کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
گفتگوی آزاد در مورد اعلام نتایج (شمارش معکوس)
.

نظرسنجی جدید در ارتباط با اعلام نتایج لاتاری DV-2018
https://www.mohajersara.org/forum/thread-7409.html

.
و حالا نوبت هر چه که نباشد ، نوبت خاطره ی مهاجرتی ست.
دوستان پیش از مهاجرت به آمریکا ، بنده چیزی حدود هشت کشور بزرگ دنیا برای مهاجرت اقدام کرده بودم که متاسفانه از همه ی آنها جواب نه شنیده بودم و پرونده ی من برگشت خورده بود. یکی از آن کشورها که دوبار همسرم و یکبار هم خودم از آن ناموفق بیرون آمده بودیم ، کشور کانادا بود که از طریق نیروی کار مهاهر اقدام کرده بودیم. هر سه بار هم پرونده ی ما به دلیل رسیدن به حد نصاب پذیرش برگشت خورد. کلی هم پول حرام کردیم و کلی هم اعصاب خرابی تحمل کردیم. چقدر برای تافل خوانده بودم تا توانستم یک نمره در حد نصاب کسب کنم !! چقدر هزینه کردم و چقدر پول کلاس تافلی را دادم که اصلا از اصل مطلبش یعنی زبان انگلیسی هیچی نمیدانستم و فقط با جان کندن توانستم یک غلطی در حد نمره ی قابل پذیرش بگیرم. در نهایت نشد که نشد. من هم بکل بیخیال زبان شدم و برگشتم به زندگی جهنمی عادی !! دو سال از این موضوع میگذشت که یک روز تلفن زنگ زد و من گوشی را برداشتم و یک نفر از آنطرف خط گفت ببخشید منزل فلانی ؟ گفتم بله ، گفت با فلان خانم میخواهم صحبت کنم ، گفتم من همسرشان هستم ! گفتند متاسفانه پرونده ی همسرشما برگشت خورده !! تازه داغ دو سال پیش در دلم خاموش شده بود که دوباره روشن شد و تمام بدنم لرزید و حول حولکی خداحافظی کردم و  رفتم روی تخت افتادم. همسرم به منزل مادرشان رفته بودند و وقتی برگشتند از چهره ی من متوجه شدند که اتفاقی افتاده ، وقتی با اصرار وی قضیه را گفتم ، ایشان با شدت هرچه تمام تر زیر گریه زدند و تلفن را برداشته و به وکیل مان زنگ زدند و خانم منشی ایشان هم وقتی حال منقلب همسرم را دیدند ، گفتند که نا امید نباشید ، شاید قسمت شما جایی بهتر از اینها باشد که تصورش را هم نمیتوانید بکنید!! سرانجام مدت کوتاهی گذشت و ما در لاتاری برنده شدیم !! بگذریم که چه گذشت و مراحل را چگونه طی کردیم. برای اینها همه در بخش سالهای 2011 و 2012 مطلب نوشته ام که میتوانید با جستجو آنها را یافت کنید که مهمترین آنها بخش مصاحبه و سفر به ترکیه بود. امیدوارم برایتان جالب باشد چون هم ساده نوشته ام و هم تصاویری را از محل سفر و مصاحبه و دکتر و همه ی مراحل مهاجرتی در آنجا قرار داده ام .
قصد دارم بعد مهاجرت را بگویم. روزی که به آمریکا پا گذاشتیم ، فارغ از اینکه چطور و کجا !! موفق به اجاره ی یک آپارتمان درب و داغان شدیم و از منزل دوستمان رفتیم به منزل بخت مان. آنجا بود که برای خیلی مسائل  باید به ادارات مختلف مثل DMV و برق و اینترنت و کوفت و زهر مار سر میزدیم و خب چون من اصلا وضعیت شنیداری زبان خوبی را نداشتم ، به طبع از کمک همسرجان که به مراتب زبانشان از من بهتر بود بهره میبردم ! اما لازم بود که کارها تقسیم شود و هرکدام یک گوشه ی کار را بچسبیم و تمامش کنیم که البته این خبط هم ایده ی منه خاک بر سر بود قرار بود !! Sad Sad در این تقسیمات ارزی مقرر شد من به اداره ی برق مراجعه کنم و برق آپارتمانمان را به نام خودمان کنم. از روز قبلش رفته بودم کتابخانه تا از اینترنت آنجا برای گرفتن آدرس و پروسه ی کاری آن استفاده کنم. ضمن این ، تصمیم گرفتم که یک چند جمله ای هم در این رابطه یاد بگیرم که به آن زبان نفهم ها بگویم که چه درخواستی دارم. ایده ام این بود که من قضیه را کامل بازگو میکنم و آنها خودشان به طبع متوجه شده و کار را راه میاندازند. چون شنیده بودم که کشورهای غربی تا بگویی ف ... ملت میروند فرحزاد محله ی خودشان و آنچنان دوزاریشان میافت که صدایش گوش فلک را کر میکند و لازم نیست خیلی ور ور کنی!! اما غافل از اینکه خنگ تر از من اینها هستند که اگر یک کلمه را پس و پیش کنی ، یکهو کاری را در عرض چند دقیقه انجام میدهند که هیتلر در عرض چهار پنج سال انجام داد !!! نابودت میکنند. کلی جمله حفظ کردم و با اعتماد به نفس رفتم آنجا در اداره ی برق. جلوی گیشه که رسیدم ، خانمی سیاه پوست آنجا نشسته بود که تا ایشان را دیدم خنده ام گرفت !! چرا که من پیش از آن یک سیاه پوست مثل نی قلیان در عمرم ندیده بودم !! کل سیاهانی که من دیده بودم چیزی در حد دو متر در دو متر بودند !! البته قصد من نژاد پرستی و اینجور مزخرفات نبود و یا اینکه خدایی ناکرده مسخره کردن !! اما این بابا انقدر لاغر بود که انگار فقط یک پوست کشیده بودند روی یک استخوان !! گفت چه کاری میتوانم برای شما انجام دهم ؟ منم فوری شروع کردم به اظهار همان جملاتی که حفظ کرده بودم . چیزی در حدود دو دقیقه حرف مفت درست و نادرست زدم آنهم با تمام تلاشی که برای بیان منظورم از لهجه ی شدید و خیلی غلیظ آمریکایی استفاده کردن که خدا فقط میداند که چقدر آن بدبخت از الباقی چربی نداشته اش مصرف کرد و حرص خورد !! خلاصه نوبت به ایشان رسید و شروع کردند با همان لهجه ی شدید افریکن - امریکن با منه بدبخت صحبت کردن و من فقط بر و بر نگاهش میکردم و انگار شده بودم هلن کلر که نه میشنود ، نه حرف میزند و نه میبیند !! گفت شما خوب هستید؟ بیچاره فکر کرده بود که من عاشقش شده بودم و فقط محو او شده ام ، غافل از اینکه من مثل یک ببوگلابی فقط نمی فهمیدم که ایشان چه میگویند. با هزار زحمت و چندین بار تکرار از طرف ایشان فهمیدم که ایشان میگویند شما اوکی هستی ؟ گفتم بله !! گفت پس چرا سوالات من را جواب نمیدهی ؟؟!! گفتم برای اینکه نمیفهمم شما چه میگویید !! گفت چطور نمیفهمی در حالی که نزدیک به چند دقیقه فقط مجلس را دست گرفته بودی و هی ور ور میزدی ؟ تمام اینها را شاید با بیش از سه چهار بار تکرار از طرف ایشان و با روشی آهسته مثل این معلمهایی که به کودکان کر و لال زبان یاد میدهند و البته با ایما و اشاره به منه کودن فهماند!! منم در جا گفتم که تمام آنها را حفظ کرده بودم !!! یکهو خانمه زد زیر خنده و گفت خیلی معذرت میخواهم . ناگهان یک خانمی در کنارم ایستاد و شروع کرد به فارسی صحبت کردن ، آن هم به لهجه ی افغانی. انگار دنیا را به من داده بودند ! چنان شعفی در من ایجاد شد که دیگر فراموش کردم کجا ایستاده ام و منظورم از اینجا بودن چه بوده !!؟ خلاصه آن خانم گفت نگران نباش من با او صحبت میکنم فقط یک بار دیگر دقیق به خود من بگو چه کاری داری؟ به ایشان گفتم ، یعنی تمام مدت متوجه این خزعبلات من نشدید ؟ گفت چرا اما دقیقا نه !! چون خیلی لهجه ی قشنگی داشتی ، قشنگم !!! خدا مشتی مرگ میداد بهتر بود تا اینگونه خار و ذلیل و خفیف بشوم!! خلاصه من هم به ایشان گفتم و ایشان هم ترجمه کردند و کار حل شد. وقتی به منزل برگشتم ، همسرم گفت انجام شد؟ گفتم بله !! چه فکری کردی ؟؟!! خیال کردی من بی عرضه هستم ؟؟!! بله این ماییم ، پس چه خیالی کردی با خودت !؟؟ خلاصه با کلی مخلفات و مزخرفات و ساخت داستان از کل ماجرا و دروغ و کلک و گنده لات بازی قضیه را ماست مالی کردیم رفت پی کارش و ایشان هم فکر کردن که من یک عددی برای خودم هستم و کلی هم آفرین باریک الله به من گفت !! غافل از اینکه دنیا با همه ی بزرگیش انقدر کوچک است که کوه به کوه نمیرسد ، اما آدم به آدم ......... وا ویلا !! درست هفته ی بعد وقتی که رفته بودیم DMV برای گرفتن وقت و انجام فرایند گواهینامه و دریافت دفترچه ی مورد نظر ، آن خانم افغانی آنجا بود ، یعنی دقیقا آنجا کار میکرد!! و تا من ایشان را دیدم ، برق از سه فازم پرید ! چرا ؟ چون آن روز کلی گنده لاتی و ادعا بازی برای همسرم درآورده بودم و هی من من کردم !! نوبت به ما که رسید ، از سر بخت و اقبال بلندم ، ایشان شد مسئول پاسخگویی به ما !! حالا خودتان حدس بزنید که چه اتفاقی افتاد!! بکل نابود شدم و ایشان هم کل ماجرا را با خنده تعریف کرد و فکر میکرد که من هم خیلی از این قضیه لذت میبرم !! در حالی که بکل نابود شدم و مثل غلطک مرا روی آسفالت پهن کرد و رفت پی کارش !! هر چه آمدیم ماله بکشیم ، طرف ول کن ماجرا نبود و با یک حرارت خاصی گازش را بیشتر میگرفت و آتشش را بیشتر میکرد!! دعا میکردم همانجا بمیرم و بیرون نروم ، چون میدانستم که بعدش چه بلایی بسرم میآید. که البته هم آمد !! حالا بماند که چه بر سر من رفت تا چند روز !! نزدیک بود همسرم بکل مرا از وسط شقه کند و به سردر خانه بزند که مایه ی عبرت هرچی مهاجر خالی بند و هارت و پورت کن بشوم !! گذشت و گذشت و گذشت و این لکه ی ننگین تا ابد بر پیشانی من ماند که ماند ! هنوز هم گاهی همسرم میگوید ، انجامش دادی ، یا مثل آن جریان باز هم یکی دیگر به امدادت رسید ؟؟!! Big Grin  Big Grin  Big Grin
پاسخ


پیام‌های این موضوع
RE: گفتگوی آزاد در مورد اعلام نتایج (شمارش معکوس) - توسط afshin4749 - 2018-04-10 ساعت 12:08



کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان