بله موضوع بحث را درست خوانده اید. چه کسی گرین کارت مرا جا به جا کرد؟؟
گاهی با خودم فکر میکنم هر چه میکشیم از دست این "از قدیم گفته اند" ها است ... اصلا چه معنی دارد که از قدیم بگویند که الان چه کار کنیم !!!! یکی از همین از قدیم گفتن ها "ترک عادت موجب مرض است" هست یا همین همرنگ جماعت و.... این جملات هستند که گاهی جلوی پیشرفت ذهن را میگیرند .. ذهن پاید پویا باشد و به اقتضای زمان خود عکس العمل داشته باشد !!!
گاهی اوقات به گذشته ام که نگاه میکنیم مسیری را میبینم هموار (اتوبان تهران-قم) ... نه هیجانی ... نه تفریحی ... نه کار خلاف عنف جامعه ای و هزار تا نه های دیگر !!! آخر این چه زندگی است؟؟؟
این موضوع را باز کرده ام تا تجربه خودم را برای بعضی دوستان بازگو کنم !!! تجربه ای که شاید مسیر زندگی ام را تغییر میداد و مثل خیلی دیگر از دوستان خیلی راحت میتوانستم از آرمان هایم (نه آرمان های دیگران) حرف بزنم... از آرزوهایم و چه بسا استعدادهایم ... و البته هیچ گاه دیر نیست.
تا حالا چقدر به این موضوع فکر کرده اید؟؟؟ اگه دیروز فلان کار را کرده بودم بهتر بود ... اگه دیروز 20 تا سکه تمام بیشتر خریده بودم الان فلان قدر پولم بیشتر بود و ...
دوستی را میشناختم که مدت ها حرف از رفتن میزد و در هر یک کلمه اش میگفت که من میتوانم ... من باید بروم ... من میخواهم و میروم... آن روزها ما فنچ بودیم(همان فسقلی خودمان) و در دانشگاه(دوره کاردانی) به او میگفتیم Mr.Can چون همیشه میخواست که بتواند !!!
چند شب پیش تلفنم زنگ خورد شماره اش اجق وجق بود و چرت و پرت... گفتم ای بابا باز هم این تلفن های خودکار تبلیغاتی است اما پیش شماره را که دیدم تعجب کردم گوشی را برداشتم و صحبت کردم بله خودش بود آقای میخواهم و میتوانم !!! باورم نمیشد این همان رضا خرخون خودمان است !!! رضا خرخون نامی بود که من به او میگفتم همیشه در حال مطالعه کتاب های چپ اندر قیچی و روانشناسی ذهن و مثبت اندیشی و ..... بود. صحبت کرد و صحبت کرد و حرف زد و تعریف کرد اینجا بود که دو زاری ام افتاد که ای دل غافل رضا خرخون رفت فرنگستون و پیشرفت کرد اما تو هنوز اینجایی و منتظر گرین کارت !!!
دیگر از اون رنو5 قراضه که همش باید هلش میدادیم خبری نیست !
دیگر رضا چپ و راست روی اعصابم راه نمیرود که میروم میروم ... آخر رضا رنوی قراضه اش را فروخت و با 6 هزارتایی که از حقوق کار در سوپر مارکت محل داشت روی هم گذاشت و با 8 هزارتا عاضم فرنگستون شده بود ...
داستانش غم انگیز بود اما عبرت انگیز همین طور غرور آفرین. با ویزای کار به امریکا رفت(از طریق یکی از اقوام ) اما آنجا گفتند فرد بهتری را پیدا کرده اند اما چگونه آنجا ماند و زندگی کرد را نمیدانم فقط میدانم وقتی از گذشته اش حرف میزد خوشحال بود و افتخار میکرد که حتی بعضی شب ها برای صرفه جویی شام نمیخورد از محله سیاه پوستان میگفت و میخندید !!!
حالا رضا خرخون قدیم و رضای جدید زمین تا آسمان فرق کرده است.... رضا شرکت مهندسی و ساخت خانه های پیش ساخته راه انداخته و برای خودش آدمی شده است ... تحصیل کرده و آدم حسابی شده و الان میگوید میخواهم شرکتم را گسترش بدهم و میدهم ... اما هنوز من اینجا نشسته ام و منتظر گرین کارتم هستم که بیاید و بگوید من آمده ام تو را ببرم برای پیشرفت !!!!
حالا هدف من از این همه حرافی چه بود؟؟؟
انسانی که به فکر مهاجرت و پیشرفت هستی(خودم رو میگم) با نشستن و قلاب ماهی گیری انداختن توی اقیانوسی که فقط یک ماهی داره زیاد موثر نیست !!! گرین کارت ما یک گوشه ای افتاده و ما باید پیداش کنیم... فقط کافیه از همین جایی که نشستی بلند شی و دنبالش بگردی.
واقعا گرین کارت مرا چه کسی جا به جا کرد؟؟؟ اگه از الان برنامه ریزی داری و برای آینده ات فکرهای خوبی داری... اگه فکر میکنی و فقط فکر میکنی میتونی بهتر باشی ... اگه معتقدی که میتونی ... اگه فکر میکنی مستحقش هستی ... همین الان دست به کار شو و تقدیرت رو خودت رقم بزن.....
بابت پستم شرمنده ... میخواستم تو قسمت آزاد بگذارم اما نتونستم ... اگه نامناسب هست منتقل بشه لطفاً
گاهی با خودم فکر میکنم هر چه میکشیم از دست این "از قدیم گفته اند" ها است ... اصلا چه معنی دارد که از قدیم بگویند که الان چه کار کنیم !!!! یکی از همین از قدیم گفتن ها "ترک عادت موجب مرض است" هست یا همین همرنگ جماعت و.... این جملات هستند که گاهی جلوی پیشرفت ذهن را میگیرند .. ذهن پاید پویا باشد و به اقتضای زمان خود عکس العمل داشته باشد !!!
گاهی اوقات به گذشته ام که نگاه میکنیم مسیری را میبینم هموار (اتوبان تهران-قم) ... نه هیجانی ... نه تفریحی ... نه کار خلاف عنف جامعه ای و هزار تا نه های دیگر !!! آخر این چه زندگی است؟؟؟
این موضوع را باز کرده ام تا تجربه خودم را برای بعضی دوستان بازگو کنم !!! تجربه ای که شاید مسیر زندگی ام را تغییر میداد و مثل خیلی دیگر از دوستان خیلی راحت میتوانستم از آرمان هایم (نه آرمان های دیگران) حرف بزنم... از آرزوهایم و چه بسا استعدادهایم ... و البته هیچ گاه دیر نیست.
تا حالا چقدر به این موضوع فکر کرده اید؟؟؟ اگه دیروز فلان کار را کرده بودم بهتر بود ... اگه دیروز 20 تا سکه تمام بیشتر خریده بودم الان فلان قدر پولم بیشتر بود و ...
دوستی را میشناختم که مدت ها حرف از رفتن میزد و در هر یک کلمه اش میگفت که من میتوانم ... من باید بروم ... من میخواهم و میروم... آن روزها ما فنچ بودیم(همان فسقلی خودمان) و در دانشگاه(دوره کاردانی) به او میگفتیم Mr.Can چون همیشه میخواست که بتواند !!!
چند شب پیش تلفنم زنگ خورد شماره اش اجق وجق بود و چرت و پرت... گفتم ای بابا باز هم این تلفن های خودکار تبلیغاتی است اما پیش شماره را که دیدم تعجب کردم گوشی را برداشتم و صحبت کردم بله خودش بود آقای میخواهم و میتوانم !!! باورم نمیشد این همان رضا خرخون خودمان است !!! رضا خرخون نامی بود که من به او میگفتم همیشه در حال مطالعه کتاب های چپ اندر قیچی و روانشناسی ذهن و مثبت اندیشی و ..... بود. صحبت کرد و صحبت کرد و حرف زد و تعریف کرد اینجا بود که دو زاری ام افتاد که ای دل غافل رضا خرخون رفت فرنگستون و پیشرفت کرد اما تو هنوز اینجایی و منتظر گرین کارت !!!
دیگر از اون رنو5 قراضه که همش باید هلش میدادیم خبری نیست !
دیگر رضا چپ و راست روی اعصابم راه نمیرود که میروم میروم ... آخر رضا رنوی قراضه اش را فروخت و با 6 هزارتایی که از حقوق کار در سوپر مارکت محل داشت روی هم گذاشت و با 8 هزارتا عاضم فرنگستون شده بود ...
داستانش غم انگیز بود اما عبرت انگیز همین طور غرور آفرین. با ویزای کار به امریکا رفت(از طریق یکی از اقوام ) اما آنجا گفتند فرد بهتری را پیدا کرده اند اما چگونه آنجا ماند و زندگی کرد را نمیدانم فقط میدانم وقتی از گذشته اش حرف میزد خوشحال بود و افتخار میکرد که حتی بعضی شب ها برای صرفه جویی شام نمیخورد از محله سیاه پوستان میگفت و میخندید !!!
حالا رضا خرخون قدیم و رضای جدید زمین تا آسمان فرق کرده است.... رضا شرکت مهندسی و ساخت خانه های پیش ساخته راه انداخته و برای خودش آدمی شده است ... تحصیل کرده و آدم حسابی شده و الان میگوید میخواهم شرکتم را گسترش بدهم و میدهم ... اما هنوز من اینجا نشسته ام و منتظر گرین کارتم هستم که بیاید و بگوید من آمده ام تو را ببرم برای پیشرفت !!!!
حالا هدف من از این همه حرافی چه بود؟؟؟
انسانی که به فکر مهاجرت و پیشرفت هستی(خودم رو میگم) با نشستن و قلاب ماهی گیری انداختن توی اقیانوسی که فقط یک ماهی داره زیاد موثر نیست !!! گرین کارت ما یک گوشه ای افتاده و ما باید پیداش کنیم... فقط کافیه از همین جایی که نشستی بلند شی و دنبالش بگردی.
واقعا گرین کارت مرا چه کسی جا به جا کرد؟؟؟ اگه از الان برنامه ریزی داری و برای آینده ات فکرهای خوبی داری... اگه فکر میکنی و فقط فکر میکنی میتونی بهتر باشی ... اگه معتقدی که میتونی ... اگه فکر میکنی مستحقش هستی ... همین الان دست به کار شو و تقدیرت رو خودت رقم بزن.....
بابت پستم شرمنده ... میخواستم تو قسمت آزاد بگذارم اما نتونستم ... اگه نامناسب هست منتقل بشه لطفاً
به آرزوم میرسم، شک ندارم