2009-12-09 ساعت 07:02
با سلام
از آنجاکه مطلب کمی طولانی است، از ذکر مقدمه می پرهـیـزم و یکراست میرویم یه سراغ اصل موضوع:
امروزه با منسوخ شدن اندیشه ی سوزاندن جنازه ،بعنوان یک رسم بودایی و هندویی ، در بیشتر آمریکا، سوای اهدافی دیگر چون سلامت میحط زیست و بقای روح تا جسم و … توجیه اقتصادی و آسانی کار، ازجمله ی عواملی است که بیشترآنها اقدام به سوزاندن جنازه(Cremation) میکنند.
البته در بیشتر شهرهای بزرگ، قسمتی از گورستان به استفاده ی دیگر ادیان ، همچون مسلمانان ، جهت خاکسپاری جنازه، به شیوه ومراسم خاص خود وجود دارد. ولی اجازه بدهید، گزارش تفصیلی خود را از انجام مراسم درگذشت نوجوانی همسن خودم(چهل و یک ساله) عرض کنم و بد نیست یه« دورازجان شما »، توی دهنتون باشه، اومد و من افتادم و همسایه مان مـُرد، اونوقته که مجبوری «یه قدم بری تا صحرای کربلا».
با دیدن صف طولانی مردم که تا پیاده رو کلیسا کشیده شده بود؛ کنجکاو شدم تااز موضوع باخبر بشم و دروغتان نگویم یه لحظه خنده ای از سر رضایت بر لبانم آمد که آخ جون، موضوعی داغ برای خوانندگان عزیز !!؟ بهمین علـّت من هم ایستادم توی صف و پس از دو – سه سالی عـقـده ی نیایستادن توی صف را خالی کردم .
از آنجاکه شخص تازه درگذشته(مـُتـوفــّی) جوان بود(از نظر آمریکاییها،وگرنه در ایران پیر یا میانسال به حساب میاید)، استقبال مردم در مراسم « دیدار آخر»( Visitation) حسابی بود و حدود دوساعت طول کشید تا به مقصد برسیم، در بین راهروها، سه پایه هایی گذاشته بودندکه تابلوهایی از عکسهای دوران بچگی تا بزرگسالی، دوستان، خانواده، مدارک تحصیلی و درکل هرچیزی درباره ی متوفی، بر روی آنها قرار داشت و کمک میکرد تا مردم منتظر در صف، بهانه ای برای ذکر خیر و یادی نیکو از او داشته باشند.
در ابتدای ورود به کلیسا، دفترچه ای یادداشتی قرار داده بودند تا هرکس علاوه بر امضای آن، جمله ای دریادبود ، نوشته باشد. در کنار آن ، سبدی قرار داشت وافراد علاقمند با برداشتن یک پاکت(نامه) ، چک و یا مبلغ نقد دلخواه خود را جهت هزینه ی تحصیلی فرزندان او، اهدا میکرد. و البته همزمان، شخصی از بزرگ فامیل ضمن خوش آمدگویی، بروشوری چاپ شده را بدست افراد میداد که علاوه بر عکس شخص مرده، دربردارنده ی اطلاعات دیگر همچون تاریخ تولد، مرگ، ازدواج، نام والدین و همسر و فرزندان و خواهر و برادر، نام دوستان همکار، کسانی که در امر طراحی و ساخت تابوت دست داشته اند،تاریخ و چگونگی انجام مراسم و تدفین و ... در آن چاپ شده بود.
همزمانی که صدای بلند موسیقی مورد علاقه ی شخص، از بلندگوها ، در فضای سالن کلیسا میپیچید، با درآغوش کشیدن بازماندگان، عرض تسلیتی داشتیم و همزمان، نم گریه ای ، چشم بعضی ها را تر میکرد که وجود دستمال کاغذی در همه طرف، فرصت خودنمایی بیشتری به کسی نمیداد. پس از عرض تاسف به خانواده، گذر از کنار تابوت ، مرحله ای بود که به زعم خیلی ها، سخت بود ودرمقابل، نمیدانم چرا مرا به کنجکاوی بیشتر واداشت تا بهتر حس فضولی ام را ارضا کنم.
تابوت( Coffin / Casket) از جنس پلاستیک سخت ساخته و طراحی شده بود و جز روی درب تابوت که اسم شخص با پلاکی طلایی حک و نصب شده بود، طراحی فضای بیرونی تابوت،به گونه ای بود که بیشتر، راحتی حمل و نقل آن مد نظر میبوده است. فضای داخلی آن با ابر و پارچه ی ساتن، به شکل یک تخت خوابی راحت و لوکس، تزیین شده بود، به نحوی که حتی بالشی از پـَر، هم برای راحتی سر او قرار داشت.و البته نامه ها و نقاشی هایی که فرزندان او، برای بدرود آخر برایش آماده کرده و در تابوت قرارداده بودند.
از آنجاکه در مرده شور خانه(Funeral Home)، پس از مرگ افراد، خون رگها را به سرعت خارج میکنند و بجای آن مایعی(ظاهرا ً ازت) تزریق میکنند، جنازه به این زودیها، بوی تعفن نمیگیرد، در مقابل، پوشاندن بهترین لباسها و کفش؛ اصلاح سر و صورت و حتی سشوار کشیدن موها، و نیز آرایش صورت، چنان چهره ی اورا آرام متصور میکرد که گویی در خوابی آسوده، غنوده است و حتی بعضی را به بوسیدن او، وامیداشت.
پس ازمراسم« آخرین دیدار»، که معمولا ً جهت آسایش دیگران در عصر و شب هنگام است، راهی خانه شدم تا فردا ادامه ی مراسم فاتحه و مداحی و شاید هم سینه زنی و خاک و کاه برسر ریزی و شاید هم قمه زنی را ببینم و آنرا برایتان گزارش کنم، پس تا قسمت بعدی فعلا ً بدرود ( دوستان قصد داشتم این مطلب را در دوبخش خدمتتان ارائه کنم که...)
از آنجاکه میدانستم مراسم دعا و «فاتحه خوانی برسرتابوت»( Funeral) تقریبا ً عین همان مراسم« یاد بود»( Memory Service )است که بر سر کوزه ی خاکستر باقی مانده ،انجام میدهند؛ نیم ساعتی دیر رفتم و دقیقا ً اواخر جلسه بود وسخنرانی های یادبود، ذکر خیر و خاطراتی از مرحوم(ه)، خنده وشوخی تمام شده بود و پس از سرود و انجیل خوانی، تابوت را به نعش کش مشکی مخصوص که بسیار شبیه به ماشین های عیانی لموزین است،(به نام Hearse / Hearst و فقط جنازه و سبدهای گل، اجازه ی ورود دارند!!؟)، منتقل کردند.
سپس همه ی وداع کننده گان، سوار ماشین های خودشان شدند و بعد از ماشین پلیس و نعش کش که از جلومیرفت؛ با روشن کردن چهارچراغ چشمک زن راهنما، کاروانی را تشکیل دادیم .
برای اولین بار بود که هیچ چراغ زرد و قرمزی را توجه نکردیم و در مقابل، ماشینها ی دیگر( در سمت مقابل و یا سر چهار راهها)، بمحض دیدن،به احترام، توقف میکردند و تا بعد از گذر کاروان، راه نمیافتادند.
پس از پارک کردن آنهمه ماشین، که با نظمی خاص همراه بود، همگی به طرف یک چادر کمپینگ کوچکی که بر سر قبر،جهت پیش بینی باد و باران، افراشته بود؛ رفتیم و برایم جالب بود با آنکه تمامی فضای قبرستان، چمن کاری شده است، چطور باز فرشهایی مخملین،برای تزئین و نیز راحتی افراد ( نه برای نشستن، بلکه ایستادن بر روی آن)پهن شده بود،. البته خانواده ی درجه ی یک ،پس از قراردادن، تابوت به روی اهرم(نقاله/آسانسور) مخصوص انتقال تابوت به داخل قبر ، بر روی صندلیهایی که در نزدیکی قبر نهاده بودند، نشستند.
نمازمیـّت یا همان قرائت بخشی از انجیل و ذکر جمله ی معروف« از خاکستر به خاکستر، از خاک به خاک Ashes to ashes , Dust to dust) را کشیش همراه جمعیت عزادار،انجام داد و سپس یک به یک افراد ،همان مراسم در آغوش کشی بازماندگان و عرض تسلیت دوباره را تکرار کردند و به تدریج محیط گورستان را ترک کردند؛ چراکه برایشان ناخوشایند بود و باید بعضی از قبرستانهای ما را ببینند که از...؟ هم بدمنظره تر است؛تا راضی باشند.
با رفتن همراهان تشییع کننده، خود خانواده هم راهی شدند و البته بعضی از نزدیکان، سخت دل میکندند و بیشتر آنها، به منزله ی یادگاری، شاخه ای ازگلهای فراوانی را که در اطراف تابوت قرار داشت، میکند و صحنه را ترک میکرد، در همین حین و بین بود که پس از هماهنگی با مرده شورعزیز(البته مسئول حمل کنندگان جنازه Pallbearer)، چشم باز کردم، دیدم جز قبرکن و او، و البته من کنجکاو، کسی دیگر نمانده. همه بگید امان از فضولی !!!؟؟
وقتی که آنها دور و بر قبر را از وجود فرشهای سبز و مخملی، که نه تنها برای آراستن، بلکه پوشاندن عمق قبر،خالی کردند، من تازه پی به عمق بیش ازیک و نیم متری قبر بردم( 6فوت=3یارد) و متعجب مانده بودم که با چه دستگاه و ماشینی ، به این قشنگی ، آنرا چهارگوش و یکدست، کنده بودند !!؟؟ مهم تر اینکه ، تابوتی که تاکنون از آن صحبت میکردم، باز در داخل یک تابوتی دیگر قرار میگرفت.
آن تابوت دوّم(والت Wault)دو لایه بود و بخش بیرونی آن ترکیبی از سیمان سخت و بخش داخلی آن، عایقی پلاستیکی بود که با گذاردن درب آن به هیچوجه گل و لای و باران ونم به داخل آن سرایت نکند. البته در گذشته های نچندان دور فقط از یک تابوت بسیار ساده،( جعبه ای چوبی) استفاده میکردند و امروزه، هرکس بنا به فراخور و باور و ثروت خود، اقدام به طراحی و تهییه ی انواع و اقسام آن میکند و شاید شنیده باشید که تابوتی به شکل عقاب و دیگری قایق(دور از جون قایق آرش خان) و آن دیگری سفینه ی فضایی است.
البته در موزه ی شهر، یک تابوتی وجود دارد متعلق به صد تا صد و بیست سال قبل که از جنس چدن، ریخته گری شده است و درآن زمان که تابوت چوبی عادی، سه تا چهار دلار ارزش داشته، برای ساخت آن، چیزی حدود صد دلار پرداخت شده است. ولی افسوس که صاحب آن اشتباه فکر میکرد و اکنون جز رشته هایی از موی سر و تکه ای از لباس بلند شب خواب آن خانم، چیزی دیگر نمانده است.
برگردم سر مبحث اصلی، و آن اینکه، پس از قرارگرفتن، تابوت اوّل در تابوت سیمانی و سخت دوّم، و بستن درب آن، هر دورا با آزاد کردن قفل اهرمها، به آرامی به ته قبر فرستادند و آنها منتظر آمدن وانت بار حامل خاک و گلی که هنگام قبرکنی بار آن کرده بودند، ماندند و من هم از شدت سوز سرما، فرار را برقرار، و بهتره شما هم اگر نظر و سخنی دارید، بنویسید ؛ وگرنه برید یه مطلب درست و حسابی بخوانید.
بدرود ارادتمند همگی حمید
از آنجاکه مطلب کمی طولانی است، از ذکر مقدمه می پرهـیـزم و یکراست میرویم یه سراغ اصل موضوع:
امروزه با منسوخ شدن اندیشه ی سوزاندن جنازه ،بعنوان یک رسم بودایی و هندویی ، در بیشتر آمریکا، سوای اهدافی دیگر چون سلامت میحط زیست و بقای روح تا جسم و … توجیه اقتصادی و آسانی کار، ازجمله ی عواملی است که بیشترآنها اقدام به سوزاندن جنازه(Cremation) میکنند.
البته در بیشتر شهرهای بزرگ، قسمتی از گورستان به استفاده ی دیگر ادیان ، همچون مسلمانان ، جهت خاکسپاری جنازه، به شیوه ومراسم خاص خود وجود دارد. ولی اجازه بدهید، گزارش تفصیلی خود را از انجام مراسم درگذشت نوجوانی همسن خودم(چهل و یک ساله) عرض کنم و بد نیست یه« دورازجان شما »، توی دهنتون باشه، اومد و من افتادم و همسایه مان مـُرد، اونوقته که مجبوری «یه قدم بری تا صحرای کربلا».
با دیدن صف طولانی مردم که تا پیاده رو کلیسا کشیده شده بود؛ کنجکاو شدم تااز موضوع باخبر بشم و دروغتان نگویم یه لحظه خنده ای از سر رضایت بر لبانم آمد که آخ جون، موضوعی داغ برای خوانندگان عزیز !!؟ بهمین علـّت من هم ایستادم توی صف و پس از دو – سه سالی عـقـده ی نیایستادن توی صف را خالی کردم .
از آنجاکه شخص تازه درگذشته(مـُتـوفــّی) جوان بود(از نظر آمریکاییها،وگرنه در ایران پیر یا میانسال به حساب میاید)، استقبال مردم در مراسم « دیدار آخر»( Visitation) حسابی بود و حدود دوساعت طول کشید تا به مقصد برسیم، در بین راهروها، سه پایه هایی گذاشته بودندکه تابلوهایی از عکسهای دوران بچگی تا بزرگسالی، دوستان، خانواده، مدارک تحصیلی و درکل هرچیزی درباره ی متوفی، بر روی آنها قرار داشت و کمک میکرد تا مردم منتظر در صف، بهانه ای برای ذکر خیر و یادی نیکو از او داشته باشند.
در ابتدای ورود به کلیسا، دفترچه ای یادداشتی قرار داده بودند تا هرکس علاوه بر امضای آن، جمله ای دریادبود ، نوشته باشد. در کنار آن ، سبدی قرار داشت وافراد علاقمند با برداشتن یک پاکت(نامه) ، چک و یا مبلغ نقد دلخواه خود را جهت هزینه ی تحصیلی فرزندان او، اهدا میکرد. و البته همزمان، شخصی از بزرگ فامیل ضمن خوش آمدگویی، بروشوری چاپ شده را بدست افراد میداد که علاوه بر عکس شخص مرده، دربردارنده ی اطلاعات دیگر همچون تاریخ تولد، مرگ، ازدواج، نام والدین و همسر و فرزندان و خواهر و برادر، نام دوستان همکار، کسانی که در امر طراحی و ساخت تابوت دست داشته اند،تاریخ و چگونگی انجام مراسم و تدفین و ... در آن چاپ شده بود.
همزمانی که صدای بلند موسیقی مورد علاقه ی شخص، از بلندگوها ، در فضای سالن کلیسا میپیچید، با درآغوش کشیدن بازماندگان، عرض تسلیتی داشتیم و همزمان، نم گریه ای ، چشم بعضی ها را تر میکرد که وجود دستمال کاغذی در همه طرف، فرصت خودنمایی بیشتری به کسی نمیداد. پس از عرض تاسف به خانواده، گذر از کنار تابوت ، مرحله ای بود که به زعم خیلی ها، سخت بود ودرمقابل، نمیدانم چرا مرا به کنجکاوی بیشتر واداشت تا بهتر حس فضولی ام را ارضا کنم.
تابوت( Coffin / Casket) از جنس پلاستیک سخت ساخته و طراحی شده بود و جز روی درب تابوت که اسم شخص با پلاکی طلایی حک و نصب شده بود، طراحی فضای بیرونی تابوت،به گونه ای بود که بیشتر، راحتی حمل و نقل آن مد نظر میبوده است. فضای داخلی آن با ابر و پارچه ی ساتن، به شکل یک تخت خوابی راحت و لوکس، تزیین شده بود، به نحوی که حتی بالشی از پـَر، هم برای راحتی سر او قرار داشت.و البته نامه ها و نقاشی هایی که فرزندان او، برای بدرود آخر برایش آماده کرده و در تابوت قرارداده بودند.
از آنجاکه در مرده شور خانه(Funeral Home)، پس از مرگ افراد، خون رگها را به سرعت خارج میکنند و بجای آن مایعی(ظاهرا ً ازت) تزریق میکنند، جنازه به این زودیها، بوی تعفن نمیگیرد، در مقابل، پوشاندن بهترین لباسها و کفش؛ اصلاح سر و صورت و حتی سشوار کشیدن موها، و نیز آرایش صورت، چنان چهره ی اورا آرام متصور میکرد که گویی در خوابی آسوده، غنوده است و حتی بعضی را به بوسیدن او، وامیداشت.
پس ازمراسم« آخرین دیدار»، که معمولا ً جهت آسایش دیگران در عصر و شب هنگام است، راهی خانه شدم تا فردا ادامه ی مراسم فاتحه و مداحی و شاید هم سینه زنی و خاک و کاه برسر ریزی و شاید هم قمه زنی را ببینم و آنرا برایتان گزارش کنم، پس تا قسمت بعدی فعلا ً بدرود ( دوستان قصد داشتم این مطلب را در دوبخش خدمتتان ارائه کنم که...)
از آنجاکه میدانستم مراسم دعا و «فاتحه خوانی برسرتابوت»( Funeral) تقریبا ً عین همان مراسم« یاد بود»( Memory Service )است که بر سر کوزه ی خاکستر باقی مانده ،انجام میدهند؛ نیم ساعتی دیر رفتم و دقیقا ً اواخر جلسه بود وسخنرانی های یادبود، ذکر خیر و خاطراتی از مرحوم(ه)، خنده وشوخی تمام شده بود و پس از سرود و انجیل خوانی، تابوت را به نعش کش مشکی مخصوص که بسیار شبیه به ماشین های عیانی لموزین است،(به نام Hearse / Hearst و فقط جنازه و سبدهای گل، اجازه ی ورود دارند!!؟)، منتقل کردند.
سپس همه ی وداع کننده گان، سوار ماشین های خودشان شدند و بعد از ماشین پلیس و نعش کش که از جلومیرفت؛ با روشن کردن چهارچراغ چشمک زن راهنما، کاروانی را تشکیل دادیم .
برای اولین بار بود که هیچ چراغ زرد و قرمزی را توجه نکردیم و در مقابل، ماشینها ی دیگر( در سمت مقابل و یا سر چهار راهها)، بمحض دیدن،به احترام، توقف میکردند و تا بعد از گذر کاروان، راه نمیافتادند.
پس از پارک کردن آنهمه ماشین، که با نظمی خاص همراه بود، همگی به طرف یک چادر کمپینگ کوچکی که بر سر قبر،جهت پیش بینی باد و باران، افراشته بود؛ رفتیم و برایم جالب بود با آنکه تمامی فضای قبرستان، چمن کاری شده است، چطور باز فرشهایی مخملین،برای تزئین و نیز راحتی افراد ( نه برای نشستن، بلکه ایستادن بر روی آن)پهن شده بود،. البته خانواده ی درجه ی یک ،پس از قراردادن، تابوت به روی اهرم(نقاله/آسانسور) مخصوص انتقال تابوت به داخل قبر ، بر روی صندلیهایی که در نزدیکی قبر نهاده بودند، نشستند.
نمازمیـّت یا همان قرائت بخشی از انجیل و ذکر جمله ی معروف« از خاکستر به خاکستر، از خاک به خاک Ashes to ashes , Dust to dust) را کشیش همراه جمعیت عزادار،انجام داد و سپس یک به یک افراد ،همان مراسم در آغوش کشی بازماندگان و عرض تسلیت دوباره را تکرار کردند و به تدریج محیط گورستان را ترک کردند؛ چراکه برایشان ناخوشایند بود و باید بعضی از قبرستانهای ما را ببینند که از...؟ هم بدمنظره تر است؛تا راضی باشند.
با رفتن همراهان تشییع کننده، خود خانواده هم راهی شدند و البته بعضی از نزدیکان، سخت دل میکندند و بیشتر آنها، به منزله ی یادگاری، شاخه ای ازگلهای فراوانی را که در اطراف تابوت قرار داشت، میکند و صحنه را ترک میکرد، در همین حین و بین بود که پس از هماهنگی با مرده شورعزیز(البته مسئول حمل کنندگان جنازه Pallbearer)، چشم باز کردم، دیدم جز قبرکن و او، و البته من کنجکاو، کسی دیگر نمانده. همه بگید امان از فضولی !!!؟؟
وقتی که آنها دور و بر قبر را از وجود فرشهای سبز و مخملی، که نه تنها برای آراستن، بلکه پوشاندن عمق قبر،خالی کردند، من تازه پی به عمق بیش ازیک و نیم متری قبر بردم( 6فوت=3یارد) و متعجب مانده بودم که با چه دستگاه و ماشینی ، به این قشنگی ، آنرا چهارگوش و یکدست، کنده بودند !!؟؟ مهم تر اینکه ، تابوتی که تاکنون از آن صحبت میکردم، باز در داخل یک تابوتی دیگر قرار میگرفت.
آن تابوت دوّم(والت Wault)دو لایه بود و بخش بیرونی آن ترکیبی از سیمان سخت و بخش داخلی آن، عایقی پلاستیکی بود که با گذاردن درب آن به هیچوجه گل و لای و باران ونم به داخل آن سرایت نکند. البته در گذشته های نچندان دور فقط از یک تابوت بسیار ساده،( جعبه ای چوبی) استفاده میکردند و امروزه، هرکس بنا به فراخور و باور و ثروت خود، اقدام به طراحی و تهییه ی انواع و اقسام آن میکند و شاید شنیده باشید که تابوتی به شکل عقاب و دیگری قایق(دور از جون قایق آرش خان) و آن دیگری سفینه ی فضایی است.
البته در موزه ی شهر، یک تابوتی وجود دارد متعلق به صد تا صد و بیست سال قبل که از جنس چدن، ریخته گری شده است و درآن زمان که تابوت چوبی عادی، سه تا چهار دلار ارزش داشته، برای ساخت آن، چیزی حدود صد دلار پرداخت شده است. ولی افسوس که صاحب آن اشتباه فکر میکرد و اکنون جز رشته هایی از موی سر و تکه ای از لباس بلند شب خواب آن خانم، چیزی دیگر نمانده است.
برگردم سر مبحث اصلی، و آن اینکه، پس از قرارگرفتن، تابوت اوّل در تابوت سیمانی و سخت دوّم، و بستن درب آن، هر دورا با آزاد کردن قفل اهرمها، به آرامی به ته قبر فرستادند و آنها منتظر آمدن وانت بار حامل خاک و گلی که هنگام قبرکنی بار آن کرده بودند، ماندند و من هم از شدت سوز سرما، فرار را برقرار، و بهتره شما هم اگر نظر و سخنی دارید، بنویسید ؛ وگرنه برید یه مطلب درست و حسابی بخوانید.
بدرود ارادتمند همگی حمید
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید