2009-12-10 ساعت 05:26
امروز چهارشنبه است و هوا هم خیلی سرد بود. صبح قبل از آندن به سر کار مجبور شدم مدتی ماشین را روشنن بگذارم تا یخ های روی شیشه آن کمی آب شود تا بتوانم آن را پاک کنم. هیچ اتفاق جالب و جدیدی هم روی نداده است که بخواهم برایتان تعریف کنم. الان هم می خواهم از نیم ساعت وقتم استفاده کرده و برایتان مطلب بنویسم.
یکی از دغدغه های فکری مهاجران این است که اگر به امریکا مهاجرت کنند چه بلایی بر سر زندگی خانوادگی و یا روابط زناشویی آنها خواهد آمد. درصد بالای طلاق مهاجران در آمارهایی که وجود دارد چندان امیدوار کننده نیست و نشان می دهد که تعداد زیادی از زوج ها جدا شده اند و تعداد دیگری نیز تمایل به جدا شدن دارند و پس از حل شدن مشکلات مالیشان جدا خواهند شد.
من سعی می کنم تا جایی که می توانم این مسئله را بشکافم و عوامل آن را بررسی کنم.
اولین چیزی که باید بگویم این است که تعریف ازدواج در ایران با تعریف ازدواج در امریکا بسیار فرق دارد. بعنوان مثال, نشستن پشت میز و امضا کردن کاغد, بعنوان رئیس اداره رسیدگی به فلان و بهمان در ایران یک کار و یک شغل خوب تعریف می شود. در حالی که در امریکا به این عمل کار نمی گویند. اگر چنین فردی به امریکا مهاجرت کند در واقع طبق تعاریفی که در امریکا وجود دارد این فرد بدون اینکه کاری انجام دهد فقط حقوق گرفته است و باید یا از اول درس بخواند و یا حرفه ای را یاد بگیرد تا بتواند شغلی پیدا کند.
ازدواج هم بر طبق همین قاعده است. یعنی اگر که زندگی شما در ایران بعنوان یک زندگی زناشویی خوب و موفق تعریف می شود, الزاما این زندگی بر طبق تعاریف زندگی خانوادگی در امریکا, خوب و موفق نخواهد بود. از طرف دیگر, از آنجا که مهاجرت و تغییر, دو جزء تفکیک ناپذیر هستند, شما نمیتوانید در امریکا با معیارها و تعاریف ایران زندگی کنید.
پس در وحله اول و قبل از اینکه قضاوتی در مورد زندگی خانوادگی خودتان در امریکا داشته باشید, شما نیاز دارید که زندگی زناشویی و زندگی خانوادگی در امریکا را بشناسید و از زوایای مبهم آن آگاه شوید.
من این داستان را به دو بخش کلی تقسیم میکنم:
1- ارتباط زن و شوهر
مهمترین پایه ازدواج در ایران نیاز است. نیاز جنسی, نیاز عاطفی و نیاز مالی به همراه باورها و سنت های اجتماعی, باعث می شود که انسانها با یکدیگر ازدواج کنند و تشکیل خانواده بدهند. سیستم خانواده در ایران تعریف مشخصی دارد و مرد و زن هر کدام وظایف مشخصی دارند که در بیشتر خانواده های ایرانی به چشم می خورد. در شکل گرفتن ازدواجها در ایران ,عشق نقش نسبتا کمرنگی دارد و مسائل فرهنگی, اجتماعی و مالی از اولویتهای بالاتری برخوردار است. ازدواج در ایران یک قرارداد رسمی و محضری است که تعهدات بسیار جدی را برای دو طرف به همراه دارد.
در امریکا, ازدواج از روی نیاز نیست و یک زن و مرد فقط برای این ازدواج می کنند که بچه دار شوند و یا اینکه از بودن با یکدیگر لذت ببرند. در امریکا به ندرت ازدواجی بدن عشق صورت می گیرد زیرا هیچکدام از طرف های ازدواج, نیاز و یا اجباری برای ازدواج ندارند. ازدواج در صورتی که دو طرف از وجود یکدیگر لذت نبرند و یا اینکه عشق میان آنها سرد شود, خود به خود سست شده و لغو می گردد. برای همین بسیاری از آنها حتی به خود زحمت طلاق دادن را هم نمی دهند و فقط از همدیگر جدا می شوند و هر کسی به دنبال زندگی خودش می رود.
در امریکا مرد و یا زن مانند یک بازیکن فوتبال حرفه ای است و همیشه بازار کار و یا بازار زوج خود را بررسی می کند و اگر یک مورد اکازیون پیدا شود برای بهتر کردن موقعیت خودش کوتاهی نخواهد کرد. چون به طور طبیعی روابط عاشقانه بعد از چند سال سرد می شود, زن و شوهر کم کم به فکر تجدید فراش و ایجاد روابط عاشقانه دیگری می افتند. فرزندان هم در سیستم آموزشی به سر می برند و قوانین از آنها حمایت می کنند بنابراین پدر و مادر حتی نگران فرزندان خود هم نیستند و فقط باید قوانین را در مورد آنها اجرا کنند.
در مجموع امریکاییها طلاق گرفتن را بد نمی دانند و اگر چهار یا پنج سال با هم زندگی کرده باشند به نظرشان خیلی زیاد می آید. البته ناگفته نماند که امریکاییهایی هم هستند که تا آخر عمر با هم زندگی می کنند ولی تعداد آنها بر اساس آمار خیلی زیاد نیست.
ولی عوامل طلاق در ایران معمولا ناسازگاری رفتاری و یا معزلات و مشکلات اجتماعی است. اعتیاد, فساد, دخالت والدین, فقر مالی, اختلاف فرهنگی , عدم انطباق رفتار و سلایق و چیزهایی از این قبیل باعث طلاق می شود و عدم وجود عشق و یا حتی عدم رضایت از روابط دیپلماتیک, حتی اگر منزجر کننده هم باشد به خاطر اولویت پایین خود, کمتر به طلاق می انجامد.
پس هما ن طوری که می بینید, ازدواج و زندگی زناشویی در امریکا, با تعاریفی که ما در ذهن خود داریم بسیار متفاوت است.
حال خانواده ای را فرض کنید که در ایران بسیار موفق است . این زن و شوهر مانند بسیاری از زوجهای ایرانی در یک مراسم خواستگاری همدیگر را پسندیده اند و کار آنها به ازدواج انجامیده است. زن و شوهر با هم دوست و مهربان هستند. رفت و آمد فامیلی خوبی دارند. دوستان و آشنایان زیادی دارند که با آنها در ارتباط هستند و می گویند و می خندند. دو فرزند دبیرستانی دارند که برایشان اهمیت زیادی قائل هستند و تمام تلاششان را برای بهتر درس خواندن آنها می کنند. زن و شوهر کار می کنند تا اجاره خانه و دیگر مخارجشان را تامین کنند. این خانواده از دید ما, یک خانواده ایده آل است. مخصوصا که اگر که زن و شوهر با هم دعوا هم نکنند.
ولی هیچ کدام از ما نمیدانیم که در واقع این زن و شوهر, دو تا دوست هستند که روابط دیپلماتیک میان آنها مدتها پیش سرد شده است و آنها هم آن را فراموش کرده اند. چون اولویتهای مهم تری در زندگی آنها وجود داشته است هر دوی آنها به ظاهر خوشحال و راضی هستند و از زندگی خود لذت می برند و به عدم رضایت از روابط دیپلماتیک چندان اهمیتی نمیدهند. سیستم اجتماعی ایران هم به هیچکدام از آنها اجازه نمیدهد که از وضعیت خودشان گله و شکایتی کنند و به هر کسی بگویند که مثلا از بودن با زوج خود راضی نیست به او می خندند و اگر زن باشد می گویند برو خدا را شکر کن که یک سایه بالای سرت هست و اگر مرد باشد می گویند خدا را شکر کن که زن و زندگی خوبی داری و وقتی میری خونه یکی غذای گرم میگذاره جلوت.
حال فرض کنید که این زوج خوشبخت داستان ما بر حسب اتفاق و شانس, برنده لاتاری گرین کارت امریکا می شوند و زمین و زمان هم آنها را تشویق می کنند که دار و ندارشان را فروخته و به امریکا مهاجرت کنند. آنها هم یکی پس از دیگری و با خوشحالی تمام, مراحل مهاجرت را پشت سر می گذارند و یک زمان چشمشان را باز می کنند و می بینند که به همراه دو فرزندشان در امریکا هستند.
بعد از یک سال, مرد در یک شرکت بازرگانی کار پیدا کرده است و خانم هم در شرکت دیگری حسابداری می کند و بچه ها هم به مدرسه میروند.
دو سال دیگر می گذرد و بچه ها می روند پی کار خودشان و علی می ماند و حوضش. اینجا است که سردی روابط دیپلماتیک به شدت خودش را نشان می دهد و زندگی آنها به راحتی آب خوردن از هم می پاشد. زیرا سیستم امریکا به شما اجازه نخواهد داد که این روند را ادامه بدهید و دیر یا زود برای زن و یا مرد رابطه عاطفی اتفاق خواهد افتاد که موجب طلاق و جدایی می شود.
برخی از خانواده های ایرانی برای اینکه از کلمه طلاق فرار کنند, یک پیمان نانوشته ای با هم می بندند که زن برای خودش دوست پسر داشته باشد و مرد هم برای خودش دوست دختر و فقط در جمع ایرانیها نقش زن و شوهر را بازی کنند. معمولا ایرانیها در مورد زندگی یکدیگر نظر می دهند و یا اینکه همدیگر را مسخره می کنند. برای همین تا جایی که می توانند از طلاق خودشان جلوگیری می کنند تا دیگران به آنها نگویند که دیدی اونها هم که اینقدر بقیه رو مسخره می کردند خودشون هم طلاق گرفتند؟
2- ارتباط زن و شوهر با فرزندان
تعریف تربیت و یا ارتباط والدین با فرزندان, در ایران و امریکا بسیار متفاوت است بنابراین امکان پیاده سازی سیستم تربیتی سنتی در امریکا وجود ندارد.
در امریکا پدر و مادر, منبع صحیح اطلاعات و مصدر صدور احکام نیستند. اطلاعات توسط مدارس و یا از طریق رسانه ها و اینترنت به کودکان ارسال می شود و کودکان, خودشان بر اساس تحلیل خود تصمیم می گیرند. قانون نیز محدوده عملکرد آنها را مشخص می کند و پدر و مادر فقط اختیار دارند مواظبت کنند تا کودکان آنها از چارچوب قانون خارج نشوند. اگر یک اسباب بازی برای یک فرزند پنج ساله منع قانونی داشته باشد, پدر و مادر اجازه ندارند آن را در اختیار فرزندشان قرار دهند و اگر چنین کاری را بکنند از نظر قانونی مجرم هستند. پدر و یا مادر اجازه ندارند کودکان خود را از نظر فیزیکی مجبور به کاری بکنند و اگر چنین کاری بکنند مجرم هستند. شما نمیتوانید در امریکا دست کودکی را بگیرید و او را بکشید. بلکه حتما باید با او حرف بزنید و او را توجیه کنید.
همان خانواده ایرانی را در نظر بگیرید که در ایران یک دختر و یک پسر دبیرستانی دارند و هر دوی آنها هم از نظر جامعه ایران بچه های بسیار خوب و حرف گوش کنی هستند و جز درس و مشق به چیز دیگری فکر نمی کنند و مطیع کامل فرمایشات والدین هستند. بعد از اینکه یکی دو سال از ورود آنها گذشت و آنها با سیستم امریکا آشنا شدند, بچه ها دیگر همان فرزندان مطیع و حرف گوش کن نخواهند بود. زیرا سیستم امریکا آنها را هدایت می کند تا بطور مستقل برای خودشان تصمیم بگیرند.
اینکه یک نفر در سن نوجوانی هر کاری را که پدر و مادرش می گویند انجام دهد اصلا در امریکا خوب نیست و اعتقاد دارند که این کار باعث ضعف تصمیم گیری و عقب افتادگی آنها خواهد شد. فرزندان فقط باید آنجایی که قانون به آنها می گوید از پدر و مادر خود اجازه بگیرند. اگر آنها سنشان به هجده سال برسد, دیگر پدر و مادر کوچکترین اختیاری بر آنها ندارند و هر کدام از آنها می توانند به طور مستقل زندگی کنند. از طرف دیگر, پدر و مادری که به امریکا مهاجرت کرده اند به علت ضعف در قدرت انطباق و قدرت یادگیری, از فرزندان خود عقب خواهند ماند و نمیتوانند مهارتهای اجتماعی لازم را برای تسلط بر فرزندانشان فرا بگیرند.
متاسفانه ممکن است این نوشته من چندان برای شما خوش آیند نباشد. خود من هم تقریبا درگیر همین داستانها شدم و پس از هفت سال زندگی در ایران, در امریکا از همسرم جدا شدم فقط با این تفاوت که فرزندی از یکدیگر نداشتیم. البته الان بعد از گذشت سه سال از این ماجراها من هم حساسیت خودم را نسبت به این موضوع از دست داده ام و پشیمان نیستم که به امریکا آمده ام و جدا شده ام. ولی در روزها و ماه ها ی اول, مشکلات روحی بسیاری برای من ایجاد شده بود. من مطمئن هستم که افراد زیادی می توانند بر این شرایط غلبه کنند و یا راهکارهایی پیدا کنند که مهاجرت به امریکا, اثرات مشابهی بر زندگی خانوادگی آنها نداشته باشد.
بهرحال هدف من نگران کردن شما نیست و فقط می خواستم آنچه را که می دانم با شما به اشتراک بگذارم.
یکی از دغدغه های فکری مهاجران این است که اگر به امریکا مهاجرت کنند چه بلایی بر سر زندگی خانوادگی و یا روابط زناشویی آنها خواهد آمد. درصد بالای طلاق مهاجران در آمارهایی که وجود دارد چندان امیدوار کننده نیست و نشان می دهد که تعداد زیادی از زوج ها جدا شده اند و تعداد دیگری نیز تمایل به جدا شدن دارند و پس از حل شدن مشکلات مالیشان جدا خواهند شد.
من سعی می کنم تا جایی که می توانم این مسئله را بشکافم و عوامل آن را بررسی کنم.
اولین چیزی که باید بگویم این است که تعریف ازدواج در ایران با تعریف ازدواج در امریکا بسیار فرق دارد. بعنوان مثال, نشستن پشت میز و امضا کردن کاغد, بعنوان رئیس اداره رسیدگی به فلان و بهمان در ایران یک کار و یک شغل خوب تعریف می شود. در حالی که در امریکا به این عمل کار نمی گویند. اگر چنین فردی به امریکا مهاجرت کند در واقع طبق تعاریفی که در امریکا وجود دارد این فرد بدون اینکه کاری انجام دهد فقط حقوق گرفته است و باید یا از اول درس بخواند و یا حرفه ای را یاد بگیرد تا بتواند شغلی پیدا کند.
ازدواج هم بر طبق همین قاعده است. یعنی اگر که زندگی شما در ایران بعنوان یک زندگی زناشویی خوب و موفق تعریف می شود, الزاما این زندگی بر طبق تعاریف زندگی خانوادگی در امریکا, خوب و موفق نخواهد بود. از طرف دیگر, از آنجا که مهاجرت و تغییر, دو جزء تفکیک ناپذیر هستند, شما نمیتوانید در امریکا با معیارها و تعاریف ایران زندگی کنید.
پس در وحله اول و قبل از اینکه قضاوتی در مورد زندگی خانوادگی خودتان در امریکا داشته باشید, شما نیاز دارید که زندگی زناشویی و زندگی خانوادگی در امریکا را بشناسید و از زوایای مبهم آن آگاه شوید.
من این داستان را به دو بخش کلی تقسیم میکنم:
1- ارتباط زن و شوهر
مهمترین پایه ازدواج در ایران نیاز است. نیاز جنسی, نیاز عاطفی و نیاز مالی به همراه باورها و سنت های اجتماعی, باعث می شود که انسانها با یکدیگر ازدواج کنند و تشکیل خانواده بدهند. سیستم خانواده در ایران تعریف مشخصی دارد و مرد و زن هر کدام وظایف مشخصی دارند که در بیشتر خانواده های ایرانی به چشم می خورد. در شکل گرفتن ازدواجها در ایران ,عشق نقش نسبتا کمرنگی دارد و مسائل فرهنگی, اجتماعی و مالی از اولویتهای بالاتری برخوردار است. ازدواج در ایران یک قرارداد رسمی و محضری است که تعهدات بسیار جدی را برای دو طرف به همراه دارد.
در امریکا, ازدواج از روی نیاز نیست و یک زن و مرد فقط برای این ازدواج می کنند که بچه دار شوند و یا اینکه از بودن با یکدیگر لذت ببرند. در امریکا به ندرت ازدواجی بدن عشق صورت می گیرد زیرا هیچکدام از طرف های ازدواج, نیاز و یا اجباری برای ازدواج ندارند. ازدواج در صورتی که دو طرف از وجود یکدیگر لذت نبرند و یا اینکه عشق میان آنها سرد شود, خود به خود سست شده و لغو می گردد. برای همین بسیاری از آنها حتی به خود زحمت طلاق دادن را هم نمی دهند و فقط از همدیگر جدا می شوند و هر کسی به دنبال زندگی خودش می رود.
در امریکا مرد و یا زن مانند یک بازیکن فوتبال حرفه ای است و همیشه بازار کار و یا بازار زوج خود را بررسی می کند و اگر یک مورد اکازیون پیدا شود برای بهتر کردن موقعیت خودش کوتاهی نخواهد کرد. چون به طور طبیعی روابط عاشقانه بعد از چند سال سرد می شود, زن و شوهر کم کم به فکر تجدید فراش و ایجاد روابط عاشقانه دیگری می افتند. فرزندان هم در سیستم آموزشی به سر می برند و قوانین از آنها حمایت می کنند بنابراین پدر و مادر حتی نگران فرزندان خود هم نیستند و فقط باید قوانین را در مورد آنها اجرا کنند.
در مجموع امریکاییها طلاق گرفتن را بد نمی دانند و اگر چهار یا پنج سال با هم زندگی کرده باشند به نظرشان خیلی زیاد می آید. البته ناگفته نماند که امریکاییهایی هم هستند که تا آخر عمر با هم زندگی می کنند ولی تعداد آنها بر اساس آمار خیلی زیاد نیست.
ولی عوامل طلاق در ایران معمولا ناسازگاری رفتاری و یا معزلات و مشکلات اجتماعی است. اعتیاد, فساد, دخالت والدین, فقر مالی, اختلاف فرهنگی , عدم انطباق رفتار و سلایق و چیزهایی از این قبیل باعث طلاق می شود و عدم وجود عشق و یا حتی عدم رضایت از روابط دیپلماتیک, حتی اگر منزجر کننده هم باشد به خاطر اولویت پایین خود, کمتر به طلاق می انجامد.
پس هما ن طوری که می بینید, ازدواج و زندگی زناشویی در امریکا, با تعاریفی که ما در ذهن خود داریم بسیار متفاوت است.
حال خانواده ای را فرض کنید که در ایران بسیار موفق است . این زن و شوهر مانند بسیاری از زوجهای ایرانی در یک مراسم خواستگاری همدیگر را پسندیده اند و کار آنها به ازدواج انجامیده است. زن و شوهر با هم دوست و مهربان هستند. رفت و آمد فامیلی خوبی دارند. دوستان و آشنایان زیادی دارند که با آنها در ارتباط هستند و می گویند و می خندند. دو فرزند دبیرستانی دارند که برایشان اهمیت زیادی قائل هستند و تمام تلاششان را برای بهتر درس خواندن آنها می کنند. زن و شوهر کار می کنند تا اجاره خانه و دیگر مخارجشان را تامین کنند. این خانواده از دید ما, یک خانواده ایده آل است. مخصوصا که اگر که زن و شوهر با هم دعوا هم نکنند.
ولی هیچ کدام از ما نمیدانیم که در واقع این زن و شوهر, دو تا دوست هستند که روابط دیپلماتیک میان آنها مدتها پیش سرد شده است و آنها هم آن را فراموش کرده اند. چون اولویتهای مهم تری در زندگی آنها وجود داشته است هر دوی آنها به ظاهر خوشحال و راضی هستند و از زندگی خود لذت می برند و به عدم رضایت از روابط دیپلماتیک چندان اهمیتی نمیدهند. سیستم اجتماعی ایران هم به هیچکدام از آنها اجازه نمیدهد که از وضعیت خودشان گله و شکایتی کنند و به هر کسی بگویند که مثلا از بودن با زوج خود راضی نیست به او می خندند و اگر زن باشد می گویند برو خدا را شکر کن که یک سایه بالای سرت هست و اگر مرد باشد می گویند خدا را شکر کن که زن و زندگی خوبی داری و وقتی میری خونه یکی غذای گرم میگذاره جلوت.
حال فرض کنید که این زوج خوشبخت داستان ما بر حسب اتفاق و شانس, برنده لاتاری گرین کارت امریکا می شوند و زمین و زمان هم آنها را تشویق می کنند که دار و ندارشان را فروخته و به امریکا مهاجرت کنند. آنها هم یکی پس از دیگری و با خوشحالی تمام, مراحل مهاجرت را پشت سر می گذارند و یک زمان چشمشان را باز می کنند و می بینند که به همراه دو فرزندشان در امریکا هستند.
بعد از یک سال, مرد در یک شرکت بازرگانی کار پیدا کرده است و خانم هم در شرکت دیگری حسابداری می کند و بچه ها هم به مدرسه میروند.
دو سال دیگر می گذرد و بچه ها می روند پی کار خودشان و علی می ماند و حوضش. اینجا است که سردی روابط دیپلماتیک به شدت خودش را نشان می دهد و زندگی آنها به راحتی آب خوردن از هم می پاشد. زیرا سیستم امریکا به شما اجازه نخواهد داد که این روند را ادامه بدهید و دیر یا زود برای زن و یا مرد رابطه عاطفی اتفاق خواهد افتاد که موجب طلاق و جدایی می شود.
برخی از خانواده های ایرانی برای اینکه از کلمه طلاق فرار کنند, یک پیمان نانوشته ای با هم می بندند که زن برای خودش دوست پسر داشته باشد و مرد هم برای خودش دوست دختر و فقط در جمع ایرانیها نقش زن و شوهر را بازی کنند. معمولا ایرانیها در مورد زندگی یکدیگر نظر می دهند و یا اینکه همدیگر را مسخره می کنند. برای همین تا جایی که می توانند از طلاق خودشان جلوگیری می کنند تا دیگران به آنها نگویند که دیدی اونها هم که اینقدر بقیه رو مسخره می کردند خودشون هم طلاق گرفتند؟
2- ارتباط زن و شوهر با فرزندان
تعریف تربیت و یا ارتباط والدین با فرزندان, در ایران و امریکا بسیار متفاوت است بنابراین امکان پیاده سازی سیستم تربیتی سنتی در امریکا وجود ندارد.
در امریکا پدر و مادر, منبع صحیح اطلاعات و مصدر صدور احکام نیستند. اطلاعات توسط مدارس و یا از طریق رسانه ها و اینترنت به کودکان ارسال می شود و کودکان, خودشان بر اساس تحلیل خود تصمیم می گیرند. قانون نیز محدوده عملکرد آنها را مشخص می کند و پدر و مادر فقط اختیار دارند مواظبت کنند تا کودکان آنها از چارچوب قانون خارج نشوند. اگر یک اسباب بازی برای یک فرزند پنج ساله منع قانونی داشته باشد, پدر و مادر اجازه ندارند آن را در اختیار فرزندشان قرار دهند و اگر چنین کاری را بکنند از نظر قانونی مجرم هستند. پدر و یا مادر اجازه ندارند کودکان خود را از نظر فیزیکی مجبور به کاری بکنند و اگر چنین کاری بکنند مجرم هستند. شما نمیتوانید در امریکا دست کودکی را بگیرید و او را بکشید. بلکه حتما باید با او حرف بزنید و او را توجیه کنید.
همان خانواده ایرانی را در نظر بگیرید که در ایران یک دختر و یک پسر دبیرستانی دارند و هر دوی آنها هم از نظر جامعه ایران بچه های بسیار خوب و حرف گوش کنی هستند و جز درس و مشق به چیز دیگری فکر نمی کنند و مطیع کامل فرمایشات والدین هستند. بعد از اینکه یکی دو سال از ورود آنها گذشت و آنها با سیستم امریکا آشنا شدند, بچه ها دیگر همان فرزندان مطیع و حرف گوش کن نخواهند بود. زیرا سیستم امریکا آنها را هدایت می کند تا بطور مستقل برای خودشان تصمیم بگیرند.
اینکه یک نفر در سن نوجوانی هر کاری را که پدر و مادرش می گویند انجام دهد اصلا در امریکا خوب نیست و اعتقاد دارند که این کار باعث ضعف تصمیم گیری و عقب افتادگی آنها خواهد شد. فرزندان فقط باید آنجایی که قانون به آنها می گوید از پدر و مادر خود اجازه بگیرند. اگر آنها سنشان به هجده سال برسد, دیگر پدر و مادر کوچکترین اختیاری بر آنها ندارند و هر کدام از آنها می توانند به طور مستقل زندگی کنند. از طرف دیگر, پدر و مادری که به امریکا مهاجرت کرده اند به علت ضعف در قدرت انطباق و قدرت یادگیری, از فرزندان خود عقب خواهند ماند و نمیتوانند مهارتهای اجتماعی لازم را برای تسلط بر فرزندانشان فرا بگیرند.
متاسفانه ممکن است این نوشته من چندان برای شما خوش آیند نباشد. خود من هم تقریبا درگیر همین داستانها شدم و پس از هفت سال زندگی در ایران, در امریکا از همسرم جدا شدم فقط با این تفاوت که فرزندی از یکدیگر نداشتیم. البته الان بعد از گذشت سه سال از این ماجراها من هم حساسیت خودم را نسبت به این موضوع از دست داده ام و پشیمان نیستم که به امریکا آمده ام و جدا شده ام. ولی در روزها و ماه ها ی اول, مشکلات روحی بسیاری برای من ایجاد شده بود. من مطمئن هستم که افراد زیادی می توانند بر این شرایط غلبه کنند و یا راهکارهایی پیدا کنند که مهاجرت به امریکا, اثرات مشابهی بر زندگی خانوادگی آنها نداشته باشد.
بهرحال هدف من نگران کردن شما نیست و فقط می خواستم آنچه را که می دانم با شما به اشتراک بگذارم.
با آرزوی موفقیت برای شما