کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
مهاجرت به امریکا و حفظ روحیه.
امروز طبق معمول در وقت نهار رفتم به مغازه همخانه ام. چون من در بیشتر اوقات نهار نمیخورم, معمولا میروم آنجا و مثل بقالیهای تهران یک صندلی میگذارم و مینشینم دم درب ورودی تا همخانه ام بتواند نفس بگیرد و اگر خواست به دستشویی برود.

معمولا توی این یک ساعت کمتر کسی برای خرید می آید ولی این روزها بخاطر نزدیک شدن به کریسمس مشتریهایش خیلی زیاد شده اند. امروز بعد از اینکه همخانه ام رفت بیرون حدود هشت نفر مشتری آمد و من حسابی گیج شدم. از طرفی باید مواظب باشم که چیزی بلند نکنند و از طرف دیگر باید به سوالهایشان جواب دهم.

مخصوصا یکی از خانمها که دنبال یک رنگ و مدل خاصی از جوراب شلواری (Pantyhose) میگشت و من مجبور شدم توی انبوه جورابها دنبالش بگردم ولی هر چیزی را که نشانش میدادم میگفت که اون چیزی که مورد نظرش است فرق میکند. اگر بصورت معمولی جنسی را بخواهند میتوانم بفروشم و پولش را از روی اتیکت بگیرم ولی معمولا یک سوالهایی میکنند که امور تخصصی زنان است و من هیچ تصوری از آن ندارم.

وقتی که همخانه ام برگشت و من را در میان مشتریها دید که دست و پا میزنم خنده اش گرفت و من هم پستم را تحویل وی دادم و برگشتم سر کارم. امروز صبح هم جلسه مان با مدیریت به خوبی و خوشی گذشت و از طرح اولیه من خوششان آمد. ظاهرا یک سال دیگر هم میتوانم امیدوار باشم که اخراج نخواهم شد. هرچند که امنیت کاری در امریکا هیچ حساب و کتابی ندارد. در ضمن یک نفر دیگر را هم میخواهند برای کمک به من استخدام کنند که احتمالا موی دماغم خواهد شد و ممکن است نتوانم سر کار برایتان مطلب بنویسم.

الآن هم جاتون خالی یک لیوان قهوه داغ با شیر و شکر برای خودم ریخته ام و میخواهم برایتان در مورد مطلب مهمی بنویسم. این موضوع مربوط میشود به روحیه فردی که اقدام به مهاجرت می کند.

کسانی که به امریکا آمده اند بهتر می دانند که پس از ورودشان چه مراحل روحی متفاوتی را پشت سر گذاشته اند. خوشحالی, غم, ناامیدی, احساس افتخار, احساس خفت و خواری, دلتنگی و ....

روزهای اولی که من وارد امریکا شدم بسیار خوشحال بودم و همواره همه چیز را با ایران مقایسه میکردم. با ناباوری از خودم سوال می کردم که یعنی من واقعا الان در امریکا هستم؟ مردم, ماشینها, ساختمانها و هر چیز دیگری که می دیدم برایم تازگی داشت و جالب بود.

اولین باری که احساس حقارت و عصبانیت کردم زمانی بود که به اداره سوشیال سکوریتی رفتم تا ببینم چرا کارت من نیامده است. انگار که دیروز بود چون همه صحنه ها دقیقا یادم میاید. اول که وارد شدم شماره گرفتم و نشستم و وقتی نوبتم شد, به پشت پیشخوان رفتم. یک خانم 160 کیلویی بسیار بداخلاق و بی تربیت به حرفهایم گوش داد و بعد پاسپورتم را انداخت جلویم و یک چیزی گفت که من نفهمیدم. احتمالا گفت که باید صبر کنی ولی من آن روزها درست زبان انگلیسی را نمیفهمیدم و دوباره از او خواستم که توضیح بده. بعد نگاه غضبناکی به من کرد و دوباره گفت که باید منتظر بمانی. و قبل از اینکه من چیزی بگویم نفر بعدی را صدا کرده بود و او هم آمده بود جلوی پیشخوان.

آن روز من خیلی افسرده و ناراحت شدم و به زمین و زمان و مخصوصا آن خانم فحش میدادم. البته الآن که فکر میکنم برایم خنده دار است و می دانم که آن افراد زیاد نیستند و یا اینکه ممکن است آن روز برای او روز خیلی بدی بوده است و همان موقع هم گیر من زبان نفهم افتاده است. در ضمن من هم بخاطر تازه وارد بودنم خیلی حساس و زود رنج بودم. بهرحال این اولین تجربه بد من در امریکا بود و در این مدت سه سال هم دیگر تجربه ای شبیه آن نداشتم.

بعد از اینکه شروع کردم به جستجو برای کار, احساس ترس بر من غلبه کرد. از اینکه بخواهم در یک محیط غریبه که همه به زبان انگلیسی حرف میزنند کار کنم میترسیدم. حتی میترسیدم که به تلفن شرکتهایی که برایشان رزومه فرستاده بودم, جواب دهم. البته این فقط مخصوص کار نبود و وقتی مردم عادی هم در خیابان از من سوال می کردند میترسیدم که مبادا نفهمم و یا مبادا اشتباه حرف بزنم.

البته من مدت زیادی دنبال کار نگشتم ولی در همان مدت کوتاه هم احساس ناامیدی و یاس گریبان انسان را می گیرد. پیوسته آدم به خودش می گوید که پس چرا به من زنگ نمیزنند؟ چرا برایم وقت مصاحبه نمی گذارند؟ چرا من را استخدام نمی کنند؟ اگر تا یکسال دیگر هم کار پیدا نکنم چه میشود؟

احساس بعدی هم که بیشتر مهاجران آن را تجربه کرده اند, دلتنگی است. آدم بعد از یک مدت کوتاه دلش برای هر چیز و هر کسی که عادت به دیدنشان داشته است, تنگ می شود. بدن شما اتوماتیک می خواهد که از شرایط موجود فرار کند و به همان حالت قبل برگردد.همان شرایطی که سالیان سال به آن عادت کرده بود. دلش میخواهد همان خیابانها, همان درختها و همان آدمهایی را ببیند که بنظرش آشنا هستند. این حالت تا چندین سال هر از چند گاهی به سراغ آدم می آید.

احساس خستگی و درماندگی نیز یکی دیگر از چیزهایی است که پس از مدت کوتاهی به سراغ آدم می آید. بعد از مهاجرت, شما باید برای هر چیزی که برایتان مثل آب خوردن بوده است, چندین برابر تلاش کنید. مثلا حرف زدن به زبان انگلیسی و یا مطالعه برای به روز بودن و یا ارتباط با مردم و هر چیز دیگری میتواند انرژی زیادی را از شما بگیرد. مثلا دیروز من موقعی که ماشینم را پارک کردم و میخواستم وارد سالن شرکت شوم, نزدیک درب ورودی یک آخوندک خیلی قشنگ دیدم. وقتی می خواستم به همکارم بگویم که چه دیده ام یادم آمد که من به هیچ طریقی نمیتوانم به او بگویم که یک آخوندک دیده ام چون نه اسم انگلیسی آن را میدانستم و نه اینکه میتوانستم آن را توصیف کنم.

بسیاری از زمانها هم وقتی با همخانه ام و یا دخترش صحبت میکنم خسته میشوم و بعضی وقتها هم اصلا به صحبت آنها گوش نمیدهم و فقط سرم را تکان میدهم. چون بعد از زمان کار, انرژی زیادی برایم باقی نمی ماند که بخواهم صرف دقت کردن به حرفهای آنها بکنم. ولی میتوانم ساعتها با دوستم فارسی حرف بزنم بدون اینکه ذره ای خسته شوم و یا تلاشی برای آن بکنم. البته این حالت ممکن است بعد از چندین سال رفع شود.

یکی دیگر از حالات روحی که گریبان فرد مهاجر را می گیرد احساس تنهایی است. اصولا در امریکا انسانها به تنهایی عادت دارند و بخاطر فردگرا بودن جامعه, بدین طریق بزرگ شده و زندگی می کنند. ولی ما در محیطی زندگی کرده ایم که جامعه گرا بوده است و همواره در هر حادثه و یا خاطره ای افراد زیادی دور و برمان بوده اند. بنابراین وقتی مهاجرت میکنیم, به مرور احساس تنها بودن جزو یکی از احساسات دائمی ما خواهد شد.

یکی دیگر از حالتهایی که یک فرد مهاجر از بدو ورود به امریکا درگیر آن است, احساس بلاکلیفی و سرگردان بودن است. معمولا یک فرد مهاجر نمیتواند به یک تصمیم قطعی برسد که آیا می خواهد بماند و یا اینکه می خواهد برگردد. بنابراین همواره شما احساس میکنید که زندگی شما موقتی است و ممکن است هر آن تغییر کند. هر ناملایمتی ممکن است فرد مهاجر را به فکر بازگشتن به کشورش بیندازد حتی اگر هیچوقت این کار را نکند.

البته حالتهای خوب زیادی هم در مهاجرت به امریکا وجود دارد مثل احساس امنیت اجتماعی, احساس آزادی, احساس شهروندی و چیزهای دیگر. ولی هدف من از این مطلب این است که با وجود این همه احساسات منفی و مخرب که به سراغمان می آید, چگونه می توانیم روحیه خودمان را حفظ کنیم و مغلوب آنها نگردیم.

جواب خیلی ساده است.

من دو راه حل را به شما پیشنهاد میکنم که هر دوی آنها میتواند در کنار هم بسیار مفید و سازنده باشد.

1- استفاده از روانپزشک. یک روانپزشک خوب و ماهر میتواند به راحتی تمامی احساسات بد را از شما بزداید. اگر دلتنگ هستید و می خواهید به ایران برگردید, اگر از پیدا کردن کار نا امید شده اید, اگر کسی به شما بی احترامی کرده است و دچار حقارت شده اید و یا به غرور ایرانی بودنتان بر خورده است, اگر احساس خستگی و درماندگی میکنید, به شما پیشنهاد میکنم که به یک روانشناس خوب مراجعه کنید و یا لااقل به ویدیوها و کتابهایی که در رابطه با این موضوعات تهیه شده است مراجعه نمایید. مطمئن باشید که نتیجه خوبی خواهید گرفت.

2- الکی خوش بودن. بله دقیقا شما باید الکی خوش باشید و خود را حتی برای بیمزه ترین چیزها شاد کنید و بخندانید. جوک بخوانید, جوک بشنوید, از طبیعت لذت ببرید, به مراکز تفریحی بروید و اگر پول ندارید لااقل به جاهای تفریحی عمومی بروید. مطمئن باشید که اگر کار ندارید, اگر شرایطتان مطلوب نیست و اگر در بلاتکلیفی بسر می برید, غصه خوردن و احساسات بد هیچ کمکی به شما نخواهد کرد. متاسفانه ما به اشتباه فکر میکنیم که اگر روزگار با ما سر ناسازگاری دارد پس ما هم باید بر حال خود بگرییم در حالی که باید چنین فکر کرد که بخند تا روزگار بر تو بخندد. لااقل اگر هم روزگار بر تو نخندد, خودت بر خودت خواهی خندید و احساس بهتری خواهی داشت.

مطمئن باشید که اگر بر احساسات بد خود غلبه کنید و روحیه خود را حفظ نمایید حتی اگر هم تصمیم به برگشتن بگیرید, این تصمیم شما بر اثر حالات روانی بد شما نخواهد بود و شما توانسته اید با در نظر گرفتن واقعیات و شرایط بهترین تصمیم را بگیرید.

امیدوارم که این من بدردتان بخورد
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
مانند همیشه عالی بود
سپاس

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، kavoshgarnet ، pariya2 ، farshadsh ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz
با سلام
با امید به اینکه فرصتی دست دهد تا اینحقیر هم تجربه ها و برداشت شخصی خود را در باره ی موضوع ، عرض کنم، برخود لازم میدانم که از دوستانی که تازه عازم هستند، و نیز دیگر یاران گرامی، بخواهم که این مطلب آنچنان دقیق نوشته شده است که ارزش دوبار خواندن دارد.

مهم این است که بقیه ی دوستان هم با ذکر پیشنهادات و تجربه های خود، در زمینه ی موضوع بحث(حفظ روحیه)، در تکمیل شدن آن، همکاری نمایند.
ولی همین جا عرض کنم که تشخیص بیماری و عارضه ی روحی، پنجاه و یا شصت درصد ، رفع آن مشکل است و به واقع که آرش جان عزیز، مثل همه ی نوشته هایشان،در توصیف آن، بسیار به واقعیت نزدیک است و از خداوند میخواهم که به ایشان توانایی دوچندان همراه با موفقیت روزافزون عطا کند.

پیروز باشید . ارادتمند همگی حمید از نجف آباد میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، Xman ، amirbakhshi ، laili ، WIKIMAN ، farzad24 ، kavoshgarnet ، leili ، honareirani ، farshadsh ، HR.SHAHAB ، philter ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz
ممنونم از آرش عزیز:
اون قسمت هایی که مشکلات را بیان میکردی دقیقا مطابق با ذهنیت من بود و به شدت هم ذات پنداری کردم .
در مورد زبان هم فکر میکنم کم کم انسان عادت میکنه (نمیدونم شاید هم نکنه) من الان نمیدونم وضعیتم چطوره چون تقریبا ۸ سالی میشه که زبان به صورت منظم نمی خونم و کم پیش میاد با کسی حرف بزنم و فقط محدود به مطالعه و شنیدن اخبار شدم ولی یادم میاد زمانی که کلاس زبان میرفتم اوایل خیلی خسته میشدم و انرژی زیادی از من میبرد (البته توی جمع کلاس ما بیسواده من بودم! و مایه ی تفریح دوستانBig Grin) حالا چه اتفاقی در امریکا با مشکلات خاص مهاجرات در ابتدای ورود خواهد افتاد رو خدا میدونه ، جایی که بچه ی ۴ ساله ماشاا.. مثل بلبل انگلیسی با لهجه امریکن بلغور میکنه !(ببین چه استعدادی دارن این امریکایی هاCool)
من که برام فرقی نداره چه انگلیسی چه فارسی هر کدوم رو که میشنوم یا حرف میزنم خسته میشم !

P.S : اینو یادم رفت بگم اون قسمت تلفنی حرف زدن با یک نیتیو که آرش گفت یه واقعیت بسیار وحشتناکه ! من تا به حال با یک نفر تلفنی انگلیسی حرف نزده بودم . در هنگام صحبت با کی سی سی قلبم که اومده بود تو دهنم نمیذاشت لغات را به خوبی بیان کنم ! و مثل آلوچه در دهان بنده اینو اونور میرفت!
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
پاسخ
آرش جان،
ممنون به خاطر نوشته خوبت...الان دیدم لینک این مطلبت تو با. لا. تر. ین داغ شده اومده صفحه اول...
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، rs232 ، kavoshgarnet ، WIKIMAN ، farshadsh ، taherifar ، alirezanz
عالی بود آرش عزیز

من دقیقا از وقتی ویزا گرفتم حسم به کلی عوض شده، فکر کنم وارد مرحله دو به شکی شدم!!! که حالا برم اونجا چی میشه و چه کار باید بکنم و ... از این فکر های الکی ، ولی خداییش اون لحظه گرفتن ویزا از همه بهتر بود بقیش سخته یه خوردهBig Grin
در مورد زبان من الان تقریبا فیلم های امریکایی رو تا 60-70 % متوجه میشم و جالبه یک دوست آمریکایی هم دارم چند روز پیش توی Skype داشتم باهاش چت میکردم اون وقتی با برادرش حرف میزد من تقریبا همه حرفاش رو میفهمیدم!!! ولی اون قسمت تلفنیش حقیقتا سخته منم به کی سی سی زنگ میزدم جونم در میرفت هرچند اون اپراتور بیچاره خیلی شمرده شمرده با من حرف میزد.
البته شایان توجه دوستان که ادارات دولتی بزرگ در آمریکا اگه نتونستین منظورتونو بهشون درست بگین معمولا به صورت رایگان مترجم برای شما پشت خط میارن ، فقط کافیه بگید I need translation !
Hope Never Die


شماره کیس: ***31
تاریخ دریافت نامه قبولی:may 2008
کنسولگری:abudhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: july 2008
تاریخ کارنت شدن کیس:May 2009
تاریخ دریافت نامه دوم:31 may
تاریخ مصاحبه:14 july
دریافت ویزا: 30 september (روز آخر)
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، amirbakhshi ، Monica ، laili ، farzad24 ، ana ، lexington ، kavoshgarnet ، seravin ، leili ، afshin ، honareirani ، pariya2 ، farshadsh ، philter ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz ، 4ugh
با تشكر از آرش جون
به توصيه حميد عزيز از ميزوري من هم اين مطلب رو دوبار خوندم
ولي نميدونم چي شد كه حالا براي بار سوم دارم مطلب رو از نو ميخونم.
***خدا به خير كنه فكر كنم افتادم توي لووپ*****
رشته 6 امتيازي--->ارسال مدارك تشكيل پروند كبك براي سوريه : 2010/8---> دريافت فايل نامبر كبك از دمشق: 2010/10--->
دعوت به مصاحبه : 2011/12---> مصاحبه :2012/02 --->
دريافت فايل نامبر فدرال : 2012/03
مدیکال : ---
پاس ریکوئست: ---
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، lexington ، kavoshgarnet ، honareirani ، farshadsh ، love story ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz
آرش جان بازم مثل هميشه كامل و پر محتوا نوشتي

واقعاً اگر اين سايت يك عضوي مثل آرش رو نداشت نمي دونم وضعيت سايت چطوري بود !!! (قابل توجه مديريت : قصد بي احترامي نداشتم فقط منظورم استقبال اعضاء بود Big Grin)

تمام مسايلي رو كه آرش مطرح كرد من هر شب دارم باهاش كلنجار ميرم كه اگه رفتم اونجا چه خاكي تو سرم بريزم تو غربت با زن و بچه (البته من بچه ندارمTongue) البته من عموم اونجاست شايد يكم اين غم غربت و مشكلاتش حل بشه ولي بازم غربته ديگه ، ولي با اين توضيحاتي كه آرش هم داد يكم خيالم راحت شد .

خدايا ، خداي مهربون اين آرش رو از ما نگير
به امید دیدار در سرزمین موعود
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، Monica ، lexington ، sh-b ، kavoshgarnet ، fairwall ، honareirani ، pariya2 ، farshadsh ، philter ، pari pariaaa ، SomeOneX ، taherifar ، alirezanz
به نظر من اگه با دید عرفانی به دنیا نگاه کنیم هر جا باشیم خوشیم.و خودمون رو یه شهروند جهانی میدونیم.تنهائی برامون زیبا میشه .آدما جالب میشن.گرفتاریا و مشکلات خنده دار میشه و....
چون این نیز می گذرد...
خانه دوست کجاست...
پاسخ
تشکر کنندگان: kavoshgarnet ، rs232 ، afshin ، honareirani ، amirbakhshi ، farshadsh ، shahab2000 ، philter ، pari pariaaa ، taherifar ، inanna
(2009-12-06 ساعت 00:54)soroush2031 نوشته:  به نظر من اگه با دید عرفانی به دنیا نگاه کنیم هر جا باشیم خوشیم.و خودمون رو یه شهروند جهانی میدونیم.تنهائی برامون زیبا میشه .آدما جالب میشن.گرفتاریا و مشکلات خنده دار میشه و....
چون این نیز می گذرد...

سروش جان حرفت رو از دو تا زاویه میشه دید . یکیش کاملا درسته و یک جور جهانبینی به آدم میده که هیچ مشکلی نتونه بر انسان اثر بگذاره و میتونه انسان رو موفق کنه .
ولی اگر از یک زاویه دیگه بهش نگاه کنی باید کلا مهاجرتو بیخیال بشی . بشینی سر جات و از زندگیت لذت ببری (گل و بلبل و از این حرفا)و همه مشکلات و بدبختی ها و ... رو یکی یکی جاخالی بدی !

به طور خلاصه نوع اول میشه نسبی دیدن و نوع دوم میشه مطلق دیدن.
حالا نمی دونم منظور شما کدومشون هست .
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، kavoshgarnet ، rs232 ، honareirani ، amirbakhshi ، Monica ، farshadsh ، philter ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz
چقدر زیبا نوشتی آرش جان
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz
عالی بودارش
مشکلی نیست اگه این بحران تموم بشه همه چی درست میشه -الان بیکاری10%
کار گیرمیاد-هرچی روتصورکنی همون سراغت میاد,
donot be a pessimistic person,be realistic
person
case:19###
Big Grin



پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، honareirani ، philter ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz
منظورم اینه که از هر جا که هستیم لذت ببریم و شکر گذار اما خودمون را به کل هستی و انسانها متصل بدونیم .و از نعمتهای دنیا لذت ببریم و به جائی که هستیم بسنده نکنیم.ما اومدیم به مهمونیه دنیا از بین 1000000000 ذره .پس مث یه مهمون مادب لذت ببریم در کنار دیگر مهمونا حالا چه ایران چه هر جا.
خانه دوست کجاست...
پاسخ
تشکر کنندگان: homeless ، honareirani ، amirbakhshi ، rs232 ، farshadsh ، pari pariaaa ، taherifar
خيلي بامزه و دل نشين تعريف كرده بودين و باوجوديكه متن طولاني بود چون نثرش خوب بود خواننده رو تا سطر اخر ميبرد.
راستي چقدر شغل دوستتون سخته!!!! بنظر من شكنجه اميزترين شغل براي اقايون همين فروشندگي اجناس زنانه ست.واقعا پروسه خريد خانوما خيلي پيچيده ست اينه كه تقريبا بيشتر پدرا،همسرا و يا دوست پسرا ازش فراري ان .اين وسط فروشنده ها ميمونن كه مجبورن براي هر مشتري زن كل مغازه رو زير و رو كنن و دوباره مرتب كننSmile)

حفظ روحيه و تلقين هاي مثبت واقعا مهم و كمك كننده ست.بنظر من مهاجر بايد قوي باشه .اگه خودتو به مشكلات و غربت ببازي بسختي و خيلي دير ميتوني به شرايط عادت كني و تا زمانيكه نتوني به شرايط جديد عادت كني نميتوني راحت زندگي كني............واقعا يه سري از چيزا كه خيلي پيش و پا افتاده ست و ما وقتي ايران هستيم حتي بهش فكر نمي كنيم اونجا بنظرمون خيلي مهم ميشن.براي من شايد باورتون نشه سخت ترين بخش هم صحبتي با يه هم زبون بود!!!! من هيچ وقت مشكل و نگراني پيدا كردن كار نداشتم.بغير از خونوادم كه خب مرتب به ديدنم ميان خيلي وابستگي عاطفي به بقيه دوستان در ايران نداشتم اينه كه ندرتا دلتنگ شدم اما اغلب از اينكه مجبور بودم به زبان ديگه اي حرف بزنم دپرس و غمگين ميشدم و هنوز هم ميشم.و با توجه به ترسي كه از برقراري ارتباط با ايرانيان خارج از ايران دارم متاسفانه دوست ايراني در غربت ندارم و باز متاسفانه چون حتي همسر منم فارسي بلد نيست من فرصت فارسي صحبت كردن در خونه رو هم از دست ميدم و تنها افرادي كه ميتونم باهاشون فارسي حرف بزنم پدر ومادرم هستن اونم از طريق تلفن نه فيس تو فيس Sad

فعلا كه ايرانم و خوشحالم فرصتي نصيبم شده كه از اين دلتنگي رهائي پيدا كنم
پاسخ
تشکر کنندگان: amirbakhshi ، honareirani ، Monica ، rs232 ، sh-b ، ana ، laili ، seravin ، matrix ، lexington ، farshadsh ، HR.SHAHAB ، philter ، masuodrh ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz
آفرین بر شما با این پست های فوق العاده عالی
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، farshadsh ، pari pariaaa ، taherifar ، alirezanz




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان