2009-12-12 ساعت 21:51
مطمئن نبودم کجا این مطلب را لینک بدم..... خوندنش برای دوستان خالی از لطف نخواهد بود....
روزنامهنگار و مهاجرت
http://khabarnegaran.info/article.php3?id_article=98
......روزی که قرار شد در دیار فرنگ بمانیم، دوستی که در کارها راهنمایمان بود گفت: اینجا بمانید تبدیل به«هیچ» میشوید. وقتی کلمه هیچ را گفت تنم دوبار لرزید. یک بار از اینکه خود هیچ شوم و یک بار از دیدن هیچی که او شده بود. همان جا بود که تصمیم گرفتم با این سرنوشت مقابله کنم. چطور؟ اول در 50 سالگی شروع به یادگیری زبان فرانسه کردم. هر روز از یک طرف شهر میرفتم به مرکز پمپیدو که در آن سوی شهر بود و در آن میشد «مجانی» زبان آموخت. در طول راه ـ در مترو ـ مشق مینوشتم........
..... برای زندگی روزمره تنها دانستن 500 کلمه کافیست، فکر شماره چشمت را بکن. و من رسیده بودم به عدد 5500. من نمیخواستم در زندگی روزمره باقی بمانم؛ که اگر چنین میشد، میمردم. نمیخواستم بمیرم؛......
....پس چرا بالاتر نپریم؟ چه کسی حق دارد اندازه پرواز ما را تعیین کند جز خودمان و توانمندی هایمان؟ اکتفا به تحصیلی که در ایران داشتهایم یا نداشتهایم، در سرزمینهایی که درهای علم و دانش در آن به اندازه توان همه ما بازست، حاصلش میشود محدود کردن اندازه پرواز. محدود ماندن در دایره خودمان و خودمان، حاصلش میشود زندان در زندان. جهان پر از مردمانیست که دست ما را به یاری می گیرند. نترسیم از دراز کردن دست. از رفتن در دل تجربههای تازه و قدم گذاشتن در سرزمینهای ناشناخته.
و آخر اینکه: عزممان را جزم کنیم برای آموختن از جامعه میزبان. «غر» نزنیم، «کار» کنیم.
روزنامهنگار و مهاجرت
http://khabarnegaran.info/article.php3?id_article=98
......روزی که قرار شد در دیار فرنگ بمانیم، دوستی که در کارها راهنمایمان بود گفت: اینجا بمانید تبدیل به«هیچ» میشوید. وقتی کلمه هیچ را گفت تنم دوبار لرزید. یک بار از اینکه خود هیچ شوم و یک بار از دیدن هیچی که او شده بود. همان جا بود که تصمیم گرفتم با این سرنوشت مقابله کنم. چطور؟ اول در 50 سالگی شروع به یادگیری زبان فرانسه کردم. هر روز از یک طرف شهر میرفتم به مرکز پمپیدو که در آن سوی شهر بود و در آن میشد «مجانی» زبان آموخت. در طول راه ـ در مترو ـ مشق مینوشتم........
..... برای زندگی روزمره تنها دانستن 500 کلمه کافیست، فکر شماره چشمت را بکن. و من رسیده بودم به عدد 5500. من نمیخواستم در زندگی روزمره باقی بمانم؛ که اگر چنین میشد، میمردم. نمیخواستم بمیرم؛......
....پس چرا بالاتر نپریم؟ چه کسی حق دارد اندازه پرواز ما را تعیین کند جز خودمان و توانمندی هایمان؟ اکتفا به تحصیلی که در ایران داشتهایم یا نداشتهایم، در سرزمینهایی که درهای علم و دانش در آن به اندازه توان همه ما بازست، حاصلش میشود محدود کردن اندازه پرواز. محدود ماندن در دایره خودمان و خودمان، حاصلش میشود زندان در زندان. جهان پر از مردمانیست که دست ما را به یاری می گیرند. نترسیم از دراز کردن دست. از رفتن در دل تجربههای تازه و قدم گذاشتن در سرزمینهای ناشناخته.
و آخر اینکه: عزممان را جزم کنیم برای آموختن از جامعه میزبان. «غر» نزنیم، «کار» کنیم.
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------