ارسالها: 1
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2017
رتبه:
0
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2017-03-18 ساعت 01:24
(آخرین تغییر در ارسال: 2017-03-18 ساعت 22:56 توسط BigB.)
سلام به همه ی دوستان,
بعد از مدت ها, تصمیم گرفتم سرگذشت مهاجرتمونو براتون بنویسم.
داستان مهاجرت ما از سالها پیش با مهاجرت به مالزی شروع شد. اون موقع پسر اول ما 8 ماه داشت وما به صورت کاملا انفجاری تصمیم گرفتیم از ایران بریم. کل داستان ما از موقعی که تصمیم گرفتیم بریم تا تو مالزی مستقر بشیم 1 ماه طول کشید. ما زندگی خوبی در مالزی داشتیم, همه چیز راحت و در دسترس بود, همه چیز آروم بود و هیچ تنشی هیچ جا نداشتیم. تا اینکه بعد از 5 سال تصمیم گرفتیم که مهاجرت کنیم به کانادا. بعد از اینکه همسرم ویزا دانشجوی گرفت ( 3 سال مولتیپل) فکر کردیم همه چیز تموم شده, ولی اشتباه میکردیم! همه مشکلات از همونجا شروع شد. به دلیل اینکه دولت کانادا به من و دو بچه مون ویزا نداد. بچه ها در اون موقع 5.1 سال و 5.4 سال داشتن. بنا بر توصیه وکیل همسرم رفت کانادا برای یه هفته و و من و بچه ها رفتیم ایران تا به اصطلاح ویزا دانشجوی ایشون فعال بشه و بعدش ما اقدام کنیم واسه ویزا همراه. نهایتا این شد که یک هفته شد 5 ماه و هنوز جواب نیومد. دیگه کلا بیخیال شدیم و خانومم برگشت ایران. همون موقع هم من کارم رو از دست دادم و همه چیز به بدترین شکل ممکنه برای ما ادامه پیدا کرد. به خاطر بچه ها مجبور شدیم برگردیم مالزی, هنوز خونه زندگیمون اونجا بود و ایران هم جای موندن نبود برای ما. با برگشتمون به مالزی همه چیز رو براه شد, من کار گیر آوردم و زندگیمون برگشت به حالت نرمال, ولی از نظر مالی کلی عقب افتادیم و زندگیمون سخت تر از قبل شد. و مشکل دیگه این بود که ما تو مالزی ویزا ندشتیم, امیدوار بودیم بتونیم از طریق مدرسه پسرم بتونیم برای همسرم و پسر کوچکم بشه ویزا گرفت و من هم با ویزای توریستی رفت و آمد کنم. ولی خوب به دلیل سرعت بالا در ادارات مالزی ما تا از مالزی رفتیم بدون ویزا بودیم! به هر حال چند ماه بعد از برگشتمون به مالزی, با کمال بی میلی برای لاتاری گرین کارت ثبت نام کردم…
اواخر ماه می بود که دوستم بهم زنگ زد و گفت که خانومش لاتاری برنده شده و گفت تو هم برو چک کن. منم در کمال نا امیدی چک کردم و دیدم برنده نشدم. اما خوب, یه شانس دیگه داشتیم و اون شمارهی خانومم بود و بععععله! صفحهی معروفDV LOTTERY باز شد که با جملهی …YOU HAVE BEEN RANDOMLY SELECTED شروع شد که باورش بسیار سخت بود, ولی خوب واقعیت داشت. بعد از اینکه از شوک در اومدیم و خوش حالیمون تموم شد, تازه یادمون اومد که ما اصلا ویزا مالزی نداریم! و البته آدرس مالزی هم تو فایلمون بود. به هر حال شروع کردیم به پر کردن فرم D-260 و آدرس هم کماکان زدیم مالزی به امید اینکه ویزا مالزی تا اون موقع درست شه. فرمارو فرستادیم و منتظر شدیم که زمان و مکان مصاحبه برامون فرستاده بشه. خلاصه اینکه اواخر نوامبر نامهی جایگزین اومد که وقت داد بودن برای 19 ژانویه در کوالالامپور و ما همچنان دستو پا میزدیم برای قانونی بودن در مالزی! با کلی ترس و لرز روزا می گذشتن و ما به زمان مصاحبه نزدیک و نزدیکتر میشدیم و بازم خبری از ویزای مالزی نبود. تا اینکه روز مصاحبه رسید و 4 نفری آمده شدیم برای رفتن به سفارت آمریکا.
از شب قبلش با خودمون مرور میکردیم که چی میپرسن و چی میگن و سوالات احتمالی رو چه جوری جواب بدیم. حالت کسی رو داشتیم که مثلا با کسی دعواش شده و قراره فرداش باهاش حرف بزنه, ولی نمیدونه طرف چی میخواد بگه و قاعدتا تو هم نمیدونی چی جواب بدی! زمان مصاحبه 30: 8 بود و ما به دلیل ترافیک وحشتناک صبح های کوالالامپور, از ساعت 6:30 صبح راه افتادیم و قبل از 7 رسیدیم دم سفارت. نزدیک سفارت هتلی بود به اسم MIKASA و ما به توصیه دوست خوبمون رفتیم اونجا صبحانه خوردیم, خودشم که تو سفارت اسپانیا بود و دفتر کارشم همونجا بود اومد و با ما صبحانه خورد. ساعت 10: 8 راه افتادیم به سمت سفارت. رسیدیم دم در و از ما نامه Interviewرو همراه پاسپورت خواستن به همراه یه مدرک شناسایی دیگه که ما همراهمون نبود. ااااه! در حال چه کنم چه کنم بودیم که این دوستمون به دادمون رسید, رفتیم تو دفتر کارش و از پاسپورت کپی گرفتیم و این طوری شد که مجوز گرفتیم برای ورود به سفارت آمریکا.
بعد از تشریفات اسکن و بازرسی رفتیم داخل سفارت. پسر بزرگم خیلی ترسیده بود اولش, میگفت اومدیم تو Military! بعدش که رفتیم داخل با برخورد خوب کارمندای سفارت مواجه شدیم و خیالش راحت شد و با اون یکی پسرم سفارتو گذاشتن رو سرشون! اولش بهمون شماره دادن و منتظر شدیم تا صدامون کردن. مدارک رو یکی یکی گرفتن و فایل کردن. نکته ی جالب این بود که از ما نه فرم I-134 رو خواستن نه گواهی بانکی ایران یا مالزی رو. و مدارک تحصیل و کار برنده رو گرفتن فقط. ولی
Police Clearance ایران و مالزی ازمون گرفتن, با اینکه ما شنیده بودیم مال ایران رو نمیخوان, ولی ما محض احتیاط گرفته بودیم و همراهمون بود. بعدش گفتن که بریم پول رو پرداخت کنیم و یه سالن دیگه منتظر بمونیم تا صدامون کنن. بعد از 20 دقیقه صدامون کردن و رفتیم به سمت سرنوشت!
آفیسری که با ما مصاحبه کرد با یه خانوم با چهره شرقی چینی بود و بسیار مهربون. اولش گفت دست راستتونو بالا ببرید و دست چپتونو بزارید رو قلبتون و قسم بخورید که هر چی میگید راست میگید, ما هم همین کارو کردیم و بعدش انگشت نگاری کردن ازمون که شهادت بدیم هر چی میگیم دروغ نیست. مصاحبه رو با سوال از همسرم شروع کرد, اولین سوال این بود که چند بار لاتاری شرکت کردید که من پریدم وسط جواب دادم 10 بار! خندید و گفت مثل اینکه واقعا میخواستید برید, ما هم گفتیم 100%. بعدش از سوال راجع به درسش و سابقه کاریش پیرسید و این حس رو به ما داد که نتیجه این مصاحبه 80% از قبل معلومه, فقط میخواست بدونه که ما چیزی رو دروغ نگفته باشیم و مدارکمون با حرفایی که میزنیم همخونی داره. تا اینکه چیزی که ازش میترسیدیم اتفاق افتاد, به ویزای همسرم و بچه ها گیر داد! خوشبختانه همون موقع تونستیم جمعش کنیم, چه جوری؟ با صداقت و راست گویی. هر چی بود راستشو گفتیم, من تمام مدارکی رو که برای ویزا تحصیلی پسرم داشتم رو با خودم برده بودم. همون موقع بهش گفتم که ما اقدام کردیم برای ویزا, ولی هنوز آماده نشده. اینا هم مدارکمون هست که ما اقدام کردیم, که گفت مشکلی نیست و حتی نگاهشونم نکرد. حتی گفتیم که ما 2 سال اول تو مالزی با ویزا توریستی زندگی میکردیم که پرسید این قانونی هست, منم جواب دادم قانونا" قانونی هست! که بازم خندید و شروع کرد سوال پرسیدن از من راجع به کار و تحصیل. بعدش رسید به اینکه من سربازی رفتم یا نه که من گفتم نه, گفت مدرکی داری براش و من گواهی معافیتم رو بهش دادم. بعدش از هر دوتامون پرسید که ما برای دولت ایران کار کردیم که بازم جوابمون بود نه. کلا همه ی این سوال جوابا 5 دقیقه طول کشید, البته با شیطنت بچه ها که یکیشون از نردهها بالا میرفت و اون یکی ماشین بازی میکرد و صداهای Formula One از خودش درمیاورد یه ذره سخت گذاشت! بعد از اینکه سوالاش تموم شد رفت و 10 ثانیه بعد برگشت و گفت تبریک میگم! شما قبول شدید, به آمریکا خوش اومدید! دیگه از اون موقع من تا چند ثانیه نمیشنیدم چی میگه! گفتش که پاسپورتاتون پیش ما میمونه و یک هفته بعد براتون پست میشه, ( قبلش یه فرمی رو باید پر کرد برای پست پاسپورت ها). و این یک روز قبل از سر کار اومدن دونالد ترامپ بود, یعنی 19 ژانویه!
دیگه سر از پا نمیشناختیم, هر چند طبق عادت ما ایرانیا که همیشه دوست داریم نگران یه چیزی باشیم, همش میگفتیم نکنه که بررسی کنن بفهمن ما ویزا نداریم و کنسل کنن ویزا آمریکا رو! که البته ترسمون بیخود بود. روز 4 شنبه (6 روز بعد از مصاحبه) بود که خبر در اومد ترامپ میخواد از ورود ایرانیا به آمریکا جلوگیری کنه. دوباره رفتیم تو فاز دلهره که چه کنیم حالا! پنجشنبه پاسپورتامون رسید در خونه همراه با پاکت هایی که باید تو مرز آمریکا تحویل میدادیم, بلافاصله بلیط خریدیم واسه یکشنبه که تا دیر نشده بریم, خونمون هم که رو هوا! فردا شبش با همه ی دوستامون خداحافظی کردیم, کلی اشک ریختیم و آماده شدیم برای ترک مالزی برای همیشه تا اینکه…
جمعه شب به وقت مالزی خبر اومد که بله! ترامپ کار خودشو کرد و این فرمان اجرایی کوفتی رو امضا کرد که خودتون میدونید چی بود. شنبه صبح ما گیر دادیم الا بلا باید بریم, ولی خوب از همه جا بهمون خبر رسید که آقا نرید, اصلا کسی رو سوار هواپیما نمیکنن و اگرم سوار شدید از اونجا برتون میگردونن. همین شد که بلیط هارو کنسل کردیم و با غمباد نشستیم تو خونه. تا اینکه…
قاضی فدرال سیاتل گفت نخیر آقا! این خلاف قانون اساسی هست و همه میتونن بیان. ما هم تا اینو دیدیم سریع بلیط خریدیم و گازشو گرفتیم به سمت آمریکا, بازم خونه زندگی رو هوا! بماند که با چه دلهره ای سوار هواپیما شدیم و کارت پرواز گرفتیم تا اینکه بعد از یک سفر 30 ساعته 4 نفری رسیدیم آمریکا.
وقتی چرخ هواپیمای امارات با زمین باند فرودگاه اورلاندو برخورد کرد, حس عجیبیی به من میگفت که بالاخره تموم شد. اگه قرار بر این باشه که اتفاق خوبی بیفته برامون هیچی هیچ نیرویی نمیتونه جلوش وایسته و برعکس اگه چیزی نخواد انجام بشه هر کاری هم بکنی نمیشه که نمیشه. وارد که شدیم, بعد از پیمودن صف رسیدیم به کانترخدمت جناب آفیسر! آقای آفیسر یه پسر جوون بود با لهجهی غلیظ اسپانیایی و بسیار خوش اخلاق و خنده رو! یعنی تو بگو یه سوال از ما پرسید نپرسید! فقط پاسپورت ها رو گرفت و پاکت هارو به ترتیب اسم. کارش که تموم شد به ما گفت دنبالم بیایید برای کارای اداری. ما رو برد تو یه اتاق و بعد از 10 دقیقه پاسپرتمونو دادن و گفتن!Welcome to united States و اونجا بود ما فهمیدیم که زندگی بعضی وقتا خیلی سر به سر آدم میذاره, این همه مارو چرخوند تا مارو صاف کوبید وسط فلوریدا, خون به جیگرمون کرد یه ماه آخرشو. و بالاخره با اون مهری که تو پاسپورتا زدن که توش تاریخ داره و A Numberرو با دست روش نوشتن, ما به طور رسمی دارای اقامت دائم آمریکا شدیم. و نهایتا بعد از 1 هفته کارتهای Social Security و 2 هفته بعد از اون هم گرین کارتهامون پست شدن به آدرسی که داده بودیم.
ببخشید اگه یه کم طولانی شد و شاید نکاتی رو فراموش کردم بنویسم.برای همه در این راه پر درد سر آرزوی موفقیت دارم.