2009-11-25 ساعت 07:43
باسلام
راستش همه ی مردم، چشم میزنند که یه تعطیلی جانانه بیاد و بزنند به دشت و صحرا، ما هم از بس باد میاد و سرماست، چپیدیم گوشه ی خونه و شبها از دست دخترم ودوستاش در عذابیم و روزها هم به سردرد و مهمون داری مشغولم و مبیخشید اگر کمتر سرو کله ام پیدا میشه.
از طرف دیگر، این آقای آرش ، واسه ی ما هیچ مشتری نذاشته و حسابی کار و کاسبی ما رو تخته کرده و اگرهم مطلبی بنویسم یا اینکه نظری ندارید و یا اینکه از ترس معلـّم بودن من، چیزی نمینویسید و مرا در سر در گمی قرار میدهیدکه آیا مطالب این حقیر، مطلوبتان بوده است یا نه؟؟
لذا نترسید و نظر بدهید که نمره ای در کار نیست. وگرنه من هم اسمم را عوض میکنم و میذارم « آرش بی قایق» !!؟؟
تا شاید تحویل بگیرید!!؟؟ چطوره؟
امـّا بد نیست بدانید چرا شبها خواب درستی ندارم.
یک رسم جالبی که بین دانش آموزان اینجا رایج است، گردهم آیی و شب زنده داری به بهانه های مختلفی همچون تولد و ... است. بدین نحو که دوستان همکلاسی گردهم جمع شده(Sleep Over) و ضمن صرف شام (اغلب پیتزا) به تفریح و دیدن فیلم، تا خود صبح سرو صدا و بقول اصفهانی ها : هرهر و کر کر میکنند و میخندند.
البته بنا به سلیقه ی میزبان، دیگر سرگرمی هایی نیز، مثل برگزاری مسابقه، بازی های هوشی و... نیز ترتیب میدهند.امـّا از آنجاکه هنوز خانمم، حساسیتهای دخترداری ایرانی اش را دارد؛ بیشتر، خانه ی ما پاتوق است و شاید هم بقیه ی خانواده ها، خوشحال هستند که این سروصدها را مخصوصا ً ناشی از ترس صحنه های فیلمهای ترسناک را حواله ی من میکنند و خودشان، تخت
میخوابند.من هنوز نفهمیده ام این علاقه ی بچه های نوجوان به اینگونه فیلمها، از روی چیست؟
بهرحال، برویم سراغ موضوع اصلی.
تا آنجاکه یادم میاد، کتاب و درس تاریخ، مخصوصا ً دوره ی دبیرستان، یکی از بی رونق ترین ساعات درسی بود، بخصوص که همه ساله برای خوش آمد بعضی ها!!؟
، از سر و ته آن میزدند و بدتر از همه، آنقدر این درس، خشک و بی تنوع بود که بیشتر بینش اسلامی تدریس میشد تا، تاریخ ایران(والبته چیزی هم که مطرح نبود، تاریخ ایران پیش از اسلام).
دیروز برنامه ی بسیار جالبی در مدرسه ی دخترم برگزار شد که بد ندیدم، گزارشی از آن را برایتان بنویسم ؛ شاید هم ، نکته ای بدرد بخور در آن یافتید.
حدود یک هفته ای بود که دخترم تا ساعت پنج عصر، در مدرسه می ایستاد تا در کنار دوستان و معلمشان،با پارچه و کاغذهای رنگی، ماکتی از یک کشتی جهت درس تاریخ سال ششم( اول راهنمایی)، بسازند.
سپس با تمرین شخصیتی که قرار است بازی کنند، روز موعود رسید و همه ی آنها با گریم چهره های خود در غالب اروپاییان و مهاجران چند صد سال پیش آمریکا، هرکس لباسی بسیار قدیمی پوشیده بود و بهمراه دیگر دانش آموزان و معلمشان، سوار بر آن کشتی (ماکت در سالن اجتماعات مدرسه)، میشدند.
جالب که همزمان پخش نوار صدای امواج دریا، آنها را به سه دسته ی پولدار و متوسط و فقیر کرده بودند و دائم با صدای ناخدا، به نشستن سر جای خود امر میشدند.
چیزی که بسیار برایم جالب بود اینکه ، نه تنها باید تمامی دانش آموزان، از خنده پرهیز میکردند، بیشتر آنها چنان در نقش خود غرق شده بودند که به راحتی میشد، دلهره ی مسافرانی را که از دست فقر و تعصب کلیسا، حاضر به ترک وطن شده بودند؛ در چهره های آنها دید.
پس از پناه گرفتن کشتی، در جزیره ی «الیس»(Ellis Island) در نزدیکی مجسمه ی آزادی و نیویورک، همه ی آنها به داخل سالن بزرگ گمرک راهنمایی شدند و سپس یک به یک پس از تست پزشکی،انجام امور قانونی و پاسپورت، با تبدیل پول کشورشان به دلار و تهییه ی بلیط قطار ، راهی مقصد موردنظرشان شدند تا زندگی تازه را،درسرزمینی تازه، شروع کنند.
چندنکته ی دیگر را قابل ذکر میدانم :
-- از افرادی حقیقی برای اجرای نقشها استفاده شده بود و برای من جای بسی ذوق داشت وقتی یک پزشک واقعی و یا پلیس محلی و ... را هنگام اجرای نقش(بهتره بگم وظیفه)شان دیدم، که البته به انتقال حس واقعی زمانهای نچندان دور اجداد همین دانش آموزان، سهم بسزایی داشت.
-- برای تبدیل ارز، از پرینت پول واقعی، و نیز نمونه ها ی بلیط قطار آنزمان و حتی قیمتهای گذشته استفاده شده بود که ذکر نمونه ی نرخها، باعث طولانی شدن مبحث میشود.
-- تمامی افراد محلی و ادارای، بطور افتخاری در برگزاری این مراسم، که همزمان است،با سالگرد روز «شکرگذاری»(Thanksgiving Day) شرکت کرده بودند و حتی در پذیرایی (دونات و نوشیدنی در ظروف قدیمی) سهمی نیز داشتند.
-- دیدنی تر از آن زمانی بود که بعضی از افرادی که بخاطر مدارک و یا مشکل پزشکی، برگردانده(Deport)میشدند، چطور غمیگین بودند!؟؟ از جمله، دختر خودم که شاید نگرانی هایم در مورد آینده مان، در او بی تاثیر نبوده است، ولی جای سوال است، در مورد دیگران؟
پایان سخن اینکه، زمانی مردمی بسیار، از سرناچاری و شاید هم فقر، به آمریکا کوچیدند و اکنون میبینید که نه تنها ابرقدرت نظامی که حتی(تاحدودی) اقتصادی دنیاست و سرزمینی شده است که آرزوی بسیاری، حتی اروپاییان،(کماکان) هست. و نیز هموطنانی که دل به دریا زده و با مهاجرتی جانانه، میایند که آینده ی خود را بسازند وشاید هم روزگاری، داستان مهاجرتشان است که باید در مدارس، اجرا بشود.
معلم تاریخ مرا خبر سازید که این دانش آموز کند ذهنش، هنوز کامل نمیداند چرا اجداد آریای اش به منطقه ی ایران کنونی و یا هند و اروپا، مهاجرت کرده اند؟
امــّا درد هجران اینباره اش،گرچه «مثل دردهای مردم زمانه اش نیست، درد مردم زمانه است».
پیروز باشید. ارادتمند همگی حمید میزوری. Happy Thanksgiving
راستش همه ی مردم، چشم میزنند که یه تعطیلی جانانه بیاد و بزنند به دشت و صحرا، ما هم از بس باد میاد و سرماست، چپیدیم گوشه ی خونه و شبها از دست دخترم ودوستاش در عذابیم و روزها هم به سردرد و مهمون داری مشغولم و مبیخشید اگر کمتر سرو کله ام پیدا میشه.
از طرف دیگر، این آقای آرش ، واسه ی ما هیچ مشتری نذاشته و حسابی کار و کاسبی ما رو تخته کرده و اگرهم مطلبی بنویسم یا اینکه نظری ندارید و یا اینکه از ترس معلـّم بودن من، چیزی نمینویسید و مرا در سر در گمی قرار میدهیدکه آیا مطالب این حقیر، مطلوبتان بوده است یا نه؟؟
لذا نترسید و نظر بدهید که نمره ای در کار نیست. وگرنه من هم اسمم را عوض میکنم و میذارم « آرش بی قایق» !!؟؟

امـّا بد نیست بدانید چرا شبها خواب درستی ندارم.
یک رسم جالبی که بین دانش آموزان اینجا رایج است، گردهم آیی و شب زنده داری به بهانه های مختلفی همچون تولد و ... است. بدین نحو که دوستان همکلاسی گردهم جمع شده(Sleep Over) و ضمن صرف شام (اغلب پیتزا) به تفریح و دیدن فیلم، تا خود صبح سرو صدا و بقول اصفهانی ها : هرهر و کر کر میکنند و میخندند.
البته بنا به سلیقه ی میزبان، دیگر سرگرمی هایی نیز، مثل برگزاری مسابقه، بازی های هوشی و... نیز ترتیب میدهند.امـّا از آنجاکه هنوز خانمم، حساسیتهای دخترداری ایرانی اش را دارد؛ بیشتر، خانه ی ما پاتوق است و شاید هم بقیه ی خانواده ها، خوشحال هستند که این سروصدها را مخصوصا ً ناشی از ترس صحنه های فیلمهای ترسناک را حواله ی من میکنند و خودشان، تخت

بهرحال، برویم سراغ موضوع اصلی.
تا آنجاکه یادم میاد، کتاب و درس تاریخ، مخصوصا ً دوره ی دبیرستان، یکی از بی رونق ترین ساعات درسی بود، بخصوص که همه ساله برای خوش آمد بعضی ها!!؟

دیروز برنامه ی بسیار جالبی در مدرسه ی دخترم برگزار شد که بد ندیدم، گزارشی از آن را برایتان بنویسم ؛ شاید هم ، نکته ای بدرد بخور در آن یافتید.
حدود یک هفته ای بود که دخترم تا ساعت پنج عصر، در مدرسه می ایستاد تا در کنار دوستان و معلمشان،با پارچه و کاغذهای رنگی، ماکتی از یک کشتی جهت درس تاریخ سال ششم( اول راهنمایی)، بسازند.
سپس با تمرین شخصیتی که قرار است بازی کنند، روز موعود رسید و همه ی آنها با گریم چهره های خود در غالب اروپاییان و مهاجران چند صد سال پیش آمریکا، هرکس لباسی بسیار قدیمی پوشیده بود و بهمراه دیگر دانش آموزان و معلمشان، سوار بر آن کشتی (ماکت در سالن اجتماعات مدرسه)، میشدند.
جالب که همزمان پخش نوار صدای امواج دریا، آنها را به سه دسته ی پولدار و متوسط و فقیر کرده بودند و دائم با صدای ناخدا، به نشستن سر جای خود امر میشدند.
چیزی که بسیار برایم جالب بود اینکه ، نه تنها باید تمامی دانش آموزان، از خنده پرهیز میکردند، بیشتر آنها چنان در نقش خود غرق شده بودند که به راحتی میشد، دلهره ی مسافرانی را که از دست فقر و تعصب کلیسا، حاضر به ترک وطن شده بودند؛ در چهره های آنها دید.
پس از پناه گرفتن کشتی، در جزیره ی «الیس»(Ellis Island) در نزدیکی مجسمه ی آزادی و نیویورک، همه ی آنها به داخل سالن بزرگ گمرک راهنمایی شدند و سپس یک به یک پس از تست پزشکی،انجام امور قانونی و پاسپورت، با تبدیل پول کشورشان به دلار و تهییه ی بلیط قطار ، راهی مقصد موردنظرشان شدند تا زندگی تازه را،درسرزمینی تازه، شروع کنند.
چندنکته ی دیگر را قابل ذکر میدانم :
-- از افرادی حقیقی برای اجرای نقشها استفاده شده بود و برای من جای بسی ذوق داشت وقتی یک پزشک واقعی و یا پلیس محلی و ... را هنگام اجرای نقش(بهتره بگم وظیفه)شان دیدم، که البته به انتقال حس واقعی زمانهای نچندان دور اجداد همین دانش آموزان، سهم بسزایی داشت.
-- برای تبدیل ارز، از پرینت پول واقعی، و نیز نمونه ها ی بلیط قطار آنزمان و حتی قیمتهای گذشته استفاده شده بود که ذکر نمونه ی نرخها، باعث طولانی شدن مبحث میشود.
-- تمامی افراد محلی و ادارای، بطور افتخاری در برگزاری این مراسم، که همزمان است،با سالگرد روز «شکرگذاری»(Thanksgiving Day) شرکت کرده بودند و حتی در پذیرایی (دونات و نوشیدنی در ظروف قدیمی) سهمی نیز داشتند.
-- دیدنی تر از آن زمانی بود که بعضی از افرادی که بخاطر مدارک و یا مشکل پزشکی، برگردانده(Deport)میشدند، چطور غمیگین بودند!؟؟ از جمله، دختر خودم که شاید نگرانی هایم در مورد آینده مان، در او بی تاثیر نبوده است، ولی جای سوال است، در مورد دیگران؟
پایان سخن اینکه، زمانی مردمی بسیار، از سرناچاری و شاید هم فقر، به آمریکا کوچیدند و اکنون میبینید که نه تنها ابرقدرت نظامی که حتی(تاحدودی) اقتصادی دنیاست و سرزمینی شده است که آرزوی بسیاری، حتی اروپاییان،(کماکان) هست. و نیز هموطنانی که دل به دریا زده و با مهاجرتی جانانه، میایند که آینده ی خود را بسازند وشاید هم روزگاری، داستان مهاجرتشان است که باید در مدارس، اجرا بشود.
معلم تاریخ مرا خبر سازید که این دانش آموز کند ذهنش، هنوز کامل نمیداند چرا اجداد آریای اش به منطقه ی ایران کنونی و یا هند و اروپا، مهاجرت کرده اند؟
امــّا درد هجران اینباره اش،گرچه «مثل دردهای مردم زمانه اش نیست، درد مردم زمانه است».
پیروز باشید. ارادتمند همگی حمید میزوری. Happy Thanksgiving
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید