2009-11-13 ساعت 21:33
پس از سلام
میدانید بیشتر « تازه مهاجران، چشم و گوش بسته» اند !!؟؟
نه شوخی نمی کنم. دقیقا منظور « ندیدن و نشنیدن » است.
یعنی چه؟ اجازه بدهید موضوع را بررسی کنیم:
در طی سالهایی که در این کشور بوده ام با ایرانی های تازه مهاجر زیادی تماس داشته ام. خیلی ها را حضوری ملاقات کرده ام، در پیدا کردن خانه یاری داده ام یا ده ها امر ریز و درشت دیگر. چند مشکل رفتاری و روحی تقریبا ً در همه ی کسانی که بتازگی از تهران – یا سایر شهرهای بزرگ- به کاناداو آمریکا آمده اند؛ مشهود است.
علت را اجازه دهید همین الان باز کنم تا جای خرده گیری باقی نماند.
این گروه از شهری شلوغ و آلوده و منفجراز جمعیت می آیند؛ سرشار از استرس، که فشار روحی شدیدی را برای مدتی طولانی به ایشان تحمیل کرده بوده، همگی شدیدا ً مسمومیت سرب دارند و نزار و زردنبو هستند، هفته های آخر مهاجرتشان، استرس اضافی هم داشته اند و یکی دو روز قبل از سفرشان هم این فشار به اوج خود رسیده و الان بطور ناگهانی وارد دنیای ناآشنایی شده اند با هزاران سوال درباره ی هر گوشه ی آن، که هنوز برای همه آنها جوابی ندارند.
بسیاری مبتلا به Attention deficit disorder یا «ضعف تمرکز حواس» میباشند و درجات مختلفی از این عارضه را دارند. طول توجه مفیدشان به طرف مقابل، گاه در حد 30 ثانیه یا کمتر است و ذهنشان مرتبا ً از تماس با طرف مقابل، به درون افکارشان پرتاب می شود و برمی گردد. اگر از آنها بخواهید موضوع « گفتگو» را تکرار کنند، گاه نیمی از آنرا بیاد ندارند. کافیست این مشکل را در موقع مصاحبه های کاری هم داشته باشند تا تحت عنوان "مشکل در برقراری ارتباط" از لیست کاندیدا ها حذف شوند.
* انگار گوش شان بسته است و نمی شنوند.
خروج از محیط پر از استرس و فشار های عصبی، به درون محیطی که محرک های قبلی را ندارد – نه از ترافیک فاجعه آمیز خبری است، نه از آلودگی هوا، نه از کنسرت بوق و فحش راننده ها، نه از پرخاشگری و عصبانیت بقیه ی مردم (از فروشنده گرفته تا راننده تاکسی، تا کارمند بانک و تا ...) و این عدم وجود محرک، همراه با وسعت باز خیابان ها، رفتار محترمانه مردم،تغذییه ی کافی، فرصت بیشتر برای اندیشیدن به زندگی گذشته و اکنون و آینده ی خود،دوری از خانواده و جداشدن از روال عادی و همیشگی زندگی گذشته و .... باعث می شود دوران بازپروری عصبی و درونی آنها، آغاز شود که مساوی است با بیرون ریختن اثرات فشار های قدیم به شکل افسردگی یا تپش قلب یا سردردهای میگرنی یا از آن بدتر، پرخاشگری های انفجاری و ناگهانی.
محیط جدید، بخاطر جدید بودنش، فشار جدیدی برای این مهاجر به همراه دارد. از بیکاری گرفته تا ندانستن چهار گوشه شهر، پروسه های اداری، ریزه کاری های قرارداد اجاره و خلاصه، هر چیز جدیدی که مهاجر باید از آن سر در بیاورد.
*مهاجر عادت، به دیدن جزئیات ندارد. گویی چشمانش بسته اند!
در واقع در محیط قبلی(ایران) جزئیات، ارزش "جزئی" دارند. نوشته ها و علامت های کف خیابان ها هیچ معنی خاصی ندارد. هر کسی هر طور که دلش می خواهد – یا بهتر بگوییم هر طور که ترافیک وحشتناک و جنگ تن به تن خودروها به او اجازه می دهد – روی هر خطی که در خیابان کشیده شده، می رود یا می ایستد. تابلوی های خیابان ها معنی خاصی ندارند. هر روز شاهد صدها راننده متخلف می بود که مسیر ورود ممنوع، را آمده اند و با بوق و چراغ (البته بخوانید التماس از نوع دست به چانه و ریش کشیدن)از او می خواستند؛ کنار برود و به ایشان اجازه عبور بدهد. ریز اطلاعات چاپ شده، روی بسته ها، اهمیت چندانی نداشته. قیمت روی جعبه، هیچ ارتباطی با آنچه پای صندوق می پرداخته است؛ نداشته. به او می گفتند: این قیمت، مال قدیم است و دلیلی نداشت، باور کند که توضیحات پشت جعبه دقیق باشد. مهم نبود که فلان آیین نامه چه نوشته یا فلان دستور کار، چه می خواهد. هر کسی در هر سیستمی که کار می کرد از آیین نامه ی نا نوشته ای که برداشتی نامعلوم از سیستم مدون داشت و دایما ً در تغییر بود و توسط آن گروه، دنبال می شد؛ تبعیت می کرد.
پس جای تعجب ندارد که وقتی این مهاجر، به کشوری دیگر، قدم می گذارد و می خواهد قراردادی را امضاء کند (از قرارداد اشتراک تلفن همراه گرفته تا اجاره ی خانه و ...) دقتی به جزئیات نمی کند. علاقه ای هم به جستجوی اطلاعات در مورد حق و حقوق خود، در آن زمینه ی بخصوص ندارد. چراکه این موضوع قبلا ً هم برایش، کاربردی عملی نداشته. نتیجه، این می شود که خود را وارد قراردادی می کند که با "چشم بسته" امضاء کرده و معلوم نیست، مطابق میلش درآید یا سرش، کلاه رفته است.
ضعف زبان انگلیسی هم ،در این رابطه اثر مهمی دارد. اشتباه فهمیدن موضوع، عدم توانایی درک نوشته هایی که تا حدودی اصطلاحات حقوقی در آنهاست، و از آن بدتر، ضعف در مکالمه انگلیسی و درک ناقص سخنان طرف مقابل.
در واقع شرایط بد { و صد البته، زززز وووو دددد گــــــــــــذرررر } روحی و جسمی، و بدآموخته های رفتاری ما، بزرگترین موانع ما، در هفته های اول ورود به کانادا و آمریکا هستند. حال اگر بازار کار هم راکد باشد؛ طبعا ً این مسیر، ناهموار تر و سخت می شود. و البته اگر هم درباره ی محیط جدید زندگی و کاری خود و خانواده اش ،پیش مطالعه و اطلاعات قبلی، نداشته باشد؛ این ناهمواری ،بیشتر و سخت تر جلوه پیدا میکند.
این دوران البته دیرپا نیست و با یادگرفتن الفبای زندگی در کشور جدید و رفع تدریجی استرس های کهنه از روح و روان، مهاجر خود را در دوران سازندگی می بیند. مهم ثابت قدم بودن و انعطاف پذیری در پذیرش وجود نقاط ضعف و تلاش برای رفع آنهاست. این نسخه ها را هزاران ایرانی موفق اینجا پیچیده اند. شما هم می توانید.
درآخر بعنوان شرط ادب، لینک وبلاگ « تهرانتویی» که اصل نوشته را ازآنجا اقتباس و با ویرایش جدیدی ارائه کردم، جهت استفاده ی بیشتر دوستان ، ذکر میشود.
http://tehrantonian.blogspot.com/2009_03...chive.html
موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید از ایالت میزوری
میدانید بیشتر « تازه مهاجران، چشم و گوش بسته» اند !!؟؟
نه شوخی نمی کنم. دقیقا منظور « ندیدن و نشنیدن » است.
یعنی چه؟ اجازه بدهید موضوع را بررسی کنیم:
در طی سالهایی که در این کشور بوده ام با ایرانی های تازه مهاجر زیادی تماس داشته ام. خیلی ها را حضوری ملاقات کرده ام، در پیدا کردن خانه یاری داده ام یا ده ها امر ریز و درشت دیگر. چند مشکل رفتاری و روحی تقریبا ً در همه ی کسانی که بتازگی از تهران – یا سایر شهرهای بزرگ- به کاناداو آمریکا آمده اند؛ مشهود است.
علت را اجازه دهید همین الان باز کنم تا جای خرده گیری باقی نماند.
این گروه از شهری شلوغ و آلوده و منفجراز جمعیت می آیند؛ سرشار از استرس، که فشار روحی شدیدی را برای مدتی طولانی به ایشان تحمیل کرده بوده، همگی شدیدا ً مسمومیت سرب دارند و نزار و زردنبو هستند، هفته های آخر مهاجرتشان، استرس اضافی هم داشته اند و یکی دو روز قبل از سفرشان هم این فشار به اوج خود رسیده و الان بطور ناگهانی وارد دنیای ناآشنایی شده اند با هزاران سوال درباره ی هر گوشه ی آن، که هنوز برای همه آنها جوابی ندارند.
بسیاری مبتلا به Attention deficit disorder یا «ضعف تمرکز حواس» میباشند و درجات مختلفی از این عارضه را دارند. طول توجه مفیدشان به طرف مقابل، گاه در حد 30 ثانیه یا کمتر است و ذهنشان مرتبا ً از تماس با طرف مقابل، به درون افکارشان پرتاب می شود و برمی گردد. اگر از آنها بخواهید موضوع « گفتگو» را تکرار کنند، گاه نیمی از آنرا بیاد ندارند. کافیست این مشکل را در موقع مصاحبه های کاری هم داشته باشند تا تحت عنوان "مشکل در برقراری ارتباط" از لیست کاندیدا ها حذف شوند.
* انگار گوش شان بسته است و نمی شنوند.
خروج از محیط پر از استرس و فشار های عصبی، به درون محیطی که محرک های قبلی را ندارد – نه از ترافیک فاجعه آمیز خبری است، نه از آلودگی هوا، نه از کنسرت بوق و فحش راننده ها، نه از پرخاشگری و عصبانیت بقیه ی مردم (از فروشنده گرفته تا راننده تاکسی، تا کارمند بانک و تا ...) و این عدم وجود محرک، همراه با وسعت باز خیابان ها، رفتار محترمانه مردم،تغذییه ی کافی، فرصت بیشتر برای اندیشیدن به زندگی گذشته و اکنون و آینده ی خود،دوری از خانواده و جداشدن از روال عادی و همیشگی زندگی گذشته و .... باعث می شود دوران بازپروری عصبی و درونی آنها، آغاز شود که مساوی است با بیرون ریختن اثرات فشار های قدیم به شکل افسردگی یا تپش قلب یا سردردهای میگرنی یا از آن بدتر، پرخاشگری های انفجاری و ناگهانی.
محیط جدید، بخاطر جدید بودنش، فشار جدیدی برای این مهاجر به همراه دارد. از بیکاری گرفته تا ندانستن چهار گوشه شهر، پروسه های اداری، ریزه کاری های قرارداد اجاره و خلاصه، هر چیز جدیدی که مهاجر باید از آن سر در بیاورد.
*مهاجر عادت، به دیدن جزئیات ندارد. گویی چشمانش بسته اند!
در واقع در محیط قبلی(ایران) جزئیات، ارزش "جزئی" دارند. نوشته ها و علامت های کف خیابان ها هیچ معنی خاصی ندارد. هر کسی هر طور که دلش می خواهد – یا بهتر بگوییم هر طور که ترافیک وحشتناک و جنگ تن به تن خودروها به او اجازه می دهد – روی هر خطی که در خیابان کشیده شده، می رود یا می ایستد. تابلوی های خیابان ها معنی خاصی ندارند. هر روز شاهد صدها راننده متخلف می بود که مسیر ورود ممنوع، را آمده اند و با بوق و چراغ (البته بخوانید التماس از نوع دست به چانه و ریش کشیدن)از او می خواستند؛ کنار برود و به ایشان اجازه عبور بدهد. ریز اطلاعات چاپ شده، روی بسته ها، اهمیت چندانی نداشته. قیمت روی جعبه، هیچ ارتباطی با آنچه پای صندوق می پرداخته است؛ نداشته. به او می گفتند: این قیمت، مال قدیم است و دلیلی نداشت، باور کند که توضیحات پشت جعبه دقیق باشد. مهم نبود که فلان آیین نامه چه نوشته یا فلان دستور کار، چه می خواهد. هر کسی در هر سیستمی که کار می کرد از آیین نامه ی نا نوشته ای که برداشتی نامعلوم از سیستم مدون داشت و دایما ً در تغییر بود و توسط آن گروه، دنبال می شد؛ تبعیت می کرد.
پس جای تعجب ندارد که وقتی این مهاجر، به کشوری دیگر، قدم می گذارد و می خواهد قراردادی را امضاء کند (از قرارداد اشتراک تلفن همراه گرفته تا اجاره ی خانه و ...) دقتی به جزئیات نمی کند. علاقه ای هم به جستجوی اطلاعات در مورد حق و حقوق خود، در آن زمینه ی بخصوص ندارد. چراکه این موضوع قبلا ً هم برایش، کاربردی عملی نداشته. نتیجه، این می شود که خود را وارد قراردادی می کند که با "چشم بسته" امضاء کرده و معلوم نیست، مطابق میلش درآید یا سرش، کلاه رفته است.
ضعف زبان انگلیسی هم ،در این رابطه اثر مهمی دارد. اشتباه فهمیدن موضوع، عدم توانایی درک نوشته هایی که تا حدودی اصطلاحات حقوقی در آنهاست، و از آن بدتر، ضعف در مکالمه انگلیسی و درک ناقص سخنان طرف مقابل.
در واقع شرایط بد { و صد البته، زززز وووو دددد گــــــــــــذرررر } روحی و جسمی، و بدآموخته های رفتاری ما، بزرگترین موانع ما، در هفته های اول ورود به کانادا و آمریکا هستند. حال اگر بازار کار هم راکد باشد؛ طبعا ً این مسیر، ناهموار تر و سخت می شود. و البته اگر هم درباره ی محیط جدید زندگی و کاری خود و خانواده اش ،پیش مطالعه و اطلاعات قبلی، نداشته باشد؛ این ناهمواری ،بیشتر و سخت تر جلوه پیدا میکند.
این دوران البته دیرپا نیست و با یادگرفتن الفبای زندگی در کشور جدید و رفع تدریجی استرس های کهنه از روح و روان، مهاجر خود را در دوران سازندگی می بیند. مهم ثابت قدم بودن و انعطاف پذیری در پذیرش وجود نقاط ضعف و تلاش برای رفع آنهاست. این نسخه ها را هزاران ایرانی موفق اینجا پیچیده اند. شما هم می توانید.
درآخر بعنوان شرط ادب، لینک وبلاگ « تهرانتویی» که اصل نوشته را ازآنجا اقتباس و با ویرایش جدیدی ارائه کردم، جهت استفاده ی بیشتر دوستان ، ذکر میشود.
http://tehrantonian.blogspot.com/2009_03...chive.html
موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید از ایالت میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید