امروز صبح خیلی سرم شلوغ بود و توی اطاقم ترافیک شده بود. یکی می فت و آن یکی می آمد. هر زمانی که یک امکان جدید به سیستم اضافه می کنیم نفسمان در می آید تا آنها آن را یاد بگیرند و بتوانند از آن استفاده کنند. متاسفانه بخش آموزش و داکیومنتری ما هم خیلی ضعیف است و قرار است یک نفر استخدام کنند تا در کنار من قرار بگیرد و به اوضاع آن سر و سامان دهد. باید تا یک نفر موی دماغم نشده است از فرصت استفاده کنم و مطلب بنویسم. فکر کنم که سرعت مطلب نوشتن من از خواندن شما بیشتر شده باشد بنابراین هر موقعی که خسته شدید بگویید که کمی دست نگه دارم.
دیروز بعد از کار داشتم از گرسنگی می مردم و در خانه هم چیزی نداشتم. برای همین از همانجا به فروشگاه رفتم و صد و پنجاه دلار آشغال خریدم. به شما توصیه می کنم که هیچگاه در امریکا با شکم گرسنه خرید نکنید چون هر چیزی را که ببینید و به نظر خوشمزه بیاید می خرید. در واقع هر چی گند و گه بود جمع کردم و ریختم توی چرخ دستی ام. چندین جعبه بیسکوییت, شکلات های مختلف, ژله, بستنی, دو بسته آجیل, کرم کارامل, یک بسته بزرگ کیت کت, غذاهای آماده فریزری, میوه های کنسرو شده و سالاد میوه, کنسرو سوپ, نودل و هرچیزی که به نظر خوشمزه می آمد. فکر کنم که دست و پایم در آن زمان فقط از معده ام دستور می گرفته اند نه از مغزم.
الان هم که ساعات پایانی کار است, همه مشغول چرت بعداز ظهر هستند و کسی کاری به کارم ندارد. من هم از فرصت استفاده می کنم تا برایتان کمی از آز.اد.ی ب.ی.ان در امریکا بنویسم.
همه ما حرفهای کلیشه ای زیادی را شنیده ایم که مثلا در امریکا همه آ.زا.د هستند تا حرفشان را بزنند ولی در ایران آ.زا.د نیستند. من قصد ندارم که این چیزهای تکراری و خسته کننده را بگویم بلکه میخواهم با هم این مسئله را بررسی کنیم و ببینیم چرا این گونه است و ریشه های اجتماعی آن کجا است.
1- چه کسی اجازه حرف زدن دارد؟
با یک مثال ساده حرفم را شروع میکنم. در امریکا وقتی یک نفر با یک معلول ذهنی به یک ساندویچ فروشی میرود, فرد سالم غذای خود را سفارش می دهد و کنار می ایستد تا آن فردی که معلول ذهنی است غذای خودش را سفارش دهد. طبیعتا سفارش غذا توسط فرد معلول بیشتر طول می کشد و شاید هم مجبور شود با دست و اشاره های مختلف منظور خود را بفهماند. مهم این است که در امریکا به یک فرد عقب افتاده ذهنی اجازه می دهند که حرف بزند و آنچه را که می خواهد خودش ب.ی.ان کند هر چند ناقص و دست و پا شکسته. این مسئله برای یک بچه سه ساله و یا چهارساله هم به همین شکل است و کسی به جای آنها حرف نمی زند.
حال فرض کنید در ایران یک فرد سالم با یک عقب افتاده ذهنی به یک ساندویچ فروشی بروند. آن مرد بدون اینکه حتی از تمایلات فرد معلول خبر داشته باشد به ساندویچ فروشی میگوید اکبر آقا بی زحمت یه دل و جیگر دو نونه هم برای این طفلک زبون بسته بپیچ. همچین پر و پیمونش کن که بخوره سیر شه. دستت درست عمو!
یا اینکه در ایران یک آقا با خانم و دو تا بچه هایش به رستوران می روند و آقا برای همه سفارش غذا می دهد و مثلا خانم وی یواشکی زیر گوش آقا می گوید که بگو برای من فلفل نریزد.
پس در امریکا هر کسی که می تواند حرف بزند و یا وسیله ای برای ب.یا.ن مقصود خود دارد, می تواند مستقیما با هر کسی که می خواهد حرف بزند ولی در ایران این امر صدق نمی کند.
در ایران چون یک فرد در یک جامعه تعریف می شود, بنابراین در آن جامعه فقط کسی می تواند حرف بزند که نسبت به بقیه افراد آن جامعه برتری داشته باشد. به زبان ساده تر, در ایران همیشه یک سخنگو برای جمع وجود دارد که به جای دیگران حرف می زند.
حتما شما هم شنیده اید که وقتی چهار تا بزرگتر هستند, یک بچه نباید حرف بزند و یا اینکه تو حرف نزن بگذار من با او حرف بزنم و یا اینکه اصلا تو چکاره حسنی که بیخودی حرف میزنی و یا اینکه دختره بی حیا صاف صاف تو چشمهای من نگاه کرد و گفت پسره رو دوست داره!
در ایران همه و در همه جا اجازه حرف زدن ندارند. عبارت هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد, یعنی اینکه شما آ.زا.د نیستید در هر زمان و در هر مکان, آنچه را که می خواهید ب.ی.ان کنید. در حالی که در امریکا شما آزا.دید هر حرفی را در هر جایی که می خواهید بزنید.
در جمع خانواده هم در ایران همواره به افراد مختلف می گویند که تو این را بگو و تو این را نگو و یا اینکه وقتی فلانی می آید تو اصلا حرف نزن و یا اینکه وقتی مهمان داریم تو حتما من را با آقا صدا کن و فقط از من تعریف کن.
پس در ایران حتی اگر هم یک نفر اجازه حرف زدن داشته باشد, محتویات آن باید توسط فردی که ممیز است بررسی و تایید شود و پس از گذشتن از صافی های مختلف به گوش شنونده برسد. این فرد میتواند پدر باشد, میتواند مدیر مدرسه باشد, میتواند صاحب یک وبلاگ باشد و میتواند شهردار و یا حتی رئیس جمهور باشد. ماهیت کار آنها در عمل هیچ فرقی با یکدیگر ندارد.
2- چه چیزی باید گفته شود؟
در امریکا فقط آن چیزی توسط افراد گفته میشود که از فکر و ذهن آنها بیرون می آید. یک بچه سه ساله به اندازه وسعت فکر و قدرت تحلیل خودش حرف می زند و نظرش را در مورد هر چیزی می گوید. بنابراین مثلا اگر شما یک بچه سه ساله امریکایی را ببوسید خیلی راحت به شما میگوید که دیگر این کار را نکن چون من خوشم نمی آید و یا اینکه می گوید به من دست نزن. ولی در ایران یک بچه ای را که از بوی سیر و سیگار شما قیافه اش مچاله شده است و گریه میکند را می گیرید, آبلمبویش می کنید و هی به صورتش تفاله می چسبانید. اگر هم اعتراضی بکند به او می گویید بی تربیت این چه طرز رفتار با بزرگتره؟
برای حرف زدن در ایران باید ها و نباید های بسیار زیادی وجود دارد و نکات ظریف نامحدودی در یک سخن ساده به چشم میخورد که فقط باید سخنور حرفه ای باشید تا بتوانید بر آنها تسلط پیدا کنید. ولی چون همه افراد نویسنده و یا سخنور نیستند, ترجیح میدهند که بسیاری از نیازها و تمایلاتشان را به زبان نیاورند. در ضمن خطوط ممنوعه فراوانی نیز به چشم میخورد که شما باید مواظب باشید تا پایتان را بر روی آنها نگذارید اگرنه مثل مین منفجر شده و دودمانتان را به باد می دهد.
نوجوانها در ایران نمیتوانند درباره مسائلی که برایشان بوجود می آید به راحتی صحبت کنند, دخترها اجازه ندارند در مورد تمایلاتشان با پدرهایشان صحبت کنند, پسرها اجازه ندارند روی حرف پدرشان حرف بزنند, شاگرد اجازه ندارد اشتباه معلمش را جلوی جمع گوشزد کند, خوانندگان وبلاگ اجازه ندارند چیزی بگویند که به قبای مبارک من بر بخورد. آنوقت شما انتظار دارید در چنین فضایی بروید بیرون و بگویید فلان بر فلانی و آب از آب تکان نخورد؟؟؟
3- چه ابزاری برای ب.یا.ن در اختیار ما است؟
در امریکا شما آ.زا.دید در هر جای عمومی در مورد هر مسئله ای صحبت کنید و میتوانید در مورد هر چیزی که میخوانید نظرتان را بگویید و یا بنویسید. گمان کنم "هیچ آداب و تدبیری مجوی, هر چه می خواهد دل تنگت بگوی" را برای امریکا سروده اند چون در جایی مثل ایران امکان چنین چیزی وجود ندارد.
ابزار ب.یا.ن می تواند حرف زدن, نوشتن, شعر گفتن, نقاشی کردن و یا عکس گرفتن باشد. البته تئاتر و سینما و موسیقی و دیگر هنرها هم میتواند ابزاری برای ب.ی.ان حرفها و یا احساسات باشند. شما در امریکا آ.زا.د هستید که از تمامی این ابزار برای ب.یا.ن نظرات و احساسات خود استفاده کنید.
گرچه ممکن است در وحله اول فکر کنیم که بیشتر ما ایرانیها نمیتوانیم بخوبی از ابزار ب.ی.ان استفاده کنیم ولی اگر بیشتر دقت کنیم در می یابیم که حتی ابزار ب.یا.ن ما هم ایراداتی دارد. اگر من بخواهم به کسی بگویم که بنشیند, میتوانم بگویم بتمرگ, بنشین و یا بفرمایید. ولی عملا برای استفاده از دو کلمه اول ممنوعیت و محدودیت وجود دارد پس من مجبورم فقط از کلمه بفرمایید استفاده کنم و تمامی حالات روحی خودم را فقط با همین یک کلمه ب.ی.ان کنم. بنابراین اگر دارم در موقع عصبانیت صحبت می کنم, بفرمایید را با لحنی می گویم که از ده تا بتمرگ هم بدتر است! یاد پلیس راهنمایی و رانندگی می افتم که در یک مقطعی به همه آنها دستور داده بودند که باید با احترام با مردم صحبت کنید و بعضی وقتها شما می شنیدید که یک پلیس پشت بلندگوی ماشینش و با عصبانیت میگوید راننده پیکان, بفرما آقا بفرما!
پس یک کلمه با لحنهای مختلف معانی متفاوت می دهد که در اکثر مواقع باعث بروز سوء تفاهمات و کج فهمی ها می شود. مثلا اگر شما به کسی بگویید آقای محترم یعنی اینکه می خواهید به او اعتراض کنید در حالی که این مسئله هیچ ربطی به کلمات استفاده شده ندارد و منظور شما این بوده است که بگویید آخه آدم عوضی!
در امریکا, کلمات معانی مشخص خودش را دارد و گوشه و کنایه کمتر به چشم می خورد. یعنی اینکه وقتی آ.زا.د هستید که مثلا به من بگویید آخه مردیکه عوضی این چرت و پرت ها چیه که مینویسی, دیگر نیازی ندارید که بگویید دوست محترم و گرامی آیا فکر نمیکنید که این حرفهای شما سنخیتی با موضوع ندارد؟!!! و شما فقط زمانی از کلمه دوست و یا گرامی استفاده می کنید که واقعا چنین احساسی به من داشته باشید و زمانی که واقعا از من عصبانی هستید آ.زا.دید که از الفاظ مناسب با احساس خودتان استفاده کنید.
پس ابزار ما برای ب.ی.ان احساساتمان بسیار محدود و ناقص است و از آنجایی که همه نمیتوانند در فن ب.ی.ان و گوشه و کنایه استاد باشند ناخودآگاه از جمع کسانی که می توانند حرفی بزنند حذف می شوند. یک پسر و یا دختر نوزده ساله وقتی نمی تواند حرفش را طوری بزند که به قبای صد نفر بر نخورد, به مرور حرفش را قورت می دهند و ترجیح می دهند که هیچ حرفی نزند. و من نره غول چهل ساله هم با افتخار از فن ب.یا.ن خود از روی آنها ویراژ می دهم و لهشان می کنم. در صورتی که در امریکا همه آنها می توانند براحتی حرفشان را بزنند بدون اینکه سرخورده و یا پشیمان شوند.
در امریکا حتی من که زبان انگلیسی را با لهجه بد و پر از غلط حرف میزنم, می توانم صحبت کنم و دیگران با دقت و صبر به حرفهای من گوش می دهند. ولی آیا در ایران و در یک جمع تهرانی, یک نفر با لهجه ترکی که زبان مادریش است میتواند براحتی صحبت کند بدون اینکه با پوزخند و نیشخند دیگران مواجه نشود؟ آیا یک نفر با لباس محلی کردی و یا لهجه افغانی می تواند در جایی که شهری ها حضور دارند, راحت صحبت کند و نظراتش را بگوید؟
پس همانگونه که می بینید آ.ز.ا.دی ب.ی.ان ریشه در فرهنگ و ساختار جامعه دارد و اینطور نیست که از فردا یکی بیاید در ایران و بگوید از فردا همه شما آ.ز.ا.دی ب.ی.ان خواهید داشت. مطمئن باشید همین آرش که الآن اجازه نمیدهد کسی به او بد و بیراه بگوید و او را حذف می کند, اگر رئیس مملکت شود, بد و بیراه گویان را از پا آویزان خواهد کرد و یا اینکه از صحنه روزگار محو می کند.
ولی در امریکا شما اجازه دارید که یک بلند گو به دستتان بگیرید و به سر خیابان بروید و هرچه خواستید به ا.وب.ام.ا بگویید. چرا؟ چونکه فرزند هم میتواند به پدرش هر چه خواست بگوید. چونکه شاگرد میتواند هرچه خواست به معلم بگوید. چونکه دختر می تواند احساسش را بدون ترس به پدر بگوید. و چونکه هیچ فردی منتقدان و مخالفان وحتی معاندان خودش را حذف نمی کند.
امیدوارم که این نوشته به دردتان بخورد.
دیروز بعد از کار داشتم از گرسنگی می مردم و در خانه هم چیزی نداشتم. برای همین از همانجا به فروشگاه رفتم و صد و پنجاه دلار آشغال خریدم. به شما توصیه می کنم که هیچگاه در امریکا با شکم گرسنه خرید نکنید چون هر چیزی را که ببینید و به نظر خوشمزه بیاید می خرید. در واقع هر چی گند و گه بود جمع کردم و ریختم توی چرخ دستی ام. چندین جعبه بیسکوییت, شکلات های مختلف, ژله, بستنی, دو بسته آجیل, کرم کارامل, یک بسته بزرگ کیت کت, غذاهای آماده فریزری, میوه های کنسرو شده و سالاد میوه, کنسرو سوپ, نودل و هرچیزی که به نظر خوشمزه می آمد. فکر کنم که دست و پایم در آن زمان فقط از معده ام دستور می گرفته اند نه از مغزم.
الان هم که ساعات پایانی کار است, همه مشغول چرت بعداز ظهر هستند و کسی کاری به کارم ندارد. من هم از فرصت استفاده می کنم تا برایتان کمی از آز.اد.ی ب.ی.ان در امریکا بنویسم.
همه ما حرفهای کلیشه ای زیادی را شنیده ایم که مثلا در امریکا همه آ.زا.د هستند تا حرفشان را بزنند ولی در ایران آ.زا.د نیستند. من قصد ندارم که این چیزهای تکراری و خسته کننده را بگویم بلکه میخواهم با هم این مسئله را بررسی کنیم و ببینیم چرا این گونه است و ریشه های اجتماعی آن کجا است.
1- چه کسی اجازه حرف زدن دارد؟
با یک مثال ساده حرفم را شروع میکنم. در امریکا وقتی یک نفر با یک معلول ذهنی به یک ساندویچ فروشی میرود, فرد سالم غذای خود را سفارش می دهد و کنار می ایستد تا آن فردی که معلول ذهنی است غذای خودش را سفارش دهد. طبیعتا سفارش غذا توسط فرد معلول بیشتر طول می کشد و شاید هم مجبور شود با دست و اشاره های مختلف منظور خود را بفهماند. مهم این است که در امریکا به یک فرد عقب افتاده ذهنی اجازه می دهند که حرف بزند و آنچه را که می خواهد خودش ب.ی.ان کند هر چند ناقص و دست و پا شکسته. این مسئله برای یک بچه سه ساله و یا چهارساله هم به همین شکل است و کسی به جای آنها حرف نمی زند.
حال فرض کنید در ایران یک فرد سالم با یک عقب افتاده ذهنی به یک ساندویچ فروشی بروند. آن مرد بدون اینکه حتی از تمایلات فرد معلول خبر داشته باشد به ساندویچ فروشی میگوید اکبر آقا بی زحمت یه دل و جیگر دو نونه هم برای این طفلک زبون بسته بپیچ. همچین پر و پیمونش کن که بخوره سیر شه. دستت درست عمو!
یا اینکه در ایران یک آقا با خانم و دو تا بچه هایش به رستوران می روند و آقا برای همه سفارش غذا می دهد و مثلا خانم وی یواشکی زیر گوش آقا می گوید که بگو برای من فلفل نریزد.
پس در امریکا هر کسی که می تواند حرف بزند و یا وسیله ای برای ب.یا.ن مقصود خود دارد, می تواند مستقیما با هر کسی که می خواهد حرف بزند ولی در ایران این امر صدق نمی کند.
در ایران چون یک فرد در یک جامعه تعریف می شود, بنابراین در آن جامعه فقط کسی می تواند حرف بزند که نسبت به بقیه افراد آن جامعه برتری داشته باشد. به زبان ساده تر, در ایران همیشه یک سخنگو برای جمع وجود دارد که به جای دیگران حرف می زند.
حتما شما هم شنیده اید که وقتی چهار تا بزرگتر هستند, یک بچه نباید حرف بزند و یا اینکه تو حرف نزن بگذار من با او حرف بزنم و یا اینکه اصلا تو چکاره حسنی که بیخودی حرف میزنی و یا اینکه دختره بی حیا صاف صاف تو چشمهای من نگاه کرد و گفت پسره رو دوست داره!
در ایران همه و در همه جا اجازه حرف زدن ندارند. عبارت هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد, یعنی اینکه شما آ.زا.د نیستید در هر زمان و در هر مکان, آنچه را که می خواهید ب.ی.ان کنید. در حالی که در امریکا شما آزا.دید هر حرفی را در هر جایی که می خواهید بزنید.
در جمع خانواده هم در ایران همواره به افراد مختلف می گویند که تو این را بگو و تو این را نگو و یا اینکه وقتی فلانی می آید تو اصلا حرف نزن و یا اینکه وقتی مهمان داریم تو حتما من را با آقا صدا کن و فقط از من تعریف کن.
پس در ایران حتی اگر هم یک نفر اجازه حرف زدن داشته باشد, محتویات آن باید توسط فردی که ممیز است بررسی و تایید شود و پس از گذشتن از صافی های مختلف به گوش شنونده برسد. این فرد میتواند پدر باشد, میتواند مدیر مدرسه باشد, میتواند صاحب یک وبلاگ باشد و میتواند شهردار و یا حتی رئیس جمهور باشد. ماهیت کار آنها در عمل هیچ فرقی با یکدیگر ندارد.
2- چه چیزی باید گفته شود؟
در امریکا فقط آن چیزی توسط افراد گفته میشود که از فکر و ذهن آنها بیرون می آید. یک بچه سه ساله به اندازه وسعت فکر و قدرت تحلیل خودش حرف می زند و نظرش را در مورد هر چیزی می گوید. بنابراین مثلا اگر شما یک بچه سه ساله امریکایی را ببوسید خیلی راحت به شما میگوید که دیگر این کار را نکن چون من خوشم نمی آید و یا اینکه می گوید به من دست نزن. ولی در ایران یک بچه ای را که از بوی سیر و سیگار شما قیافه اش مچاله شده است و گریه میکند را می گیرید, آبلمبویش می کنید و هی به صورتش تفاله می چسبانید. اگر هم اعتراضی بکند به او می گویید بی تربیت این چه طرز رفتار با بزرگتره؟
برای حرف زدن در ایران باید ها و نباید های بسیار زیادی وجود دارد و نکات ظریف نامحدودی در یک سخن ساده به چشم میخورد که فقط باید سخنور حرفه ای باشید تا بتوانید بر آنها تسلط پیدا کنید. ولی چون همه افراد نویسنده و یا سخنور نیستند, ترجیح میدهند که بسیاری از نیازها و تمایلاتشان را به زبان نیاورند. در ضمن خطوط ممنوعه فراوانی نیز به چشم میخورد که شما باید مواظب باشید تا پایتان را بر روی آنها نگذارید اگرنه مثل مین منفجر شده و دودمانتان را به باد می دهد.
نوجوانها در ایران نمیتوانند درباره مسائلی که برایشان بوجود می آید به راحتی صحبت کنند, دخترها اجازه ندارند در مورد تمایلاتشان با پدرهایشان صحبت کنند, پسرها اجازه ندارند روی حرف پدرشان حرف بزنند, شاگرد اجازه ندارد اشتباه معلمش را جلوی جمع گوشزد کند, خوانندگان وبلاگ اجازه ندارند چیزی بگویند که به قبای مبارک من بر بخورد. آنوقت شما انتظار دارید در چنین فضایی بروید بیرون و بگویید فلان بر فلانی و آب از آب تکان نخورد؟؟؟
3- چه ابزاری برای ب.یا.ن در اختیار ما است؟
در امریکا شما آ.زا.دید در هر جای عمومی در مورد هر مسئله ای صحبت کنید و میتوانید در مورد هر چیزی که میخوانید نظرتان را بگویید و یا بنویسید. گمان کنم "هیچ آداب و تدبیری مجوی, هر چه می خواهد دل تنگت بگوی" را برای امریکا سروده اند چون در جایی مثل ایران امکان چنین چیزی وجود ندارد.
ابزار ب.یا.ن می تواند حرف زدن, نوشتن, شعر گفتن, نقاشی کردن و یا عکس گرفتن باشد. البته تئاتر و سینما و موسیقی و دیگر هنرها هم میتواند ابزاری برای ب.ی.ان حرفها و یا احساسات باشند. شما در امریکا آ.زا.د هستید که از تمامی این ابزار برای ب.یا.ن نظرات و احساسات خود استفاده کنید.
گرچه ممکن است در وحله اول فکر کنیم که بیشتر ما ایرانیها نمیتوانیم بخوبی از ابزار ب.ی.ان استفاده کنیم ولی اگر بیشتر دقت کنیم در می یابیم که حتی ابزار ب.یا.ن ما هم ایراداتی دارد. اگر من بخواهم به کسی بگویم که بنشیند, میتوانم بگویم بتمرگ, بنشین و یا بفرمایید. ولی عملا برای استفاده از دو کلمه اول ممنوعیت و محدودیت وجود دارد پس من مجبورم فقط از کلمه بفرمایید استفاده کنم و تمامی حالات روحی خودم را فقط با همین یک کلمه ب.ی.ان کنم. بنابراین اگر دارم در موقع عصبانیت صحبت می کنم, بفرمایید را با لحنی می گویم که از ده تا بتمرگ هم بدتر است! یاد پلیس راهنمایی و رانندگی می افتم که در یک مقطعی به همه آنها دستور داده بودند که باید با احترام با مردم صحبت کنید و بعضی وقتها شما می شنیدید که یک پلیس پشت بلندگوی ماشینش و با عصبانیت میگوید راننده پیکان, بفرما آقا بفرما!
پس یک کلمه با لحنهای مختلف معانی متفاوت می دهد که در اکثر مواقع باعث بروز سوء تفاهمات و کج فهمی ها می شود. مثلا اگر شما به کسی بگویید آقای محترم یعنی اینکه می خواهید به او اعتراض کنید در حالی که این مسئله هیچ ربطی به کلمات استفاده شده ندارد و منظور شما این بوده است که بگویید آخه آدم عوضی!
در امریکا, کلمات معانی مشخص خودش را دارد و گوشه و کنایه کمتر به چشم می خورد. یعنی اینکه وقتی آ.زا.د هستید که مثلا به من بگویید آخه مردیکه عوضی این چرت و پرت ها چیه که مینویسی, دیگر نیازی ندارید که بگویید دوست محترم و گرامی آیا فکر نمیکنید که این حرفهای شما سنخیتی با موضوع ندارد؟!!! و شما فقط زمانی از کلمه دوست و یا گرامی استفاده می کنید که واقعا چنین احساسی به من داشته باشید و زمانی که واقعا از من عصبانی هستید آ.زا.دید که از الفاظ مناسب با احساس خودتان استفاده کنید.
پس ابزار ما برای ب.ی.ان احساساتمان بسیار محدود و ناقص است و از آنجایی که همه نمیتوانند در فن ب.ی.ان و گوشه و کنایه استاد باشند ناخودآگاه از جمع کسانی که می توانند حرفی بزنند حذف می شوند. یک پسر و یا دختر نوزده ساله وقتی نمی تواند حرفش را طوری بزند که به قبای صد نفر بر نخورد, به مرور حرفش را قورت می دهند و ترجیح می دهند که هیچ حرفی نزند. و من نره غول چهل ساله هم با افتخار از فن ب.یا.ن خود از روی آنها ویراژ می دهم و لهشان می کنم. در صورتی که در امریکا همه آنها می توانند براحتی حرفشان را بزنند بدون اینکه سرخورده و یا پشیمان شوند.
در امریکا حتی من که زبان انگلیسی را با لهجه بد و پر از غلط حرف میزنم, می توانم صحبت کنم و دیگران با دقت و صبر به حرفهای من گوش می دهند. ولی آیا در ایران و در یک جمع تهرانی, یک نفر با لهجه ترکی که زبان مادریش است میتواند براحتی صحبت کند بدون اینکه با پوزخند و نیشخند دیگران مواجه نشود؟ آیا یک نفر با لباس محلی کردی و یا لهجه افغانی می تواند در جایی که شهری ها حضور دارند, راحت صحبت کند و نظراتش را بگوید؟
پس همانگونه که می بینید آ.ز.ا.دی ب.ی.ان ریشه در فرهنگ و ساختار جامعه دارد و اینطور نیست که از فردا یکی بیاید در ایران و بگوید از فردا همه شما آ.ز.ا.دی ب.ی.ان خواهید داشت. مطمئن باشید همین آرش که الآن اجازه نمیدهد کسی به او بد و بیراه بگوید و او را حذف می کند, اگر رئیس مملکت شود, بد و بیراه گویان را از پا آویزان خواهد کرد و یا اینکه از صحنه روزگار محو می کند.
ولی در امریکا شما اجازه دارید که یک بلند گو به دستتان بگیرید و به سر خیابان بروید و هرچه خواستید به ا.وب.ام.ا بگویید. چرا؟ چونکه فرزند هم میتواند به پدرش هر چه خواست بگوید. چونکه شاگرد میتواند هرچه خواست به معلم بگوید. چونکه دختر می تواند احساسش را بدون ترس به پدر بگوید. و چونکه هیچ فردی منتقدان و مخالفان وحتی معاندان خودش را حذف نمی کند.
امیدوارم که این نوشته به دردتان بخورد.
با آرزوی موفقیت برای شما