفتيم اونجا که رسيديم يه صف ديديم به چه عظمت. خلاصه تو صف وايساديم و در اين بين هم کلي با دوستان خنديديم و حرف زديم. فرشيد عزيز و خانمش هم اومده بودن که يه سر و گوشي آب بدن واسه فردا که مصاحبشون بود . وارد ورودي سفارت که شديم ماموري اسامي را با ليستي که جلوش بود چک کرد و بعد از چند دقيقه با صداي تق در وارد ساختمان شديم اونجا از دستگاه بازرسي رد شديم و موبايلمون را تحويل داديم، دوباره وارد يه فضاي حياط مانند شديم و تو صف وايساديم تا دوباره به يه در که تق صدا ميکرد رسيديم وارد که شديم سمت راست يه خانم ايراني پشت يه ميز وايساده بود و مدارک را از ما خواست.( اصل شناسنامه + اصل کارت ملي+ عکس+جواب مديکال+ مدارک اسپانسر) و سوال کرد که آيا اصل ترجمه ها را فرستاديم يا نه ، گفت اگه نفرستادين اونا رو هم بدين که ما گفتيم فرستاديم ، پرسيد که مصاحبتون با چه زبوني باشه که ما گفتيم فارسي بعد يه شماره داد. وارد سالن اصلي شديم ، جاي نشستن نبود، صندليها پشت به باجه هاي مصاحبه بود ، روبرومون يه تلويزيون بود که کانال CNN را نمايش ميداد البته با صداي بسته. بالاخره جا پيدا کرديم و نشستيم بعد از 20 دقيقه شمارمون اعلام شد و براي انگشت نگاري رفتيم که يه خانم خوش برخورد مسئولش بود و براي بچمون هم گفت که زير 13 سال انگشت نگاري لازم نيست. دوباره نشستيم ، در اين مدت بنيتا عزيز واسه مصاحبه رفت که بدون کليرنس ويزاشو گرفت و کلي باعث خوشحاليمون شد. بعد دوباره شماره مون اعلام شد و واسه پرداخت پول رفتيم و نفري 819 دلار ، مجموعا 2457 دلار پرداخت شد و اينجا بود که پروندمون که برگه آبي هم از گوشش پيدا بود را ديديم و مطمئن شديم که کليرنس رو شاخمونه!!!
چند دقيقه بعد واسه مصاحبه فرا خونده شديم ،دست پسرم را که تا اون لحظه با لگوهايي که واسه بچه ها تو سالن گذاشته بودن داشت بازي ميکرد را گرفتم و به باجه 3 رفتيم. سلام کرديم وخانم آفيسر هم با روي گشاده جوابمون را داد و براي پسرم هم دست تکون داد و اشاره کرد که لازم نيست بچه را اونجا نگه داريم ، که البته قبل از اينکه اين حرفش تمام بشه پسرم واسه بازي رفته بود، اول از همسرم که برنده اصلي بود پرسيد که چکاره هست ؟ که اون هم جواب داد و گفت که تو يه شرکت خصوصي کار ميکنه، و باز هم گفت که شرکت دقيقا در چه زمينه اي فعاليت داره؟ بعدش هم از من پرسيد که چه کاره ام و تاکيد کرد که کارتون خصوصيه يا دولتي؟ که من هم گفتم خصوصي. بعدش گفت که از نظر من کيستون اوکي هست ولي يه پروسه اداري بايد طي بشه که سه هفته تا يک ماه طول ميکشه و برگه آبي را بهمون داد و گفت که سايت را چک کنيد اگه اسمتون تو سايت اومد که هيچي ولي چون به آخر سپتامبر چيزي نمونده اگه اسمتون اعلام نشد بين 20 تا 25 سپتامبر اينجا باشيد و پاساتون را بديد تا ببينيم ويزاتون صادر ميشه يا نه . ازش پرسيدم که ممکنه کليرنسمون نياد و کيسمون باطل بشه که گفت: من و تمام کساني که اينجا نشستن( و اشاره به پشت سرش کرد) تمام تلاشمون را ميکنيم اما هيچ قولي نميديم. ما هم خداحافظي کرديم و بيرون اومديم. بهروز هم کليرنس خورد.
فردا شب بنيتا به ميمنت ويزاش يه مهموني دوستانه تو لابي هتل داد که حسابي شلوغ کرديم و خوش گذشت . دو روز بعد هم به همان ترتيبي که به آنکارا رفته بوديم ، ابتدا به دوبيازت ، سپس مرز بازرگان و در نهايت به ايران برگشتيم.

و 13 روز بعد کليرنسمون در سايت اعلام شد.

راستش خيلي وقته که ميخوام سفرنامه ام را بنويسم اما با موضوع کلير نشدن دوستاي خوبم اصلا حال و حوصله نداشتم اما به هر حال ديني بود که بايد به مهاجرسراي عزيز ادا ميکردم .
با تشکر از همه دوستاي خوبم خصوصا آذين، ساشا، RF،msnazi ، اشکان، سراوين و... که در اين مدت خيلي مزاحمشون شدم سفرنامه ام را به پايان ميبرم.

اين هم شماره تلفن و آدرس هتل و شرکت اتوبوسراني آقري داقي براي استفاده بچه هاي سايت

شماره هتل: 23 24 418 312 0090 ERK HOTEL
آدرس هتل:Ankara ,Kizilay , Menekse(2) Sokak, No27

شماره شرکت اتوبوسرانی: 00905445636902 - 00905442636931- 00905445636905 کمپانی Agri Dagi
سیدعلی سپهر
مدیر ارشد مهاجرسرا و مدیرعامل شرکت پاریز تراول
ali.sepehr@pariztravel.com


هر آنچه در مورد لاتاری بايد بدانيد.
https://telegram.me/pariztravel
تشکر کنندگان: kamranjon ، babak2010 ، MPU


پیام‌های این موضوع
آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط mohsen324 - 2010-03-28 ساعت 10:51
RE: آرشیو سفرنامه - توسط Ali Sepehr - 2010-03-29 ساعت 14:23
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-29 ساعت 14:47
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-29 ساعت 15:01
RE: آرشیو سفرنامه - توسط mohsen324 - 2010-03-29 ساعت 19:44
RE: آرشیو سفرنامه - توسط mohsen324 - 2010-03-29 ساعت 20:01
RE: آرشیو سفرنامه - توسط mohsen324 - 2010-03-29 ساعت 20:14
RE: آرشیو سفرنامه - توسط mohsen324 - 2010-03-29 ساعت 20:25
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-29 ساعت 21:24
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-29 ساعت 21:36
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-29 ساعت 21:46
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-30 ساعت 01:05
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-30 ساعت 01:25
RE: آرشیو سفرنامه - توسط sh-b - 2010-03-30 ساعت 01:36
RE: آرشیو سفرنامه - توسط Ali Sepehr - 2010-04-05 ساعت 12:37
RE: آرشیو سفرنامه - توسط Ali Sepehr - 2010-04-08 ساعت 15:30
RE: آرشیو سفرنامه - توسط Ali Sepehr - 2010-04-11 ساعت 07:52
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-04-28 ساعت 12:42
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-04-29 ساعت 15:31
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-05-16 ساعت 11:32
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-05-16 ساعت 22:35
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-06-09 ساعت 19:16
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-06-10 ساعت 11:15
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-06-10 ساعت 23:40
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-06-25 ساعت 17:48
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-07-13 ساعت 19:22
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط R.F - 2010-07-20 ساعت 09:55
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط R.F - 2010-07-20 ساعت 10:23
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-07-22 ساعت 13:31
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-08-30 ساعت 14:39
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-08-30 ساعت 16:18
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-09-02 ساعت 16:00
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-09-05 ساعت 19:49
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-09-08 ساعت 12:34
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-09-11 ساعت 13:13
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-09-15 ساعت 12:31
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط R.F - 2010-09-18 ساعت 08:33
RE: آرشیو سفرنامه هاي 2010 - توسط Ali Sepehr - 2010-10-05 ساعت 18:01



کاربران در حال بازدید این موضوع: