2010-06-17 ساعت 01:20
امروز می خواهم برای شما در مورد یک مسئله ای صحبت کنم که ممکن است بسیاری از شما دوستان عزیز با آن سر و کار داشته باشید و یا بخواهید که در مورد آن بیشتر بدانید. متاسفانه شرایط اقتصادی و اجتماعی مملکت ما طوری است که بیشتر جوانان علاقه دارند تا بخت خود را برای موفقیت در کشورهای دیگر و مخصوصا امریکا آزمایش کنند. طبیعی است که همه ما دوست داریم در یک محیط آزاد زندگی کنیم و یا اینکه در شرایط عادلانه اقتصادی قرار بگیریم تا شانسی برای رفاه در زندگی شخصی خود داشته باشیم. بنابراین این طبیعی است که یک جوان معمولی که دستش هم به هیچ کجا بند نیست بخواهد در جایی زندگی کند که او را آدم به حساب بیاورند و امکانات رشد و ترقی را هم در اختیارش بگذارند. در حال حاضر برای مهاجرت به امریکا راه های بسیار معدودی وجود دارد که یکی از آنها ازدواج کردن با یک فردی است که در امریکا زندگی می کند.
به قول معروف تعریف از خودم نباشه! ولی کسانی که دارای گرین کارت و یا پاسپورت امریکایی هستند به همین علت از رنکینگ بالایی در صف خواستگاران برخوردار هستند و به قول معروف در بورس هستند. البته نه بخاطر کمالات و یا چشم و ابروی خودشان بلکه به این علت که ازدواج با آنها می تواند فرد مورد نظر را به امریکا منتقل کند. یک جوان پیش خودش فکر می کند که به هرحال ازدواج یک هندوانه سربسته است و هیچکس نمی داند که ازدواجش موفق خواهد بود یا خیر. پس چه بهتر که با ازدواجش به امریکا برود تا اگر هم ناموفق بود لااقل زندگی او با مهاجرت به امریکا تغییر کند و دوباره مجبور نباشد که به وضعیت اولیه برگردد. این یک فکر منطقی است و هیچکسی هم نمی تواند از آنها خرده بگیرد که چرا به این قصد ازدواج می کنند. همان طوری که برخی ها بخاطر فرار از تنهایی ازدواج می کنند و برخی بخاطر فرار از فقر و یا مشکلات خانواده پدری, برخی ها هم به خاطر مهاجرت ازدواج می کنند.به هر حال ازدواج یا منطقی است, یا احساسی است و یا ترکیبی از هر دوی آنها است که در هر صورت می تواند موفق و یا ناموفق باشد.
ولی ازدواج به قصد مهاجرت نکات دیگری هم دارد که باید آن را در نظر گرفت. شما پس از ازدواج با یک فردی که در امریکا زندگی می کند و رفتن به امریکا باید بتوانید دو سال با او باشید تا گرین کارت شما دائمی شود و اجازه داشته باشید که در آنجا زندگی کنید. مشکلات مهاجرت و دوری از خانواده به مشکلات ازدواج بدون عشق اضافه می شود و معجونی را پدید می آورد که تحمل آن بسیار دشوار تر از آن چیزی است که به نظر می آید. مخصوصا در مورد دخترها که به عروس پستی معروف هستند و با رویاهای بسیار زیاد و شیرین خود مراحل مهاجرت را طی می کنند که به زندگی در یک جای خوب و با مرد مطلوب خود برسند. معمولا اولین دیدارهای آنها در فرودگاه همچون آب سردی بر سر آنها فرود می آید چون فردی که می بینند با آن چیزی که در رویاهایشان وجود داشت بسیار متفاوت است. غم دوری از خانواده و مشکلات دیگر مهاجرت نیز بر او فشار می آورد. از طرف دیگر آقای داماد ایرانی مقیم امریکا که مفت و مجانی یک عروس زیبا را از ایران کادو پیچ کرده و آورده است انتظار دارد که در شب اول مزد هنر خود را با امور دیپلماتیک بگیرد و اینجا است که تراژدی اصلی آغاز می شود! طبق تعاریف سنتی در خانواده های ایرانی زن موظف است که به شوهر خود خدمات دیپماتیک ارائه کند و معیار و اصل آن چیزی است که در شناسنامه نوشته شده است نه چیز دیگری. معمولا در شب اول بدن عروس داماد را پس می زند و داماد ایرانی عصبی و ناراحت می شود. عروس احساس گناه می کند و از داماد فرصت می خواهد که بتواند به او علاقه مند شود. عروس گریه می کند و به فکر مادرش می افتد و آرزو می کند که پیش او باشد. عروس می خواهد که بر روی کاناپه بخوابد ولی داماد اجازه نمی دهد و می گوید که من بر روی کاناپه می خوابم.
فردا داماد دمق و بی حوصله از خانه خارج می شود تا به سر کار خود برود. عروس تنها در خانه می ماند و هیچ کاری نمی تواند بکند. احساس بی کسی و بی پناهی می کند و نمی داند که بالاخره در امریکا خواهد ماند و یا اینکه باید دست از پا درازتر به ایران برگردد. داماد راه های مختلف را امتحان می کند که عروس را خوشحال کند و با حتی با صحبت کردن با دختران دیگر سعی می کند که احساس حسادت او را برانگیزاند و از این طریق محبت او را جلب کند. عروس که نمی داند چرا از داماد خوشش نمی آید سعی می کند برای احساس بد دیپلماتیک خود یک توجیه منطقی پیدا کند و شروع می کند به پیدا کردن نکات بد اخلاقی در داماد و کم کم او را به صورت یک هیولا وصف می کند. داماد هم کم کم نا امید می شود و عروس را یک فرد روانی و انعطاف ناپذیر می داند که به هیچ وجه زیر بار نمی رود. در نتیجه پس از چند ماه زندگی مشترک ناموفق آنها تصمیم می گیرند که رابطه خود را قطع کنند و عروس هم مجبور می شود به ایران برگردد. متاسفانه بیشترین لطمه را در این نوع ازدواج ها دختر می بیند چون با وجود تمام فشارهای روحی که پشت سر گذاشته است باید مشکلات مخصوص به ایران و سرکوفت ها را هم پس از بازگشت خودش تحمل کند.
معمولا این نوع ازدواج ها فقط یک راه حل منطقی برای کمتر آسیب دیدن دو طرف دارد که متاسفانه کمتر مورد استفاده قرار می گیرد. آن راه حل این است که دو طرف خیلی صادقانه با یکدیگر حرف بزنند و احساس واقعی خودشان را بگویند. عروس باید به داماد بگوید که مثلا چون آن علاقه دیپلماتیک در من ایجاد نشده است من نمی توانم با تو ارتباط دیپلماتیک برقرار کنم ولی می توانیم با هم دوست باشیم و من در امورات خانه به تو کمک می کنم. معمولا هیچ کسی برای جدایی ازدواج نمی کند و همه هدفشان از ازدواج داشتن یک زندگی شیرین است ولی اگر این اتفاق رخ نداد و دو طرف به هر دلیلی نتوانستند با یکدیگر زندگی کنند هیچ دلیلی وجود ندارد که با هم دشمن باشند. برای توجیه کردن جدایی حتما نباید طرف مقابل دیو صفت باشد بلکه یک مشکل عاطفی و دیپلماتیک هم می تواند عاملی برای جدایی باشد و نیازی به جنگ و درگیری و دشمنی نیست. داماد هم کمک می کند که عروس به گرین کارت خودش دست پیدا کند و مجبور نباشد دوباره به ایران برگردد. معمولا اگر عروس برای برقراری احساس و یا رابطه دیپلماتیک تحت فشار نباشد رفتارش بسیار بهتر و عادی تر خواهد شد و داماد هم حق دارد که با فرد دیگری روابط دیپلماتیک داشته باشد. درواقع عروس و داماد همخانه هایی خواهند شد که می توانند برای یک مدت محدود به یکدیگرکمک کنند. احتمال وقوع احساس دیپلماتیک در دو طرف نیز بیشتر از قبل خواهد شد.
من وقتی حدود ده سال قبل ازدواج کردم مانند بسیاری از جوانان دیگر شرایط تشکیل یک زندگی در ایران را نداشتم و برای همین در انتخاب همسر عشق و علاقه فاکتور اصلی من نبود. پیش خودم فکر می کردم که عشق و علاقه بدون فراهم شدن نیازهای اولیه زندگی راه به جایی نمی برد و حق هم داشتم که آنطور فکر کنم. برای همین همسر سابق خودم را که در امریکا به دنیا آمده بود و پاسپورت امریکایی داشت به همسری برگزیدم. طبیعی است که او نیز مخالف بود چون هنوز علاقه خاصی میان ما به وجود نیامده بود ولی من سعی کردم که خودم را با بدبختی در دل او جا کنم و اعتماد او را نسبت به خودم جلب کنم. ما ازدواج کردیم و پنج سال در ایران در کنار یکدیگر بدون کوچک ترین مشکلی زندگی کردیم. علاقه ما به یکدیگر بیشتر از جنس دوستی بود و با اینکه روابط دیپلماتیک هم داشتیم ولی هیچکدام از ما زن و یا شوهر ایده آلی از لحاط دیپلماتیک برای طرف مقابل نبود. ما بچه دار شدن و کارهای اساسی را به بعد از رفتن به امریکا موکول کرده بودیم تا اینکه برای کارهای مهاجرت او مجبور شد که به تنهایی به امریکا برود که بتواند برای من اقدام کند. جدا شدن ما بسیار سخت بود چون به شدت به یکدیگر وابسته شده بودیم. من کار می کردم و برای او پول می فرستادم تا او بتواند در آنجا راحت زندگی کند.
امور مهاجرت من دو سال به طول انجامید و در این دو سال او دو بار به ایران آمد که در بار دوم که نزدیک به رفتن من به امریکا بود متوجه شدم که همه چیز تغییر کرده است و او دیگر تمایلی به من ندارد. وقتی که صحبت را باز کردم او گفت که می خواهد از من طلاق بگیرد و دیگر تمایلی به من ندارد. من خیلی سعی کردم که دوباره روابط از دست رفته را ایجاد کنم ولی او عاشق یک نفر در امریکا شده بود و دیگر کار از کار گذشته بود. در چندین ماه آخر سردی را از صدای او در پای تلفن حس می کردم ولی نمی خواستم که فکر بد به ذهنم راه دهم و او هم چون پول دریافت می کرد نمی خواست که تا آمدن من این راز را فاش کند و همچنان به نقش بازی کردن خودش ادامه می داد. همه کسانی که خودشان را عقل کل می دانستند به من می گفتند که ای ابله او را ممنوع الخروج کن و نگذار که از ایران خارج شود و یا اینکه او را تهدید کن و از این جور صحبت های پوچ. ولی من همیشه اعتقاد داشتم که یک نفر باید آزادانه زندگی با من را انتخاب کند و هر زمانی که نخواست می تواند برود پی کارش. در نهایت من با او دعوا نکردم و با اینکه بسیار ناراحت بودم ولی شرایط به وجود آمده را پذیرفتم و آن را تحمل کردم. او هم برای اینکه خیلی عذاب وجدان نگیرد اصرار داشت که من گرین کارتم را بگیرم و به امریکا بروم. بهرحال من تصمیم گرفتم که برای سه ماه و با سه هزار دلار به امریکا بروم و برگردم. او در این سه ماه به من کمک کرد که کارهایم را انجام دهم و من خیلی زود جایم را عوض کردم و در ریچموند یک اطاق برای خودم اجاره کردم. و باقی داستان را هم که می دانید که چطور کار پیدا کردم تا الآن در اینجا ماندگار شده ام.
من تا چند سال از گذشت آن ماجرا خیلی از همسر سابقم ناراحت بودم و او را مقصر اصلی این شکست عاطفی می دانستم ولی الآن که خوب فکر می کنم می بینم که من آن چیزی را بدست آوردم که برای آن ازدواج کرده بودم. هدف اصلی من از ازدواج تشکیل خانواده پر مهر و محبت و داشتن فرزند نبود و هدف اول من مهاجرت به امریکا بود. حالا چطور می توانم توقع داشته باشم که چنین ازدواجی حتما به جدایی کشیده نشود. مثلا اگر شما گز خوب بخواهید باید به اصفهان بروید و اگر بخواهید کنار دریا باشید باید به بابلسر بروید. اولویت این خواسته شما است که نهایتا شما را به مقصد می کشاند و اگر به بابلسر رفتید نباید انتظار داشته باشید که گز خوب بخرید چون اولویت و هدف اصلی شما در کنار دریا بودن بوده است. این داستان ها را برای شما تعریف کردم که اگر یک زمانی برای مهاجرت به یک کشور دیگر اقدام به ازدواج می کنید آگاه باشید که احتمال داشتن یک زندگی پر مهر و محبت و عشقولانه چندان زیاد نیست. بنابراین باید سعی کنید که در صورت اختلاف و عدم موفقیت دیپلماتیک لااقل به هدف اصلی خودتان که گرفتن اقامت است برسید و بعد جدا شوید.
به قول معروف تعریف از خودم نباشه! ولی کسانی که دارای گرین کارت و یا پاسپورت امریکایی هستند به همین علت از رنکینگ بالایی در صف خواستگاران برخوردار هستند و به قول معروف در بورس هستند. البته نه بخاطر کمالات و یا چشم و ابروی خودشان بلکه به این علت که ازدواج با آنها می تواند فرد مورد نظر را به امریکا منتقل کند. یک جوان پیش خودش فکر می کند که به هرحال ازدواج یک هندوانه سربسته است و هیچکس نمی داند که ازدواجش موفق خواهد بود یا خیر. پس چه بهتر که با ازدواجش به امریکا برود تا اگر هم ناموفق بود لااقل زندگی او با مهاجرت به امریکا تغییر کند و دوباره مجبور نباشد که به وضعیت اولیه برگردد. این یک فکر منطقی است و هیچکسی هم نمی تواند از آنها خرده بگیرد که چرا به این قصد ازدواج می کنند. همان طوری که برخی ها بخاطر فرار از تنهایی ازدواج می کنند و برخی بخاطر فرار از فقر و یا مشکلات خانواده پدری, برخی ها هم به خاطر مهاجرت ازدواج می کنند.به هر حال ازدواج یا منطقی است, یا احساسی است و یا ترکیبی از هر دوی آنها است که در هر صورت می تواند موفق و یا ناموفق باشد.
ولی ازدواج به قصد مهاجرت نکات دیگری هم دارد که باید آن را در نظر گرفت. شما پس از ازدواج با یک فردی که در امریکا زندگی می کند و رفتن به امریکا باید بتوانید دو سال با او باشید تا گرین کارت شما دائمی شود و اجازه داشته باشید که در آنجا زندگی کنید. مشکلات مهاجرت و دوری از خانواده به مشکلات ازدواج بدون عشق اضافه می شود و معجونی را پدید می آورد که تحمل آن بسیار دشوار تر از آن چیزی است که به نظر می آید. مخصوصا در مورد دخترها که به عروس پستی معروف هستند و با رویاهای بسیار زیاد و شیرین خود مراحل مهاجرت را طی می کنند که به زندگی در یک جای خوب و با مرد مطلوب خود برسند. معمولا اولین دیدارهای آنها در فرودگاه همچون آب سردی بر سر آنها فرود می آید چون فردی که می بینند با آن چیزی که در رویاهایشان وجود داشت بسیار متفاوت است. غم دوری از خانواده و مشکلات دیگر مهاجرت نیز بر او فشار می آورد. از طرف دیگر آقای داماد ایرانی مقیم امریکا که مفت و مجانی یک عروس زیبا را از ایران کادو پیچ کرده و آورده است انتظار دارد که در شب اول مزد هنر خود را با امور دیپلماتیک بگیرد و اینجا است که تراژدی اصلی آغاز می شود! طبق تعاریف سنتی در خانواده های ایرانی زن موظف است که به شوهر خود خدمات دیپماتیک ارائه کند و معیار و اصل آن چیزی است که در شناسنامه نوشته شده است نه چیز دیگری. معمولا در شب اول بدن عروس داماد را پس می زند و داماد ایرانی عصبی و ناراحت می شود. عروس احساس گناه می کند و از داماد فرصت می خواهد که بتواند به او علاقه مند شود. عروس گریه می کند و به فکر مادرش می افتد و آرزو می کند که پیش او باشد. عروس می خواهد که بر روی کاناپه بخوابد ولی داماد اجازه نمی دهد و می گوید که من بر روی کاناپه می خوابم.
فردا داماد دمق و بی حوصله از خانه خارج می شود تا به سر کار خود برود. عروس تنها در خانه می ماند و هیچ کاری نمی تواند بکند. احساس بی کسی و بی پناهی می کند و نمی داند که بالاخره در امریکا خواهد ماند و یا اینکه باید دست از پا درازتر به ایران برگردد. داماد راه های مختلف را امتحان می کند که عروس را خوشحال کند و با حتی با صحبت کردن با دختران دیگر سعی می کند که احساس حسادت او را برانگیزاند و از این طریق محبت او را جلب کند. عروس که نمی داند چرا از داماد خوشش نمی آید سعی می کند برای احساس بد دیپلماتیک خود یک توجیه منطقی پیدا کند و شروع می کند به پیدا کردن نکات بد اخلاقی در داماد و کم کم او را به صورت یک هیولا وصف می کند. داماد هم کم کم نا امید می شود و عروس را یک فرد روانی و انعطاف ناپذیر می داند که به هیچ وجه زیر بار نمی رود. در نتیجه پس از چند ماه زندگی مشترک ناموفق آنها تصمیم می گیرند که رابطه خود را قطع کنند و عروس هم مجبور می شود به ایران برگردد. متاسفانه بیشترین لطمه را در این نوع ازدواج ها دختر می بیند چون با وجود تمام فشارهای روحی که پشت سر گذاشته است باید مشکلات مخصوص به ایران و سرکوفت ها را هم پس از بازگشت خودش تحمل کند.
معمولا این نوع ازدواج ها فقط یک راه حل منطقی برای کمتر آسیب دیدن دو طرف دارد که متاسفانه کمتر مورد استفاده قرار می گیرد. آن راه حل این است که دو طرف خیلی صادقانه با یکدیگر حرف بزنند و احساس واقعی خودشان را بگویند. عروس باید به داماد بگوید که مثلا چون آن علاقه دیپلماتیک در من ایجاد نشده است من نمی توانم با تو ارتباط دیپلماتیک برقرار کنم ولی می توانیم با هم دوست باشیم و من در امورات خانه به تو کمک می کنم. معمولا هیچ کسی برای جدایی ازدواج نمی کند و همه هدفشان از ازدواج داشتن یک زندگی شیرین است ولی اگر این اتفاق رخ نداد و دو طرف به هر دلیلی نتوانستند با یکدیگر زندگی کنند هیچ دلیلی وجود ندارد که با هم دشمن باشند. برای توجیه کردن جدایی حتما نباید طرف مقابل دیو صفت باشد بلکه یک مشکل عاطفی و دیپلماتیک هم می تواند عاملی برای جدایی باشد و نیازی به جنگ و درگیری و دشمنی نیست. داماد هم کمک می کند که عروس به گرین کارت خودش دست پیدا کند و مجبور نباشد دوباره به ایران برگردد. معمولا اگر عروس برای برقراری احساس و یا رابطه دیپلماتیک تحت فشار نباشد رفتارش بسیار بهتر و عادی تر خواهد شد و داماد هم حق دارد که با فرد دیگری روابط دیپلماتیک داشته باشد. درواقع عروس و داماد همخانه هایی خواهند شد که می توانند برای یک مدت محدود به یکدیگرکمک کنند. احتمال وقوع احساس دیپلماتیک در دو طرف نیز بیشتر از قبل خواهد شد.
من وقتی حدود ده سال قبل ازدواج کردم مانند بسیاری از جوانان دیگر شرایط تشکیل یک زندگی در ایران را نداشتم و برای همین در انتخاب همسر عشق و علاقه فاکتور اصلی من نبود. پیش خودم فکر می کردم که عشق و علاقه بدون فراهم شدن نیازهای اولیه زندگی راه به جایی نمی برد و حق هم داشتم که آنطور فکر کنم. برای همین همسر سابق خودم را که در امریکا به دنیا آمده بود و پاسپورت امریکایی داشت به همسری برگزیدم. طبیعی است که او نیز مخالف بود چون هنوز علاقه خاصی میان ما به وجود نیامده بود ولی من سعی کردم که خودم را با بدبختی در دل او جا کنم و اعتماد او را نسبت به خودم جلب کنم. ما ازدواج کردیم و پنج سال در ایران در کنار یکدیگر بدون کوچک ترین مشکلی زندگی کردیم. علاقه ما به یکدیگر بیشتر از جنس دوستی بود و با اینکه روابط دیپلماتیک هم داشتیم ولی هیچکدام از ما زن و یا شوهر ایده آلی از لحاط دیپلماتیک برای طرف مقابل نبود. ما بچه دار شدن و کارهای اساسی را به بعد از رفتن به امریکا موکول کرده بودیم تا اینکه برای کارهای مهاجرت او مجبور شد که به تنهایی به امریکا برود که بتواند برای من اقدام کند. جدا شدن ما بسیار سخت بود چون به شدت به یکدیگر وابسته شده بودیم. من کار می کردم و برای او پول می فرستادم تا او بتواند در آنجا راحت زندگی کند.
امور مهاجرت من دو سال به طول انجامید و در این دو سال او دو بار به ایران آمد که در بار دوم که نزدیک به رفتن من به امریکا بود متوجه شدم که همه چیز تغییر کرده است و او دیگر تمایلی به من ندارد. وقتی که صحبت را باز کردم او گفت که می خواهد از من طلاق بگیرد و دیگر تمایلی به من ندارد. من خیلی سعی کردم که دوباره روابط از دست رفته را ایجاد کنم ولی او عاشق یک نفر در امریکا شده بود و دیگر کار از کار گذشته بود. در چندین ماه آخر سردی را از صدای او در پای تلفن حس می کردم ولی نمی خواستم که فکر بد به ذهنم راه دهم و او هم چون پول دریافت می کرد نمی خواست که تا آمدن من این راز را فاش کند و همچنان به نقش بازی کردن خودش ادامه می داد. همه کسانی که خودشان را عقل کل می دانستند به من می گفتند که ای ابله او را ممنوع الخروج کن و نگذار که از ایران خارج شود و یا اینکه او را تهدید کن و از این جور صحبت های پوچ. ولی من همیشه اعتقاد داشتم که یک نفر باید آزادانه زندگی با من را انتخاب کند و هر زمانی که نخواست می تواند برود پی کارش. در نهایت من با او دعوا نکردم و با اینکه بسیار ناراحت بودم ولی شرایط به وجود آمده را پذیرفتم و آن را تحمل کردم. او هم برای اینکه خیلی عذاب وجدان نگیرد اصرار داشت که من گرین کارتم را بگیرم و به امریکا بروم. بهرحال من تصمیم گرفتم که برای سه ماه و با سه هزار دلار به امریکا بروم و برگردم. او در این سه ماه به من کمک کرد که کارهایم را انجام دهم و من خیلی زود جایم را عوض کردم و در ریچموند یک اطاق برای خودم اجاره کردم. و باقی داستان را هم که می دانید که چطور کار پیدا کردم تا الآن در اینجا ماندگار شده ام.
من تا چند سال از گذشت آن ماجرا خیلی از همسر سابقم ناراحت بودم و او را مقصر اصلی این شکست عاطفی می دانستم ولی الآن که خوب فکر می کنم می بینم که من آن چیزی را بدست آوردم که برای آن ازدواج کرده بودم. هدف اصلی من از ازدواج تشکیل خانواده پر مهر و محبت و داشتن فرزند نبود و هدف اول من مهاجرت به امریکا بود. حالا چطور می توانم توقع داشته باشم که چنین ازدواجی حتما به جدایی کشیده نشود. مثلا اگر شما گز خوب بخواهید باید به اصفهان بروید و اگر بخواهید کنار دریا باشید باید به بابلسر بروید. اولویت این خواسته شما است که نهایتا شما را به مقصد می کشاند و اگر به بابلسر رفتید نباید انتظار داشته باشید که گز خوب بخرید چون اولویت و هدف اصلی شما در کنار دریا بودن بوده است. این داستان ها را برای شما تعریف کردم که اگر یک زمانی برای مهاجرت به یک کشور دیگر اقدام به ازدواج می کنید آگاه باشید که احتمال داشتن یک زندگی پر مهر و محبت و عشقولانه چندان زیاد نیست. بنابراین باید سعی کنید که در صورت اختلاف و عدم موفقیت دیپلماتیک لااقل به هدف اصلی خودتان که گرفتن اقامت است برسید و بعد جدا شوید.
با آرزوی موفقیت برای شما